مهدی حمیدی شفیق، فعال مدنی آذربایجان

مهدی حمیدی

در پاسخ به سوال شما باید ابتدا تفسیر شما از مساله قومی مشخص شود، اگر واقعا شما فکر می‌کنید که مساله قومی در آذربایجان از نظر فعالان هویتی، در واکنش به این توهین، تحقیر و جوک‌های قومیتی خلاصه می‌شود، باید بگویم سخت در اشتباه هستید و این اشتباهی است که بسیاری از تحلیلگران اجتماعی و روزنامه‌نگاران آگاهانه یا ناآگاهانه به آن دامن می‌زنند و در تحلیل اعتراضاتی که در چند روز گذشته در آذربایجان صورت گرفت هم به وفور چشم می‌خورد.

این نگرش تقلیل‌گرایانه باعث می‌شود که طرح مساله درست نباشد و طبیعتا زمانی که طرح مساله درست نباشد، قطعا پاسخ‌های ما هم نادرست خواهد بود.

به نظر من بسیاری از فعالان سیاسی، روزنامه‌نگاران و روشنفکران مرکزگرا در مورد مساله آذربایجان فقط بخش بیرونی و روی آب یک کوه یخی را می‌بینند، در حالی که این بخش بیرونی فقط ۱۰‌درصد از حجم اصلی کوه یخ را تشکیل می‌دهد و ۹۰ درصد حجم اصلی آن زیر آب است و پنهان از چشمان شماست.

من در مورد مساله قومی در آذربایجان که آن را مساله آذربایجان می‌نامم، عقیده دارم که باید به صورت ریشه‌ای با این مساله برخورد کرد.

جریان هویت‌طلب به عنوان یک جنبش اجتماعی نوظهور در عرصه مناسبات سیاسی ایران (از دهه ۷۰)، اکنون قدرتمندترین بازیگر در عرصه اجتماعی آذربایجان محسوب می‌شود و از پایگاه اجتماعی مناسبی هم برخوردار است و در این اعتراضات که به شکل هماهنگ در اکثر شهرهای بزرگ آذربایجان نظیر تبریز، اورمیه، اردبیل، زنجان و برخی شهرهای کوچک آن رخ داد، قدرت اجتماعی خود را نشان داد.

این جنبش، ریشه شکل‌گیری مساله آذربایجان را در وجود تبعیض‌های ساختاری در عرصه‌های مختلف اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی می‌داند که بعد از شکل‌گیری دولت مدرن در ایران از دوران پهلوی گروه‌های ملی ساکن در ایران از آن رنج می‌برند. در این میان، تحقیر هویت و زبان و توهین، فقط یکی از ابزارهای این سیستم برای پیشبرد سیاست‌های خود است، نه مساله اصلی.

توسعه نامتوازن در ایران و ایجاد کانون‌های متمرکز قدرت و ثروت در مرکز و سهم ناچیز در مناطق سکونت گروه‌های ملی در ایران مساله‌ای نیست که قابل کتمان باشد. البته اگر واقع‌بینانه نگاه کنیم، آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، زنجان، همدان و اردبیل، توسعه‌نیافته محسوب نمی‌شوند و این مساله همیشه مورد اشاره مخالفان طرح مساله قومی در آذربایجان است و آن‌ها با استناد به همین موضوع، مساله قومی را یک جریانی وارداتی و هدایت شده از بیرون مرزهای ایران برای تجزیه و فروپاشی جغرافیایی ایران قلمداد می کنند، یا این‌که اصل مساله تبعیض و ستم را انکار می‌کنند، یا مردم آذربایجان را به زیاده‌خواهی متهم می‌کنند. اما در سایه این توسعه نامتوازن، احساس تبعیض در میان مردم آذربایجان نهادینه شده و این یک امر پیشین بر شکل‌گیری جنبش هویت طلبی است نه امری پسین بر آن.

مردم آذربایجان در مقام مقایسه وضعیت خود با گذشته نه چندان دور (قبل از دروان پهلوی)، متوجه می‌شوند که از آن جایگاه تاریخی‌شان فاصله زیادی گرفته‌اند و اگر زمانی از لحاظ سطح مناسبات اجتماعی-‌اقتصادی و نقش‌آفرینی در سطح کشور ایران رتبه اول را داشته‌اند، اکنون در رتبه‌های نازل‌تری قرار گرفته‌اند که یکی از مهم‌ترین دلایل آن سیاست‌های تبعیض‌آمیز پس از شکل‌گیری دولت مدرن در ایران است.

