پایان گردشهای خانوادگی، دور هم غذا خوردنهای پر سر و صدا، قهقههها، نوسانات خلقی، درهایی که شَرَق کنان بسته میشوند. بالاخره باید چنین روزی میآمد. روزی که بچهها، به دنبال زندگی خودشان بروند… که خانه پدری را ترک کنند.
رفتن فرزندان اگر چه برای برخی پدر و مادرها با احساس رضایت و تسکین از انجام وظیفه همراه است و به آنها وعده میدهد که بالاخره میتوانند یک زندگی کاملا از آنِ خودشان را تجربه کنند، اما واقعیت این است که واکنشها نسبت به آن به دور از یکدستی است و احساسات متفاوت و گاه متضادی در والدین بروز میکنند. سندرم «آشیانه خالی» بسیاری از آنها را، هنگامی که با اتاق خالی فرزندانشان روبهرو میشوند، تحت تاثیر قرار میدهد.
این زمانی است که پدر و مادرها احساس میکنند که دیگر صاحب نقشی که سالها در آن سرمایهگذاری کردهاند، نیستند. نتیجه این میشود که احساسی کمابیش شبیه از دست دادن یا حتی عزاداری و ماتم که در اضطرابهای شدید یا حتی افسردگی خود را نشان میدهد، در آنها نمایان میشود. در صورتیکه والدین در زندگی، نقش خود را تنها به همین پدر یا مادر بودن منحصر کرده باشند، بدون هیچ پشتوانه هویتی دیگری (همچون مادری که با نادیده گرفتن سایر جنبهها ـ مثلا زندگی حرفهای ـ همه چیز زندگیاش را بر پایگاه مادریاش بنا کرده)، طبیعی است که رفتن فرزندان میتواند یک بحران هویتی واقعی را در زندگیشان موجب شود.
سندرم «آشیانه خالی» بسیاری از پدر و مادرها را هنگامی که با اتاق خالی فرزندانشان روبهرو میشوند، تحت تاثیر قرار میدهد
گذر از میانسالی
بیشتر والدینی که امروز با رفتن فرزندانشان دست به گریبانند، در سنین میانسالی هستند، یعنی بین ۴۵ تا ۵۵ سال دارند: آنها دورهای از زندگی خود را سپری میکنند که هنوز به خوبی شناخته شده نیست: گذر از میانسالی. دورهای از زندگی که در آن پرسشهای وجودی ذهن را سخت به خود مشغول میکنند: پرسشهایی در ارتباط با معنای عمیق زندگی: من کیستم؟”، “در این لحظه، باید چه جهتی به زندگیام بدهم؟”، در مورد ارتباط با دیگران (والدین، فرزندان، دوستان، …)، یا در ارتباط با معنای فعالیت حرفهای (“آیا در مسیر درستی هستم؟”، “آیا حرفهام مرا در رسیدن به کمال یاری میکند؟). این علامت سوالهای ذهنی، وجهی معنوی دارند و بعید نیست استرسی ایجاد کنند که منبعش به سادگی قابل تشخیص نباشد.
زمانی که فرزندان خانه را ترک میکنند، زن و شوهر که هر کدام کمابیش با این پرسشها درگیرند، در موقعیت بالقوه خطرناکی با یکدیگر روبهرو میشوند که نمیتوانند از سوژههای خشم برانگیز اجتناب کنند. در واقع بسیاری از زوجها، ظهور مسائلی را میبینند که در طول سالها به بهانه بچهها، آنها را دور زده بودند و حالا دیگر نمیتوانند نادیدهشان بگیرند.
پیدا کردن دلایلی برای خواستنِ دوباره دیگری
واقعیت این است که در طول سالها، بدن مادرها و پدرها دچار تغییر و تحول شدهاست. میل به دیگری ضعیفتر شده و گاهی اوقات تمایل به سنجیدن جاذبههای خود خارج از چارچوب همسر یا شریک زندگی سر بر میآورد. نارضایتی از آنچه که هست، به موازات تمایل به چیز دیگری خیلی ماهیتش مشخص نیست، شکل میگیرد. بعید نیست که زن و شوهر، هر یک دیگری را در این عدم رضایت مقصر بدانند. اینها همه بهانهای میشود برای جستوجوی صمیمیتهای جدید و پیدا کردن دلایل تازه برای انتخاب دوباره دیگری، ورای عادات و روندِ روزمره و خستهکننده.
