شبیهسازی سلولهای بنیادی جنینی انسان
با گذشت بالغ بر یک دهه آزمون و خطا، پژوهشگران دانشگاه علم و بهداشت اورگون اعلام کردند که موفق به شبیهسازی جنین انسانی، و استخراج سلولهای بنیادی از آنها شدهاند. از این گذشته، آنها موفق شدند همین سلولها را هم به انواع خاصی از سلولهای پوستی و قلبی بدل کنند؛ که این نخستین گام عملی در مسیر استفاده انبوه از این سلولها در حوزه پزشکی پیوندیست. جالب اینکه کلید چنین موفقیتی هم افزودن «کافئین» به فرآیند شبیهسازی بود.
حال، دانشمندان درصددند تا ببینند آیا قادرند این سلولهای شبیهسازیشده – یا سایر سلولهای بنیادی «القایی» – را بدون شبیهسازی جنین هم بپرورانند یا نه؛ چراکه در اینصورت، علم پزشکی بیشترین بهره را از چنین تحقیقاتی خواهد بود.
تو علوم عرفانی میگن اگه طرف خیلی مراتب معرفت رو طی بکنه اصطلاخا خدا میشه
یعنی میتونه به اون درجه ای برسه که خداوند به مسیح (ع) داده بود ، خالق باشه
فکر می کنم انسان از طریق همین علم محدودش هم داره به این معرفت میرسه
بسیار ممنون از سایت بسیار خوبتون.
شهرام / 27 December 2013
اگر انسان نبود خدا نيز چيزى نبود مگر خالق توده عظيمى از گاز و انرژى و ماده بى شعور كه نه خوب بود و نه بد ،نه زشت بود و نه زيبا ،نه حقيقى و نه نا حقيقى .فقط يك گندگى ،يك غول ماشينى كور و از خود بى خبر بود .اين البته به شرطى است كه جهان مخلوق مى بود .با اجازه شما يك اشتباه هاوكينگ و ملادينو را در كتاب the grand design تصحيح مى كنم .خود آفرينندگى ياself-creating كيهان از نيستى بايد خود-پديد آيندگى شود .يا چيزى چون خود شوندگى ياself-becoming.چرا كه خلقت اصطلاحى است بر گرفته از سفر پيدايش و در معنا به فعلى گذرنده يا متعدى دلالت دارد كه مستلزم فاعلى است غير از مخلوق .اين صرفا بحث لفظى نيست .يك رژيم رئاليستى بايد ترم هاى متناسب خودش را بسازد نه اينكه همان ترم هاى رژيم خالق بنياد و خداباورانه را تكرار كند .خلق خالقى و به ديگر سخن انديشه و ذهنى مى طلبد كه بر مخلوق سابق است .مانند آنچه هگل در باره مفهوم منطق در علم منطق اش مى گويد .حالا ما فرض مى گيريم كه چنين خالقى پيش از خلقت كيهان و طبيعت بكر در كار بوده باشد .تازه با اين فرض او كارى نكرده جز ايجاد يك ذره بي نهايت چگال بنا به تئورى مهبانگ يا. خلق يك توده گنده و غول پيكر بنا به آموزه الهياتى اما توده اى بى معنا .خداى بزرگتر از وقتى پيدايش مى شود كه چيزى بشرى چون شعور و خود آگاهى پيدا مى آيد و با شناخت خود و كيهان طرح جهانى نو در مىاندازد كه معمولا فرهنگ و تمدنش مى ناميم .فيلم يك اديسه فضايي ٢٠٠١ اين موضوع را در دو پلان اول به تصوير در آورده است .اگر كائنات همان باشد كه كيهان شناسى جديد نشان مى دهد پس هاوكينگ هيچ حرف تازه اى نزده ،اين كائنات پيداست كه نمى توانسته مخلوق انديشه اى خلاق باشد .چرا؟چون اگر انديشه و ابزار ورزى اين كائنات را شكاف نمى داد همچنان تا ابد كور ،در خود بسته ،و بى تغيير مى ماند مگر تغييرات تكوينى چون گل شدن غنچه كه مدام تكرار مى شد .انديشه خلاق قاعدتا بايد بتواند در مخلوق خود از بيرون اثر بگذارد و حال آنكه در طبيعت بكر و پيش -تاريخى هيچ اثرى از تغييرى كه از بيرون اين شوند را دگرگون كرده باشد نيست .حالا فرض كنيم كه اين ماشين كور خالقى داشته باشد .با اين فرض آن خالق مادون انسانى است كه جهان خودكار و بسته طبيعى را از بيرون تغيير داده و بر روى آن جهانى مصنوع را خلق كرده كه يك واژه يا خط نوشته آن به غايت فراتر از تمام آن گندگى كور و بى اندازه است .بانيان اديان گويا بر اين كمداشت خالق اين گندگى وقوف داشته اند و از همين رو معجزه و جهان ديگر و ساحت اياب و ذهاب فرشتگان را آفريده اند
صادق پويان / 29 December 2013