123 - VIOLENCE-AGAINST-WOMEN

اسم آن را عوض می‌کنند و می‌گذارند عشق. اسم آن را عوض می‌کنند و می‌گذارند غیرت. اسم آن را عوض می‌کنند و می‌گذارند کمی عصبانیت. اسم آن را عوض می‌کنند و می‌گذارند کنترل اجتماعی، اما اسم آن هیچکدام اینها نیست. اسم آن خشونت است.

۲۵ نوامبر، روز جهانی «منع خشونت علیه زنان» از سال ۱۹۸۱، برای یادآوری عزم همگانی برای مبارزه با خشونت علیه زنان انتخاب شده است؛ روزی که به خاطر قتل وحشیانه سه خواهران میرابال، فعالان سیاسی اهل جمهوری دومینیکن به این عنوان انتخاب شد، اما با وجود این یادآوری هرساله، آمار و ابعاد خشونت علیه زنان در تمام دنیا رو به گسترش است.

خشونت یک رفتار نهادینه شده در یک جامعه پرتبعیض است، هرچند حتی در جوامعی که بر مبنای قوانین برآمده از دموکراسی اداره می‌شوند هم شکل‌های مختلف خشونت بر گروه‌های مختلف اجتماعی اعمال می‌شود، با این حال در یک جامعه استبدادزده، نوع و شیوه اعمال خشونت متفاوت و گاه شدیدتر است. خشونت در یک جامعه استبداد زده که قوانین تبعیض‌آمیز بر آن حکم می‌رانند، شکل‌های پیچیده‌ای دارد و در همه بخش‌ها و سطوح جامعه رواج دارد.

به دلیل گستردگی انواع خشونت در ایران، هیچ آمار دقیقی از میزان خشونت نسبت به زنان وجود ندارد. با این حال هر از چند گاه آمار و تحقیقاتی در ایران منتشر می‌شود. ازجمله به گزارش روزنامه اعتماد، میزان خشونت خانگی در تهران، ۱۸/۹ درصد جسمی و ۵۲/۴ درصد روانی است. همچنین در سطح کشور، در هر ۹ ثانیه یک مورد خشونت اتفاق می‌افتد.

خشونت علیه زنان در ایران، رفتاری است که از سمت قانون حمایت می‌شود. مواردی از قانون مدنی ایران وجود دارد که به صورت آشکار یا در فحوای مواد خشونت خانگی ترویج و یا تشدید می‌کند.

در واقع خشونت در جامعه‌ای مانند ایران از بالاترین سطوح تا پایین‌ترین لایه‌های اجتماع اعمال می‌شود و هر لایه‌ای به دنبال احساس مورد خشونت قرار گرفتن، خشونت اعمال شده بر خود را بر لایه‌های دیگر اعمال می‌کند.

خشونت رسمی و قانونی

اگر موضوع خشونت علیه زنان را به عنوان یکی از مصادیق اعمال خشونت در جامعه در نظر بگیریم، در بررسی این خشونت تنها با دست و پای شکسته و کبودی‌های صورت مواجه نخواهیم بود و این خشونت حتی به خشونت‌های روانی، توهین و تحقیر و تهدید هم ختم نمی‌شود. در واقع جامعه ایران در تمامی لایه‌های اجتماعی، انواع خشونت را نسبت به زنان به کار می‌گیرد تا از آنها موجوداتی درهم شکسته و مطیع بسازد؛ گرچه در تریبون‌های رسمی و تبلیغی از احترام و تکریم زنان و اهمیت و نقش آنها در جامعه سخن می‌گوید، اما در عمل، با تاکید بر نقش مطیع و کنترل شده زن به عنوان مادر و همسر، با محروم کردن زنان از حقوق اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، با فراهم نکردن سیستم‌های حمایتی و محروم کردن زنان از فعالیت برای تحقق حقوق خود و امنیتی کردن تلاش‌های برابری‌خواهانه، خشن‌ترین رفتارها را نسبت به زنان به کار می‌گیرد و در جامعه تجویز می‌کند.