یک زوج قادر به انجام همه چیز نیستند و یک فرد، قادر به برآوردن همه نیازهای دیگری نیست. از نو تعریف کردن انتظارات در قبال دیگری، بخش مهمی از جریان بازسازی رابطه زن و شوهرها یا شرکای زندگی را تشکیل میدهد
پیش از این، روابط زوجها تا حد زیادی اطراف یک پروژه مشترک شکل گرفته بود: تربیت فرزندان. با رفتن آنها، نیاز به یافتن پروژههای جدیدی که مرکز ثقلِ امروزِ زوج باشند، اهمیت محوری مییابد. پاسخ به این پرسش که آن موضوع جه میتواند باشد ساده نیست و زن و شوهر هر دو باید برای یافتن پاسخ تلاش کنند. در حقیقت، زوجهای بسیاری پس از ترک خانه توسط فرزندشان به بیراهه میروند، چرا که بهدلیل بیتوجهی یا ناآگاهی، به خود زحمت تعریف دوباره مسیر زندگی را نمیدهند.
باید توجه داشت که یک زوج قادر به انجام همه چیز نیستند و یک فرد، قادر به برآوردن همه نیازهای دیگری نیست. پس، از نو تعریف کردنِ انتظارات در قبال دیگری، بخش مهمی از جریان بازسازی رابطه زن و شوهرها یا شرکای زندگی را تشکیل میدهد.
کشف تازگیها، آنچه فرصت تجربهشان را نداشتهایم
با رفتن فرزندان، زوج در هیات ابتداییاش خود را باز مییابد: دو فرد رو در رویِ یکدیگر. به یاد آوردن “چرا”یی اینکه یک روز تصمیم گرفتند زندگی مشترکی بنا کنند، ارزش وقت گذاشتن دارد. آیا امروز باز میتوانند کارهایی را که در گذشته با هم انجام میدادند و دیری است انجامشان را از یاد بردهاند، از سر بگیرند؟
راههای دیگری هم هستند که ارزش امتحان کردن دارند:
ــ میتوان از این دوره به عنوان فرصتی برای اجرایی کردن کارهایی که به خاطر دیگر اولویتهای زندگی کنار گذاشته شده بودند، بهره برد: نوشتن، سفر کردن، آموختن (یک زبان خارجی، مثلا)، مطالعه، مراقبه و … به تنهایی یا به همراه همسر.
ــ نباید فراموش کرد که یک بدن سالم، بدنی است که پذیرای لذتهای بیشتر است. هر آنچه که بتواند به برقراری یک سبک زندگی سالم کمک کند (ورزش، کنترل رژیم غذایی، ترک سیگار، کاهش مصرف الکل، کاهش منابع فشار روحی، …)، یک رابطه جنسی راضی کننده و احیا شده را امکانپذیر میکند.
ــ میتوان همچنان روی “خط دادن” حرکت کرد: در گذشته به فرزندان خود بسیار جهات دادهایم. چرا متوقف شویم؟ چرا این پویایی و سخاوت را برای مفهوم دادن به هستیمان ادامه ندهیم؟ چه به عنوان فرد و چه به عنوان زوج میتوانیم مثلا در انجمنهای خیریه فعال شویم.
به این شکل، پس از رفتن بچهها، والدین، به محل تجمع برنامههای مشترک یا فردی بدل میشوند. اما هر کدام از آنها باید در عین حال که به اجرای پروژههای شخصیاش فکر میکند، پروژههای مشترک یا برنامههای طرف مقابل را به رسمیت بشناسد و محترم بشمارد.
اینگونه است که تلاش برای پیشرفت شخصی فرد، با در نظر گرفتن پیشرفت شخصی شریکش، میتواند به برنامه جدید همسران بدل شود.
منابع: