مدرسه فمینیستی: این روزها بازار اظهارنظر «دایههای مهربانتر از مادر» در شبکههای اجتماعی داغ است. از حضورشان و خاطراتشان مینویسند و به راحتی دیگر فعالان مدنی را که اکنون در زندان هستند مقصر معرفی میکنند! وقتی نوشتههایشان را میخوانم زیر لب شعر شاعر نامدارمان را زمزمه میکنم: «هوا بس ناجوانمردانه سرد است».
آیا متوجه هستیم که راجع به زنان زندانی قضاوت و رأی صادر میکنیم که روزگار سختی را در بند و هجران میگذرانند و عمر با ارزششان چگونه میگذرد؟ ما درباره زنانی حرف میزنیم که آنها هرگز احتیاج به دلسوزی و تعریف ما ندارند و ما نمیتوانیم در جایگاه آنها باشیم. از برابری و حقوق زنان و «حق انتخاب» مردم حرف میزنیم، اما در جای دیگر، حق انتخاب کسانی را که مورد تأییدمان نیستند و اکنون در زندان به سر میبرند نقض میکنیم و از هر فرصتی برای شماتت آنها بهره میگیریم. جالب است که همچون مردسالاران، فرمان خانهنشینی و سکوت را برای زنان صادر میکنیم!!
آیا صِرفِ بودن با فرزند در خانه، فضیلت است یا آنچه به فرزندانمان میآموزیم مهم است؟ واقعاً چه کسی و طبق کدام منطق دموکراتیک و حقوق بشری گفته زنی که مادر و همسر است نباید فعال اجتماعی باشد و لازم نیست دنبال خواستههای بشردوستانهاش برود؟
اگر جامعه مدنی ما تعریف نشده و به مطالبات حقوق شهروندیمان وقعی گذارده نمیشود و حتی قوانین نیمبند موجود هم اجرا نمیشود، باید مادری و همسرِی زنانی چون نرگس محمدی و بهاره هدایت و دیگر زنان زندانی که مادر و همسر هستند، زیر سؤال برود؟ آیا وقتی مردان فعالیت سیاسی میکنند و سالها زندانی میشوند دارای فرزند و همسر و مادر نیستند؟ در حال حاضر مردانی در زندان هستند که مسئولیت اداره همسر و فردانشان را رها کردند و به دنبال امری که حق مینامند رفتهاند و بار مسئولیتشان را زنان به عهده گرفتهاند! اما وای به حال زنی که مانند این همه مردان سیاسی به دنبال حقخواهی باشد!
هزاران نفر برای دفاع از میهن و عقیدهشان راهی جبهههای جنگ شدند و تعداد زیادی شوهر، برادر و پدر در میدانهای جنگ کشته، مفقود یا معلول شدند. آن هنگام ما نمیگفتیم که «آقا تو زن و بچهداری، برو سر کار و زندگیات، تو مسئولیت داری!». یا احیاناً وقتی از نابسامانی وضعیت اقتصادیشان، گرفتاریشان و بیکاریشان گفته میشد آیا ما میگفتیم که «مسائل خانوادگیات را سپر مسائل اجتماعی قرار نده؟». این چه نگاه سخت و خشن و مردسالارانه است که یک زن مسئول و فداکار و پُر دل و جرأت همچون نرگس محمدی را بهراحتی زیر سؤال میبرد؟ آن هم زیر سؤال بردن زنی که دغدغه آینده همه بچههای جامعهاش را دارد و نمیتواند از اتفاق هایی که در مملکت اش می افتد بیتفاوت بگذرد. زیرا فقط مادری کردن را در رفت روب و تیمارداری فرزند خودش نمیداند؛ او آیندهای که در خور فرزندانش است را طلب میکند. او چه بخواهد و چه نخواهد مادر همه است حتی زمانی که پشت در زندان میایستد تا از اعدام فرزند مادرهای دیگر چشمپوشی کنند! حتی زمانی که سرما و توهینها را تحمل میکند باز هم او مادر است، و به خاطر همین حس عمیق مادرانه است که همدلانه با مادرهای دیگر همراهی میکند و هزینه آن را هم میپردازد. نرگس آگاهانه مسئولیت انتخاب اش را به عهده گرفته است.
نرگس محمدی فعالیت خود را همواره مدنی و مسالمت آمیز در جهت ارتقای جامعه مدنی و حقوق شهروندی دنبال میکرد و در مقام شهروندی متهعد، در راستای ارتقای حقوق شهروندی که حق هر شهروند مسئولی است میکوشید. او نه تنها وظایف مادری را انجام میداد بلکه وظایف پدری را هم بهناگزیر بر عهده داشت. در خلوت از خودمان بپرسیم که واقعاً چه کسی مایل است از فرزندان و خانه و خانواده و دوستان بگذرد؟ طبعاً زندان، انتخاب نرگس نبود. «منتقدان» میخواهند بگویند که او شناختی از زندان و زندانی بودن نداشته این در حالی است که همه میدانیم که نرگس به خوبی این مسائل را میدانسته اما انگیزهاش که اتفاقاً به آینده بچههایش هم ربط دارد قویتر از همه دلهرهها و ترسهایش بود. او با فائق آمدن بر ترسهایش به فرزندان اش مقاومت، شجاعت و مسئولیت در قبال گفتهها، حرکات و انگیزههایش را میآموزد و جهانی پُر از شادمانی و عدالت برای آینده آنها در نظر دارد، و درنهایت با انتخاب و تصمیم آخرش حتا خود را از دیدار هفتگی محروم میکند تا بچهها حداقل پیش پدرشان باشند. کسانی که زندان بودند میدانند که این ملاقاتهای هفتگی چه قدر در روحیه زندانی تأثیر مثبت دارد. حالا نرگس از این دیدارها هم محروم است. این دیدارها یعنی زندگی، یعنی انگیزه برای ادامه زندگی در زندان، اما او باز هم صبورانه از آن میگذرد.
چه کسی گفته که زنان اگر وارد فعالیت اجتماعی، مدنی و سیاسی بشوند حق گفتن مسائل شخصی را ندارند؟ این تلقی بهظاهر وارسته، درواقع ناشی از تابوهای کهنه و نخنما است. این تلقی قدیمی به فعالان زن میگوید که نباید از دردها و رنجها گفت، نباید از تنهایی، از عمر و جوانی هدر رفته، از دوری و فراق فرزند، از بیماری و پریشانی فرزندان از محرومیت عشق مادرشان، از بیکسی و بیهمزبانی، از مشقت و سختی زندان، از مشکلات هم بندان و… سخن گفت! در حالی که گفتن و نوشتن اینها نه فقط لازم است بلکه بنا به تعریف حقوق شهروندی، حق مسلم یک انسان است. یعنی اگر هر شهروندی در چنین تنگنایی قرار بگیرد و از حقوق اش محروم شود باید همه را بگوید و بنویسد تا همه ما خصوصاً بچهها و نزدیکان اش بدانند که او چه رنجی را متحمل میشود. او رنج و محرومیت را تحمل میکند تا بتواند به رؤیاهایش که ایجاد یک زندگی عاری از خشونت و تبعیض و بیعدالتی است برای همگان رقم بزند.