وقتی در آذرماه سال ۱۳۵۴دستگیر شدم، مستقیم مرا به اوین بردند. در ۱۳۵۷، بعد از اعتصاب غذای بزرگ قصر، برای تنبیه به انفرادی و بعدش هم به زندان عادی منتقل شدم و بعد از اعتصاب غذا در عادی، دوباره مرا به اوین فرستادند. خاطرات زیادی از دو بار زندگی در اوین دارم، اما در اینجا میخواهم چهار خاطره را نقل کنم که سه تایشان احتمالاً با خاطرات مربوط به شکنجه، مقاومت، رفاقت و حماسه کمی متفاوت است.
تو سمنانی نیستی!
بعد از دستگیری، مرا روی صندلی عقب یک ماشین سواری نشاندند. یکی سمت چپ و دیگری سمت راست و سر تیم هم جلو نشستند و با راننده شدیم پنج نفر. هزار فکر و خیال و نگرانی کلهام را تحت فشار قرار داده بود. ناگهان سر تیم پرسید:
بچه کجایی؟
گفتم: شهمیرزاد سمنان
گفت: چرند نگو! تو سمنانی نیستی و سپس با اشاره به بینیام این شعر را خواند:
من رشتیام گواه من این بینی بلند!
در دست من جز این سند بد قواره نیست!
چهار نفری زدند زیر خنده، یادم نیست چه احساسی داشتم، احتمالاً ترس و نگرانیم کمتر شده بود!
سرباز همدل
وقتی وارد اوین شدم، مرا به اتاق رختکن فرستادند. سربازی لباسهایم را گرفت و لباس زندان را تحویلم داد. هنگام تحویل لباس دهانش را به گوشم نزدیک کرد و با لحنی آرام و دلسوزانه گفت: تو را از این جا به اتاق بازجویی میبرند. خودت را آماده کن! باورش برایم سخت بود که کاسهای زیر نیم کاسه نیست. اما خیلی زود متقاعد شدم که سرباز هیچ کلکی در کارش نیست و آنها که دلشان با ماست، داخل اوین هم حضور دارند. کار ساده سرباز خیلی به من قوت قلب داد.
شاهد روز مبادا
وقتی سال ۵۷ به اوین برگشتم، همه چیز عوض شده بود. ظاهراً یکی از اولینهایی بودم که از قصر به اوین میآمد. همان روز اول مرا به اتاقی لوکس هدایت کردند. تعدادی آدم شیکپوش و کراواتی، به من دست دادند و دعوت کردند که بنشینم. خیلی محترمانه درباره مسایل سیاسی روز و بهخصوص اعتصاب غذای یک ماهه قصر سوالاتی را مطرح کردند. به شهربانیچیها هم که در میان حرفهایشان میپریدند، از تصمیم حکومت برای باز کردن فضا میگفتند.
در پایان جلسه، مرا با احترامات فائقه و با عذرخواهی و تاکید به اینکه فقط یک شب در سلول خواهم بود، به انفرادی بردند. در سلول، یکی از مأموران ساواک به دیدنم آمد. از زمین و زمان حرف میزد. از گلسرخی و دانشیان و خیلیهای دیگر گفت، از سپهری شعر خواند و در آخر هم گفت که خودش هم شعر میگوید و میخواهد یکی از اشعارش را برایم بخواند. یک بیت از شعرش به خاطرم مانده:
من و تنهایی و سیگار
و پکهای پیاپی!
از رفتار و حرف زدنش پیدا بود که رژیم را رفته میبیند و میخواهد شاهدی برای روز مبادا داشته باشد.
افراخته، بازجوی نقاش
برای این که خاطراتم یک جانبه تعبیر نشود، یکی هم از نوع دیگرش:
وقتی شلاقکاری از حد و حساب خارج میشود، آدم دیگر نمیداند کجایش بیشتر درد میکند و سر و وضعش از چه قرار است. روز دوم بازجویی، خرد و خاکشیر شده بودم. یکهو دیدم «افراخته» که بازجویم بود، ماژیکی به دست گرفت و مشغول نقاشی روی صورتم شد. دلیل این کارش را نمیفهمیدم. یکی-دو دقیقه بعد، پیش از آنکه مرا به سلول برگردانند، یک زندانی دیگر را به داخل اتاق پرت کردند. چشمانش به شدت وحشتزده شده بودند. سعی کردم مشتم را گره کنم و نشانش بدهم.
بعدها در بند عمومی او را دیدم . پروندهاش خیلی سبک بود و حبس کمی گرفته بود. به سراغم آمد. اولین حرفش این بود: چطور آن بلا را سرت آوردند، خیلی وحشتناک بود! تازه آنجا دو ریالیم افتاد و فهمیدم که چرا افراخته صورتم را سیاه کرده بود. بعد از آزادی، وقتی دندانپزشک پرسید که فکم کی و چگونه شکسته و دو باره جوش خورده است، تازه فهمیدم که تنها سیاهی چهرهام نبود که باعث وحشت آن همبندم شده بود!
