پویا عزیزی در فارسان متولدشده و در سوئد زندگی میکند. او دفترهای شعر خود بانامهای «علامت بوسه میبارد» و «تُهی» را در ایران منتشر کرده و در خارج از کشور نیز مجموعه شعر «زخمرگهای در تبعید» و ترجمه کتاب «۱۲» از الکساندر بلوک را منتشر کرده است. از پویا عزیزی تاکنون مطالب بسیاری در زمینه نقد آثار ادبی و ترجمه شعر جهان بهویژه پابلو نرودا منتشرشده است.
مژگان اکبری درباره او مینویسد: «نام این شاعر در زمره شاعران و نویسندگان کشور و بر اساس تاریخ تولد شناسنامهای باید در زمره شاعران نوظهور در ابتدای دهه ۸۰ قرار گیرد. او اما بر اساس جایگاه و ظرفیتهای شعرش در بنیان زبان، (که تجربههایی نو در زبان و اجرای شعر بودند) با اولین تجربههای حرفهای خود در مطبوعات آن روزها جایگاه تثبیتشدهای یافت. ازاینرو همواره دیدهایم که نام او اغلب در کنار شاعرانی قرار میگیرد که در میانههای دهه ۷۰ پا به عرصه شعر گذاشته و نامی یافتهاند.»
بهاره رضایی در نقد یکی از آثار وی مینویسد: «حضور عاطفی واژهها از شعر زبان-مدار او شعری ملموس، کنشمند و وفادار به شاعرانگی کلامی ساخته است. به نظر میرسد که مخاطبانی هم که از خواندن شعر زبان-مدار به هر طریقی رویگرداناند در مواجهه با متن شعرهای او با شاعری عاطفی و دروننگر مواجه میشوند و در این مواجهه چارهای جز پذیرش زبان-مداري ِشاعرانه ندارند.»
سهراب رحیمی نیز در همین رابطه مینویسد: پویا عزیزی تلاش در جهت استقلال زبانی دارد و سعی میکند در کنار این تجارب، به زبان و فرم خاص خودش برسد. او در تکرار بازیها و فرمولبندیهای از پیش تعیینشده، اسیر نشده و آنقدر خلاقیت و شجاعت دارد که از پیشینیان خود فراتر رود.
نبش آن چشمها
حتا اگر آن مغولهای داغ باشند که آمدهاند از سیاهی ِ ته تویِ آفریقا
هیهیکنان و پاکوبان اگر باشند با گوشهای لاهوتیشان بچرخند گرد آتشها
دست افشاننده و پاکوبان و گویی در نَهَست یک مشت صدا را به ناگهان بکوبم اگر به سقف جهان
صدها صدای ذوبشونده اگر سینهسرخهای چکان باشند هزاران سرخ میان آبیها
با چکمههایی بلند با پیرهنی به رنگ آب اگر پشت میز بنشینی و نبشم کنی اگر
چون قبر کهنهی فرعونی
اینجور مواقع است که زنگ را میزنم و از زیر بالهایم میگویم: بازهم کماند
و چیزهایی که کم هستند میانِ چیزهایی که خیلی هستند گویی اصلاً نیستند
و با هیهیِ بالهایم میگویم انگار که کوبیده میشوند به سقف جهان
اینجور مواقع آن مغولهای سیاه ِ ماتِ انگار آمده از قلب آفریقا چون لتههای پنجرهای باز در بادند
تنها به یک نقطه خیرهاند و لاهوتیاند چنان
انگار شخصاً عزراییل را ملاقات کرده باشند پشت میز کارشان
و آرام و متین گفته باشد او: یک چیز هست اگر که باید نبش شود، همین نبش است!
و آنیکی نوشته باشد این را و بعد نوشته باشد آنیکی نقطههای درهم فرّاری را
بعد هم موسیقی رهانیدنِ دو پیرهن بیاید از بند ِ تن وقتیکه پرت میشوند و آرام میگیرند
و چیزهایی هستند که کم هستند، میان چیزهایی که خیلی هستند اصلاً نیستند
حتا اگر آن مغولهای داغ باشند که آمدهاند از سیاهی ِ ته تویِ آفریقا