این جستار، که اینک بخش آخر آن را میخوانید، قرار است تحلیلی باشد از سخن نفرت آمیز و نفرت پراکنی تا هم راه شناخت آن را روشن تر کند و هم راه مهار آن را. زیرا اگرچه نمیتوان سخنان نفرت آمیز را کاملا حذف کرد اما حداقلی از خویشتنداری نیاز هر جامعهای است که بخواهد در صلح و آرامش زندگی کند و به رشد مطلوب دست یابد. موضوع بخش پیشین مهار نفرت پراکنی بود.
نفرت یعنی دوری. نه هر دوری که دورشدن از یکدیگر با دل آزاری. بنابرین راه عکس آن تلاش برای نزدیک شدن به یکدیگر، حل اختلافات، پرهیز از آزرده سازی و آزرده مانی، هم افق سازی، رفع سوء تفاهمها و نهایتا همزیستی و رواداری تنوع و مدارا با اختلاف است. اگر روشی برای حل اختلاف نداشته باشیم آسان میتوانیم به تقابل و تضاد و نفرت کشانده شویم.
اگر بخواهیم به این اصول ساده پایبند باشیم لازم است پرهیز از قطبی سازی را اساس بحث و مجادله و حل اختلاف خود قرار دهیم چرا که قطبی شدن اسباب تنش با دیگری است. بنابرین یک اصل عام آن است که به یافتن اشتراکات توجه کنیم و حد دوری خود را چندان بعید قرار ندهیم که گویی ما با دیگری هیچ وجه اشتراکی نداریم. در گفتارها و متنها همیشه نکاتی هست که جالباند و با آن موافق ایم و نکاتی هم هست که از نظر ما سر جای خود نیستند. نقد میتواند با توجه به این بستر اشتراک زبانی همدلانه داشته باشد و متوجه به اشتراک فهم و مشارکت در بحث برای غنی ساختن آن باشد. هر نوع بحثی در هر صورت باید از نفی طرف مقابل خودداری کند و تنها به نفی و نقد نظر او مشغول شود.
با این حساب باید این پرهیزها را برای سلامت روانی و مدنی و گفتاری خود اساس قرار دهیم:
- پرهیز از نقد تند و یکطرفه که از نفی رفتار معین به نفی موجودیت رفتارکننده بینجامد.
- پرهیز از تخریب و تحقیر متفاوتها که باز طرد شخص است به جای نقد رفتار / گفتار.
- پرهیز از انگیزه خوانی که نقطه عزیمت افراد را در طرح بحث اصل میگیرد و در باره آن خیال پردازی میکند.
- پرهیز از متهم ساختن قربانی. این روش بخصوص در حمله به زنانی شایع است که ممکن است مورد آزار جنسی قرار گرفته باشند. اما منحصر به آن نیست. رضا علیجانی میگوید نیروهای اطلاعاتی از طریق عوامل خود این ایده را مدیریت میکند که کسانی که قربانی سیاستهای اطلاعاتی و امنیتی بودهاند خودشان هم چندان بیگناه نبوده اند! [1]
- پرهیز از رادیکالیسم و تندروی و افراط به این معنا که حاضر نباشیم به نقد و نظر مخالف و منتقد گوش کنیم و مخالف و منقد را تحقیر کنیم یا اگر دست مان رسید آزار و شکنجه دهیم.
اما به جز این روشها باید به روشهایی توجه کنیم که امروز با عنوان عمومی “روشهای حل اختلاف” شناخته میشوند. باید به این روشها اهمیت بدهیم و این روشها را بیاموزیم و بیاموزانیم.[2]
روشهای حل اختلاف میتواند حوزههای مختلفی داشته باشد:
- در خانواده، بین زن و شوهر و بین والدین و فرزندان و با خویشان و همسایگان
- در مدرسه، بین شاگرد و معلم و مدیریت و معلمان و اولیا و مربیان
- در روابط کاری، بین کارمند و رئیس، در سلسله مراتب اداری، بین ارباب رجوع و کارمندان
- در روابط مالی، بین صاحبکار و کارگزار و در بده بستانهای مالی و تنظیم قراردادها و قرار و مدارها
- در دادگاهها و دعواهای حقوقی و پیگیریهای قانونی
- در اختلاف نظرهای فکری و روشی و مدیریتی چیزی که امروز در سطح کلان تمام منطقه ما در خاورمیانه را در بر گرفته و در سطح وطنی میان نخبگان ایرانی به عدم توافق و ذرهای شدن و بی مرکز شدن و ناگزیر فقدان همبستگی منجر شده است.
