به کما رفتن محمدرضا مهدوی کنی، پرونده سیاسی یکی از چهرههای قدیمی و صاحب نفوذ جمهوری اسلامی را میبندد که در سه دهه گذشته بر ارکان حکومت تاثیرگذار بوده است.
رئیس مجلس خبرگان از ۱۴ خرداد و در پی سکته قلبی در بیمارستان بستری است. او حتی در صورت به هوش آمدن، هرگز نخواهد توانست به گردونه سیاست بازگردد.
در جستار زیر کوشش شده مهمترین فرازهای زندگی سیاسی او و تاثیر وی بر جریانهای اصولگرایی و روحانیت سالاری مرور شود.
محمدرضا مهدوی کنی ویژگیهای شخصیتی خاصی داشت که در چارچوب رفتار متعارف دو جناح سیاسی اصلی جمهوری اسلامی نمیگنجید.
او عمیقا به ولایتفقیه باور داشت اما در عین حال به نوعی رابطه متوازن بین مراجع و ولی فقیه و تاکید بر فقاهت و عدالت در نظریه ولایتفقیه به جای شخص معتقد بود. ولایت فقیه، بیشتر برای او حالت نهادی داشت که سنگری مستحکم در برابر نفوذ مبانی تجدد و فرهنگ غربی و حفظ شعائر و موازین اسلامی است.
او برای روحانیت امتیاز و شان خاصی قائل بود، اما بیشتر میپسندید روحانیت درگیر امور اجرایی نشود و در جایگاه ناظر و قانونگذار بماند. در مواضع خصوصی و ظاهری او نیز نوعی تعارض وجود داشت. در خلوت الگوی مطلوب دولتمرد اسلامی را مهندس بازرگان توصیف میکرد اما در سطح ظاهر، مدافع روند حاکمیت مطلق خط امام بعد از سال ۱۳۶۰ بود.
او با سرکوب دگراندیشان همراهی کرد اگر چه هیچوقت مسئولیت قضائی و امنیتی نداشت. اما شخصیت خاص وی در اوج بحرانها خود را نشان میداد. به عنوان مثال در اوج درگیری سازمان مجاهدین خلق با جمهوری اسلامی، به مسئولان درجه اول کشور پیشنهاد داد از طریق طاهر احمد زاده با مسعود رجوی مذاکره و مصالحه شود. در اوایل اعتراضات خیابانی جنبش سبز نیز به مهندس میر حسین موسوی پیشنهاد داد همانند امام حسن رفتار کند و تلویحا حقانیت ادعای وی را پذیرفت.
مهدوی کنی با تسخیر سفارت آمریکا مخالفت کرد و به صراحت گفت نماز خواندن در آنجا به دلیل غصبی بودن ایراد دارد. او تا آخر هم ان رویداد را اشتباه دانست ولی به دلیل حمایت آیتالله خمینی، از این موضوع در عمل تبعیت کرد.
در یک صورتبندی کلی مقاطع فعالیت مهدوی کنی را میتوان در دستههای زیر تقسیم کرد:
پیش از انقلاب
مهدوی کنی بعد از ۱۵ خرداد وارد فعالیت سیاسی شد و با نیرو های سنتگرا مانند موتلفه اسلامی مرتبط بود. او بر سر کمک مالی به سازمان مجاهدین خلق به واسطه حجت السلام لاهوتی به زندان افتاد. بعد از آزادی به بوکان تبعید شد و پس از دستگیری مجدد در سال ۱۳۵۵ آزاد شد. او را از روحانیون نسبتا مقاوم در زندان معرفی کردهاند هرچند پس از آزادی دیگر فعالیت خاصی علیه رژیم شاه انجام نداد.
مهدوی کنی از همان پبش از انقلاب به دلیل عدم توجه نو گرایان دینی چون نهضت آزادی و دکتر علی شریعتی به روحانیت با آنها مرزبندی داشت، ولی در عین حال با آنها همکاری نیز میکرد. او برخی از دیدگاههای شریعتی را قبول داشت، ولی تز اسلام منهای روحانیت وی را رد میکرد.
