اوا ایلوز، جامعهشناس و استاد دانشگاه عبری اورشلیم در مصاحبهای تفصیلی با «اشپیگل»، بنیادهای رفتاری و فکری دولتمردان و شهروندان اسرائیلی را با نگاهی موشکافانه نقد و بررسی کرده است.
ایلوز میگوید صدای راست افراطی اکنون بلندتر از همیشه است و دفاع از دمکراسی در اسرائیل ضرورتی انکارناپذیر. او تاکید دارد که مولفههای فاشیستی و نژادپرستی کمتر از تهدیدهای امنیتی بیرون از مرزها نیستند و خطر واقعی برای اسرائیل و بقای آن از درون خود اسرائیل میآید.
اشپیگل: علیرغم شمار بالای تلفات افراد غیرنظامی و مرگ صدها کودک، حمایتِ گستردهای در داخل اسرائیل از عملیات انجامشده در نوار غزه وجود داشت. علت این پشتیبانی گسترده چیست؟
ایلوز: جایی که افراد مختلف «نوع بشر» را میبینند، اسرائیلیها دشمنان را میبینند. در مواجهه با دشمنان، افراد به هم نزدیکتر میشوند و از یکدیگر پشتیبانی میکنند، ترس از دست دادن زندگی سبب وحدت افراد میشود، و افراد درباره شکنندگی و آسیبپذیری طرف مقابل فکر نمیکنند.
اسرائیل نوعی خود-آگاهیِ دوتکه و شیزوفرنیک دارد. به این معنا که هرچه قدرت و توان خود را بیشتر توسعه میدهد، باز نمیتواند خود را ضعیف و در معرض تهدید نبیند. دو واقعیت دیگر نیز وجود دارند که نشان میدهند چرا اسرائیلیها غزه را به منزله نوعی دژ و قرارگاه تروریستهای بالقوه یا واقعی میبینند: واقعیت اول این است که حماس دارای ایدئولوژی اسلامِ رادیکال و یهودستیزانه است، و واقعیت دیگر عبارتست از اینکه در اسرائیل هم نژادپرستی افراطی ضدعرب وجود دارد. برای همین دشوار است با مردمی همدردی کرد که تهدیدی علیه جامعه شما محسوب میشوند.
آیا این امر ناشی از این واقعیت هم نیست که جامعه اسرائیلی به شدت در حالِ نظامی شدن است؟
اسرائیل یک قدرت نظامی استعماری است؛ جامعهای نظامی و در عین حال دموکراتیک است و این دو در هم تنیده شدهاند. به عنوان مثال، ارتش بهوسیله شبکه گستردهای از ابزارهای استعماری به کنترل فلسطینیها اقدام میکند؛ ابزارهایی مانند پستهای کنترل مرزی، دادگاههای نظامی (که با نظام حقوقیای اداره میشود که متفاوت از نظامِ حقوقی اسرائیل است)، دادن اجازه کار به شکل دلبخواه به برخی از افراد، و تخریب خانهها و تحریمهای اقتصادی.
اسرائیل یک جامعه مدنی نظامی دارد چرا که تقریباً هر خانوادهای دارای یک پدر، پسر، یا برادری در این ارتش است. ارتش نقش بسیار مهمی در ذهنیت روزمره مردم عادی بازی میکند و در تصمیمگیریهای سیاسی و حوزه عمومی نقشِ حیاتی دارد. در واقع، میتوانم بگویم که «امنیت» مهمترین و محوریترین مفهومی است که جامعه و سیاست در اسرائیل را هدایت میکند. با این حال، اسرائیل دارای نظامِ دموکراتیک هم هست که حقوق دگرباشان را تضمین میکند و به شهروندان این امکان را میدهد که دولت را مورد پیگرد قانونی قرار دهند.
با این حال خیلیها میگویند که اسرائیل در این جنگ با حماس پا را خیلی فراتر گذاشته است.
فکر میکنم اسرائیلیها چیزی را از دست دادهاند که ما به آن «حساسیت انسانی» میگوئیم؛ «حساسیت انسانی» یعنی ظرفیت و توانایی برای احساس همدردی با رنج و درد طرف مقابل. در اسرائیل با نوعی تغییر در درک و دریافت از «دیگریِ فلسطینی» مواجه بودهایم. در باور اسرائیلیها، فلسطینیها به دشمنان راستین آنها بدل شدهاند؛ به این معنا که «آنها آنجا هستند» و «ما اینجائیم» [و هیچ چیز مشترکی میان ما نیست]. این جدایی و افتراق به حدی بوده است که فلسطینیها چهره و حتی نام خود را هم از دست دادهاند.
