در قصه‌های اروپایی، بخصوص آنها که محصول قرون وسطی و بعد از آن هستند، هرگاه ضد قهرمانی ترسیم ‌می‌شود ترجیحاً او زنی جادوگرست که قصد دارد دختر کوچک و معصومی را که قهرمان قصه است، مسموم کند یا بکشد. یکی از این نمونه‌ها در قصه‌ی سفید برفی است که نامادری، در جست‌جوی زیبایی جاودان خود، از شکارچی می‌خواهد، قلب دخترخوانده‌ی نوجوانش را از سینه درآورد و به او بدهد تا در کارهای جادوگری که در جوانسازی او نتیجه‌بخش است، از آن استفاده کند. مورد دیگر قصه‌ی هانسل و گرتل است که جادوگر خانه‌ای از شیرینی می‌سازد تا دختر و پسر را بخورد. در عین حال در قصه‌ها نشان داده می‌شود هرگاه می‌خواهند زنی را نابود کنند به او تهمت جادوگری می‌زنند، تا جایی که هر زنی قدرتی دارد در جامعه و از دید مردم شیطانی محسوب و جوابش آتش می‌شود، مگر اینکه زن با گذر از آزمون‌های دشوار «بی‌گناهی» خود را ثابت کند.

زن‌کشی و سوزاندن زنان به جرم زیبایی و هوش و استقلال آنان در تاریخ تمدن
زن‌کشی و سوزاندن زنان به جرم زیبایی و هوش و استقلال آنان در تاریخ تمدن

قصه‌ها نشان می‌دهند که نسبت جادوگری به زن وسیله‌ی حذف او را از جامعه و جهان فراهم می‌کرده است و زنان تنها و توانا، چاره‌ای نداشته‌اند مگر خود را تا آنجا ناتوان نشان دهند که برای ایشان خواستگاری پیدا شود و آنقدر ناتوان جلوه نکنند که طعمه‌ی خشونت‌های دیگر مردان و زنان بشوند.

قصه‌های بسیاری نشان می‌دهد که مردم از زنان قدرتمند و تنها می‌ترسیدند و از آن رو با خشونت با ایشان برخورد می‌کردند و نه با احترام. در همان قصه‌ها می‌بینیم آنچه سبب اطلاقِ نامِ جادوگر به یک زن می‌شود در اکثر موارد بدطینتی زن، یا میلش به تخریب نیست.

در مجموعه داستان‌های مکزیکی قصه‌ای درباره‌ی زنی به نام «دورگه قرطبه» هست. این زن بسیار زیبا، که عشاق فراوانی دارد اسمش «سولدا» در زبان اسپانیولی یعنی تنها است. او در یک خانه‌ی سنگی بزرگ زندگی می‌کند. نه خدم و حشمی دارد، نه رفت‌ و ‌آمدی. همه‌ی کارهایش را خودش می‌کند و هیچ مردی جرأت نزدیک شدن به او را ندارد. او با همه به مهربانی رفتار می‌کند. در هر جا هر کس که به لحاظ شفای روح و تن به او احتیاج دارد بی‌معطلی در هر موقع از شب و روز حاضر می‌شود. و برای مردم شربت و مرهم تهیه می‌کند که برای همه شفابخش است. در واقع او یک درمانگرست، که به هر دلیلی از راه دادن متجاوزان به حریمش می‌پرهیزد.

قصه می‌گوید یک روز مردی با دوستانش قرار می‌گذارد که از او بوسه‌ای برباید. هنگامی که از ایوان خانه‌ی سولدا بالا می‌رود با منظره‌ای روبرو می‌شود که از وحشت به حال مرگ می‌افتد. در واقع سولدا بر گرد خود خطی از آتش کشیده تا کسی که قصد تجاوز به حریمش را دارد نتواند از آن بگذرد. مرد بعد از تماشای آن صحنه از آن شهر می‌گریزد و کشیش می‌شود. بعد میان مردم می‌پراکند که سولدا جادوگر است. در دادگاه تفتیش عقاید سولدا به جادوگری محکوم می‌شود و روزی که کشیش برای هدایت سولدا می‌رود تا او را از شیطان به خدا بخواند، سولدا از او تکه‌ذغالی می‌گیرد و منظره‌ی بسیار زیبایی نقاشی می‌کند که در آن خورشید می‌تابیده و رودخانه‌ای جاری بوده. سولدا پیش چشم‌های حیرت‌زده‌ی کشیش سوار قایق می‌شود و ناپدید می‌گردد (داستان‌های مکزیکی ١۴۱-۱٥۱).