در این میان، آن‌چه به این احساس تبعیض نهادینه شده دامن می زند، اصرار سیستم حاکم در انکار هویت، فرهنگ و زبان است که این خود محصول پروژه ملت‌سازی بر اساس گفتمان ناسیونالیسم باستان‌گرایانه آریایی در دوران پهلوی است که با تکیه بر شعار یک دولت، یک ملت، یک زبان، به شکل کاملا سرکوبگرایانه و سیستماتیک، بر حذف دیگر هویت‌های فرهنگی و زبانی در ایران اصرار داشت.

این ایدئولوژی که در دوران پهلوی، ایدئولوژی دولتی محسوب می‌شد به ایجاد نظریاتی نژادپرستانه در فضاهای علمی و آکادمیک یاری رساند که هنوز هم که هنوز است، این نظریات نژادپرستانه از اعتبار زیادی در جامعه روشنفکری و علمی ایران برخوردارند و این نظریات شامل بازخوانی‌های پساساختارگرایانه قرار نگرفته‌اند و نکته مهم این‌که با وجود علائم بارز وجود نژادپرستی در ایران، مورد انکار قرار می‌گیرند.

این قرائت تمامیت خواهانه از هویت ملی که بر نفی و انکار دیگر گروه‌های ملی پافشاری می‌کند، یکی از دلایل اصلی فعال شدن شکاف قومی و ایجاد احساس تبعیض نهادینه شده و شکل‌گیری مساله آذربایجان است. در جایی که زبان فارسی و نژاد آریایی پایه‌های شکل‌گیری ملت در ایران قرار می‌گیرد، عنصر ترک و عرب تبدیل به “غیرایرانی”‌ترین عناصر می‌شوند که باید زبان، هویت و فرهنگ خود را برای حضور در این هویت ملی برساخته کنار بگذارند. هویت “آذری” یکی از برساخته های مجعول این دوران است که کاملا مصرف سیاسی دارد. البته مخالفت با این رویه در دهه‌های قبل هم به چشم می‌خورد.

در دوران قبل از انقلاب، یکی از مهم‌ترین رویداد‌ها تجربه یک‌ساله حکومت ملی آذربایجان بود که پایه اصلی یکی از مدعیات آن ستم ملی به ملت آذربایجان بود. بعد از سرکوب این جریان، جنبش چپ به واسطه حلقه چریکی تبریز که تا حدود زیادی میراث‌دار سنت چپ فرقه بود با ماهیت مساله ملی آشنا می‌شود. صمد بهرنگی یکی از حلقه‌های این اتصال است که در کتاب “کندوکاوی پیرامون مسائل تربیتی ایران” به بحث آموزش به زبان مادری اشاره می‌کند، یا علیرضا نابدل، در جزوه “آذربایجان و مساله ملی”، به بحث در این‌باره می‌پردازد. به غیر از طرح این مساله در گفتمان سیاسی، رضا براهنی و غلامحسین ساعدی هم به عنوان دو چهره شاخص روشنفکری ایران از مدافعان حقوق زبانی و فرهنگی مردم آذربایجان به شمار می‌روند.

بعد از پیروزی انقلاب ۵۷ و علی‌رغم تاکید اولیه رهبران آن بر نفی ملی‌گرایی و باستان‌گرایی اما هیچ تغییر عمده‌ای در سیاست‌های دولت نسبت به گروه‌های ملی ساکن در جغرافیای ایران صورت نگرفت و اصلا بحث بازسازی هویت ایرانی مورد توجه قرار نگرفت.

در صورت‌بندی جدید، فقط عنصر شیعی هم به عنصر فارسی افزوده شد تا از مشارکت اقلیت‌های مذهبی هم در ساختار قدرت ایران جلوگیری شود و فاکتور مذهب به فاکتور قومیت اضافه شود و تبعیض نسبت به قومیت‌های دارای مذهب متفاوت حالت مضاعف پیدا کند.

با پایان جنگ ایران و عراق، فروپاشی شوروی و استقلال جمهوری آذربایجان، شکست هژمونی اندیشه چپ در فضای روشنفکری ایران و تاثیر پدیده جهانی‌سازی و همچنین ظهور اندیشه‌های پساساختارگرایانه و پست مدرن درحوزه سیاست و تاثیر آن‌ها در تضعیف هویت ملی و تقویت هویت‌های منطقه‌ای و با توجه به افزایش نارضایتی‌های موجود از نظام حاکم، شکاف خفته قومی در آذربایجان بار دیگر بیدار می‌شود، اما این بار نه در قالب اندیشه چپ، بلکه به صورت گفتمانی مستقل. جنبش حرکت ملی آذربایجان حامل گفتمان نوظهور هویت طلبی است که نشانی از شکست پروسه ملت‌سازی در ایران و خط بطلانی بر عمر تمام اندیشه‌های نژادپرستانه موجود در این جغرافیا‌ست.

از همین منظر که من جریان هویت‌طلبی را به شکل یک جنبش اجتماعی می‌بینم، عقیده دارم که اتفاقا این جنبش نسبت به جریان‌های سیاسی دیگر بیشتر با مشکلات و معضلات واقعی مردم درگیر است.