خشونت علیه زنان در ایران، رفتاری است که از سمت قانون حمایت می‌شود. مواردی از قانون مدنی ایران وجود دارد که به صورت آشکار یا در فحوای مواد خشونت خانگی ترویج و یا تشدید می‌کند. مواد مربوط حقوق خانواده در قانون مدنی نظیر لزوم اجازه پدر برای ازدواج دختر باکره ولو اینکه به سن بلوغ رسیده باشد، ایقاع دانستن طلاق و منحصر کردن آن به اراده مرد، لزوم و اجبار زن به سکونت در محلی که مرد تعیین می‌کند، حق ولایت انحصاری مرد و پدر مرد درباره فرزند، حق انحصاری بدون محدودیت مرد برای حضانت فرزند، حق مرد در ازدواج دوم یا بیشتر، مدیریت انحصاری مرد بر خانواده، امکان منع زن توسط شوهر برای اشتغال و تحصیل از مواردی هستند که در درون خانواده امکان اعمال خشونت را از سوی مردان تقویت می‌کنند. علاوه بر قانون مدنی، قوانین کار و قوانینی که به عنوان قانون حمایت از خانواده به تصویب می‌رسند، قوانین مربوط به کنترل پوشش زنان در اجتماع نیز از دیگر شیوه‌های ترویج خشونت علیه زنان از سوی قانون هستند.

رسانه‌های رسمی مانند تلویزیون دولتی ایران هم در سریال‌ها، فیلم‌ها و گفت‌وگوهای کارشناسی خود، گاه خشونت علیه زنان را رفتاری عادی و قابل اغماض جلوه می‌دهند.

download

شکوه: «با اینکه همه به من تا حالا لقب مادر فداکار داده‌اند، اما همیشه توی وجود خودم عصبانی‌ام. می‌بینم هیچ کاری به خاطر خودم نکرده‌ام، همه زندگی‌ام به میل دیگران گذشته.»

هفت زن ایرانی متعلق به طبقات اجتماعی گوناگون و در گروه‌های سنی مختلف، از تجربه خود از قرار گرفتن در معرض خشونت در خانه و اجتماع با زمانه سخن گفته‌اند، تجربه‌هایی روزمره که می‌تواند شدت، عمق و گستره این رفتارها را نشان ‌دهد.

شکوه، ۶۱ساله، منشی

«اگر بخواهم بگویم با من خشن رفتار نشده، دروغ گفته‌ام. پدرم یک مرد تحصیل کرده بود و پست و مقامی داشت. خیلی هم به حقوق زن‌ها احترام می‌گذاشت ظاهراً، اما در ۱۵ سالگی مجبور شدم با کسی که ارتباط شغلی با پدرم داشت ازدواج کنم و درس خواندن را کنار بگذارم.

 ۱۵ سال با شوهرم زندگی کردم، مرد خوبی بود اما همه ارتباط‌های اجتماعی مرا با این بهانه که خوشگلی و من دوستت دارم، محدود کرد. تا زمانی که توی یک تصادف مرد، مجبور بودم چادر سرم کنم. بعد که مرد، در ۳۰ سالگی با دو بچه تنها ماندم در حالی که دیپلمم را نگرفته بودم، تجربه کاری نداشتم. مجبور شدم از اول شروع کنم. مشکلات زندگی پیرم کرد. افسردگی گرفتم، رفتم زیر درمان، سلامتم از بین رفت اما در عوض شدم مادر فداکار.

 زندگی‌ام خیلی سخت گذشت در حالی که هیچ حامی و دوستی نداشتم. الان که ۳۰ سال گذشته، می‌بینم که مجبور شدم به خاطر پسند جامعه همه حس‌ها و نیازهای خودم را سرکوب کنم. هیچ‌وقت نشد با مردی بعد از شوهرم ارتباط داشته باشم. همه نگاه‌ها روی من بود. خانواده خودم، همسرم، در و همسایه. با اینکه همه به من تا حالا لقب مادر فداکار داده‌اند، اما همیشه توی وجود خودم عصبانی‌ام. می‌بینم هیچ کاری به خاطر خودم نکرده‌ام، همه زندگی‌ام به میل دیگران گذشته. حالا که بچه‌هایم رفته‌اند دنبال زندگی‌شان من هنوز مجبورم 12 ساعت در روز کار کنم. شب‌ها که می‌رسم خانه، از دست آدم‌های محل کار، از ترافیک، از تلویزیون، از تنهایی خودم عصبانی‌ام و حس می‌کنم با من خشن رفتار شده.»

