شمس آقاجانی این بخت را داشته که بر خلاف سایر شاعران آوانگارد، شعرش در زمان حیاتش با اقبال خوبی از سوی مخاطبان مواجه شود. او متولد ۱۳۴۷ است و غالباً نخستین چیزی که درباره او طرح میشود حضورش در کارگاه شعر دکتر رضا براهنی است.
نخستین مجموعه شمس آقاجانی با عنوان «مخاطب اجباری» در سال ۱۳۷۷ توسط نشر خیام انتشار یافت و از طرف هیأت داوران «کانون شعر فراپویان» به عنوان یکی از سه اثر برگزیده دههی ۱۳۷۰ معرفی شد.
شمس آقاجانی: «اصولاً روایت، از زبان و هر نوشتهای جداییناپذیر است. مهم این است که روایت در هر نوشتهای، چه رابطهای را با آن برقرار میکند. باید توجه کرد که کجا و چگونه روایت به نفع شعر قطع میشود و عقبنشینی میکند.»
مجموعه بعدی او «گزارش ناگزیری» نام دارد. این کتاب را نشر بوتیمار در سال ۱۳۹۱ منتشر کرده است. با وجود آنکه بین انتشار این دو اثر دو دهه فاصله وجود دارد، اما شمس آقاجانی در این مدت به روشها و ترفندهای گوناگون با مخاطبانش در ارتباط بوده است.
مجموعه «گزارش ناگزیری» که موضوع این گفتوگوست از دو بخش «آفریقا، ترکیه، گزارش سفر» (یک شعر بلند) و ۱۵ شعر عاشقانه با درونمایه عاطفی و تغزلی تشکیل شده که بنا به گفته شاعر از شعرهای قدیمیتر او به شمار میآیند.
کتاب «شکلهای ناتمامی» در تئوری و نقد ادبی در سال ۱۳۸۴ و توسط «نشر ویستار» و «سخن رمز دهان» که نتیجه تأملات ۱۵ ساله او درباره شعر و ذات و ماهیت آن و ارتباط هستیشناختی بین شعر و زبان است در سال ۱۳۹۲ توسط انتشارات «سرزمین اهورایی» منتشر شده است.
گرچه همگان شما را شاگرد براهنی میدانند، اما در مجموعه «گزارش ناگزیری»، شما شاعر مستقلی هستید که مفهوم را فدای تکنیک نکرده.
من به همراه تعدادی از دوستان چند سالی را در جمع کارگاه دکتر براهنی بودم و این حضور، بهترین شانس ادبی زندگیام بود و نمیدانم اگر چنین فرصتی برایم پیش نمیآمد الان چه مسیری را طی میکردم! اما این چند سال طلایی و تکرارنشدنی، هر چه بود مرا یک عمر مدیون این استاد بزرگ و هنوز قدرناشناخته کرد.
اما اصولاً قرار نبود از آن جمع و به طور کلی در حوزه نظریه و خلاقیت ادبی، صداهایی یکسان یا مشابه شنیده شود. نمیخواستیم مثل هم فکر کنیم و مثل هم بنویسیم. هیچ دو نفری مثل هم تجربه نمیکنند و خلاقیت ادبی ـ هنری، به ویژه، با نزدیکترین و خصوصیترین تجربیات هر آدمی سروکار دارد. اگر اتفاقاتی از جنس تقلید و تشابه در مواردی رخ داده بی تردید این از ضعف ما بوده. متأسفانه بخش قابل ملاحظهای از جمع منتقدان ما یا نتوانستند و یا نخواستند تفاوتها را ببینند. چراییاش در مملکت ما البته قصه درازی دارد.
به هر حال مشاهده تفاوتهای آشکار بین نوشتههای خودم و دکتر براهنی و دیگران احتیاج به صرف وقت چندانی ندارد. به نظرم اگر ارتباط بسیار نزدیک بعضی از این دوستان را بدانید، شاید بروز این تفاوتها حتی برای خوانندگان جالبتر هم بشود. به هر حال هر کسی مسیر خودش را طی کرده است و نگاه مستقل خودش را دارد. کسی زیر سایه کسی نبوده است که بخواهد خارج شود.
«مخاطب اجباری» دقیقاً در سالهای کارگاه نوشته شد، خیلی دوست دارم منتقدی بیاید و تشابهات و تفاوتهای اساسی و رویکردی آن را با مثلاً «خطاب به پروانهها» دکتر براهنی و یا چند کتاب دیگر اعضاء کارگاه ـ که در همان سالها و در یک ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر نوشته شدند ـ را با هم مقایسه کند و ببیند چرا این همه اختلاف وجود دارد!
