در سایت یونیسف آمده که در ایران، طبق آمار سال ۱۳۸۲ (۲۰۰۱ میلادی)، تنها ۷. ۲ درصد کودکان ۱۴ تا ۱۶ ساله دوره آموزش ابتدایی خود را به اتمام رساندهاند و از عوامل موثر در تمام نکردن تحصیلات ابتدایی، وجود عقاید منفی نسبت به تحصیل دختران ذکر شده است. اما باید دانست که فقط در ایران نیست که آموزش دختران قربانی عقاید منفی شده و میشود. در بخش گستردهای از جهان، دختران بهای سنگینی برای آموختن میپردازند.
«چطور بنویسم وقتی کسی نمیداند ما نوشتن میدانیم؟»
حتی بدبینترین افراد هم شاید کمتر ظن میبرند که در پنج سال اخیر دستکم در ۷۰ کشور جهان، یعنی یک سوم سرزمینهای این کره خاکی، دختران در تلاش برای رفتن به مدرسه در معرض تهدید، حملات خشونت آمیز و آسیبهای دیگر قرار داشتهاند. این نتیجهگیری است که از گزارش ماه فوریه امسال کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل به دست میآید.
دامنه این تهدیدات بسیار گسترده است؛ چرا که این سازمان، تنها در سال ۲۰۱۲، بیش از ۳۶۰۰ حمله به دخترکان دانشآموز در مدارس مختلف را شناسایی کرده است. خشونتها نه تنها این دختران، بلکه همچنین آموزگارانی را که از برابری جنسیتی در آموزش و پرورش دفاع میکنند، هدف قرار میدهند.
در این گزارش به ربوده شدن ۳۰۰ دختر دانشآموز نیجریایی توسط بوکو حرام در سال گذشته و همینطور به ملاله یوسفزی که سال ۲۰۱۲ در پاکستان هدف سوءقصد طالبان قرار گرفت، پرداخته میشود. علاوه بر این، به روشنی به حملاتی که خشونت جنسی در برداشتهاند و در کشورهایی مانند کنگو، السالوادور، هاییتی، اندونزی، عراق، مالی، میانمار، فیلیپین و سوریه مرتکب شدهاند، سخن گفته شده است.
اما چرا آموزش دختران و زنان تا این حد حساسیت برانگیز است؟ چه انگیزهای کاربرد این میزان خشونت را نزد مرتکبین آن، توجیه میکند؟
آموزش و نقش اجتماعی زنان
باید دانست که مخالفتها در همه دورانها با آموزش زنان، از نقشی که برای آنها در جامعه در نظر گرفته میشود، ریشه گرفتهاند. این نکته را با مروری بر تاریخچه آموزش زنان در غرب ـ جایی که مطالعات زنان امکان گردآوری منابعی قابل اتکا را فراهم آورده است ـ میتوان دریافت. این نگاه اجمالی همچنین نشان میدهد که باورهای مذهبی، یکی از آبشخورهای قوی برای این مخالفتها هستند.
آموزشی که امروز از آن صحبت میکنیم، آموزش دولتی است که پیشینه یلندی ندارد؛ تاریخچه آن دست بالا به قرن بیستم میلادی باز میگردد. ولی آموزش دختران به این دوران کوتاه منحصر نمیشود و میتوان ردّ چند صد ساله آن را دستکم در غرب با تکیه بر گراوورها، متون تاریخی و تابلوهای نقاشی را پی گرفت.
جدا از متونی که از آموزش ویژه برای شاهزادههای دختر (پرنسسها) و کیفیت آنها در روزگاران دور خبر میدهند، مدارک به دست آمده ترسیمگر وضعیت اروپا، در پایان قرون وسطی ـ از قرون سیزده تا پانزده میلادی ـ هستند. این زمانی است که «کودک» اشتیاق و توجه بیشتری نسبت به گذشته بر میانگیزد در نتیجه در منابع به گونههای مختلف حضور دارد و درنتیجه میتوان از شیوههایی که برای آموزش کودکان و به خصوص دختران متوسل میشدند، تصوری به دست آورد.
