آمار مربوط به سرانه مطالعه و سهم امور فرهنگی در سبد مخارج خانوارهای ایرانی به قدری گویا و روشن است که کسی نمیتواند ادعا کند که کتاب و فرهنگ کتابخوانی دارای ارزش و اهمیت عمومی در کل جامعه ماست. سرانه مطالعه در کشور ما ناچیز و خجالتبار است. بخش بزرگی از کتابهایی که در ایران مجوز گرفته شامل کتابهای مذهبی، دعا و احادیث و مطالبیست که به صورت تکراری و چندباره در قالبهای جدید منتشر میشوند. به گفته مدیرگروه اخلاق حرفهای دانشگاه تهران: « امروز کتابسازی پدیدهای است که از طرفی اسراف در کاغذ و وقت خواننده و نویسنده را به میان آورده و از طرف دیگر یک آمار کاذب را به میان آورده است.»
نباید فراموش کرد که ارگانهای مذهبی حاکم بر ایران که قدرتمندترین بخشهای درونی نظام حاکم بر ایران هستند بزرگترین حامیان کتابسازی در ایراناند.
متخصصان علوم اجتماعی و صاحبنظران درباره عوامل بیتوجهی ایرانیان به مطالعه و کتاب، ادعاهای مختلفی را مطرح کردهاند اما خود مردم در اینباره چه میاندیشند؟
فرهنگ بهتر است یا زیبایی؟
با سه خانم شیکپوش که تشخیص سن و سال دقیق آنها کار مشکلی است در حالی که نایلونهای حاوی خرید شب عید را در دست دارند درباره موضوع کتاب و کتابخوانی در ایران همصحبت میشوم. بحث درباره کلیت فرهنگ جامعه را به بحث درباره انتخابهای شخصی آنان کشاندم و از یک نفر از آنها که بیشتر از بقیه صحبت میکرد و بر دو نفر دیگر تسلط داشت پرسیدم:
پس نظر شما این است که ریشه مشکلات اجتماعی در جامعه ما بیتوجهی به مسائل فرهنگی است؟
− تقریبا دیگر. بله. آدمها که خودشان همه چیز را بلد نیستند. از یک جاهایی و یک آدمهایی یاد میگیرند که آن آدمها باید فرهنگ خودشان را منتقل بکنند به اینها.
شما خودتان را آدم بافرهنگی میدانید.
− (با خنده و مکث پاسخ میدهد:) «بله دیگه.» (و باز میخندد.)
علم بهتر است یا ثروت؟
− این دیگر کلیشه است. بخواهم ادا در بیارم، میگویم علم، ولی در واقعیت ثروت. چون با ثروت میشود دنبال دانش رفت ولی بدون ثروت نمیشود دنبال علم رفت.
یعنی…
− صبر کنید. ببینید مثلا دانشگاه.
دانشگاه؟
− آره خوب نگاه کنید پول نداشته باشید میتوانید شهریه دانشگاه را بدهید؟
دانشگاه دولتی چطور؟ دانشگاه دولتی شهریه ندارد.
− فکر میکنید. دخترها و پسرهای فامیل ما که کنکوری بودند هر کدام چند میلیون خرج کردند، تازه بیشترشان دولتی قبول نشدند. شبانه یا آزاد رفتند. هر دانشگاهی مخارج خودش را دارد.
یک سوال دیگر میپرسم که کلیشهای نباشد. فرهنگ بهتر است یا زیبایی؟
− چه ربطی داره؟
بی ربط نیستند.
−هر دوتاش مهمه.
شما همانقدر که برای زیبایی خودتان خرج میکنید برای فرهنگ خودتان هم خرج میکنید؟
− ربطی نداره. زیبایی توی ذات آدمهاست. کسی که بخواهد برای زیباییش خرج کند باید عمل جراحی کند. من همه چیزم واقعی و مال خودم است.