در دو بخش اول کتاب یعنی اشعار آفریقا «معنای عمومی شیر» و ترکیه «بررسی یک رؤیا» که لحن روایی دارند و به یک معنا شاعر روایتگر سفر است، واهمه این را نداشتهاید که لحن روایی، شعر را از فضای شاعرانهاش خارج کند؟
خوشبختانه چنین واهمهای نداشتهام. اصولاً روایت، از زبان و هر نوشتهای جداییناپذیر است. مهم این است که روایت در هر نوشتهای، چه رابطهای را با آن برقرار میکند. بدیهیست نقشمندی روایت در شعر، با قصه و سایر ژانرهای زبانی تفاوتهای تعیین کننده دارد. باید توجه کرد که کجا و چگونه روایت به نفع شعر قطع میشود و عقبنشینی میکند.
گزارش سفر شما با حرف زدن با رؤیا شروع میشود و از درون مایههای عاطفی برخوردار است. به نظر شما نسبت عاشقانگی با شاعرانگی چگونه نسبتی است؟
شعر و تغزل وابستهی ازلی ـ ابدی یکدیگرند! شعر وقتی شروع میشود که با کلمات شروع به تغزل کنیم. کلمات را به خاطر خودشان دوست داشته باشیم و به آنها و روابطشان عشق بورزیم. این معاشقه صرفنظر از محتوای شاد یا غمانگیز یا هر چیز دیگریست که شعر دارد از آنها میگوید.
شمس آقاجانی: «تغزل، هر چیزی و از جمله روایت و راوی را به خود آغشته میکند. زبان عشق از دوگانه پیچیدگی/ سادگی درمیگذرد. پیچیدگی یا سادگی برخاسته از خود عشق و در هستی آن نهفته است.»
مثلاً تصنیف «مرغ سحر» را یک بار دیگر بخوانید و ببینید وضعیت چگونه است. بنابراین همه شعرها از این منظر عاشقانهاند! حال اگر شعری عاشقانه هم باشد، که دیگر باید در انتظار یک رفتار تغزلی مضاعف باشیم. بنابراین تغزل، هر چیزی و از جمله روایت و راوی را به خود آغشته میکند. زبان عشق از دوگانه پیچیدگی/ سادگی در میگذرد و دیگر این تقسیمبندی را نمیپذیرد. چون در اینجا مبنای پیچیدگی یا سادگی آن چیزی نیست که مثلا موجب میشود یک متن فلسفی را ساده یا غامض کند. این پیچیدگی یا سادگی برخاسته از خود عشق و در هستی آن نهفته است. بهتر است روی هر دو کلمه سادگی و پیچیدگی خط بکشیم و بگذاریم درگیری حس و زبان که در چنین مقاطعی با کمترین واسطهای خود را آشکار کنند. در اینجا فقط واسطه زبان وجود دارد که حذف ناشدنیست، پس بگذاریم زبان تغزلی و تغزل زبان ما را و نوشته را آنگونه که شرایط حالشان ایجاب میکند به حرکت درآورند. در چنین لحظاتی نه تنها دیگر ـ به قول شما ـ با شکلهایی از بیان و بلکه اسلوبها و اشکال متداول گذشته و بازیهای دشوار زبانی و…. سر جنگ نداریم، بلکه همه آنها یک شکلاند! و ما همراه با شعر از این تقابلهای تحمیل شده عبور میکنیم. در تغزل ناب، سادگی و پیچیدگی دیگر موضوعیت ندارند- اینها مربوط به حوزهای دیگرند- چون دیگر قرار نیست چیزهایی را بفهمیم، قرار است آنها را حس کنیم.