نغمه، ۳۵ ساله، مهندس کامپیو‌تر

«۱۵ سال است ازدواج کرده‌ام. ۲۰ ساله بودم و شوهرم همکلاسی دانشگاهم بود. بچه نداریم. توی محل کار، من رئیس بخش انفورماتیکم. ده تا کارمند مرد دارم، اما توی خانه تحقیر می‌شوم. کارمان به کتک‌کاری هم رسیده، اما بدتر از آن این است که شوهرم همیشه مسخره‌ام می‌کند.

او همه چیز من را مسخره می‌کند؛ هیکلم را، طرز حرف زدنم را، لباس پوشیدنم را، غذا درست کردنم را. جلوی دوست‌ها و فامیلش من را کرده سوژه خنده. خودش هم آدم موفقی است، شرکت خصوصی دارد اما مدام بهم می‌گوید تو هیچی نیستی. البته وقتی ناراحت می‌شوم، منت‌کشی می‌کند، اما اعتماد به نفس من را گرفته و نابود کرده. گاهی به بهانه‌ای می‌آید محل کارم، جلوی کارمندها به تحقیرآمیزترین شکل با من حرف می‌زند؛ البته در قالب شوخی و خنده. با دوز و کلک تا حالا چندبار پول‌هایم را از من گرفته و کلاه سرم گذاشته. گاهی می‌آید خانه در حالی که ده کیلو سبزی خریده و ده کیلو آلبالو. می‌گوید باید فریزر را پر کنی یا مربا درست کنی. توقع دارد هروقت که اراده کرد با هم سکس داشته باشیم و اگر بی‌میلی نشان بدهم به زور این کار را می‌کند. اینها چیزهایی است که به نظر من خیلی خشن می‌آید و همیشه دلم می‌خواهد با آنها بجنگم، اما فکر می‌کنم ضعیف شده‌ام و تحمل ندارم خشونت‌های تازه‌ای به زندگی‌ام اضافه کنم. می‌دانم اگر طلاق بگیرم، زندگی روی خشن‌تری به من نشان می‌دهد و قدرت جنگیدن برایم نمانده دیگر.»

راحله، ۲۸ ساله، خانه‌دار

 «شوهرم دست بزن دارد. کارگر ساختمانی است. هر شب به یک بهانه‌ای مرا می‌زند. یک پسر ده ساله دارم که او هم دست بزن دارد. گاهی با مشت و لگد می‌افتد به جانم و فحشم می‌دهد. عین پدرش بد دهن است. مادرشوهرم هم طبقه بالای ما زندگی می‌کند. او هم بددهن است. از توی آشپزخانه خانه خودش روزی یک ساعت به من فحش می‌دهد. گاهی می‌آید پایین و با پسرش دوتایی شروع می‌کنند به فحش دادن به من. چندبار عصبانی شده و آمده توی خانه ما همه چیز را ریخته به هم و شکسته. غذای داغ را یک بار ریخت روی من و دستم تا آرنج سوخت. جلوی خانواده خودم نمی‌توانم حرف طلاق بزنم چون بابای خودم هم دست کمی از اینها ندارد. مادر من به خاطر کتک‌هایی که خورده یک دستش شکسته و کج جوش خورده. ناقص شده. من هم می‌ترسم ناقص شوم. حتی وقتی می‌خوابم همه‌اش ترس توی دلم است که مرا کتک نزنند. چون شده که توی خواب هم کتکم زده‌اند.»

مهسان، ۳۴ساله، روزنامه‌نگار

«مجردم. خانواده‌ام در شهرستان زندگی می‌کنند. من از دوره دانشجویی آمدم تهران و ماندگار شدم. با خانواده‌ام مشکلی ندارم، پدرم عاشق شغل من است و هیچ وقت کسی به من فشار نیاورده که ازدواج کنم. اما زندگی در تهران و در ایران خیلی خشن است.

0,,16873199_303,00

مهسان، روزنامه‌نگار: «خیلی وقت‌ها هم مجبور می‌شوم به خاطر حفظ شغلم سکوت کنم. البته وقتی در مقابل این رفتارها سکوت کنی، باز هم از سمت دیگری بهت حمله می‌شود. مثلاً فورا علیه‌ات جو درست می‌کنند که فلانی با همه ارتباط دارد. اگر به روی کسی لبخند بزنی، فوراً متوقع می‌شوند.»