با گفتن این حرف، دو همراه این خانم میزنند زیر خنده و خودش هم خندهاش میگیرد و دستپاچه میگوید:
− یعنی عمل نکردهام. دماغ و اینها منظورم بود.
دوباره همراهاش میخندند و او هم خندهاش میگیرد. سوال میکنم:
شما همانقدر که برای خرید لباس و لوازم آرایشی هزینه میکنید برای امور فرهنگی، هزینه میکنید؟
− بله
میشود مثال بزنید برای چه امور فرهنگیای هزینه میکنید؟
− موسیقی گوش میکنم. مجله میخوانم.
قیمت یک مجله نهایتا ۱۰ هزار تومان است، قیمت یک مانتو یا یک وسیله آرایشی چند برابر این است.
− بالاخره خرج میکنم.
همانقدر که برای وسایل آرایشی، لباس، عطر و چیزهای دیگر خرج میکنید برای امور فرهنگی هزینه میکنید؟
− همه این حرفها را زدید که برسید به موضوع حجاب؟
خیر. صحبتهایم ربطی به حجاب ندارد؟
− چرا دیگه. میخواهید به اینجا برسید که لوازم آرایشی بد است.
نخیر خانم. سوال من ساده است. آیا شما همانقدر که برای خرید لوازم آرایشی و لباس هزنیه میکنید برای امور فرهنگی هم هزینه میکنید؟
− به شما چه ربطی داره اصلا؟ من تشخیص دادهام که این تیپ و این آرایش مناسب است. شما نظرتان فرق دارد میتوانید به خواهر و مادر خودتان بگویید ولی حق ندارید در کار بقیه دخالت کنید.
خانم محترم کمی آرام باشید. خانواده من ارمنی (!) هستند و حجاب نمیگذارند. من درباره حجاب صحبت نمیکنم و برایم اهمتی ندارد. میخواهم بدانم مردم ایران آنقدر که برای رستوران رفتن، خرید لباس و زیبایی هزینه میکنند برای امور فرهنگی مانند رفتن به تئاتر، خرید آلبومهای موسیفی، خرید کتاب، شرکت در کلاسهای هنری و اجتماعی و مسائلی از این دست هزینه میکنند یا خیر؟
− خوب این را زودتر بگویید. آنجوری که شما پرسیدید به آدم برمیخورد.
اگر بیان نادرستی داشتم یا احساس کردید به شما توهین شده است از شما عذرخواهی میکنم.
− خواهش میکنم
حالا اگر ممکن است جواب بدهید.
− آها. ببینید شما باید وضعیت را درک کنید. شرایط اقتصادی ما اجازه نمیدهد زیاد برای این چیزها هزینه کنیم. سینما چرا، اما تئاتر خداییش خیلی گران است. دوست دارم بروم. اگر پول داشتم هر هفته میرفتم تئاتر. خیلی هم خوب است.
لطفاً صادقانه جواب بدهید. شما کتاب میخوانید؟ کتاب اینقدر برایتان مهم است که به برای مثال دو مرتبه در سال از خرید یک لباس خودداری کنید و به جایش کتاب بخرید؟ آخرین باری که کتاب خریدهاید چه زمانی بوده است؟
− به نظرم هر کدامشان جای خودش مهم است. ربطی ندارد!
کتاب و مخ زدن
یک دانشجوی زبانهای خارجی از نوعی دیدگاه منفی نسبت به کتاب در بین بخشی از دانشجویان میگوید: «…من مشورت گرفتم و گفتند بعد از یک تاریخ فلسفه مختصر، از کانت شروع کنم به خواندن. کتاب همراهم بود و وقتی فرصت میکردم میخواندم یا سوال میپرسیدم از دوستم. چندبار بچهها این کتاب را دست من دیدند و دست گرفتند برای من. به شوخی میگفتند برای مخ زدن کتاب دستت گرفتهای و از این حرفها»
از او میپرسم:
یعنی چنین مسئلهای برای تحت تاثیر گرفتن جنس مخالفت وجود دارد؟
− راه که زیاد است. کتاب دست گرفتن هم، جزءاش هست دیگر. یعنی نشان بدهی که اهل کتاب هستی. نمیدانم من که اینکار را نکردهام. برای خود من هم عجیب است چون با این وضعیتی که هست، علاقهها عوض شده. ماشین، پول،… اینها تاثیر دارد ولی کتاب…! آه. ببخشید الان چیزی یادم افتاد. فضای کلی اینشکلی است؛ ولی درصد کمی هستند که جور دیگری فکر میکنند. اسم خوبی نیست، این را میگویم که در جریان باشید. به بعضیها میگویند زیدِ کمپینی. دخترهایی که مویشان را کوتاه میکنند و اهل آرایش نیستند…
زید؟
− بله دیگه. مگه نشنیدید. کلا به دوست دختر میگویند زید!
معنیاش چیست؟
− نمیدونم. فقط میگن. همه میگن
آنوقت فرق زید با زید کمپینی چیست؟
− یعنی فمنیست هستند.
کسی را میشناسید با نشان دادن خودش به عنوان یک فرد با مطالعه توانسته باشد وارد ارتباط عاطفی شده باشد؟
− والا چی بگم. آره خوب.
یعنی هنوز دانشجویانی در دانشگاه وجود دارند که برایشان بامطالعه بودن یک نفر از پولدار بودن یا خوش تیپ بودن مهمتر است؟
− آره. هستند. کلا فاز کسایی که فعالیت دانشجویی دارند این شکلی است بیشتر.
چه شکلی؟
− کتاب میخوانند، بحث میکنند، سیگار میکشند،…
چند درصد دانشجویان این تیپی هستند؟
− درصد را نمیدانم. کم هستند اما هستند. دانشگاههای دیگر هم آدم این شکلی دارد به هر حال.
ترجمههای نادقیق، سانسورهای دقیق
کارگر یک کتابفروشی بزرگ در میدان انقلاب که طبق گفته خودش بیست سال است در کتابفروشیها و انتشاراتیها کار میکند، کیفیت بد ترجمهها را با بیمیلی کتابخوانان به خرید کتاب مرتبط میداند:
«این را دو بخش کنیم. اینکه چرا تعداد کسانی که کتاب میخوانند کم است و اینکه چرا همینها که اهل کتاب هستند تعدادشان روز به روز کمتر میشود؟ در اولیها مشکلات اقتصادی هست، مشکلات فرهنگی و …؛ در گروه دوم مشکلات اقتصادی هست؛ به جای خودش، کیفیت کتابها پایین آمده است. اکثر دانشجویان بیکار هستند، وارد بازار ترجمه میشوند. کتاب جدید که میآید چند نفر با هم شروع میکنند به ترجمه. هر کدام زودتر ترجمه کند بازار را میگیرد. ترجمه شده است میدان رقابت. کیفیت ترجمه پایین آمده، مترجمهای قدیمی که با دلشان کار میکردند میبینند که فایده ندارد و قبل از آنها دو سری از این کتاب منتشر شده و ناشر قبول نمیکند برای یک چاپ جدید. نمیروند سراغ کتاب. مترجم قدیمی نمیآید با یک دانشجو مسابقه سرعت بگذارد و حیثیت خودش و کارش را زیر سوال ببرد.»
صاحب یک کتابفروشی دیگر معتقد است سانسور، رمق نشر را گرفته است. او میگوید: «دیگر از محتوا گذشته. روی کلمات گیر میدهند. این کلمه را بردار، این اسم را بردار، این قسمت را عوض کن. کتاب بخواهد از زیر دست ممیز بگذرد، میشود یک کتاب دیگر. نویسندگان اصلی ایران کشیدهاند عقب. آبروی یک عمر جایگاه فکری خودشان را نمیبرند به خاطر مجوز.
