در گزارش خبرساز چند مؤسسه تحقیقاتی درباره توزیع حس شادمانی در جهان ایران مقام دردانگیزی دارد: از میان ۱۵۶ کشور مورد بررسی در ردیف ۱۱۵ قرار میگیرد.
در این نظرسنجی معیارهایی مانند میزان سلامت روانی، امید به زندگی سالم، درصد فساد موجود در کشور، تولید ناخالص داخلی، آزادی انتخاب برای شهروندان، برخورداری از حمایتهای اجتماعی و میزان گشاده دستی شهروندان مورد توجه قرار گرفته است.
پیش از این در بخش نخست این گزارش به بررسی نظرات افراد مختلف در ایران درباره «شاد بودن جامعه ایران» پرداخته شد. به دلیل گوناگونی نظرات پیرامون این زمینه و اشتیاق مردم به صحبت درباره این موضوع، به ناچار این گزارش ادامه یافت. همانند قسمت اول در این گزارش نیز از مردم سئوال شده است: آیا مردم ایران، مردم شادی هستند؟ اگر نه، دلیل شاد نبودن آنها چیست؟
دلهای ناخوش
حاجرضا: «زن من دوتا جوان داده در راه خدا. در جنگ شهید شدند. چند سال است پای عکس پسرهایم گریه میکند. هر روز زنان محل، آشنا و فامیل را دعوت میکند برای روضه. گریه میکنند. من حرفی ندارم. ارادت به اهل بیت است. ولی دارد به خودش لطمه میزند.»
حاج رضا، ۶۴ ساله و کاسب است. او معتقد است: «شادی اگر خندیدن است، مردم کم و زیاد میخندند. اگر دلِ خوش، منظور است که نه! دروغ چرا؟ مردم گرفتارند، مشکلات دخل و خرج مردم فکرشان را به هم ریخته است. به خصوص از بعد دوران به قول آقایان فتنه که دست احمدینژاد باز شد برای خرابکاری. پسر حاج محمد طلا فروش که پارچه سیاه زدهاند برایش- آنجا، نبش بانک- بعضی میگویند سکته کرده، بعضی میگویند خودکشی کرده، استغفرالله انشاء الله الرحمان، خدا رحمتش کند. طلا که بالا و پایین شد در بازار با دو برادرش معامله سنگین انجام دادند، ضرر نکرد ولی نتوانست رد کند. بدهی بالا آورد. طلا را زیر قیمت رد کرد. سر همین موضوع به هر ترتیب آدمیزاد است، به نفسی بند است. خدا رحمتش کند. اینطوری است. در این زمانه مردم ده به یک برد میکنند و ده به ۹ باخت میدهند.»
حاجرضا سپس درباره یک تجربه شخصی خود صحبت میکند. او میگوید: «زن من دوتا جوان داده در راه خدا. در جنگ شهید شدند. چند سال است پای عکس پسرهایم گریه میکند. هر روز زنان محل، آشنا و فامیل را دعوت میکند برای روضه. گریه میکنند. من حرفی ندارم. ارادت به اهل بیت است. ولی دارد به خودش لطمه میزند. گفتم حاج خانم شما که جلسات روضه دایر کردید، این هزینه، جلسات مولودی معصومان را هم راه بیاندازید. چند جلسه برگزار شد، اما حاج خانمی گفته بود دف زدن و لرزش بدن زن در مقابل زن مصداق رقص و حرام است. زنگ زدیم قم، رفتیم خدمت نماینده حضرت آقای صافی ولی حاج خانم دیگر گوشدار ما نشد… به نظرم تعادل باید باشد بین غم و شادی. فرقی ندارد، در همه زندگی باید تعادل باشد.»
دختری که زیاد میخندد…
زینب، ۲۶ ساله و خیاط است. او در پاسخ به این سئوال که آیا جامعه ایران جامعهای شاد است؟ میگوید: «خیر. جامعه ما شاد نیست، گرچه شادی به شیوههای مختلف تعریف میشود. شادی یک کودک کار ممکن است یک روز استراحت یا رفتن به مدرسه باشد. شادی یک کودک فقیر ممکن است خریدن یک بستنی باشد. چیزی که برای یک کودک در خانواده مرفه یک مسئله ساده در رژیم غذایی روزانه است. در افراد بزرگسال اختلاف تعریف شادی و غمگین بودن، بزرگ شده همان مثالی است که از کودکان گفتم.
مواردی هم هستند که با پول قابل تامین نیستند. برای مثال یک بیماری بدون درمان یا مرگ یک نفر که دوستش داریم، اما افرادی که درآمد بالا دارند میتوانند از امکانات پزشکی استفاده کنند و با تغذیه خوب و امکانات ورزشی از بیماریها پیشگیری کنند. اطلاعات عمومی این نوع خانوادهها در مقایسه با خانوادههای فقیر بالاتر است. طبقه اجتماعی یک خانواده خیلی روی شاد یا غمگین بود افراد تاثیر دارد.
به نظر من بارزترین دلیل ناکامی مردم و غمگین بودن آنها در ایران بیپولی است. بیشتر مردم کشور ما برنامه مستمر فرهنگی ندارند. رفتن به سینما، تئاتر، شهربازی، کنسرت موسیقی، مسافرت و… بیبرنامه و یکدفعهای است. در شهرستان مادری من خانوادهها در هرسال یک بار در فصل تابستان به شهربازی میروند. در همه روزها مردم ما در حال غمگساری هستند. گویی گریستن و عزاداری تنها راه و آخرین راه اعتراضی مردم از زندگی است.»