با وجود اینکه استقلال اقتصادی دارم، اما حانه گرفتن در تهران برایم یک معضل است. هر سال بابت این مسئله کلی فشار تحمل می‌کنم. از صاحبخانه‌ها هم که بگذریم، همسایه‌ها دست از سرم بر نمی‌دارند. همسایه مجرد داشته‌ام که خواسته یک جوری راه پیدا کند به خانه‌ام. لوله کش و بنا و برق‌کاری که بفهمند تنها هستم فوراً به من گیر می‌دهند. مکانیکی که ماشینم را می‌برم پیشش، برایم اس‌ام اس‌های آنچنانی می‌فرستد. تا مدت‌ها با همه اینها دعوا می‌کردم، همیشه درگیر می‌شدم و می‌خواستم با این رفتارها بجنگم، اما این اواخر دیگر کم آورده‌ام. تظاهر می‌کنم که شوهر دارم، هرچند شوهر داشتن هم جلوی این رفتارها را نمی‌گیرد. در محل کار هم عین این رفتارها با من می‌شود. از سردبیر بگیر تا خبرنگاری که زیر دستم کار می‌کند، همه به نحوی آزارم می‌دهند و آزارشان جنسی است. می‌خواهند با من ارتباط داشته باشند و حر‌ف‌شان این است که من آدم آزادی هستم و ما روشنفکریم و نباید گرفتار فکرهای مردم عادی باشیم. خیلی وقت‌ها مقابل‌شان می‌ایستم، اما خیلی وقت‌ها هم مجبور می‌شوم به خاطر حفظ شغلم سکوت کنم. البته وقتی در مقابل این رفتارها سکوت کنی، باز هم از سمت دیگری بهت حمله می‌شود. مثلاً فورا علیه‌ات جو درست می‌کنند که فلانی با همه ارتباط دارد. اگر به روی کسی لبخند بزنی، فوراً متوقع می‌شوند. برایم خیلی پیش آمده که با کسی مصاحبه کرده‌ام و آن آدم مقام مسئولی بوده و بعدها خواسته رابطه‌اش را طور دیگری با من ادامه بدهد. بارها به من پیشنهاد صیغه داده‌اند. همه اینها باعث می‌شود که احساس کنم تا گلو در خشونت فرو رفته‌ام و با اینکه شغلم طوری است که باید با خشونت بجنگم، اما خودم قربانی این سیستم هستم.»

شمیمه، ۵۴ ساله، معلم

 «شوهرم عضو یکی از گروه‌های چپ بود. سال ۶۰ او را گرفتند. آن موقع یک دختر دو ساله داشتم. اخراجم کردند، مجبور شدم به هزار خفت تن بدهم که زندگی‌ام بگذرد. شوهرم پنج سال توی زندان ماند، در حالی که من مجبور بودم با تدریس خصوصی آن روزها را بگذرانم.

آن روزها توی محله تف و لعن می‌شدیم. یک عده از مردم محل که به مسجد رفت و آمد داشتند تبلیغ کرده بودند علیه ما که ضد انقلاب هستیم. خرید کردن از بقالی محل هم برایم آسان نبود. باید می‌رفتم چند خیابان آن طرف‌تر تا کسی مرا نشناسد. یک بار امتحان دادم برای فوق لیسانس، در گزینش ردم کردند. یعنی در واقع یکی از آشناهای خودمان که به‌عنوان معرف اسمش را داده‌ بودم گفت اینها ضد انقلابند. خشونتی که من احساس کردم خشونت خانگی نبود، خشونتی بود که جو سیاسی جامعه با من کرد. همه استعدادهایم هدر رفت. امکان داشتن شغل، ادامه تحصیل و احترام اجتماعی را از دست دادم. سال‌ها در انزوا زندگی‌کردیم. شوهرم بالاخره از زندان آزاد شد، اما او هم به این چرخه خشونت اضافه شد. کار پیدا نمی‌کرد. با این که مهندس بود؛ فارغ‌التحصیل یکی از دانشگاه‌های خوب ایران، آخرش با وساطت چند تا از دوستان قدیمی‌اش، در یک شرکت ساختمانی خصوصی استخدام شد و هیچ وقت ارتقا پیدا نکرد. من همیشه در این اجتماع حس تحقیرشدگی داشته‌ام، ‌ انگار در ۲۴ سالگی یک سیلی محکم خوردم.»