کتابهای قدیمی هم چاپ نمیشوند. با نصف قیمت افست میشود و در بازار سیاه میفروشند. کتابهای قدیمی اکثرا از دست ناشران درآمده و افتاده دست دلالهای بازار سیاه. دلال به نویسنده پولی نمیدهد، نویسنده برای چی عمرش را بگذارد روی کتابی که دست آخر پولی را عایدش نمیکند. افرادی که ماندهاند هنوز و کار میکنند کسانی هستند که نیاز مالی ندارند و میتوانند به خاطر عشق و علاقهای که دارند کار کنند. من کسی را میشناسم که پنج سال روی یک کتاب کار کرده، چهار سال است دارد میدود برای انتشار اما ناشر پیدا نمیشود برای کتابش. ناشرها یا فعالیت نمیکنند یا کتابهای عامهپسند منتشر میکنند.»
یک خریدار کتاب که تصمیم دارد عصر روز پنجشنبه خود را با سر زدن به کتابفروشیها بگذارند، میگوید: «خیلی وقتها میآیم و از پشت شیشه نگاه میکنم. داخل میروم، کتابها را ورق میزنم، حس خوبی است. لذتبخشه.»
میگوید گاهی هم کتاب میخرد: «امکانش را ندارم همیشه کتاب بخرم. وضع مالیام آنقدرها خوب نیست که بتوانم همه کتابهایی که دلم میخواهد را بخرم. کتابهایی که خیلی تعریفش را شنیده باشم یا چشمم را حسابی گرفته باشد، میخرم.»
از دلیل کتاب نخواندن ایرانیها میگوید: «دلایلش که صد در صد مختلف است. از اینکه کتاب گران شده است تا اینکه به دلیل سانسور کتابهای خوب منتشر نمیشود. همه مؤثر است. من کسانی را دیدهام که در دست دومفروشیها دنبال چاپهای قدیمی میگردند چون در چاپهای جدید دست بردهاند و بخشهایی سانسور شده است.»
در یک دست دوم فروشی معروف در یک پاساژ که مغازههایش عمدتاً کتابفروشی یا خدمات صحافی و چاپ است، چند نفری مشغول زیر و رو کردن کتابها هستند. صاحب کتابفروشی از فعالان سیاسی و از زندانیان سیاسی دهه ۶۰ ایران است. میگوید: «نگاه یکطرفه پر از اشتباه است. خوب ما بیشتر ترجمه داریم. از یک نظر طبیعی است، ما ۷۰ میلیون نفر هستیم و جهان ۷ میلیارد نفر. به جز زبان انگلیسی که چندین کشور انگلیسیزبان داریم و زبان بینالمللی است در بقیه زبانها تعداد ترجمه طبیعتاً از تالیف بیشتر است. متفکران و نویسندگان بزرگ کشورهای دیگر میراث جهانی هستند. باید خوانده شویم. نمیخواهم با دید منفی نگاه کنم. شرایطی که من در آن زندگی کردهام سیاهتر از دوران امروز بود؛ الان حداقلهایی داریم.»
بعد با خنده می گوید: «البته دیگر فعال سیاسی جدی نداریم. آن زمان جامعه سیاسیتر از حالا بود. معتقدم که یک جامعه بدون کتاب از وضعیت اعدامها و شرایط دهه ۶۰ بهتر است.»
یکی که زندگی و دنیا را بفهمد
خانم ۳۵ سالهای که در طی سالهای مطالعه خود از خرید کتابها و دریافت کتاب به عنوان هدیه، یک کتابخانه کوچک برای خودش درست کرده است میگوید:«…البته من هیچوقت ازدواج نمیکنم. افرادی که تصمیم میگیرند بچه داشته باشند، یکی از بهترین چیزهایی که در خانه میتوانند داشته باشند، کتابخانه است. من خودم روی بچههای برادرم کار میکنم و دارم سعی میکنم آنها را به کتاب عادت بدهم. کار سختی است ولی. بیشتر دوست دارند با کامپیوتر بازی کنند…یک روزی بالاخره دختری را پیدا میکنم که مثل دختر خودم با هم حرف بزنیم، کتاب بخوانیم، بحث کنیم. من دو تا مامان داشتم. یکی مامان خودم و یکی دوست مامانم. فوقالعاده بود این حس که یک نفر هست و همه چیز را میداند و هر مشکلی بود میتوانستم اعتماد کنم…! در زندگی باید یک نفر باشد که دنیا را بفهمد و اینجوریه که بیشتر از کسانی هستند که کتاب میخوانند. فکر میکنند.»