چکیده این روشها توجه به ارتباط غیرخشونت آمیز است که در اساس بازنگری انسانی و صلح طلبانه به قضایای فردی و اجتماعی است. مارشال روزنبرگ، روانشناس آمریکایی (درگذشته فوریه 2015)، که این شیوه از ارتباط را محور فعالیتهای علمی خود قرار داده بود بدرستی آن را “زبان زندگی” مینامد. این زبان یا شیوه ارتباطی را میتوان بر سه اصل متکی دانست:
- درک خویشتن (Self-empathy)،
- درک دیگران (Receiving empathically)
- صریح و صمیمی سخن گفتن (Expressing honestly)
روزنبرگ شرح میدهد که چهار سازه را برای این نوع از ارتباط باید در نظر گرفت:
- نخست مشاهده کردن آنچه در اطراف ما میگذرد
- دوم سنجیدن فکر و احساس خود نسبت به آن مشاهده
- سوم اینکه چه نیازی داریم
- چهارم درخواستی که از دیگران داریم
نمونهای که او میآورد رفتار مادری است که میبیند جورابهای خاکی پسرش وسط اتاق نشیمن افتاده است (مشاهده). از این کار خوشش نمیآید (فکر و حس). نیاز دارد که در خانه نظمی برقرار باشد (نیاز). از پسرش میخواهد جورابها را از آنجا بردارد (صراحت): فلکیس، من دوست ندارم این جورابها را وسط اتاق ولوشده ببینم. کمی در این خانه که همه مان داریم زندگی میکنیم نظم باشد خوب است. میشود جورابهات را از اینجا برداری بگذاری توی اتاق خودت یا در سبد ماشین لباسشویی؟ [3]
این رابطه دوطرفه است طبعا. فرزند و دیگر اعضای خانواده هم از همین مسیر نقد خود را میگویند. هدف آن است که من به خودم و دیگران کمک کنم که زندگی من و آنها غنی تر باشد و مبتنی بر درک متقابل یکدیگر.
ارتباط غیرخشونت آمیز موانعی هم دارد[4] که خیلی آشنا ست: اینکه مردم را قضاوت کنیم و کار ارتباط را به برچسب زنی ختم کنیم (تنبل، خودخواه، بی تربیت، بی سواد، بی توجه و در سطوح دیگر بی دین، بی اخلاق، بی بند و بار و از این شمار) یا دست به مقایسه بزنیم و دیگران را برتر بشماریم (فلانی از تو بهتر است، موفق تر است، به مادرش بیشتر میرسد، درس اش بهتر است) یا مسئولیت خود را انکار کنیم و نخواهیم سهمی را که در پدید آمدن یک مشکل داشته ایم اقرار کنیم (من که تقصیری ندارم، پلیس مسئولیت ندارد، از دست دولت خارج بوده است، مهاجران تقصیری ندارند، غرب در این زمینه نقشی ندارد).
اگر بگوییم فوریترین کار در سطح خرد و کلان برای ما در ایران و خاورمیانه توجه به این شیوه از ارتباط است هیچ اغراق نیست. اگر مهمترین مشکل ما امروز طالبان و داعش و خودسری و تحمیل و اجبار و تحقیر و سست شدن پیوندهای خانوادگی و اجتماعی است و در تنش روزمره فرسوده میشویم، طبعا بزرگترین وظیفه و نیاز ما ایجاد جنبش صلح با خویشتن و جهان است: «خاورمیانه خونینترین نقطه جهان است، اما چیزی به نام جنبش صلح ندارد.»[5] – ولی گنجینهای از فرهنگ و سنت صلح جویانه و مداراگر دارد که میتواند پشتوانه خوبی برای اقدامهای امروز و آینده باشد.
رویای مشترک / اشتیاق به آیندهای متفاوت
اشتیاق به تغییر بخشی ناگسستنی از تغییر است. به قول عرفای ما نخستین گام “طلب” است. اما پس از آن باید گروههای “تغییرطلب” (advocacy) به وجود آید که آن تغییر را در رفتار خود نمایندگی کنند و الگوی دیگران شوند. پس برای تغییر رفتار باید نخست تصور عمومی را به سمت آن جهت داد. لس رابینسون بدرستی ایجاد انگیزه و “اشتیاق برای آیندهای متفاوت” را از گامهای اولیه برای دعوت به تغییر معرفی میکند.[6]
همزمان، داشتن یا رسیدن به تصویری مشترک از “کمال مطلوب” برای پرهیز از نفرت پراکنی بسیار اساسی است. این همان جایی است که ایده آلیسم با رئالیسم پیوند میخورد. این روشی است که اهل خرد و فلسفه در تاریخ و سنت ما داشتهاند. در سنت ما مفهوم مستمری هست که در تعبیر مدینه فاضله پیکرینه شده است و نقشی اساسی در شناخت جهان انسانی دارد و رابطه انسان با طبیعت و خدا. این مفهوم اگر در یونان هم پرورش یافته باشد از رویکردهای مشترک بشری است چنانکه در قدیمترین اساطیر ایرانی نشانه و پیشینه دارد؛ یعنی در مفهوم و کارکردی که “ورِ جمکرد” داشته است. میزیبد که آن را شهر آراسته بنامیم چنانکه نظامی گنجوی نامیده است.[7] مبنای همه تعریفها “شهر آراسته” است. یعنی همیشه با نظر به کمال مطلوب حرکت میکنیم. شهر آراسته مظهر وضعیت کمالی و انسان در بهترین و کمالیترین وضعیت اش است.
این مفهوم را در دوره مدرن در قالب قانونهای اساسی میتوان دنبال کرد. قانون اساسی پایه جامعهای را تعریف میکند که هر گاه تماما اجرا شود کمال مطلوب است اما در عمل البته مشکلات و کاستیهای فراوان در میان میآید. اما این به معنای بی نیازی از شهرهای آراسته در قانونهای اساسی نیست.
قانون اساسی روزنامه نگاری
حرفهها هم برای خود منشور اخلاقی و قانون اساسی و کمال مطلوب دارند. در ایجاد فرهنگ همزیستی و جنبش صلح روزنامه نگار و رسانهها از پیشگاماناند. خطاب اصلی این جستارها نیز با ایشان است. پس روا ست که بپرسیم آیا رویای مشترکی میان روزنامه نگاران وجود دارد؟ آیا دست کم سپهر بزرگ صلح را همه رسانهها خواهان اند؟
در بحث از نفرت پراکنی و روزنامه نگاری (چه از نوع حرفهای یا شهروندی اش) مبنایی که میتوان برای تعریف روزنامه نگار ارائه کرد باز مبنایی آرمانی و آرمانشهری است. تصویر مشترک آرمانی است که مبنای اخلاق و نقد و دیدبانی میشود و از همه مهمتر مبنایی برای رشد فردی و آموختن و مراقبه و تشکیل عادات تازه خواهد بود. ما به آن شهر آرمانی نمیرسیم اما مهم است که همیشه در مسیر آن راه بسپاریم.
روزنامه نگاران زیادی هستند که کارشان را دوست ندارند یا در آن مهارت کافی کسب نکردهاند پس کاری پرخطا ارائه میکنند یا اصلا کارشان را ابزار خصومت و نفرت پراکنی و مبارزه حزبی و نفی دیگری میکنند؛ ولی روزنامه نگاران باید بیاموزند که آبرو و اعتبار و امنیت مردم در دست آنها ست و اخلاق حکم میکند که احتیاط کنند و اگر نکردند همان اخلاق حکم میکند که آنها را به اتکای دیدبانی مدنی صریحا نقد کنیم تا به راه احتیاط و اعتبار بازگردند. باز نگردند هم نقد ضروری است تا مرزها مخدوش نشود و جهت عمومی و اصلی در گرد و غبار خصومتها گم نشود.
روزنامه نگاری مثل هر رفتار و مهارت انسانی دیگر مراتب دارد و بتدریج آموخته میشود و ارتقا مییابد. هیچ کس روزنامه نگار کامل نیست. هر کس چیزی را آموخته و از خود کرده و در چیزهای دیگری باید بیاموزد. هر کس درجهای از آن کمال مطلوب را دارا ست.
روزنامه نگار مثل قاضی مستقل است. چون در یک وضع مطلوب مردم به قاضی باور دارند که به حدی از شناخت خود و قوانین و سنجیدگی عقلی رسیده که میتواند قانون را درست به کار گیرد. اما قاضیان هم خطا میکنند. قاضیان هم وجدان خود را زیرپا میگذارند. قاضیان هم رشوه میگیرند. اینجا کار دیدبانی باید کرد. باید گفت و تاکید کرد که کسی واقعا مستقل است که لوازم استقلال و اعتبار را جمع آورده باشد و به آن فضایل آراسته شده باشد. هر کسی که عنوان اش قاضی است قاضی نیست. اما هر کسی که عنوان اش قاضی است میزیبد و از او انتظار میرود که قاضی باشد؛ قاضی “بشود”. روزنامه نگار بودن و روزنامه نگار درستکار و مورد اعتماد بودن و کمک کردن به صلح و بازداری از خشونت هم اعتباری است که باید “کسب کرد”.
از یک چشم انداز کلان میتوان گفت ایده “اعتدال و انصاف” که از زمان قدیم در فرهنگ چین و هند و ایران و یونان یا شرق و غرب شناخته بوده است، پایه مهمی برای درک همزیستانه از جهان و جامعه انسانی است و متضمن آرامش فردی هم هست. درک رادیکال از جهان میراث قرن نوزدهم و بیستم است که با کارنامهای از انقلاب و جنگ و قتل عام نشان میدهد میراثی است که باید آن را دفن کرد. حضور این فرهنگ رادیکال در کنار ما در وطن ما و در منطقه ما نشان میدهد که چقدر ممکن است ما هم به آن آلوده باشیم و چقدر ضروری است که در مقابل آن بایستیم و آلترناتیوهای ممکن را بر اساس فرهنگ خود برجسته سازیم.