مثال دیگر در قصه‌ی «کولی زیبا» است. دختری که از مادر جادوگر به دنیا آمده و توانایی‌های جادوگری دارد، با جوانی آهنگر و فقیر ازدواج می‌کند. این دو با هم زندگی خوشی دارند، بی‌آنکه مرد بداند زنش جادوگر است. زن هر سال فرزندی می‌آورد. اما همچنان شاداب و با طراوت می‌ماند، در حالی‌که شوهرش روز‌به‌روز شکسته‌تر می‌شود. جوان‌ ماندن زن، مردِ آهنگر را نگران می‌کند. وقتی ماجرا را با مادرش در میان می‌گذارد او می‌گوید اینکه زنی سال به سال می‌زاید و هنوز زیباتر می‌شود امری عادی نیست و به یقین همسر او جادوگر است. یک شب که خود را به خواب می‌زند می‌بیند زنش دم‌کرده‌ای درست می‌کند. صبح به مادرش می‌گوید. پیرزن سفارش می‌کند که هیچ راهی نیست مگر سوزاندن جادوگر زیبا. دلیل می‌آورد که برای نجات روح و رستگاری در آن دنیا باید این‌کار حتماً انجام شود. مرد زن را آتش می‌زند و از صحنه بیرون می‌رود. زن نیز وردی می‌خواند و تبدیل به گل‌سرخ می‌شود. مرد ثروتمندی گل‌سرخ را می‌بیند و به خانه‌اش می‌برد. کنیزی که برای مرد کار می‌کند به اربابش گزارش می‌دهد. وقتی او خواب است گل‌سرخ به صورت زن در می‌آید و بقیه‌ی غذاها را می‌خورد. ارباب باور نمی‌کند تا به چشم خود می‌بیند. زن در کنار ارباب می‌ماند. اما خدمتکار سخت به او حسد می‌ورزد، تا سرانجام جادوگری پیر او را به بریدن گیسوی زن زیبا رهنمون می‌کند. اما خدمتکار کاری از دستش برنمی‌آید تا اینکه روزی زن، بچه‌هایش را در کوچه می‌بیند و می‌خواهد به شوهرش برگردد. شوهر از ترس ارباب ثروتمند، جرأت نزدیک شدن به زنش را ندارد. تا اینکه خدمتکار پیر اتفاقاً در جنگل، آهنگر را با جواهرات و لباس‌هایی که زن جادوگر به شوهر فقیرش داده می‌بیند و برای او داستان زن جادوگر و رازی که در گیسوانش است را تعریف می‌کند. وقتی مرد گیسوی طلایی و زیبای زن را قیچی می‌کند، صورتش پیر، زشت و چروکیده، تنش لاغر و پلاسیده می‌شود، و این همان زنی است که آهنگر می‌خواهد. او با زنی که اکنون فاقد «جادوی زیبایی و قدرت نفوذ بر دیگران است» با خوشحالی زندگی می‌کند. (افسانه‌هایی از کولی‌ها ۲:۱۱۹-۱۳۳).

تاریخ نشان می‌دهد شکار جادوگران در حدود سه قرن با شدت و حدت در اروپای مسیحی، بخصوص در کشورهایی مثل آلمان، فرانسه و سوئیس به اوج رسید و با پایان گرفتن جنگ‌های سی ساله (صلح وستفالی ١٦٤٨میلادی) رو به کاهش گذاشت. در واقع پایان جنگ‌های سی ساله به پلورالیسم مذهبی و دینی رسمیت و مشروعیت می‌دهد (بن یهودا – جنون ضد جادوگری در اروپای قرون ١٤-١٧: یک دیدگاه جامعه‌شناسانه –ژورنال جامعه‌شناسی آمریکا شماره ٨٦ ژوئیه ١٩٨٠صفحات ١٥ و ٢٣).