این خانم معتقد است یکی از دلایل مهم بیتوجهی ایرانیان به مطالعه «بیتوجهی به بچههاست. پدر و مادر همکلاسیهایم همیشه من را دوست داشتند چون دلشان میخواست بچهشان با بچههای درسخوان دوست باشند…یکبار پدرم مرا به دیدن یکی از دوستانش برد که یک شرکت موفق دارد. میخواست من آدمهای موفق را ببینم…ولی فرق کرده…مثلا یکی از بچههای فامیل برای مادرش تعریف میکرد که همکلاسیاش که همسایه آنها هم هستند در کلاس یک مسئله ریاضی را حل کرده و معلم تشویقش کرده. مادرش به جای اینکه بگوید تو هم مثل او تلاش کن تا تشویق بشوی گفت پسرم ولشون کن. اینها دهاتی هستند. یعنی چی آخه؟…بچهها الان تبدیل شدهاند به یک وسیله پز دادن. لباس و مدل اسباببازیهایشان مهمتر شده است از اینکه بتوانند فکر کنند و با مطالعه باشند.»
دین، دیکتاتوری و خمیر کتاب
یک شهروند همدانی معتقد است که عمده دلیل نبود مطالعه در ایران «دین است که همه راهها را بسته و از هر جهتی که شما وارد بشوی متوجه میشوی که کارهایی را انجام دادهاند که جلوی فرهنگ و آزادی را بگیرند. مردم را گرسنه و عصبی میکنند تا به هم رحم نکنند. تفریح و امور فرهنگی ندارند مردم ما چون جیب مردم خالی است اما مواد مخدر را توزیع میکنند با قیمت پایین. توپ بستکبال در حد متوسط هفتاد هزار تومان قیمت دارد ولی پسرهای دبیرستانی با پنج هزار تومان مواد مخدر میخرند. این را پسرم برایم تعریف کرده است. بین ورزش، کتاب، تفریح، درس و مواد مخدر، ترجیح میدهند که جوانهای ما به سراغ مواد مخدر بروند.
دین با سوال آبش در یک جوی نمیرود برای همین در اول انقلاب که روی کار آمدند سراغ کتابفروشیها رفتند. کتابفروشیها از ترس، کتابها را خمیر می کردند، می سوزاندند. در رژیم گذشته هم این مسئله بود. کتابهایی بود که اگر چند صفحهاش در خانه کسی پیدا میشد بازداشت میکردند، اعدام میکردند. دین و دیکتاتوری با کتاب مشکل دارند. دستگاه عریض و طویل سانسور راه میاندازند.
علامت سوال اولی که بیاید، دومی پشت سرش میآید. سوال، پایههای دین و دیکتاتوری را میلرزاند. مشکل این رژیم با کتاب این است که اگر مردم کتاب بخوانند ریشه خرافاتی که اینها ۳۵ سال است دارند تبلیغ میکند خشک میشود. این را نمیخواهند. یک مملکت ثروتمند و بزرگ را با همین خرافهها مالک شدهاند. خودشان را به خطر نمیاندازند. کتاب بزرگترین خطر است برای این حکومت.»