شما توضیحی برای این تغییر دارید؟
اسرائیلیها و فلسطینیها قبلا درهم آمیخته بودند. فلسطینیها به عنوان کارگران ساختمانی و نیروی کارِ ارزان بهکار گرفته میشدند. سپس دیوار حائل ساخته شد. بعد سروکله موانع در جادهها پیدا شد که آزادی رفت و آمد فلسطینیها را مختل کرد. در ادامه با کاهش عظیمی در اجازه کار در اسرائیل برای فلسطینیها روبرو بودیم.
در نتیجه و در طول چند سال، فلسطینیها از جامعه اسرائیل محو شدند. انتفاضه دوم آخرین میخ را بر این تابوت کوبید. ماهیت رهبری [سیاسی] اسرائیل هم تغییر کرد. دست راستیهای مسیانیک بهشکل روزافزونی قدرت را در اسرائیل به دست گرفتند. قبلاً این جریان در حاشیه قرار داشت و نامشروع بود ولی امروزه تبدیل به جریان اصلی و غالب در اسرائیل شده است. این گروه راست رادیکال مجلس را در دست گرفته، بودجه را در کنترل دارد، و ماهیت گفتمان حاکم بر اسرائیل را تغییر داده است. بسیاری از اسرائیلیها ماهیت رادیکال این گروه راستگرا را درک نمیکنند اما آنها گروه خود را با موفقیت در قالب «میهنپرست» یا «یهودی» جا زدهاند.
دلیل قدرت زیاد جناحِ راست در اسرائیل چیست؟ آنهم با توجه به این نکته که در حالِ حاضر حملات تروریستی کمتری نسبت به قبل در اسرائیل اتفاق میافتد.
همه نسلها در اسرائیل با ادعاهای ارضی و مرزبندیهایی بزرگ شدهاند که در آن اسرائیل یک قدرت استعماری بوده و هیچ چیز دیگری نمیدانند. در این میان شما با شهرکهای یهودینشین روبرو هستید که شکلگیری آنها مبتنی بر تفکراتی به شدت ایدئولوژیک بوده است. این مناطق گسترش پیدا کردند و وارد جریانِ اصلی حیات سیاسی در اسرائیل شدند.
شهرکها با سیاستهای دولتیِ سیستماتیک و نظاممند تقویت شدند؛ یعنی مشمول عفو مالیاتی شدند، سربازانی برای حمایت از خود داشتند، و جادهها و زیرساختهایی در آنها ایجاد شد که بسیار بهتر از موارد مشابه در اسرائیل بود. یهودیان آبادینشین، پارههایی از جمعیت اسرائیل هستند که هرگز فردی سکولار را ندیدهاند و همواره به شکل مذهبی آموزش یافتهاند و برخی از آنها به شدت ناسیونالیست هستند.
در اسرائیل با واقعیتی روبرو هستیم و آن این که لازم است میان لیبرالیسم و یهودی بودن دست به انتخاب بزنیم. اگر ما یهودی بودن را انتخاب کنیم، محکوم به نوعی اجتماعِ مذهبی منفک و جداافتاده میشویم (مانند جامعه اسپارت در یونان باستان) که هرگز تداوم نخواهد داشت. اگر در دهه 1960، کسی میتوانست هم سوسیالیست و هم صهیونیست باشد، امروزه به دلیل سیاست و هویت اسرائیل چنین چیزی غیرممکن است. همچنین، شما با نقشی روبرو هستید که یهودیان خارج از اسرائیل در درون اسرائیل ایفا میکنند. بسیاری از این یهودیان دارای دیدگاههای راست افراطی هستند و به روزنامهها، گروههای فکری، و نهادهای مذهبی داخل اسرائیل کمک مالی میکنند. بیایید با واقعیت روبر شویم؛ واقعیت این است که جناح راست، هم در داخل و هم خارج از اسرائیل، سیستماتیکتر و بسیجکنندهتر بوده است.