در کار “مهار نفرت پراکنی” طبعا عامل اصلی فرد فرد اعضای یک گروه یا باهمستان و جامعهاند. بنابرین اهمیت دارد که چه روزنامه نگار باشیم یا آموزگار و هر پیشه دیگری که با مردم سر و کار دارد طالب آرامش و همزیستی باشیم و در ثانی این خصیصه را در خود پرورش داده باشیم و مرتبا مراقبت کنیم که از اصول همزیستی و رواداری خارج نشویم. این تاکیدی است بر اهمیت خودسازی فردی و مراقبه شخصی و آموختن خویشتنداری. بدون تغییر فرد فرد ما بعید است که تغییری در جامعه و مدرسه و رسانه پدید آید.
عشق خردمندانهترین کار است!
اجازه بدهید سخن را با این نکته به پایان آوریم که در کنار تاریخ نفرت در قرن بیستم تاریخ عشق هم به وجود آمد. جنبش عشق ورزی بخصوص پس از دومین جنگ عالمگیر پیدا شد و نسلهای جوانی از دانشجویان و هنرمندان و روزنامه نگاران را پدید آورد که ضدجنگ و ضدنفرت بودند. شعارشان هم ساده بود: عشق بورز نه جنگ! – این شعار ظاهرا سادهای است اما رسیدن به آن یا باور به آن دو جنگ خانمانسوز نیاز داشت. چنانکه رسیدن به شعار “مبارزه همان زندگی است” در جنبش سبز یک انقلاب خونین و حرمان آفرین را در تجربه داشت. عشق زبان زندگی است. این را هم در ادب و فرهنگ و خرد قدیم ایرانی میتوان یافت و هم در تازهترین آرای روانشناسانی مانند روزنبرگ.
بلافاصله پس از جنگ دوم جهانی بود که اعلامیه جهانی حقوق بشر منتشر شد یعنی متنی که بر پایه حرمت به دیگر انسانها و نفی نفرت و تحقیر و تحمیل تدوین شده و میخواهد قانون اساسی تازهای برای صلح و ارتباط غیرخشونت آمیز باشد. به دست آوردن چنین هدفی کمال مطلوب مهمی است. از آن زمان تا کنون باز هم بشریت شاهد جنگهای نفرت انگیز دیگری بوده است مثل جنگ ویتنام. برتراند راسل فیلسوف بزرگ انگلیسی که خود از جنبش ضد جنگ ویتنام حمایت میکرد در ویدئویی که در آخرین بخش این جستار یاد میکنیم میگوید برای آینده بشر دو چیز ضروری است: تکیه بر واقعیت و شاهد و فکت و نه هیچ خیالبافی نامستند و دیگری عشق ورزیدن. عشق خردمندانهترین کار است و نفرت ابلهانه ترین!
پایان
بخشهای پیشین
تاریخ نفرت و معنای نفرت پراکنی
پانویسها
[1] علیجانی، اطلاعات بیخ گوش اپوزیسیون: لینک
[2] برای نمونه بنگرید به: “شیوه های جایگزین یا غیرقضایی حل و فصل اختلافات: داوری، سازش، میانجیگری، مذاکره”، شورای حل اختلاف استان خراسان جنوبی، ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰: لینک
[3] Marshall B. Rosenberg, Nonviolent Communication: A Language of Life, Puddle Dancer Press, 2nd ed., 2005, pp. 6-7.
خلاصه ای از این کتاب را می توانید به صورت پی.دی.اف از اینجا دریافت کنید.
این کتاب با هماهنگی مارشال روزنبرگ به فارسی هم ترجمه شده است؛ با ترجمه کامران رحیمیان (انتشارات آمه، 1391). نیز بنگرید به اینجا.
[4] Rosenberg, Nonviolent, pp. 15-19.
[5] محمدرضا نیکفر، “خاورمیانه و درد غیاب آرمان صلح”، رادیو زمانه، ۳ مهر ۱۳۹۳: لینک
[6] “هفت گام برای راهاندازی یک کمپین موفق”، یاریکده: لینک
مفاهیم اصلی را در این ویدئو هم می توانید مشاهده کنید.
[7] بنگرید به مقاله: حجت الله اصیل، “تصویر «کنگ دژ»، آرمانشهر نظامی گنجوی”، کلک، شماره 25-26 (فروردین-اردیبهشت 1371) که مروری بر آرمانشهرهای ایرانی هم هست.