“جورجو آگامبن” فیلسوف ایتالیایی در مصاحبهای گفت :“ تفکر، شجاعت داشتن برای ناامید بودن است”. دیدگاهی که به ویژه مربوط به دورهی تاریخی ماست یعنی زمانه ای که حتی بدبینترین درمانگرها به مثابه یک قانون، در آخر به گونهای به آن نورِ مشهورِ شفابخشِ انتهای تونل اشاره میکنند. شجاعت حقیقی این نیست که بدیل و جایگزین ای را تصور کنیم بلکه شجاعت، پذیرش نتایج این واقعیت است که هیچ بدیل قابل رویت ای وجود ندارد: رویای یک بدیل نمادیست از بزدلی نظری که به سان یک بت واره (فتیش) مانع میشود که به انتهای بن بست مخمصهی خطیر خود بیاندیشیم. در یک کلام، شجاعت حقیقی اعتراف به این است که نور انتهای تونل به احتمال زیاد قطار دیگری است که از مقابل به ما نزدیک میشود. مثال بهتری برای این نیاز ما به شجاعت وجود ندارد غیر از یونان امروز.
عقبگرد مضاعف بحران یونان در جولای ۲۰۱۵ نه فقط به مثابه گامی از تراژدی به کمدی بلکه همان طور که “استاتیس کوولاکیس” در مجله ژاکوبین اشاره کرد همچون بازگشتی از تراژدی کاملاً کمیک به تئاتر ابزورد است. آیا راه دیگری برای توضیح برگشت عظیم از انتهای یک سمت به انتهای سمت مخالف که حتی نظرورزترین فیلسوف هگلی را هم به حیرت وا میدارد وجود دارد؟ سیریزا خسته از مذاکرات بی پایان با مقامات اتحادیه اروپا، با پرسیدن از مردم یونان که آیا از پیشنهاد اتحادیه اروپا شامل اقدامات جدید ریاضتی حمایت میکنند یا نه، برای یک رفراندم در یکشنبه ۵ جولای فراخوان داد.
هرچند دولت خودش به وضوح اعلام کرد که از رأی “نه” حمایت میکند اما باز هم نتیجه تعجب آور بود: اکثریت قاطع ۶۱ درصدی مردم به باج گیری اروپا رأی “نه” دادند. شایعاتی پخش شد که این نتیجه – پیروزی برای دولت – شگفتی بدی برای خود الکسیس سیپراس بود که پشت پرده آرزو داشت دولت ببازد تا این شکست مجوزی باشد برای پذیرش خواسته های اتحادیه اروپا و نجات خودش (“ما باید به رأی رأی دهندگان احترام بگذاریم”). به هر حال صبح بعد سیپراس اعلام کرد که یونان برای شروع دوبارهی مذاکرات آماده است و روزهای بعد یونان دربارهی پیشنهادی از اتحادیه اروپا چانه زنی کرد که اساساً همان چیزی بود که رأی دهندگان رد کردند (پیشنهادی از بعضی جهات حتی تندتر). در یک کلام او به گونه ای عمل کرد که انگار بازندهی رفراندوم بود نه برنده. همان طور که “کوولاکیس ” نوشت (+):
“چطور ممکن است که رأی قاطع “نه” به سند سیاستهای ریاضتی به عنوان چراغ سبزی برای پذیرش سندی تازه تفسیر شود؟ … حس ابزورد (گنگ و مبهم) تنها ناشی از عقبگردی غیرمنتظره نیست بلکه ریشه در این واقعیت دارد که همهی این عقبگرد به گونه ای در برابر چشمان ما ظاهر شد که گویی هیچ چیز اتفاق نیفتاده است، انگار رفراندوم چیزی شبیه توهم جمعی بود که ناگهان پایان یافت و ما را تنها گذاشت تا آنچه را که قبلاً آزادانه انجام میدادیم ادامه دهیم. اما از آنجا که ما همگی خیالباف هایی تن پرور نشدهایم بیایید حداقل سابقهی مختصری از آنچه در چند روز گذشته رخ داده است را ارائه کنیم. از صبح دوشنبه پیش از آنکه فریادهای پیروزی در میدان های عمومی کشور کاملاً فرو بنشیند تئاتر ابزورد شروع شد…
مردم هنوز در سرخوشی روز یکشنبه به عنوان سخنگوی ۶۲ درصدی که مهمتر از ۳۸ درصد بودند، عواقب فوری یک پیروزی بزرگ برای دموکراسی و حاکمیت عمومی را نظاره میکردند…اما رفراندوم اتفاق افتاد. یک توهم نبود که حالا همه از آن بیرون آمده باشند. برعکس، توهم، تلاش برای دست کم گرفتن رفراندم تا حد مسکن ای موقت پیش از افتادن در سراشیبی سند ریاضتی سوم است.”
و امور به این سمت رفت که در شب ۱۰ جولای مجلس یونان با ۲۵۰ رأی موافق در برابر ۳۲ رأی مخالف به الکسیس سیپراس این اختیار را داد که برای کمک مالی جدید مذاکره کند اما ۱۷ نماینده مجلس حامی دولت از این طرح حمایت نکردند که این به این معنی است که سیپراس بیشتر از جانب احزاب مخالف حمایت شد تا حزب خودش. چند روز بعد واحد سیاسی حزب سیریزا که در اختیار جناح چپ حزب است به این نتیجه رسید که آخرین پیشنهادهای اتحادیه اروپا “ابزورد” و “خارج از تحمل جامعه یونان” است – افراط گرایی چپ روانه؟
اما خود صندوق بین المللی پول (در این مورد صدای سرمایه داری با حداقلی از عقلانیت) دقیقاً به نکتهی مشابهی اشاره کرد: مطالعه ای از جانب صندوق که یک روز قبلتر منتشر شد نشان داد که یونان از آنچه مدنظر اتحادیه اروپا ست نیاز بسیار بیشتری به بخشودگی بدهیها دارد به گونه ای که کشورهای اروپایی باید ۳۰ سال مهلت به یونان بدهند و سررسید بازپرداختها را بسیار طولانی کنند تا یونان بتواند بدهی اروپا از جمله وامهای جدید را بپردازد.
هیچ تعجبی ندارد که سیپراس خودش هم علناً اظهار میکند که به طرح کمک مالی باور ندارد. او در مصاحبه ای تلویزیونی آشکارا گفت که او با ناامیدی مطلق از این طرح حمایت میکند تا از فروپاشی اقتصادی و مالی اجتناب کند: ” ما به اقداماتی که به ما تحمیل شد اعتقاد نداریم”. مقامات یورو با پیمان شکنی شگفت آوری از چنین اعترافاتی استفاده میکنند. حالا که دولت یونان این شرایط سفت و سخت را پذیرفت این مقامات به صداقت و جدیتشان شک و شبهه وارد میکنند: چطور سیپراس واقعاً میتواند برای برنامه ای که به آن باور ندارد بجنگد؟ چطور دولت یونان واقعاً میتواند به توافقی متعهد شود که برخلاف نتیجهی رفراندوم است؟
در هر حال اظهاراتی مانند آنچه صندوق بین المللی پول میگوید نشان میدهد که مشکل واقعی جای دیگری است: آیا اتحادیه اروپا واقعاً به طرح کمک مالیاش باور دارد؟ آیا واقعاً اعتقاد دارد که اقدامات ظالمانهی تحمیل شدهاش موجب رشد اقتصادی خواهد شد و یونان را قادر به بازپرداخت بدهی هایش میکند؟ یا این که انگیزهی نهایی فشار ظالمانه برای اخاذی از یونان صرفاً اقتصادی نیست (زیرا واضح است که در زبان اقتصاد این فشار غیرعقلانی است) بلکه سیاسی-ایدئولوژیک است. یا آن طور که “پل کروگمن” در نیویورک تایمز نوشت (+): ” تسلیم هر چه بیشتر برای آلمان که تغییر رژیم و تحقیر تمام عیار یونان را میخواهد کافی نیست – و این تصور قابل توجه وجود دارد که فقط میخواهد یونان را خارج کند و کم و بیش از یک دولت شکست خورده به مثابه هشداری به بقیه کشورها استقبال کند.” باید همواره در خاطر داشت که سیریزا چقدر برای تشکیلات اروپا ترسناک است – حتی یک عضو محافظه کار لهستانی پارلمان اروپا صراحتاً اشاره کرد که ارتش یونان برای نجات کشور باید کودتا کند.