آیا یهودیان خارج از اسرائیل (دیاسپورای یهودی) اسرائیل را متفاوت از یهودیان داخل اسرائیل میبینند؟
دیاسپورای یهودی با خاطره هولوکاست شکل گرفته است. این افراد اغلب در جوامعی زندگی میکنند که حقوق دموکراتیک آنها را تضمین کرده است. گاهی وقتها آنها مورد توهینهایی ضدیهودی قرار میگیرند و از این رو نوعی اشتیاق شدید برای بروز هویت یهودی در خود احساس میکنند. آنها رنج و عذابِ آن دسته از اسرائیلیها را درک نمیکنند که شاهد اضمحال و بلعیدهشدن روزافزون دموکراسی توسط نیروهای شریر هستند. امروزه، یهودیان غربتنشین و یهودیان داخل اسرائیل دیگر دارای منافع مشترکی نیستند.
اگر بنیانهای دموکراتیک همینگونه تحلیل بروند و تباه شوند، فرجام کار چه خواهد بود؟
یکی دو سال پیش، روزنامه هاآرتص یک نظرسنجی انجام داد که بر اساس نتایج آن ۴۰ درصد از مردم اسرائیل گفته بودند که به ترک اسرائیل فکر میکنند. من از اعداد و ارقام واقعی اطلاعی ندارم، اما تا به حال هرگز این حد از احساس بیگانگی از اسرائیل را سراغ نداشتهام که در این یکی دوسال اخیر دیدهام. آنها که در بخش سکولاری مانند تلآویو زندگی میکنند، با افرادی در برلین زندگی میکنند نقاط اشتراک بیشتری دارند تا با افراد مذهبی که در اورشلیم زندگی میکنند.
شما اسرائیل را کشور بیم و اضطراب توصیف میکنید…
هراس عمیقاً با جامعه اسرائیل عجین شده است: ترس از هولوکاست (شوآه)، ترس از یهودی ستیزی، ترس از اسلام، ترسِ از اروپاییها، ترس از ترور، ترس از نابودی… ترس یک شکل خاص از تفکر را تولید میکند که من آن را تفکرِ «مبتنی بر فاجعه» مینامم. در این تفکر، افراد همیشه درباره بدترین سناریوی ممکن فکر میکنند، نه اینکه درباره شکل طبیعیِ رویدادها بیندیشند. در قیاس با شکل طبیعی رویدادهای قابل تصور در ذهن، افراد در سناریوهای مبتنی بر فاجعه اجازه دارند که هنجارهای اخلاقی بیشتری را زیر پا بگذارند.
این درک متمایز از تهدیدها و کشمکش امری مشکلآفرین است. چرا که در وضعیتی که اسرائیل خودش را به شکل یک قربانی میبیند، بقیه جهان بهشکل روزافزونی آن را به عنوان یک قدرت اشغالگرِ خشن مشاهده میکنند.
تصور کنید که شما دختری بودید که زیر دست پدری بسیار بیرحم بزرگ شدهاید. در این حالت در شما نوعی بدگمانی و شک «روی هم انباشتهشده» نسبت به مردها شکل میگرفت و فردی بسیار محتاط از آب در میآمدید. اما اگر مدتی مجبور به زندگی در محیطی با مردان خوب و فرهیخته بودید، این بدگمانی شما تا حدودی از بین میرفت. چنانچه در محیطی زندگی میکردید که برخی از مردان بیرحم، و برخی دیگر مهربان بودند، آن بدگمانی و شک انباشته شده در درون شما به نوعی عجز و ناتوانی وسواسی تبدیل میشد که از طریق آن به تفکیک اشکال و انواع مختلف مردان –یعنی مردان بیرحم و مردان رئوف- میپرداختید. این همان ترومای تاریخی خودآگاهی است که یهودیان با آن زیستهاند. روح و روان اسرائیل قادر به برقراری این تمایزات نیست.
آیا این هراس توجیهگر خشونت بیرحمانهای است که بر سر مردم غیرنظامی غزه آمد؟
البته که نه. آنچه من میگویم عبارتست از اینکه ترس عنصری مرکزی در روح و روان اسرائیل است. این هراس از سوی رهبرانی مانند بنیامین نتانیاهو به شکلی بدبینانه و کلبیمسلکانه مورد استفاده قرار گرفته است. او اسرائیلیها را وا میدارد تا باور کنند که همه خواهانِ از بین بردن آنها هستند. یعنی حماس خواهان از بین بردن ماست، سازمان ملل خواهان از بین بردن ماست، القاعده و ایران خواهان نابودی ما هستند. داعش خواهان از بین بردن ما است. ضدیهودیان اروپایی خواهان نابودی ما هستند…
در اصل، این همان فیلتری است که مردم عادی در هر کشمکش و نزاعی با حماس، از خلال آن به تفسیر امور میپردازند. ضلع دیگر این منشور عبارتست از اینکه «آنها» انسان نیستند. از فلسطینیها انسانزدایی شده است: به این دلیل که آنها سربازان خود را در میان شهروندان استتار میکنند، کودکان خود را به جنگ میفرستند، و به جای اینکه پول خود را صرف ساختن جامعه خود کنند آن را برای ساخت تونلهای مرگبار هدر میدهند.
در کنار این این انسانزدایی از دیگری، اسرائیلیها دارای حس قدرتمندی از برتری اخلاقی خودشان هستند. اسرائیلیها اینگونه فکر میکنند: «ما از مردم خواستیم که از خانههایشان بیرون بروند، ما با تلفنهای آنها تماس گرفتیم تا مطمئن باشیم که غیرنظامیان محل را ترک کردهاند. ما به شکل و سیاقی انسانی رفتار کردیم». آنها خود را ارتشی با سربازان خوب و شایسته میبینند.
و با این حال، غیرنظامیان قربانیان اصلی این حملات بودند که در آن مدارس، مجموعههای مسکونی، و بیمارستانهای بمباران شدند.
بلی، و علیرغم همه این موارد، بسیاری از اسرائیلیها هنوز بر این باورند که از نظر اخلاقی برتر هستند. آنها بر اساس قصد و نیت به قضاوت مینشیند، در حالی که جهان بر اساس پیامدها داوری میکند.
موج عظیمی از نفرت در هفتههای اخیر در اسرائیل قابل مشاهده بود. و این نفرت فقط علیه فلسطینیها نیست بلکه بخشهایی از خودِ اسرائیل را نشانه رفته است.
برخی از اصول بنیادین گفتگو توسط برخی از خاخامها و برخی از اعضای کنیسهها زیرِ پا گذاشته شد؛ این افراد هیچگونه نگرانی و دلواپسی در بیانِ نفرتشان نسبت به اعراب احساس نمیکنند و آن را بهگونهای بیان میکنند که برای نفرتشان بنیانی مشروع فراهم آید. این مسالهای بسیار نگرانکننده است. این مساله اتفاق افتاد چرا که همه نسلها در وضعیتی بزرگ و تربیت شدهاند که معتقد به دیدگاههای مذهبی و ناسیونالیسم دوآتشه بودهاند. من فکر نمیکنم که این نفرت در اسرائیل در قیاس با برخی دستههای نژادپرست آلمانی و فرانسوی بیشتر باشد اما وقتی گروهی از فلسطینیان در خیایانهای پاریس شعارِ «مرگ بر یهودی» سردادند، واکنش دولت و نخست وزیر فرانسه – مانوئل والس- سریع و روشن بود. بدین طریق، مسئولان سیاسی فرانسه پیامی قوی و محکم ارسال کردند که بر اساس آن برخی از اشکال گفتارها و عقاید غیرقابل پذیرش است. آنچه که در جامعه اسرائیل فقدان آن احساس میشود عبارتست از اشکالی از موضعگیریهای محکم اخلاقی از سوی رهبران.
شما این تناقض را چگونه توضیح میدهید: نفرت در یک طرف و تاکید اسرائیل بر ارزشهای لیبرال در سمت دیگر؟
اسرائیل در ابتدا به عنوان یک ملت مدرن شروع به کار کرد. اسرائیل مشروعیت خود را از این واقعیت گرفت که نهادهای دموکراتیک داشت. در عین حال اسرائیل در حال بنانهادن نهادهایی به شدت غیردموکراتیک بود که به خاخامها قدرت میداد. اسرائیل همچنین در حال بنانهادنِ نابرابریهای عمیق قومی میان گروههای مختلف مانند یهودیان کشورهای عربی در برابر یهودیانی با تبار اروپایی، اعراب در برابر یهودیان، و یهودیان در برابر غیریهودیان بود. این اعمال سبب مسدود شدن تفکری عامگرا (یا جهانشمول) شد.