زینب، ۳۰ ساله، خانه‌دار

 «شوهرم پنج سال قبل یک زن را صیغه ۹۹ ساله کرد. چون نمی‌توانست از من رضایت بگیرد. آن زن یک بچه داشت و  به‌عنوان مشتری رفت و آمد می کرد به مغازه شوهرم. طلاق گرفته بود. دو سال کارم شده بود اصرار و التماس و تهدید که دست از سر آن زن بردارد و برگردد به زندگی خودمان. قبول نکرد. بابت آن زن مسخره‌ام می کرد که او خوشگل و سکسی است، من معمولی و سرد. رفتم طلاق بگیرم خوردم به در بسته. نه می‌شد مهریه بگیرم، نه حضانت بچه‌ام را. قاضی دادگاه بهم گفت شوهرت کار خطایی نکرده از نظر قانون. آشناها می‌گفتند بمان سر زندگی‌ات تا از سرش بیفتد، اما نمی‌توانستم.

80639157-4054938

رویا، کارمند بانک: «در جلسه‌های کاری متلک می‌گویند که فلان کار ممکن است برای خانم فلانی سخت باشد. برای مزه‌پرانی و شوخی مدام از جنسیت من مایه می‌گذارند و وقتی با آنها برخورد می‌کنم و به رفتارشان اعتراض می‌کنم، می‌گویند خانم فلانی خشن است.»

افسردگی گرفتم، افتادم بیمارستان، اما شوهرم از آن زن دست نکشید. می گفت حق شرعی و قانونی‌ام است. یک روز دیوانه شدم. پیت نفت را ریختم روی خودم. جلوی چشمش این کار را کردم. یکهو تنم آتش گرفت. خودش مرا برد بیمارستان، سه ماه بستری شدم. الان تنم، پاهایم، دستم همه سوخته است. شانس آوردم صورتم نسوخت. شوهرم دیگر خانه نمی‌آید. رفته پیش آن یکی زنش زندگی می‌کند.»

رویا، ۴۰ ساله، کارمند بانک

 «۲۰ سال است کار می‌کنم؛ در یکی از بانک‌های معروف. از پشت گیشه شروع کردم تا الان که شدم بازرس. به نظر دیگرانی که مرا از بیرون می‌بینند، خیلی موفقم. پستم بالاست، حقوقم خوب است، اما اینطور نیست. حقوق من از همکاران مردم کمتر است.

 خیلی‌ از مردهایی که تجربه‌شان کمتر از من بوده زودتر از من ارتقا پیدا کرده‌اند و حقوق‌شان هم از من بیشتر است. با اینکه ظاهراً جایگاه شغلی‌ام خوب است، اما همیشه از سمت روسا و همکاران مرد متلک می‌شنوم. اگر بیشتر از ساعت کاری بمانم تکه می‌اندازند که خانم فلانی برو به شوهر و بچه‌ات برس. در جلسه‌های کاری متلک می‌گویند که فلان کار ممکن است برای خانم فلانی سخت باشد. برای مزه‌پرانی و شوخی مدام از جنسیت من مایه می‌گذارند و وقتی با آنها برخورد می‌کنم و به رفتارشان اعتراض می‌کنم، می‌گویند خانم فلانی خشن است و اعتقادات فمینیستی دارد. انگار که اعتقادات فمنیستی داشتن جرم است. البته این را هم بگویم که اعتقادات شخصی من هم در این تبعیض بی‌تاثیر نبوده. من توی محیط کار پوششم مطابق معیار است، اصراری هم ندارم که اعتقادم را درباره حجاب جار بزنم، اما از گوشه و کنار به گوشم رسانده‌اند که ما می‌دانیم در زندگی خصوصی به اصطلاح خیلی اسلامی نیستید. به تلویح به من گفته‌اند که پیشرفت شغلی‌ام سقف دارد و سقفش تا اینجاست و دلیلش هم همین است.»