از مجموعه خاطرات اوین
تجربه دوباره “اوین” پس از پنج سال − امیرحسین بهبودی
وقتی که “اوین” شبیه “قزلحصار” بود − حامد فرمند
اوین ۱۳۶۰: شاهد مرگی خودخواسته – ایرج مصداقی
در زندان در دوره اصلاحات − حسن یوسفی اشکوری
تجربه اوین، در آن هنگام که تازهساز بود −رضا علامهزاده
آنگاه که هوای خنک اوین به هوای دوزخ تبدیل میشد − شهرنوش پارسیپور
زندان اوین و بیحقی فزاینده مردم ایران − محمدرضا شالگونی
حکایت آن دستان بسته − نسرین ستوده
ترسیم جدول دادخواهی در اوین − فهیمه فرسایی
حی علی الصلاه: شکنجه نماز در اوین − عفت ماهباز
عزاداران «لونا پارک» در برابر اوین − عزیز زارعی
اوین: رگبارهای شبانه و تیرهای خلاص − بیژن مشاور
اوین، حافظه جمعی ما، نابود نمیشود − منیره برادران
قدم زدن در اوین: ۱۷ و ۲۱− فریدون احمدی
اینجا اوین است و ما در کجای تاریخ ایستادهایم− مصطفی مدنی
بلیط یک طرفه از اوین به برلین − حمید نوذری
مثل یک زخم عمیق، با رد روشن خون− نعیمه دوستدار
تاریخ هجری اوین؛ قمر در عقرب افتاد− امید منتظری
۲۰۹، چاردیواری ۴۳، اوین− روزبهان امیری
از قزل قلعه تا اوین − عبدالکریم لاهیجی
پرونده “نوارسازان” و یادی از یک زن زندانبان −شیرین عبادی
من مرگ را دیدم! – اصغر ایزدی
یک دقیقه تا آزادی – سیامک قادری
ملاقات قاچاقی در اوین: بازجو، زندانی و معشوقهاش – رخشنده حسینپور
مهر ماه سال ۶۰ ساعت ۴ بعداز ظهر بود در دفتر ی در خیابان بهار .از کمیته ای بساختمان شرکت ما که در ان واقع بو د حمله کرده و بعلت وچود مجله و کتابهای شاهنشاهی و عکس افسری من کلیه افراد در دفتر را به کمیته خیابانی در جاده قدیم برده و بعلت دیر بودن بعداز پرسیدن مشخصات بزندان فرستاده شدیم یک منشی خانم و ۷ نفر کارمندان شرکت پخش مواد غذایی. در موقع ثبت نام . مامور کمیته نام یکی از کارمندان را که عصمت ابادی ود را با سین نوشت و من از ان لحظه متوجه شدم که با چه نادانهایی سر و کارمان افتاده .۳ شبو ۴ روز را در اطاقی ۲ در ۳ با جمعیتی از دزدان خلافکارها گذرانده و روز چهارم ما را با چشمهای بسته با یک ون به زندان اوین فرستادند با چمهای بسته در یک حیاط رو بدیوار قرار داده و ماموران اوین ما را از مامور کمیته تحویل گرفتند من بعداز شنیدن صدای مامورین که رفتند اهسته به همکارم که بغل دستم بود گفتم الان بر میگردند و میگن هدف زد انقلابیون روبرو اتش. یکباره همکارم با صدای بلند داد میزد من بااینها نیستم من زن و بچه دارم و شدیدا گریه میکرد و هرچه بقیه میگفتن ارم باش ارام نمیگرفت. بهر حال همه بعداز مدتی بین ۴ ماه که کوتاه ترتن مدت زندانی بود تا من که ۲ سال ۳ ماه بود بدون هیچ جرمی در اوین زندانی بودیم درانشب کذایی من و دو فرد دیگری را که من هرگز ندیده بودم را با یک ون بزندان دیگری میبردند که در میانه راه ماشین بنرده کنار جاده بر خورد کرده و با چند ملقع از جاده خارج و وارانه ایستاد از شانس خوب دو مامور در جا مردند و ما هم با زخمی شدن و باز کردن دستبدها فرار کرده و هر کدام بسویی رفتیم . بعداز حدود دو سال از ترکیه سر در اورده و دیگر بر نگشتم
Hamid / 14 September 2015
با درود بر همه مردم ايران . با پوزش از خوانندگان و نويسنده محترم، روو ، يا روُ ، يعني رُخ و صورت ، متاسفانه اين نادرستِ گفتاري ، دارد به نوشتاري سرايت ميكند. لذا وارانه، اگر نه را برداريم ، ميشود ( وارا) ايا كلمه اي در مقابلِ روو كه عرض گرديد، به معني ( واروو) را ميتوان از ان يافت؟ چون دَمَر، و پُشت و روو، را واروو، يا واروونه ميگوييم، پس شايسته است، باسواهاي محترم ، مانع غلط اموزي بنده بيسواد بشوند. قطعا از عصمت كه ان تحويل گيرنده، به فرموده نگارنده اين متن با ( سين ) نوشته، نا خوشايند ترست. چون آن عربيست و ميشود نويسنده را معذور داشت ولي اين ، ( ايرانيست) البته نگارنده محترم ، حتما از جايي مثل مجيري محترم تلويزيون ميهن، شنيده و اين نادرستِ شنيداري را مكتوب نموده. با انتظار بخشش دوباره. پاينده ايران، سربلند ايراني
كشكساب / 18 September 2015