در زندان با سازمان مجاهدین خلق دچار مسئله شد و جزو روحانیونی بود که اعلامیه نجس بودن زندانیان کمونیست را صادر کردند. او از همان پیش از انقلاب، قائل به آزادی و حقوق برابر برای غیر مسلمانهای شریعتگرا نبود و سودای تشکیل حکومت اسلامی را داشت. در عین حال اهل مراوده و رابطه کنترل شده با نو گرایان مذهبی نیز بود.
سالیان نخست انقلاب
سنتگرایی و اهتمام مهدوی کنی به مبارزه با حکومت شاه باعث شد تا مورد توجه آیتالله خمینی قرار بگیرد و نام وی نیز جزو حلقه اولیه روحانیون شورای انقلاب باشد. بعد از ورود آیتالله خمینی به ایران، به دلیل استحکام موضع وی در سنتگرایی و تقدم روحانیت با پیشنهاد مرتضی مطهری، سرپرست کمیتهها شد. وی جمعی از روحانیون تهران را که با آنها کار میکرد از جمله علم الهدی امام جمعه کنونی مشهد را مسئول کمیتههای مناطق تهران کرد.
علی فلاحیان و احمد سالک نیز با او همکاری میکردند. مهدوی کنی عملا تشکیلات کمیته را تبدیل به بازویی برای روحانیت هودار آیتالله خمینی و تثبیت حکومت دینی فقه محور کرد و نیرویی متشکل برای سرکوب و تضعیف دگر اندیشان و جریانهای غیر خط امام سازمان داد.
بعد از اینکه رفسنجانی به دلیل کاندیداتوری برای مجلس سرپرستی وزارت کشور را ترک کرد، مهدوی کنی جانشینش شد و تا پایان عمر دولت رجایی این سمت را حفظ کرد. او تا پیش از ۱۴ اسفند رابطه نسبتا خوبی با بنی صدر داشت.
مهدوی کنی حاضر نشد عضو حزب جمهوری اسلامی شود. مخالفت وی به شکل مبنایی با کار حزبی توسط روحانیت بود. او معتقد بود روحانیت باید فرا حزبی عمل کند و نقش پدر و مشاور مردم را داشته باشد. او بر این منوال با تبدیل جامعه روحانیت مبارز تهران به حزب و کسب پروانه نیز مخالفت کرد. مهدوی کنی به تبعیت از تصمیم جامعه روحانیت مبارز تهران علی رغم نظر مخالف شخصی از ریاست جمهوری بنیصدر حمایت کرد. اما بعد از ۱۴ اسفند، به تدریج مخالفتش با بنیصدر را علنی ساخت و در کمیته حل اختلاف بین رئیس جمهور و قوه قضائیه، به ضرر بنی صدر رای داد.
او در این دوره عضو اولین شورای نگهبان شد. در برخورد و هشدار به سازمان مجاهدین خلق و دیگر گروه های مخالف نیز فعال بود اما ابتدا سعی کرد از در ارشاد آنها بر بیاید. در نماز جمعه تهران به اعضاء مجاهدین حلق گفت بشنوید این محمد رضا مهدوی کنی است که با شما سخن میگوید نه محمد رضا پهلوی!
مهدوی کنی بعد از کشته شدن رجایی و باهنر تا زمان برگزاری انتخابات ریاست جمهوری سوم سرپرستی دولت را بر عهده گرفت. شرایط به گونهای جلو رفت که او نتوانست برای ریاست جمهوری کاندیدا شود اگر چه نامش مطرح بود. تمایل به تداوم فعالیت در نخست وزیری داشت اما خامنهای موافقت نکرد.