چرا این وضعیت وحشتناک است؟ حالا از یونانیها خواسته میشود که بهای زیادی بپردازند اما نه برای یک چشم انداز واقعی از رشد اقتصادی بلکه برای تداوم فانتزی ” کش بده و تظاهر کن”. از آنها میخواهند به رنج حقیقیشان صعود کنند تا رؤیای دیگری (مقامات اروپا) تداوم یابد. ژیل دلوز چند دهه پیش گفت: ” اگر در رؤیای کس دیگری گرفتار شوید کارتون ساخته س” و این وضعیتی است که یونان حالا خودش را دران میبیند. از یونانیها خواسته نمیشود که قرص های تلخی را برای طرح واقعگرایانهی نجات اقتصادی ببلعند بلکه از آنها میخواهند رنج بکشند به طوری که دیگران بتوانند همچنان آرزو کنند رویایشان پریشان نشود.
کسی که حالا نیاز دارد بیدار شود یونان نیست اروپاست. هر کسی که در این رؤیا گرفتار نشده باشد میداند اگر طرح کمک مالی تصویب شود آنچه در انتظار ماست این است که: ۹۰ میلیارد یوروی دیگر به سبد یونان انداخته میشود که بدهیاش را تا ۴۰۰ میلیارد یورو یا بیشتر افزایش میدهد(و بیشتر آن به سرعت به بانکهای آلمان و فرانسه بازخواهد گشت – طرح کمک مالی حقیقی، طرح کمک مالی به بانکهای آلمان و فرانسه است نه یونان) و ما میتوانیم انتظار داشته باشیم که بحران همانندی در عرض چند سال منفجر شود.
اما آیا چنین نتیجه ای واقعاً یک شکست است؟ در تراز نخست اگر طرح کمک مالی با نتایج واقعیاش مقایسه شود قطعاً بله. به هر حال در تراز عمیق تر نمیتوان از این تردید رها شد که هدف واقعی این نیست که به یونان شانس دوباره ای داده شود بلکه میخواهند یونان را به دولت نصف و نیمه ای که از نظر اقتصادی استعمار شده تغییر دهند که در فقر و وابستگی نگه داشته شده تا همچون هشداری باشد برای دیگر کشورها. اما حتی در ترازی عمیق تر باز هم شکستی وجود دارد اما نه برای یونان بلکه برای خود اروپا، شکست هستهی رهایی بخش میراث اروپایی.
رأی “نه” در رفراندوم بدون شک کنش اخلاقی-سیاسی بزرگی بود. کنشی علیه پروپاگاندای (تبلیغات رسانه ای) هماهنگ دشمن که ترس و دروغ میپراکند. مردم یونان بدون چشم انداز واضحی از آنچه دروغها پیش مینهند، علیه همهی شانس های عملگرایانه و واقعگرایانه، قهرمانانه فشار ظالمانهی اتحادیه اروپا را رد کردند. رأی نه یونان ژست معتبری از آزادی و خودمختاری بود اما سؤال بزرگ البته این است که روز بعدش چه اتفاقی می افتد زمانی که ما باید از نفی سرخوشانه به تجارت کثیف هرروزه برگردیم. و اینجاست که اتحاد دیگری ظاهر میشود اتحاد نیروهای “عمل گرا” (سیریزا و احزاب بزرگ مخالف) علیه جناح جپ سیریزا و حزب طلوع طلایی. اما آیا این بدین معنی است که نبرد طولانی سیریزا ناموفق بود، که رأی نه رفراندوم فقط یک ژست احساساتی توخالی بود که تنها قصد داشت تسلیم شدن را ملموس تر کند؟
فاجعه بارترین چیز درباره بحران یونان این است که لحظه ای که انتخاب به مثابه انتخابی بین خروج یونان از اتحادیه اروپا و یا تسلیم شدن به بروکسل نمایان شد، جنگ پیشاپیش مغلوبه شد. هر دوی این انتخابها درون افق سلطهی حاکمیت یورو ست (به خاطر بیاورید تندروهای ضدیونانی آلمانی ای مثل “ولفگانگ شوبله” نیز خروج یونان را ترجیح میدهند). دولت سیریزا فقط برای بخشودگی بدهی بزرگتر و پول تازهی بیشتر درون مختصات کلی یکسان نمیجنگید بلکه برای بیدار شدن اروپا از خواب تعصب آلودش نبرد میکرد.
عظمت موجه سیریزا نیز در همین جا قرار دارد: تاکنون نماد شورش های عمومی در یونان اعتراضات میدان سینتاگما (قانون اساسی) بود، سیریزا کار بزرگ انتقال از همنشینی جزئی به جانشینی ساختاری را انجام داد. با کار طولانی و شکیبایی، انرژی شورش را به درون اقدامات مشخصی منتقل کرد تا بتواند زندگی هر روزهی مردم را تغییر دهد. ما باید اینجا دقیق باشیم: رأی “نه” رفراندوم یونان نه به ریاضت به معنای فداکاری های ضروری و کار سخت نبود بلکه نه به رویای اتحادیهی اروپا بود که فقط میخواست بیزنس و تجارت مثل همیشه ادامه پیدا کند.
وزیر دارایی سابق کشور “یانیس واروفاکیس” بارها این نکته را روشن کرد که: نیازی به قرض گرفتن بیشتر نیست بلکه یک تعمیر اساسی لازم است تا به اقتصاد یونان شانس دوباره ای برای بازیابی بدهد. گام اول برای این کار باید افزایش شفافیت دموکراتیک مکانیسم های قدرت ما باشد. پس در حال حاضر دم و دستگاه های دولت ما که به طور دموکراتیک انتخاب شده است بیشتر و بیشتر پر شده است از شبکهی انبوهی از توافقها و کارشناس های غیرمنتخب که قدرت واقعی اقتصادی (و نظامی) ما را بهدست میدهند. گزارش واروفاکیس از لحظهی بی نظیر مذاکرهاش با ” یروم دایسل به لوم ” مذاکره کنندهی اتحادیه اروپاست اینجاست (+):
” زمانی بود که رئیس گروه اروپا تصمیم گرفت به سمت ما بیاید و کاملاً به ما حمله ور شود و این را روشن کند که راه یونان ضرورتا از راه منطقهی یورو جداست …معاهده ای هست که یک اعلان رسمی باید با حضور همه اعضاء باشد و رئیس نمیتواند فقط جلسهی منطقهی یورو را برگزار کند و یک دولت عضو را کنار بگذارد. و او در جواب گفت:” اوه من مطمئنم که می توانم چنین کاری بکنم”. بنابراین من درخواست نظر حقوقی کردم که کمی سر و صدا به پا کرد.
به مدت ۵ تا ۱۰ دقیقه جلسه متوقف شد، کارمندها و مقامات با یکدیگر و با تلفن صحبت میکردند و در نهایت بعضی مقامات و کارشناس های حقوقی به من گفتند:”خب گروه یورو موجودیت حقوقی نداره، معاهده ای وجود نداره که این گروه رو تشکیل داده باشه.” بنابراین چیزی که ما داریم یک گروه ناموجود است که بیشترین قدرت برای تعیین سرنوشت اروپاییها را در اختیار دارد. هیچ کس برای این مساله که گروه یورو در قانون وجود ندارد پاسخگو نیست. هیچ سابقه ای از آن نگه داشته نمیشود و این گروه محرمانه است. بنابراین هیچ شهروندی تا کنون نمیداند در داخل این گروه چه گفته میشود… اینها تصمیماتی در مورد مرگ و زندگی هستند و هیچ عضوی از گروه نباید به کسی پاسخگو باشد.”
این مساله آشنا نیست؟ بله هست، هر کسی که بداند امروزه قدرت چینیها چطور عمل میکند برایش آشناست. قدرتی که “دنگ ژیائوپینگ” با یک سیستم دوگانهی منحصربه فرد به اجرا گذاشت: نهادهای حزب کمونیست که اساساً غیرحقوقی هستند به دستگاه دولت و سیستم حقوقی اضافه شدند. یا همان طور که “ویفانگ” پرفسور حقوق از “بیجینگ” با ایجاز بیان میکند:”حزب کمونیست به عنوان یک سازمان بیرون و فراتر از قانون قرار میگیرد. حزب باید یک هویت حقوقی داشته باشد تا قابل پیگرد قانونی باشد اما حتی به عنوان یک سازمان ثبت نشده است. حزب کاملاً بیرون سیستم حقوقی وجود دارد.” به بیان “گریگور” این وضع به گونه ای است که خشونت دولت –بنیاد در سازمانی با وضعیت حقوقی نامشخص باقی میماند:
“به نظر میرسد پنهان کردن سازمانی به بزرگی حزب کمونیست چین دشوار باشد اما حزب نقش پشت صحنهاش را با احتیاط انجام میدهد. دپارتمان های بزرگ حزب به دقت افراد و رسانهها را کنترل میکنند تا عمداً نمایش عمومیاش را اندک نگه دارد. کمیته های حزب (مشهور به “گروههای هادی کوچک”) که سیاستها را به وزرای مجری نشان داده و تحمیل میکنند پنهانی عمل میکنند. جزئیات این کمیتهها و در بسیاری موارد وجودشان به ندرت در رسانه های دولتی که به شدت کنترل میشوند بازتاب مییابد و اجازه بدهید هر بحثی در این باره که آن کمیتهها چگونه به تصمیماتشان میرسند را رها کنیم.”
تعجبی ندارد عین همین وضعیتی که برای واروفاکیس اتفاق افتاد برای یک مخالف چینی هم که چند سال پیش به طور رسمی به دادگاه آورده شد و حزب کمونیست چین را متهم به دخالت در کشتار “تیانانمن” کرد رخ داد. بعد از چند ماه او پاسخی از وزارت دادگستری دریافت کرد: آنها نمیتوانند این اتهام را پیگیری کنند زیرا سازمانی به نام “حزب کمونیست چین” رسماً در چین ثبت نشده است.
و این بسیار مهم است که توجه کنیم که روی دیگر سکهی عدم شفافیت قدرت، بشردوستی نادرست است: بعد از شکست دادن یونان البته زمان برای نگرانی های بشردوستانه هست. “ژان کلود یونکر” بلافاصله در مصاحبه ای اعلام کرد که او از توافق کمک مالی بسیار خوشحال است زیرا این توافق رنج مردم یونان که او را بسیار نگران میکرد فوراً کاهش میدهد. سناریوی کلاسیک: بعد از درهم شکستن سیاسی، نوبت به نگرانی بشردوستانه و کمک — حتی به تأخیر انداختن بازپرداخت بدهی میرسد.
در چنین وضعیت ناامید کننده ای چه میتوان کرد؟ باید به طور ویژه ای در برابر وسوسهی خروج یونان به عنوان یک کنش بزرگ قهرمانانه برای ردکردن تحقیر های بیشتر و قدم به بیرون گذاشتن مقاومت کرد. به کجا؟ به درون کدام نظم ایجابی ای میرویم؟ خروج یونان گزینهی واقعی –ناممکن ای به نظر میرسد همچون چیزی که منجر به گسستگی اجتماعی فوری میشود. کروگمن مینویسد:” ظاهراً مدتی قبل سیپراس به خودش اجازه داد که متقاعد شود خروج یونان از یورو کاملاً ناممکن است. به نظر میرسد که سیریزا حتی کاری برای برنامه ریزی یک واحد پول موازی با یورو انجام نداد (امیدوارم این فکرم اشتباه باشد). این امر او را در موضع ناامید کننده ای برای چانه زنی در مذاکرات قرار داد.”
اشارهی کروگمن این است که خروج یونان یک گزینهی “ناممکن-واقعی” است که میتواند نتایج غیرقابل پیش بینی ای داشته باشد و پرریسک باشد: ” همهی عقل کل هایی که می گویند خروج یونان ناممکن است و منجر به انفجار مطلق میشود اصلاً نمیدانند دربارهی چه چیزی حرف میزنند. وقتی که این حرف را میزنم منظورم این نیست که آنها الزاماً اشتباه میکنند. اعتقاد من این است که آنها و هر کسی که در این مورد در بارهی همه چیز مطمئن است خودش را فریب میدهد. منظورم این است که هیچ کس هیچ تجربه ای دربارهی چیزی که ما به آن مینگریم ندارد.”
با اینکه این حرف کروگمن به طور اصولی درست است اما شواهد زیادی وجود دارد که خروج ناگهانی یونان میتواند منجر به فاجعهی تمام عیار اجتماعی و اقتصادی بشود. استراتژیست های اقتصادی سیریزا به خوبی آگاهند که چنین ژستی میتواند موجب افول بیشتر استاندارد زندگی برای حداقل ۳۰ درصد دیگر جامعه بشود و فلاکت و بدبختی را به سطح غیرقابل تحمل تازه ای برساند و خطر شورش های عمومی و حتی دیکتاتوری نظامی را در پی داشته باشد. لذا چشم انداز چنین کنش های قهرمانانه ای وسوسه ایست که باید در برابرش مقاومت کرد.
درخواستهایی وجود دارد که از سیریزا میخواهد به ریشههایش بازگردد: سیریزا نباید فقط حزب پارلمانی حاکم دیگری باشد، تغییر حقیقی تنها از ریشهها یعنی از خود مردم و سازماندهی خودشان بیرون میآید نه از دم و دستگاه دولت که ژست توخالی دیگری است. زیرا که دولت از مساله ی اساسی که همان نحوهی بررسی فشار بین المللی راجع به بدهی یا در حالت کلی تر شیوهی اعمال قدرت و ادارهی یک دولت است اجتناب میکند. خودسازمان دهی مردم نمیتواند جایگزین دولت شود و سؤال اینجاست که چطور میشود دستگاه دولت را سازماندهی دوباره ای کرد تا وادار شود به گونه ای متفاوت عمل کند.
با این حال این کافی نیست که بگوییم سیریزا با آزمودن هر آنچه ممکن است جانانه نبرد کرد. نبرد ادامه داد و تازه شروع شده است. به جای صحبت از تناقضات سیاست سیریزا (بعد از پیروزی رأی “نه” همان برنامه ای را میپذیرد که از سوی مردم رد شده بود) و گرفتار شدن در اتهامات متقابل دربارهی اینکه چه کسی مقصر است (اکثریت سیریزا مرتکب خیانت فرصت طلبانه شد یا چپ در مورد ترجیح اش برای خروج از یونان وظیفه نشناس بود؟) باید روی آنچه دشمن انجام میدهد متمرکز شد. تناقضات سیریزا تصویر آینه وار تناقضات تشکیلات اتحادیه اروپاست که مبانی محکم اروپای متحد را تضعیف میکند.
اتحادیه اروپا در پوشش تناقضات سیریزا صرفاً پیام خودش را به شکل حقیقیاش داده است. و چیزی که سیریزا باید انجام دهد این است که با عمل گرایی بی رحمانه و محاسبات سرد و بی روح باید از از کوچکترین ترکها در سپر رقیب بهره ببرد. سیریزا باید از همهی آنهایی که در برابر سلطهی سیاستهای اتحادیه اروپا مقاومت میکنند از محافظه کارهای بریتانیایی گرفته تا دست راستی های پوپولیست انگلیس استفاده کند. باید بدون شرم با روسیه و چین لاس بزند. با این ایده که جزیره ای را به عنوان پایگاه نظامی مدیترانه به روسها بدهد بازی کند تنها برای اینکه استراتژیستهای ناتو را از ترس زهره ترک کند. به قول داستایفسکی حالا که خدای اتحادیه اروپا مرده است هر کاری مجاز است.
وقتی این گله و شکایتها را میشنویم که اتحادیه اروپا ظالمانه گرفتاری مردم یونان را با وسواس کورکورانهاش برای تحقیر و کنترل یونانیها نادیده میگیرد و حتی کشورهای جنوبی اروپا مانند ایتالیا و اسپانیا هیچ ابراز همبستگی ای با یونان نشان ندادند واکنش ما باید این باشد که: اما آیا این امر تعجبی دارد؟ منتقدان چه انتظاری دارند؟ اتحادیه اروپا به طور معجزه واری استدلال یونان را بفهمد و خودش را با آن همراه و منطبق کند؟ اتحادیه اروپا همان کاری را کرد که همیشه میکرد. سپس یونان به خاطر درخواست کمک از روسیه و چین سرزنش میشود انگار نه انگار که این خود اروپا بود که با فشار تحقیر یونان را به این سمت هل داد.
سپس این ادعا مطرح میشود که پدیده ای مانند سیریزا نشان میدهد که دوگانهی سنتی چپ/راست هنوز زنده است. سیریزا در یونان چپ افراطی نامیده میشود و “ماری لوپن” در فرانسه راست افراطی اما این دو حزب اشتراکات زیادی با هم دارند: هر دو برای حق حاکمیت دولت و علیه شرکت های چندملیتی میجنگند. لذا کاملاً منطقی است که در خود یونان سیریزا با حزب کوچک راست گرای استقلال طلب هم پیمان است. در ۲۲ آوریل ۲۰۱۵ “فرانسوا اولاند” در تلویزیون گفت که امروز “ژان ماری لوپن” شبیه “ژرژ ملی یس” (یک رهبر کمونیست فرانسوی) در سالهای ۱۹۷۰ است – حمایت میهن پرستانه ی مشابهی از گرفتاری مردم معمولی فرانسه که بهوسیله ی سرمایه داری بین المللی استثمار شدند – پس تعجبی ندارد که لوپن از سیریزا حمایت میکند. این ادعای عجیب و غریبی است که چیزی بیش از عقلانیت کهنهی لیبرال که میگفت فاشیسم هم نوعی سوسیالیسم است به ما نمیگوید. لحظه ای که موضوع کارگران مهاجر را تصور کنیم این دو خط موازی از هم جدا میشوند.
مساله ی آخر بسیار اساسی تر است. داستان مکرر چپ معاصر این است که یک رهبر یا حزب با شور و شوقی جهانی انتخاب میشود و وعدهی “دنیایی تازه” میدهد (مثل ماندلا و لولا) اما او معمولاً دیر یا زود بعد از چند سال تلو تلو خوران به این معمای کلیدی میرسد: آیا باید برای تخریب مکانیسم های سرمایه داری شهامت به خرج دهد یا تصمیم به بازی کردن بازی سرمایه داری بگیرد؟ اگر مکانیسمها را به هم بزند به سرعت بهوسیله ی آشفتگی های بازار، بی نظمی های اقتصادی و غیره مجازات میشود.
حماسهی سیریزا این بود که بعد از برنده شدن نبرد دموکراتیک سیاسی، آنها خطر کردند و یک گام دیگر برای برهم زدن جریان آرام سرمایه به پیش رفتند. درس بحران یونان این است که سرمایه گرچه در نهایت یک خیال نمادین است اما واقعیت ماست. این را گفتم که بگویم اعتراضات و شورش های امروزی از سوی ترکیب و همپوشانی سطوح مختلفی حمایت میشوند و این ترکیب است که قدرتشان را رقم می زند: آنها برای دموکراسی (پارلمانی معمولی) علیه رژیمهای اقتدارگرا میجنگند.
علیه نژادپرستی و تبعیض جنسیتی بهویژه تنفری که مهاجران و پناهندگان را هدف میگیرد، در حمایت از دولت رفاه و علیه نئولیبرالیسم. علیه فساد در سیاست و اقتصاد (کمپانی های آلوده کنندهی محیط زیست و..)، برای اشکال جدید دموکراسی که فراتر از تشریفات چند حزبی میرود (مشارکتی و غیره) و نهایتاً برای زیر سؤال بردن سیستم سرمایه داری جهانی چنان که هست و تلاش برای زنده نگه داشتن ایدهی یک جامعهی غیر سرمایه داری. در اینجا باید از دو دام دوری جست: رادیکالیسم غلط (” آنچه واقعاً اهمیت دارد نابودی سرمایه داری لیبرال – پارلمانتاریستی است بقیهی چیزها ثانوی و فرعی است”) و نیز اعتدال و آهسته روی غلط (” فعلاً ما علیه دیکتاتوری نظامی میجنگیم برای رسیدن به یک دموکراسی ساده. آرزوهای سوسیالیستیات را فراموش کن. اینها بماند برای بعد – شاید…”).
زمانی که ما یک نبرد مشخص را بررسی میکنیم سؤال کلیدی این است: چطور مشارکت ما در آن یا دوری ما از آن بر نبردهای دیگر تأثیر میگذارد؟ قاعدهی کلی این است که وقتی شورشی علیه یک رژیم نیمه دموکراتیک سرکوبگر آغاز میشود همان گونه در سال ۲۰۱۱ در خاورمیانه رخ داد بسیج جمعیتی بزرگ با شعارهای مردم پسند در حمایت از دموکراسی و علیه فساد و… آسان است. اما سپس به تدریج انتخابهای دشوارتری از راه میرسد: زمانی که شورش به هدف اصلیاش میرسد و ما میبینیم آنچه مایهی دردسر ما بود (نداشتن آزادی، تحقیر شدگی، فساد اجتماعی، نبود چشم انداز یک زندگی شرافتمندانه) در پوشش تازه ای بازگشته است.