بر پایه این منابع، در این زمان بهجز نهاد کلیسا برای راهبهها، نهادهای آموزشی برای دختران وجود نداشت. تربیت مذهبی و اخلاقی، نگرانی عمده بود و تحت نفوذ این اندیشه قرار داشت که: زندگی دنیوی تنها یک گذر موقتی است… که روح مورد بازخواست قرار خواهد گرفت… که باید چگونگی اجتناب کردن از وسوسهها را آموخت. همه اینها، با در نظر داشتن مرگ غیر قابل اجتناب، داوری پایانی و رستاخیز، و ابدیت.
ادامه منطقی این اندیشه، جستوجو برای رفتار پسندیده بود که در مرحله اول، شامل نیایش کردن، ریاضت کشیدن، ترجیح دادن مرگ به مرتکب گناه کبیره شدن بود، و در مرحله بعد، بر زیستن این ایمان در کلیسا اصرار میورزید. این آموزش مسیحی، توسط والدین، و در مورد دختران، بهویژه توسط مادر به فرزندان داده میشد. آماده کردن دختران برای زندگی اجتماعی بخشی از این آموزش را تشکیل میداد که گستره وسیعتری از دانش صرف را در بر میگرفت و میباید به آنها اجازه میداد بهتر جذب محیطی شوند که قرار بود پس از خانه پدری در آن زندگی کنند، محیطی در اغلب موارد زنستیز و سلسلهمراتبی.
ناگفته پیداست که در این جهان تحت سلطه مردان، داشتن یک وارث مرد خیلی بیش از یک دختر مایه مباهات بود. آموزش دختران با آینده قابل پیشبینی آنها مطابقت داشت: زنان طبقه اشرافی به همین خاطر البته نقاشی، طراحی، آواز، شکار یا سوارکاری میآموختند، تا برای همراهی با میهمانان همسرشان عاری از هنر نباشند؛ اما در طبقات فرودست جامعه، این پدر بود که آینده دخترکش را از میان ازدواج و رفتن به دیر، انتخاب میکرد.
تا قرن هجدهم وضع آموزش برای اکثریت زنان کمابیش به همین منوال بود. در این زمان بود که اقلیت زنان اشرافی یا بورژوا ـ که چون کار کردن در شانشان نبود به سرگرمی و وقتگذارانی محکوم بودند ـ کمکم بر علیه این وضع شوریدند و آموزشی با کیفیت را برای خود و خواهرانشان، در قشرهای پایینتر اجتماعی مطالبه کردند. تعدادی از همین زنان، کلاسهایی را در قالبی خیرخواهانه برای زنان کم بضاعت، کارگران و دخترکانشان برگزار کردند.
ولی، موانع همچنان پا برجا بود و از مخالفتها با آموزش زنان کمتر کاسته میشد. حتی چهرههای پیشروی لیبرالیسم، مانند جان لاک (John Locke)، تمایز بین زن و مرد را همچون یک داده طبیعی قلمداد میکردند. بهزعم ایشان زنان میباید برای نقششان بهعنوان مادر، همسر، یک همدم دلپذیر و یک مربی عاقل برای کودکان آماده میشدند؛ و برای انجام این ماموریتها، به گفته آنها، زنانِ اساسا فاقد طرز فکر مورد نیاز، بههیچ وجه نیاز به آموختن فلسفه، ریاضیات و زبانهای باستانی ندارند. برای دختران کافی است بتوانند بخوانند، بنویسند و حساب کنند. حوزه زنان به حریم خصوصی محدود میشود، در حالیکه مرد در بیرون، در حوزه عمومی، زندگی و فعالیت میکند.