بعد از تشکیل دولت موسوی، ناطق نوری با ریاست وی بر سر کمیتهها مشکل پیدا کرد. ناطق مدیریت وی را ضعیف میدانست و همچنین خواهان مدیریت فرماندهان سپاه بر کمیتهها بود. مهدوی مخالف بود و بر ریاست کمیتهها توسط روحانیون اصرار داشت. او از ابتدا نسبت به قدرت گرفتن سپاه و احتمال کودتا بدبین بود. کشمکش آنها کار را به میانجیگری آیتالله خمینی کشاند و او به نفع ناطق رای داد. مهدوی علی رغم تمایلش، به حکم تمکین کرد.
او نگرانی برخی از نیرو های حکومتی و از جمله سیداحمد خمینی را دلیل اصلی برکناری خود میدانست. سید احمد خمینی زمانی به او تلویحا تذکر داده بود که برای خود و جامعه روحانیت بازوی نظامی درست کرده است! در پایان این دوره او فقط در شورای نگهبان فعالیت داشت.
دهه شصت
در این دوران که مصادف با شکلگیری شکاف چپ و راست در داخل مجموعه نیرو های نظام بود، مهدوی کنی به یکی از رهبران اصلی جناح راست تبدیل شد. او با مداخله دولت در اقتصاد و کاربست الگو های سوسیالیستی مخالفت کرد. همچنین خواهان نهادینه شدن بالادستی روحانیون به عنوان پاسداران شریعت اسلام در عرصه حکومت بود.
در این دوره رابطه وی با آیتالله منتظری خوب بود. رابطهاش با آیتالله خمینی بهتر بود هرچند با نزدیکانش و بخصوص حلقه یاران سید احمد خمینی مشکل داشت. مهدوی کنی نیز از جمله مخالفان نخست وزیری موسوی در دوره دوم ریاست جمهوری خامنهای بود. علیرغم اینکه او به لحاظ شخصی با مهدی کروبی دوستی داشت. اما روابط بین آنها در آستانه انتخابات مجلس سوم به منازعه کشید.
بعد از تشکیل مجمع روحانیون مبارز مهدوی کنی نیز از جمله کسانی بود که در دوره تبلیغات انتخابات مجلس سوم به اسلام آمریکایی متهم شد. او به شکایت پیش آیتالله خمینی رفت، بنیانگذار جمهوری اسلامی از او دلجویی کرد و اطمینان داد منظورش از اسلام آمریکایی او و همفکرانش نیستند ولی حاضر نشد پیشنهاد وی مبنی بر نوشتن دست خطی در این خصوص را بپذیرد.
مهدوی کنی در دوره پایانی زندگی آیتالله خمینی، با جریان عزل آیتالله منتظری همراهی کرد اگر چه نقش خاصی در آن نداشت. او از رهبری خامنهای حمایت کرد و در آرایش جدید قوا، موقعیت و نفوذش در حکومت نیز گسترش یافت. در سال های آخر دهه شصت او خود را در کسوت یک پدر و هادی سیاسی برای جناح راست و حکومت تعریف کرد و اکثر اوقاتش را در مدیریت دانشگاه امام صادق گذراند.
البته او به ناحق اداره دانشگاه امام صادق را به دست گرفت که متعلق به آیتالله منتظری بود. اکثر قریب به اتفاق اعضای خانواده درجه اول مهدوی کنی به سمتهایی در دانشگاه گمارده شدند. او همچنین از راههای مختلف قانونی و غیرقانونی، برای توسعه این دانشگاه و قلمرو مدیریتی خودش استفاده کرد ونظارتی بر ریاست او در دانشگاه نبود.
دهه هفتاد
در این دوره مهدوی کنی خود را به عنوان ریش سفید جناح راست و ازنزدیکان رهبری تثبیت کرد. وی از مخالفان جدی توسعه سیاسی و فرهنگی بود. او از ناطق نوری در انتخابات هفتمین دوره ریاست جمهوری حمایت کرد. بعد از جنبش اصلاحات هشدار داد که وقایع انقلاب مشروطه در حال تکرار است و میخواهند روحانیت را حذف کنند.