حامیان جنبش اصلاح‌طلبی در آذربایجان فقط در دوران انتخابات فعال می‌شوند و در جامعه مدنی آذربایجان حضور چندان موثر و پررنگی ندارند. حامیان اندیشه چپ هم با وجود سابقه و نفوذ زیاد آن در این منطقه، در شرایط کنونی بسیار محدود و پراکنده هستند و توان اثرگذاری در جامعه مدنی را ندارند.

در این میان، گفتمان هویت‌طلبی بدون اغراق و تعصب بیشترین هژمونی و سیطره را بر جامعه مدنی آذربایجان دارد. فضای نشریات محلی و منطقه‌ای، فضاهای ادبی و شعری، فضای فعالیت‌های دانشجویی و بسیاری از انجمن‌های مردم‌نهاد در آذربایجان متاثر از این گفتمان است و این نشانه‌های انکارنشدنی از قدرت اجتماعی سیاست هویت در آذربایجان است.

این جنبش برای تحمیل خود به مناسبات رسمی و نهادینه شده قدرت، همیشه از پایگاه اجتماعی گسترده خود سخن به میان می‌آورد و هیچ‌وقت چشم بر مسائل و معضلات واقعی نمی‌بندد.

در چند سال گذشته این فعالان ملی و هویت‌طلب بودند که با اعتراض‌های خیابانی، فعالیت‌های تبلیغی گسترده و استفاده از اشکال نمادین اعتراض و تحمل هزینه‌های فراوان موفق شدند موضوع دریاچه اورمیه را در میان افکار عمومی مردم آذربایجان مطرح کنند و حتی آن را به سطح ملی هم بکشانند.

چند وقت پیش همین فعالان بودند که در اعتراض به آمار بالای تصادف‌های جاده‌ای در جاده اهر- تبریز، کمپین مجازی ترتیب دادند و نامه اعتراضی نوشتند.

در مورد تخریب آثار و ابنیه تاریخی هم، این جریان معمولا اولین جریانی است که واکنش نشان می‌دهد و در بیشتر مواقع آخرین آن. یا حساسیت آن‌ها به تخصیص اعتبارات عمرانی ناعادلانه و عدم سرمایه‌گذاری در صنعت و معدن که منجر به بیکاری و مهاجرت می‌شود قابل کتمان نیست. یا فعالیت‌های چشمگیر آن‌ها در زمینه پاک‌سازی محیط زیست و ….

اگر بسیاری از روشنفکران و تحلیل‌گران مرکزنشین نمود این اعتراض‌ها را به شکل بروز یک مساله قومی می‌ببینند، به خاطر عدم توجه و دقت کافی آن‌ها به زمینه‌های تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی شکل‌گیری مساله آذربایجان است. در واقع با توجه به این‌که این جنبش با همه نواقص و کاستی‌های خود تنها جریانی است که توان سازماندهی اعتراض‌های خیابانی علیه نظام سیاسی موجود را دارد، بنابراین می‌شود این طور هم گفت که این جنبش در غیاب رقبای سیاسی و اجتماعی خود به محملی برای کانالیزه شدن و تخلیه نارضایتی‌های مردمی تبدیل شده است.

از آن سو با عدم دستیابی مردم آذربایجان به حقوق خود در این چند دهه گذشته به‌خصوص حقوق ابتدایی‌شان نظیر حق تحصیل به زبان مادری، ادامه سیاست‌های تبعیض‌آمیز در عرصه‌های مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و به یک معنا توسعه نامتوازن و اصرار بر ادامه استفاده از سیاست انکار و حذف و توهین و تحقیر به هویت، فرهنگ و زبان مردم آذربایجان و نژادپرستی حاکم در ایران و این‌که نشانه‌هایی از بهبود رفتار و عملکرد جامعه روشنفکری و سیاسی ایران و نظام حاکم برای پذیرش خواسته‌های ابتدایی به چشم نمی‌خورد، این شکاف قومی روز به روز فعال‌تر شده و بر قدرت اجتماعی آن افزوده می‌شود.

نکته مهمی که بسیاری از این تحلیل‌گران از آن غفلت می‌کنند این‌همانی بین نمود سیاسی جریان هویت‌طلب و نمود اجتماعی این جریان است که آن‌ها را در ارزیابی قدرت و تهدید احتمالی این جنبش دچار اشتباه می‌کند. روند بازگشت به هویت خود در جامعه آذربایجان خیلی سریع پیش می‌رود که در این امر علاوه بر تاثیر آگاهی‌بخش حرکت ملی آذربایجان، تاثیر کانال‌های ماهواره‌ای ترکیه و آذربایجان هم بسیار مهم است.