به گفته لاک، قدرت، فعالیت و هوش از ویژگیهای مردانه هستند، در عوض ضعف، که نیاز به حمایت و حفاظت را ایجاب میکند، و نیز جذابیت و فریبندگی مختص زنان هستند. این جذابیت و فریبندگی، مردان را جذب میکند و میتواند آنها را به خیانت سوق دهد. پس، لاک نتیجه میگیرد که زن باید از سنین خیلی پایین کنترل شده و ارادهاش محدود شود.
اما تحولات اجتماعی (انقلاب فرانسه مثلا) بر نظریه پردازان پیشی گرفتند و دولتها را ناگزیر به تغییر رویه کردند: در واقع این تلاش برای شکل دادن به «شهروندان» بود که به ایجاد مدارس مختلط و منطبق با سنین مختلف و گسترش تواناییهای شخصی افراد انجامید. با این حال، حضور مخالفان برابریِ بین دو جنس که تقریبا همیشه از نظریه پردازان آموزشی بودند، باعث شد که تا مدتها برنامههای آموزشی، برای دختران و پسران یکسان نباشد.
در این برنامهها، به نام سعادت اجتماع، همچنان به آموزش خانگی برای دختران مزیت داده میشد. از سوی دیگر، الزامات زمانه حکم میکردند که مثلا برنامههای آموزشی به گونهای تنظیم شوند تا فرمانبرداری طبقات فرودست جامعه و بهویژه زنان، که تضمین کننده نظم مورد نیاز برای توسعه اقتصادی و تکنولوژیکی انقلاب صنعتی در کشوری مانند بریتانیا بود، برقرار باقی بماند.
اما گسترش آگاهیها و سرعت گرفتن تحولات اجتماعی موجب شد که از نیمه دوم قرن نوزدهم، آموزش برابر برای همه طبقات و برای هر دو جنس در صدر مطالبات بخش عمدهای از سیاستمداران غربی قرار بگیرد. این موضوع به آموزش رایگان و اجباری غیر مذهبی برای همه اقشار جامعه انجامید که هر دو جنس را در بر میگرفت.
نکته قابل توجه در توضیحات این سیاستمداران رجوع دوباره به سعادت اجتماعی بود که این بار نیز این رویکرد نوین آموزشی برای رسیدن به آن برنامهریزی میشد. ژول فری (Jules Ferry)، دولتمرد فرانسوی، آن را به شکلی روشن توضیح داده است. به گفته او، «برابری آموزشی» مرهمی است برای ازدواجهای سطحی میان جانهای از هم بیگانه: «… امروزه سدی میان زن و مرد، میان زن و شوهر وجود دارد که باعث میشود بسیاری از پیوندهای [ازدواجهایِ] در ظاهر همساز، تفاوتهای عمیقی در دیدگاهها، سلایق، احساسات را پنهان کنند. این پیوندها [ازدواجها] واقعی نیستند…»
آموزش و آسیب رسیدن به زنان
نقش اصلی زنان در تربیت نسل جدید، بهویژه دختران، بهتقریب از جانب همه گروهها در تمامی جوامع، واقعیتی پذیرفته شده است. به همین دلیل است که با محروم کردن دختران از یک تربیت درخور، فقط خود آنان نیستند که آسیب قرار میبینند. فرزندان آنها، یا به عبارت دیگر نسلهای بعدی نیز، از جمله قربانیان هستند. آموزش زنان، در وضعیت زنان نقش بنیادین دارد، ولی تاثیر آن فقط به همین ختم نمیشود و دامنه آن از این بسیار فراتر میرود.
یعنی از منظری دیگر، استفاده از آموزش برای شکل دادن به شخصیت دختران و زنان، حربه کارسازی در تثبیت وضع موجود و ادامه روند جامعه یا ایجاد تغییر و تحول در وضعیت فعلی آن است. پس همگام با تحولات جامعه و تغییرات در ارزشهای حاکم بر آن، به قدرت رسیدن این یا آن گروه سیاسی، یا مورد تهدید قرار گرفتن قدرت حاکم در آن، آموزش زنان نیز دستخوش تغییر و تحول میشود. تحولی که میتواند حتی نرم و زیرپوستی باشد. به احتمال، بخش عمدهای از خشونتها در مخالفت با آموزش زنان به وحشت از تغییر وضع موجود باز میگردد.