او با این ادعا به مقابله با جنبش اصلاحات و بخصوص سازمان مجاهدین انقلاب پرداخت. به مجمع روحانیون نیز هشدار داد که فریب سکولارها را نخورند. تلاشهای وی برای ایجاد همگرایی بین جامعه روحانیت مبارز و مجمع روحانیون مبارز به موفقیت نرسید.
تلاشهای سیاسی و موضعگیریهای او در ایجاد اخلال در برابر جنبش اصلاحات نقش داشت. او از مدافعان نظارت استصوابی و تنگ کردن مجاری رقابت و مشارکت سیاسی بود. در دوره اول ریاست جمهوری رفسنجانی، مهدوی کنی حامی او بود اما در دور دوم به جرگه مخالفان وی پیوست.
دهه هشتاد
در این دهه فعالیت مهدوی کنی به در روندی تدریجی کاهش یافت. کهولت سن و سیاست خامنهای در به حاشیه راندن راست سنتی و سر بر آوردن جریانی جدید در اصولگرایان، عوامل این روند بودند. مهدوی کنی در انتخابات ریاست جمهوری نهم از کاندیدایی حمایت نکرد اما اصولگرایان را به وحدت و معرفی کاندیدای واحد فراخواند.
در سال ۸۸ علی رغم اینکه جامعه روحانیت مبارز تهران به جمعبندی نرسید، اما مهدوی کنی گفت اکثریت جامعه حامی احمدینژاد است. روابط وی با رفسنجانی و ناطق نوری در این دروه خوب نبود اما از رفتار احمدینژاد در مناظره انتقاد کرد. رابطه شخصی احمدینژاد، بهخصوص هنگامی که شهردار بود، با مهدوی کنی خوب بود اما به تدریج در دوران ریاست جمهوری از او فاصله گرفت.
مهدوی کنی علیرغم پرهیز از رقابت با رفسنجانی سرانجام تسلیم فشارها شد و ریاست مجلس خبرگان را در دست گرفت.
او نظارت بر خامنهای را در جهت حفظ او معنا کرد و گفت: «نظارت به این معنا نیست که ما بخواهیم از رهبری اشکال بگیریم. نظارت ما همان نظارت حراستی است که در دعای عهد آمده است، البته ما نمیگوییم اشتباه وجود ندارد اما معتقدیم که نظارت بر رهبری همان حراست از رهبری است.» دوران ریاست او نیز مانند اسلافش در مشی خنثی مجلس خبرگان تغییری پدید نیامد و فقط او گهگداری تذکر میداد که رهبری باید رهبر همه جناحها باشد.
دهه نود
مهدوی کنی در انتخابات نهمین دوره مجلس فعال شد و اصولگرایان زیر نظر وی فهرست انتخاباتیشان را بستند. اصرار او باعث قرار گرفتن انصاریان از نزدیکانش در فهرست کاندیداهای تهران شد که البته رای نیاورد.
او همچنین در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۹۲ هدایت فرایند انسجام اصولگرایان را در دست کرفت. اما تلاشهایش حتی در بین اصولگرایان سنتی به نتیجه نرسید. در جلسه حکمیت وقتی رایهای ابوترابی با باهنر برابر شد، به دلیل روحانی بودن، ابوترابی را سزاوارتر دانست اما متکی به حکمیت او اعتنایی نکرد و فقط پور محمدی و باهنر تسلیم شدند.
قالیباف و ولایتی نیز از نظرات وی تبعیت نکردند. اصولگرایان سوم تیری و رادیکال هم، نه تنها به او گوش فراندادند، بلکه با انتشار جزوهای به وی حمله کردند. دانشجویان دانشگاه امام صادق نیز در واکنش مصباح یزدی را آماج انتقاد قرار دادند. مهدوی کنی بعد از انتخابات، از عدم هماهنگیها و تک رویها گلایه کرد و شکاف بین وی و اصولگرایان افراطی و سوم تیری گسترش یافت.