منظورتان این است که مشخصه یهودی اسرائیل، ویژگیهای دموکراتیک آن را زیر سایه برده است؟
بلی، دقیقاً. ما الان در نقطهای هستیم که روشن شده یهودی بودن، دموکراسی و محتواهای دموکراتیک را گرو گرفته است. این امر زمانی رشد یافت که برنامههای درسی مدارس تغییر کردند و تاکید بیشتر، روی محتوای یهودی آنها شد تا محتوای جهانی. این امر زمانی شدت گرفت که وزیر کشور دستور اخراج کارگرانِ خارجی را صادر کرد چرا که اعضای حزب شاس از این هراس داشتند که غیریهودیان با یهودیان ازدواج کنند. تشدید این واقعیت ناشی از این نیز هست که حقوق بشر صرفاً از منظر فردی از جناج چپ قابل آموزش بود؛ چرا که حقوق بشر بر اساس این پیشفرض استوار است که یهودیان و غیریهودیان با هم برابرند.
این مسائل دلگرم کننده نیستند.
تنها پاسخ عبارتست از بنا نهادن گروهی از مردم که مداقع دموکراسیاند. تقسیمبندی چپ و راست دیگر مهم نیست. در حال حاضر، چیزی اضطراریتر از اینها وجود دارد: دفاع از دموکراسی. صدای راستِافراطی اکنون بلندتر و رساتر از قبل است و این امر جدید و تازهای است: ظهور راست نژادپرستی که از کردههای خود شرمگین نیست، دگراندیشان را مورد آزار قرار میدهد و حتی مردمی را مورد ستم و آزار قرار میدهد که همدردی خود را نسبت به طرف دیگر ابراز میکنند. خطر واقعی برای اسرائیل و بقای آن از درون خود اسرائیل میآید. مولفههای فاشیستی و نژادپرستی کمتر از تهدیدی امنیتی نیستند که از بیرون از مرزها میآیند.
اشپیگل: دشمنان اسرائیل آن را متهم میکنند به اینکه دیگر کشوری دموکراتیک نیست. آیا این ادعا شما را ناراحت میکند؟
با تمام نقدها و انزجارهای گاه و بیگاهی که از نخوت و تکبرِ اسرائیل دارم، من هم به نوبه خود متحیرم که چرا اسرائیل در این مساله تک افتاده است. به آنچه در سوریه و نیجریه یا عراق اتفاق میافتد نگاه کنید. چرا مردمان دنیا به شکلی که در برابر اسرائیل واکنش نشان میدهند در خیابانها علیه این مسایل تظاهرات نمیکنند؟ امریکا هم پرونده تکاندهندهای در بیرون از مرزهای خود دارد. روشنفکرانی که قرار است آمریکا را بایکوت کنند کجا هستند؟ کجا رفتهاند این افراد؟
آیا شما از عملیات نظامی در نوار غزه حمایت میکنید؟
خیر، من از آن حمایت نمیکنم. من فردی صلحگرا نیستم که فکر میکند عملیاتهای نظامی همواره نادرست و غلط هستند ولی در عین حال مدافع این عملیات نیستم چرا که هیچ فرایند سیاسی پیش از آن وجود نداشته است. نتانیاهو نشانههای واضح و آشکاری ارائه داد که علاقهای به فرایندهای سیاسی ندارد. در عوض، نتانیاهو به کرات، رئیس دولت خودگردان فلسطین–محمود عباس- را تضعیف کرد.
من این دیدگاه را رد میکنم که تنها شکل رابطه ما با فلسطینیها رابطه نظامی است. ما در دامِ اَعمال و رفتار نابخردانه افتادهایم. به عبارتی، یک گروه روبهافزایش از افرادی وجود دارند که واقعاً فکر میکنند که میتوانند بر جمعیت فلسطین چیره شوند و حکومتی را آنجا برقرار کنند که اسرائیل در آن دست بالا را دارد.
این احساس که دیگر امکانِ دادنِ هیچ امتیازی وجود ندارد آیا برخاسته از ۴۷ سال اشغال نیست؟
اسرائیل در حال پرداخت هزینه است اما ما واقعاً از هزینهای که پرداخت میکنیم آگاه نیستیم. ما نمیدانیم که احساس زیستن در جامعهای واجد صلح و آرامش چیست، احساس زیستن در جامعهای را نمیفهمیم که بهتمامی وقف فرهنگ، آموزش، و ارتقای شرایط زندگی همه افراد شده است. مردم رابطهای میانِ شرایط زیستی بدی که دارند و میزان منابعی که در شهرکها و در ارتش هزینه میشود، برقرار نمیکنند. در روانشناسی، به این مساله «گسست» میگویند. جامعه اسرائیل بهشدت بیحس شده است. این بیحسی نه تنها درباره رنج دیگران بلکه درباره رنج خود این جامعه است.
Trackbacks