من اصلن حرفاى شمارو قبول ندارم.من خودم خيلى كتاب خون هستم و هر ماه مبلغ زيادى هزينه خريد كتاب ميكنم ولى بچه هام رو نتونستم كتاب خون كنم .به نظر من يكى از دلايل بى توجهى به كتاب بمباران وساكتاب بمباران مرلتى مدياست.بچه ها انقد درگير اينترنت و اينستاگرم و بازى هاى كامپيوترى هستن كه حتى وقتى براى تفكر ندارن و كتاب براشون جذابيت نداره از طرفى ايرانى جماعت عشق اولش دورهم جمع شدن بيهوده و حرافى و خاله بازى يعنى رفت وامدهاى افراطى و وقت گذرانى به بطالت است يعنى وقتى ميشه با خونه خاله و عمه رفت و دورهم به چرت و پرت گويى و بطالت گذروند مگه ادم غير ادميزاديه كه بشبنه كتاب بخونه؟؟؟؟و تواين جامعه ادماى كتاب خون هميشه در اقليتن .همه چى رو به دين و حكومت ربط ندين كسى كه عشق كتاب داشته باشه در هر وضعيتى مطالعه ميكنه فرهنگ پايينه همين و بس
Mitra / 17 March 2015
من فکر میکنم یکی از دلایل کتاب نخواندن ما ایرانیها ریشه در “من خودم میدونم” داره. پدر و مادر من از افراد تحصیل کرده هستند که بسیار اهل مطالعه بوده ن در دوره جوانیشون اما مدتهاست که حتی روزنامه هم ورق نمیزنن. باوجود اینکه حاضر هستن ساعتها به تحلیلها و اخبار حتی به صورت تکراری گوش بدن و تحلیل این تحلیلها رو ارائه بدن به صورت زنده. با این وجود من به خاطر خواهر کتابخوانم و دوستان کتابخوانم به کتاب رو آوردم و سعی میکنم ماهی دوبار به کتابفروشیها سر بزنم و کتابهایی که بهم پیشنهاد شده یا کتاب جدید نویسنده های مورد علاقه م رو خریداری کنم. فکر هم میکنم در زمینه کتابخوان کردن جامعه بهترین راه حل درگیر کردن شوراهای اولیا و مربیان با این مبحث و برگزاری جلسات مشترک کتابخوانی برای والدین و کودکان باشه چون به خصوص مادرها نقش اساسی در تربیت کودکان دارن و کودکان از دیده هاشون بیشتر یاد میگیرن تا شنیده ها.
البته به تازگی اتفاقات مثبتی رو دیدم که امیدوارم کرده به نسل جدید. مثلا در خانه کودکی که به کودکان کار و آسیب دیده اجتماعی آموزش میده، شاهد بودم بچه ها با علاقه زیادی کتاب به امانت میگیرن از کتابخانه. و روزهایی که اونجا هستم تعداد زیادی از بچه ها به کتابخانه سر میزنن برای بردن کتاب جدید یا پس دادن کتاب به امانت برده. یا در بین همین دهه هفتادی ها افرادی رو میبینم که میل زیادی به دانستن و خواندن دارن. این روحیه کنجکاویشون رو تحسین میکنم. و در آخر هم از تلاشهای چند ده ساله شورای کتاب کودک و انجمن پویا در این زمینه تقدیر ویژه میکنم که کودکان سراسر کشور رو با کتاب آشنا کردن.
ریحانه / 17 March 2015
عالی بود ^_^
علیرضا / 17 March 2015
آقای مهدی جامی گزارش را روی سایت راهک نقد کردند.
http://raahak.com/%DA%86%D8%B7%D9%88%D8%B1-%D9%85%DB%8C%D8%B2%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D8%A2%D9%88%D8%B1/
مریم / 18 March 2015
دقیقاً مثل ِ همین شبکههای اجتماعی، هرچی سطحیتر پُر طرفدارتر، کاربرا روز به روز دارن کشیده میشن سمت ِ اینستاگرام، درصورتی که استفادهای که باید بشه رو ازش نمیکنن [به اشتراکگذاری عکس]. این استریم داره ملّت رو خفه میکنه!
محمّد / 18 March 2015
یه نگاه به IQ ایرانیها تو رنکینگ جهانی بندازی جوابتو میگیری
کورش / 20 March 2015