در مجموع مهدوی کنی به بخش فقاهتی و محافظهکار جمهوری اسلامی تعلق دارد که پدرسالاری سیاسی و اشرافیت روحانی را برای حکمرانی تجویز میکنند. سویههای تجددستیز و اعتقاد ارتدوکسی او به روحانیت و اسلام فقاهتی باعث شد تا از ستونهای تحکیم نظام ولایتفقیه و استبداد دینی شود.
نظرات او به توسعه نابرابریها و وجود تبعیضهای ساختاری در کشور کمک زیادی کرد. او در دانشگاه امام صادق نیز کادرهای زیادی را برای جمهوری اسلامی تربیت کرد که اقتدارگرایی سیاسی، محافظهکاری فرهنگی و تجدد ستیزی، مولفههای اصلی هویت آنها بود.
میراث مهدوی کنی، کمک به استقرار گفتمان جمهوری اسلامی و فربه شدن گرایش اصولگرای آن است.
برخی از ویژگیهای شخصیتی خاص او باعث شد تا در میانه طیف کارگزاران روحانی جمهوری اسلامی قرار بگیرد و با تندروها تا حدی فاصله داشته باشد اما در نهایت در خدمت قدرت قرار گرفت.
خروج مهدوی کنی از عرصه سیاست ایران، بیش از هر چیز مجلس خبرگان و رقابتها بر سر تعیین جانشین خامنهای را تحتالشعاع قرار خواهد داد، ولی تاثیر خاصی بر اصولگرایان نخواهد داشت که دیگر جریانی یک پارچه نیستند.
این بابا طرفدار حزب باد بوده و از هرطرف باد می آمده بادش میداده و از خود هیچ اراده و توانی نداشته است و به چاکری و نوکری دربار خامنه ای مشغول بوده است .
امیدوارم کلیه روحانیون حکومتی و سران نظام پوسیده مانند این به درک واصل شوند .
بهنام / 12 June 2014
به قول ظریفی اگر یک رفتگر شریف یک روز از منزل بیرون نیاید ، ببینید وضعیت کوچه و خیابان چگونه میشود .
ولی اگر یک آخوند یکسال هم از خانه بیرون نیاید هیچ اتفاق خاصی نمی افتد .
این فسیلهای دست نشانده مذهبی و تهی مغز که سواد و علمشان به عهد قجر بر میگردد هیچ فایده ای برای مملکت ندارند جز اینکه برای خامنه ای و ولایت مطلقه اش حمد و ثنا گویند و به چاپلوسی و دست بوسی سلطان مطلقه و دیکتاتور بپردازند .
خامنه ای هم با پرداخت باجهای کلان از ثروت ملت ایران ، جیبهایشان را پر پول کرده و وسایل عیش و عشرتشان را فراهم می نماید تا مبادا صدای مخالفی از کسی بلند شود .
البته نظام اسلامی و در راس آن رهبر پوشالیش هیچ مشروعیتی بین مردم ایران و جهان ندارند و این تنها سرکوب و جبر است که تا حال آنها را سراپا نگاه داشته است .
اگر شرایط یک رفراندم آزاد و عادلانه و با حضور سازمان ملل متحد و کشورهای متمدن برقرار گردد ، خواهیم دید که بیش از هفتاد در صد ملت ایران با گفتن یک ( نه ) بزرگ به این جانیان مدعی مسلمانی ، برای همیشه طومار آنان را در هم پیچیده و با ایجاد یک نظام سکولار و دموکراسی واقعی دین را از سیاست جدا می نمایند .
بهنام / 12 June 2014
این شیخِ کنی تا لب گور هم دست بردار نیست و در غارت و سرکوب مردم شرک تدارد !
شهروند درجه سه / 15 June 2014