در مصر معترضان از رژیم سرکوبگر مبارک خلاص شدند اما فساد باقی ماند و چشم انداز زندگی شرافتمندانه دورتر شد. بعد از سرنگونی یک رژیم اقتدارگرا ته مانده های مراقبت پدرسالارانه در حمایت از فقرا و بیچارگان از بین میرود به گونه ای که آزادی تازه بهدست آمده در عمل به آزادی برای انتخابِ فرمِ بدبختی، تقلیل داده میشود: اکثریت نه تنها فقیر باقی میماند بلکه مورد توهین هم قرار میگیرد. به آنها گفته میشود چون حالا آزادند فقرشان به پای خودشان است. در چنین مخمصه ای باید اعتراف کنیم که شکاف و ترک در خود هدف ماست که به اندازه کافی مشخص نیست. با شگفتی دموکراسی استاندارد سیاسی در عین حال میتواند کاملاً در خدمت شکلی از عدم آزادی باشد.
آزادی سیاسی میتواند به آسانی چارچوب قانونی بردگی اقتصادی ای را فراهم کند که فروش آزادانهی افراد از سر فقر و بیچارگی به این بردگی را ممکن میکند. بنابراین ما به چیزی بیش از یک دموکراسی سیاسی صرف نیاز داریم یعنی دموکراتیزاسیون حیات اجتماعی و اقتصادی. به طور خلاصه ما باید اعتراف کنیم که آنچه ما شکست در تحقق کامل اصل اصیل (آزادی دموکراتیک) در نظر میگیریم شکستی است که ذاتاً در خود این اصل وجود دارد. یادگیری این حرکت از اعوجاج یک مفهوم که به تحقق ناقص اش میانجامد به اعوجاج ماندگار در آن مفهوم گام بزرگی در تعلیم و تربیت سیاسی است.
ایدئولوژی حاکم تمام نیرویش را بسیج میکند که ما را از رسیدن به این نتیجهی رادیکال باز بدارد. آنها شروع میکنند به گفتن اینکه آزادی سیاسی، مسئولیت های خودش را میآورد، که این آزادی هزینه دارد، که ما هنوز آن قدر به بلوغ نرسیدهایم که انتظار زیادی از دموکراسی داشته باشیم. به این ترتیب آنها ما را مقصر شکست مان معرفی میکنند: لذا به ما گفته میشود در یک جامعهی آزاد همهی ما سرمایه دارهایی هستیم که در زندگی مان سرمایه گذاری میکنیم و اگر میخواهیم موافق شویم تصمیم میگیریم که در آموزش بیشتر از تفریح خرج کنیم.
در سطح صریحاً سیاسیتر، سیاست خارجی آمریکا یک استراتژی مفصل را تشریح میکند مبنی بر اینکه چطور با اعمال هدایت مجدد یک قیام عمومی به محدودهی سرمایهداری پارلمانتاریستی پذیرفته شده آن را کنترل کنیم یعنی همان طور که با موفقیت در آفریقای جنوبی پس از برافتادن رژیم آپارتاید، در فیلیپین پس از سقوط مارکوس، در اندونزی بعد از ساقط شدن سوکارنو و ….. انجام شد. دقیقاً در این نقطهی اتصال، سیاست رادیکال رهایی بخش با بزرگترین چالش خود رو به روست: چطور امور را بعد از مرحلهی اولیهی شور و شوق به پیش ببریم چگونه گام بعدی را بدون تسلیم شدن به وسوسهی اقتدارگرایی برداریم. در یک کلام چطور میشود از ماندلا پیشتر رفت بدون اینکه موگابه شد.
شجاعت ناامید بودن در این نقطه بسیار مهم است.
پانوشت:
*دبیر سابق انجمن اسلامی دانشکده فنی دانشگاه مازندران[email protected]