در حالی که مخالفان طرح مساله آذربایجان اندک نمودهای سیاسی پراکنده این جنبش را می‌بینند و گاهی هم با وقوع چنین اتفاقاتی شوکه می‌شوند، اما در مورد قدرت اصلی این جنبش در جامعه آذربایجان که بسیار گسترده‌تر است، غفلت می‌کنند. در واقع همان‌طور که گفتم این وضعیت فریب‌دهنده یک کوه یخی است که ۹۰ درصد از حجم آن زیر آب قرار دارد و می‌تواند این کشتی را غرق کند.

خشت‌های دیوار بی‌اعتمادی بین آذربایجان و مرکز، سال‌های سال است که با اجرای سیاست‌های تبعیض‌آمیز روی هم گذاشته می‌شود و برای کسانی که از نزدیک در جریان مسائل آذربایجان قرار دارند وقوع این اعتراض‌ها چندان عجیب نیست و دلایل آن هم غریب نیست. اما روشنفکران مرکزگرا که همیشه با عینک بدبینی به جنبش‌های مستقل از مرکز نگاه می‌کنند، با نسخه‌پیچی‌های عجیب و غریب خود، بزرگ‌نمایی برخی از شعارهای افراطی و استفاده از آن برای انکار اصل مساله، پاسخ‌هایی سطحی و روبنایی به مساله و استدلال‌های عجیب و غریب نظیر این‌که باید آستانه تحمل خود را بالا برد، جنبه شوخی داشت، خیلی از سران نظام خودشان آذری هستند، من خودم آذری هستم و …، پالس‌های چندان مثبتی برای حل این مساله نفرستادند که البته این رفتار آن‌ها هم قابل پیش‌بینی بود.

اگر می‌پرسید این وضعیت ادامه خواهد داشت، می‌گویم آری، ادامه خواهد داشت، چون طرح مساله شما از همان ابتدا اشتباه است. این طرح مساله برای انکار خود مساله صورت گرفته است و طبیعتا پاسخ‌هایی اشتباه به دست خواهد داد.

تا زمانی که پذیرفته نشود پروسه ملت‌سازی در ایران به شکست انجامیده، تا زمانی که روشنفکران این جامعه مسئولانه وارد بحث در مورد زوایای پنهان و آشکار نژادپرستی در ایران نشوند، تا زمانی که روشنفکران، سیاسیون و روزنامه‌نگاران مرکز‌نشین و تهران‌محور به بهانه‌های مختلف مساله را نادیده می‌گیرند، انکار می‌کنند، سکوت می‌کنند یا می‌خواهند این پدیده را در مار‌پیچ سکوت خفه کنند، نباید به انتظار بهبود وضعیت کنونی نشست.

اگر می‌گویید چطور می‌شود این وضعیت را بهبود بخشید، من می‌گویم قدم اول قبول اصل مساله است: مساله آذربایجان.

روشنفکران و سیاسیون ایران باید بپذیرند که این مساله صرفا یک مساله قومی مربوط به مردم آذربایجان نیست. این مساله‌ای در مورد آینده توسعه و دموکراسی در ایران است. نقطه شروع مناسب برای ارائه یک راه‌حل دموکراتیک هم می‌تواند پذیرش حقوق زبانی و فرهنگی گروه‌های ملی ساکن در ایران از جمله مردم آذربایجان باشد و در این میان حق تحصیل به زبان مادری و ایجاد کانال سراسری به زبان ترکی اهمیتی ویژه دارند.

در کنار آن هویت ملی در ایران باید بازسازی و بازتعریف شود، اما نه بر اساس همان قرائت‌های ایدئولوژیک و تمامیت‌خواهانه، بلکه بر اساس حقوق شهروندی (در این مورد ما می توانیم شاهد تجربه ترکیه و احقاق حقوق مردم کرد در این کشور باشیم).

نقد رویکردهای نژادپرستانه گذشته و عدم به کارگیری سیاست‌های تبعیض‌آمیز و برنامه‌ریزی برای یک توسعه متوازن و پایدار، قدم بعدی است.

یکی از نمود بارز این نژاد‌پرستی استفاده از مفهوم جعلی آذری است که خیلی راحت می‌شود آن را کنار گذاشت. توسعه نیازمند مشارکت و همراهی و همدلی همه اقشار، طبقات و گروه‌های ملی ساکن در ایران است. حال با توجه به شکاف‌های قومی و مذهبی موجود در ایران، آیا جز این است که برای شروع باید مقوله هویت ملی در ایران مورد بازسازی قرار بگیرد، سیاست‌های تبعیض آمیز و نژادپرستانه برای همیشه برچیده شود و هویت فرهنگی و زبانی گروه‌های ملی ساکن در ایران مورد پذیرش قرار بگیرد؟