بنا بر آخرین برآوردها، ۶۲ میلیون دختر در سراسر جهان بهکلی به آموزش دسترسی ندارند. اگر آنها را به دخترانی که که هدف این حملات قرار میگیرند، علاوه کنیم، تصویر کاملتری از این وضعیت وخیم خواهیم داشت. این حملات نه فقط از این جهت که این دانشآموزان را دلسرد میکنند، غمانگیزند؛ بلکه با تاثیر بر خانوادههای این دختران که به دشواری اعتبار میکنند که دخترانشان را به مدرسه بفرستند، بُردِ حادتری مییابند.
اگر این نکته را که مطالباتِ زنان از مهمترین عوامل تعیین کننده در تغییر آموزش زنان، هستند در نطر بگیریم، متوجه خواهیم شد که سطح مطالبات آنها، برای تغییر وضعیتی که در آن گرفتار آمدهاند، در بستگی مستقیم با آگاهی آنها که ریشه در آموزششان دارد، قرار میگیرد. آگاهی کمتر، با مطالبات کمتر و تن در دادن بیشتر همقافیه است.
دختران کمتر آموزش دیده بیشتر در معرض ازدواجهای اجباری در سنین پایین قرار دارند، بیشتر مستعد مبتلا شدن به ایدز هستند، فرصتهای کاری کمتری به دست میآورند که باعث دست نیافتن به استقلال مالی میشود؛ و همه اینها آنها را در مقابل انواع خشونتها آسیبپذیرتر خواهد کرد و این چرخه هولناک، اینگونه پایدار خواهد ماند.
برای شکستن تابوی آموزش زنان که سلامت و سعادت جامعه در گرو آن است، هنوز راهی طولانی، دشوار و پر مانع در پیش است.
بخشی از منابع:
بهرام بیضائی، «شب هزارویکم»، تهران، روشنگران، چاپ دوم ۱۳۸۳.
جالبه !! تو سایت یونیسف متن کامل تر اینه :” میزان ثبتنام مدارس 97.2 دزصد است،…. آمار سال 1382 (2001 میلادی) بیانگر کاهشی مداوم در میزان اتمام دوره ابتدایی در گروههای سنی مختلف است. طبق آمار تنها 2.7 درصد کودکان 14 تا 16 ساله دوره آموزش ابتدایی خود را به اتمام رساندهاند. “.
امیدوارم که همینطور که اهل نقد جامعه هستی , نقد پذیر هم باشی و هدفتv نیکی باشه .
کسی(منظورم من و امثال من که از دنیای کوچیکمون یکباره افتدم تو دنیای اطلاعات بدون پیش آموزشهای غربی) دیگه واسه مدلها و تاریخ فرانسه و مدرنیته و امثالهم قرون گذشته و نقالشون و سازمانهای برخاسته از اون ,(با هرز ادب) تره هم خرد نمیکنه حتی تو سواحل مانش ,
این تکنیکهای یه امار غلط ترسناک دادن رو هم هرکی بخونه درجا مروگر رو کلا میبنده , از تاریخ قرون وسطا و انقلاب فرانسه قرن هجدهم یا این آمارهای یونس اف ,..ارزش مدرنیته ساخته نمیشه ,ارزش زمانی ایجاد میشه که وجود انسان , زیست ,دنیا ,… ارزشمند پنداشته بشن چرا که انسان(باسواد یا بیسواد) ارزشمند هست که حق طلب , دانش پژوه , اختیار طلب خواهد شد .
آدم ندونه چی بگه؟
فرد اعلا / 12 May 2015
در جامعه امروز ایران نگاه به آموزش دختران اینگونه که نویسنده ی مقاله نوشته است ، نیست.
لطفا همینجور بدون پژوهش ِ دقیق مطلب سر هم بندی نکنید!
mohamad / 14 May 2015
Trackbacks