در یکی از اشعار «گزارش ناگزیری» از منی میگویید که «قادر به تأمین پنج نفر» نبوده و «وقتی همسرم به حمام رفت، بالشی برداشتم گذاشتم روی صورت دخترم و فشار دادم، دخترم دست و پا میزد، قادر به تأمین پنج نفر نبودم» به این ترتیب میتوان گفت شعر شما هم به ناگزیر نتوانسته از تأثیر شرایط اجتماعی دور بماند. رویکرد اجتماعی ـ البته منظورم سیاستزدگی نیست – در شعر به اعتقاد شما بر عهده هنرمند هست یا نیست؟
وقتی به لحظهای که در آنی تماماً اعتماد کنی و با آن همراه شوی، تو در لحظه غرق شوی و لحظه را در خود غرق کنی، یعنی در لحظه شعر، دیگر همه چیزهای دور و برت و هر چه که اتفاق میافتد هم بخشی از شعر است. اگرچه از فضاها و زمانهای مختلف و به ظاهر نامرتبط آمده باشند. جالب است بدانید بخش اعظم این بند شعر بریده صفحهی حوادث یک روزنامه هستند که بدون هیچ دخالتی عیناً نوشته شدهاند. من فقط یک تقطیع ظاهری کردم و در چند سطر، زیر هم گذاشتمشان. برای خودم هم جالب بود که اولاً خودشان چه ریتمی دارند، داشتهاند انگار، از قبل از تولدشان، و در عین حال چگونه با ریتم بیرونی و درونی این بند و کل شعر هماهنگ شدند. مثل این است که از ابتدا، از ابتدای خیلی خیلی دور، قرار بود در همین بند این شعر بنشینند، اصلاً برای همین منظور خلق شده بودند و باز جالب است که چنین اتفاق فجیعی که تمام ارکان وجودی هر انسانی را به لرزه در میآورد، خود را درست وسط یک متن تغزلی و عاطفی رسانده و جا خوش کرده است. تصورش را بکنید، یک نفر فرزند خودش را …. بگذریم.
حال آیا این تأثیر شرایط اجتماعی در شعر است؟ مگر میشود شعر و شاعر و شرایط اجتماعی و لحظات شعر و… هر کدام را جداگانه تصور کرد؟ هر اثری ـ به ویژه یک اثر تغزلی ـ ترکیب پبچیده و غیرقابل تفکیکی از همه اینهاست. معجونی که دیگر سازنده واحدی ندارد. من البته ممکن است در خیلی جاها موفق نبوده باشم، اما اگر شعری رخ دهد در جایی، معنیاش این است که شعر، شاعر را با تمام شرایط پیرامونیاش در حال و گذشته و آینده، نوشته است (به قول برخی از نظریهپردازان امروزی). منتها بعضیها با عدم شناخت کافی ازسازوکارهای شعری، شعر را با یک بیانیه سیاسی، یا واکنشهای احساسی به حوادث اجتماعی همراه با برقراری یک تناظر مستقیم و یک به یک با آنها اشتباه میگیرند و فکر میکنند نام این عمل تعهد است. و بعد میبینیم که اولین چیزی که از دست میرود خودِ شعر است.
آقای آقاجانی این سؤال از سر کنجکاوی است. آیا بخش گزارش سفر شما از ترکیه یا آفریقا عینی است؟ به هر حال سفرنامه را مسافر مینویسد. حتی اگر در قالب شعر روایت شود.
ببینید من به دلیل شرایط شغلیام بخش عمدهای از زندگیام به سفر گذشته است. به آفریقا و ترکیه هم سفر کردهام که این شعر بلند را همزمان و بعد از این دو سفر نوشتهام. بدیهی است بخشهایی از نوشته تحت تأثیر اتفاقات عینی بودهاند. مثلاً به بعضی از همسفرانم اشاره کردهام. حتی در بعضی از زیرنویسها بازیهایی با این اتفاقات عینی شده است و برای مثال در یک زیرنویس به عمد تأکید کردهام که این اسامی واقعی و حقیقی هستند.
اما اغلب این توضیحات وجه پارودیک دارند و لزوماً واقعی نیستند. به عبارتی بخشی از زیرنویسها کارکردهای عادی یک زیرنویس را ندارند و آن را هجو میکنند و به چالش میکشند. شاید توانسته باشم زیرنویس را هم به درون متن بکشانم و تبدیل به تکنیک کنم و در شکلگیری فرم کلی اثر دخالت داده باشم. اما در نهایت روایت مستقیم اتفاقات به خودی خود برایم اهمیتی نداشتند و جایگاه و کارکرد آنها در شعر برایم مهم بودند و در حقیقت این شعر بود که تعیین میکرد چه بخشی از واقعیت بیرونی را به درون خود راه دهد و چه بخشهایی از آن تغییر کند و دفرمه شود و چگونه. خلاصه اینکه این یک سفری در شعر است و داستانی در آن وجود ندارد (سلسله مراتب زمانی حوادث) تا قابل ارجاعدهی باشد. مرزهای بین واقعیت و خیال در جاهای زیادی حتی برای خودم هم قابل شناسایی نیست.