از طرفی این در دورانی است که علم در برابر دین قد علم می‌کند. کلیسا در استدلالِ علت وجودی خود، از همیشه ضعیف‌تر است. در این زمان بسیاری از کشیشان به زندگی جسمی توجه پیدا می‌کنند و حتی همسر می‌گیرند و صاحب فرزند می‌شوند. در بسیاری موارد عناوین مذهبی خرید و فروش می‌شود. کاتاریسم یا نومانویت در فرانسه به‌شدت رشد می‌کند و خطری بزرگ محسوب می‌شود. جنگ صلیبی حاصلش شکست از مسلمانان است و معرفی علوم به اروپا. ترجمه‌ی آثارِ باارزشِ شرق و غرب به لاتین، اروپا را با جهان تازه‌ای آشنا می‌کند. تئوری‌های تازه جای خود را به فرضیه‌های قدیمی و پوسیده می‌دهند. نجوم راهش را از خرافه‌پرستی و فال‌بینی جدا می‌کند. کوپرنیک در قرن پانزدهم کتابی به نام انقلاب اجرام سماوی می‌نویسد و ثابت می‌کند این زمین است که گرد خورشید می‌گردد. سپس گالیله، کپلر در نجوم ورق نوینی در جهان علم می‌زنند. دکارت می‌گوید من می‌اندیشم پس هستم و انسان خردگرا وجودش خطری بزرگ برای کلیسا محسوب می‌شود، و این هم‌زمان است با جنگ‌های فرسایشی و رشد اختلافات طبقاتی در اروپا. بحران‌های اقتصادی، ترس از مرگ و بیماری‌های همه‌گیر، انسان اروپایی را در شرایط ترس و اضطراب قرار می‌دهد. در چنین شرایطی که کلیسا قدرت خود را از دست می‌دهد، و راه حلی برای مشکلات مردم و ابقای قدرت خود ندارد، شیطانی می‌آفریند که برون‌فکنی خصوصیات و ضعف‌های درونی خود اوست، و با این برون‌فکنی مجال پیدا می‌کند خشونت و ترس نهفته‌اش را بیرون ریخته، برای ابقای تسلطش بر مردم از آن استفاده کند و برای تحقق خواستش دست به قتل‌ عام زنان و مردانی می‌زند که از یک طرف مردم را از آنها ترسانده، با کشتنشان به خود جامه‌ی قدرت می‌پوشاند و خود را منجی مردم معرفی می‌کند، و از طرف دیگر مطمئن است که زنان نمی‌توانند از کلیسا انتقام بگیرند چرا که ابزار قدرت مردانه را در اختیار ندارند. مضافاً زنان دیگر را هم بر علیه آنها برانگیخته‌اند. به این ترتیب به انگ جادوگری هشتاد درصد قربانیانش را از میان زنان انتخاب می‌کند.

می‌توان دید در طول قرون متمادی او که از قدرت برخوردار است و این قدرت را در یک حکومت غالب یا در جهت منافع آن تعریف می‌کند، مثبت معرفی می‌شود. آنکه در مقابل این قدرت باشد قدرتش شیطانی محسوب می‌شود و مستوجب آتش است و اگر ضعیف باشد به‌راحتی قربانی می‌شود. در این میان معجزه و جادو، شیطانی و قدسی تعاریفی هستند که می‌توانند جای عوض کنند و آن بستگی به قدرتی دارد که از آنها تعریف می‌کند؛ و زن، هم به اعتبار توانایی‌ها و هم ناتوانی‌هایش از دو سو همواره در معرض تهدید بوده است. نه تنها پیامبری از میان زنان در دین هرگز انتخاب نشده است که در صورت شفابخشی و درمانگری نیز به او نسبت جادو داده شده است. به اعتبار آن تعریف کشته یا بی حقوق شده است.

صفحه بعد:

منابع و یادداشت‌ها