زینب: «…از طرف دیگر به مردم کشور ما آموختهاند کسی که غمگین است عارف است، غمگین بودن عارفانه تر است. یا اینکه افراد غمگین مومنان بهتری هستند. به دختران یاد میدهند که شادی یک جور گناه است و دختری که زیاد میخندد دختر سالمی نیست. زنان و سالمندان که زندگی آنها بیشتر سختی دارد فکر میکنند با گریه کردن و غمگین بودن به بهشت میروند.»
او ادامه میدهد: «…از طرف دیگر به مردم کشور ما آموختهاند کسی که غمگین است عارف است، غمگین بودن عارفانه تر است. یا اینکه افراد غمگین مومنان بهتری هستند. به دختران یاد میدهند که شادی یک جور گناه است و دختری که زیاد میخندد دختر سالمی نیست. زنان و سالمندان که زندگی آنها بیشتر سختی دارد فکر میکنند با گریه کردن و غمگین بودن به بهشت میروند. دنیای آنها شاد نیست و با گریه سعی میکنند بعد از مرگ به دنیایی بروند که شاد است و کسی آنها را اذیت نمیکند.
فرزندان توسط فرهنگ بسته خانوادههای ایرانی سرکوب میشوند. پدرم به من میگوید شما بیشتر از زمان ما آزاد هستید. به پدرم میگویم: پدرجان، حرف شما درست است ولی این آزادیها نسبت به سطح درک نسل جوان جامعه کم است. حکومت هم شادی را در بین مردم سرکوب میکند و دوست دارد مردم کشور گرفتار غمهای خودشان باشند تا به حکومت کاری نداشته باشند.»
زینب اضافه میکند: «من آدم شادی هستم. حتی وقتی غمگینم سعی میکنم به صورت آگاهانه خوشحال باشم. غم مثل باتلاق است. راستش وقتی شاد هستم، در شادترین لحظاتی که دارم احساس میکنم وسط یک گورستان در حال رقصیدن هستم. وقتی در کوچه و خیابان رنج و سختی مردم را میبینم شادی من مثل گلی است که پژمرده میشود. گل پژمرده، گل محسوب میشود، اما گل واقعی نیست. اثر یک گل با طراوت را ندارد.
ایران تبدیل شده است به گورستان. اینطوری که همه گریه کنند یا مرده باشند نیست، احساسی که از فضا دست میدهد مثل گورستان است. در خیابان بین میدان قدس و تجریش با سه نفر از دوستانم از کوه بر میگشتیم. خیلی خوش گذشته بود و پر از انرژی بودم. جلوی آبمیوه فروشی زیر پل هوایی، صاحب آبمیوه فروشی با لگد یک پیرمرد را میزد… و پیرمرد یک حالت مریضی داشت و صاحب آبمیوه فروش او را میزد که آنجا نباشد و مردم حالشان به هم نخورد. آقای پیرمرد گرسنهاش بود. برایش آب طالبی خریدیم و کباب. از مردم برایش پول جمع کردم. فقط خانمها پول دادند. هیچکدام از مردها پول نداند به جز یک مرد افغان که کفش واکس میزد… تا چند ماه حال من و دوستانم بد بود. افسرده شده بودیم. مردم ایران خودشان کارهایی میکنند که باعث غمگین شدن خودشان میشود….»
خوشبختی یعنی داشتن خانه
مصطفی، ۴۱ ساله و کارگر ساختمانی است. او میگوید: «شادی نه. آن کسی که دارد شاید. کسی نداشته باشد در این روز و روزگار داخل آدم به حساب نمیآید. شادی و اینکه میگویند طرف خوشبخت است، هر طوری شما حساب کنی برمیگردد به اینکه تو دستت به دهنت برسد یا نه. بعضی چیزها را آدم وقتی دارد خود به خود یعنی خوشبختی. کسی هم که خوشبخت باشد شاد است دیگر. تو اگر از خودت خانه داشته باشی _ یک زیر ۳۰ متری هم باشد _ از وسط سال به فکر این نیستی سر قرارداد صاحبخانه چقدر بکشد روی کرایه و پول پیش. ترس نداری صاحبخانه جوابت کند. شادی یعنی چی؟ یعنی اینکه ترس فردا روز خودت را نداشته باشی. شکم خودت و زن و بچهات سیر باشد. یک سقفی بالای سرت باشد. آن وقت پاهایت را دراز میکنی و بیخیال، بیدق و مصیبت استراحت میکنی. حوصه میکنی فیلم نگاه کنی و بخندی یا هیجان بگیری. سر به سر زنت بگذاری و دور هم کیف کنی. شادی یعنی این چیزها دیگر.
روی همین حساب مردم ما شادی ندارند. شادی اگر هم هست گذراست. یک ساعت یا یک نصف روزی از وسط بدبختیها میآییم بیرون، بعد دوباره که مجلس تمام شد، یا حواسمان دوباره برمیگردد سر جایش میبینی ای دل غاقل، مصیبت اجاره داری، خرج خانه داری، خرج رخت و لباس داری، دقیقه به دقیقه مشکلات توی زندگی هست…»
مصطفی: «تو اگر از خودت خانه داشته باشی _ یک زیر ۳۰ متری هم باشد _ از وسط سال به فکر این نیستی سر قرارداد صاحبخانه چقدر بکشد روی کرایه و پول پیش. ترس نداری صاحبخانه جوابت کند. شادی یعنی چی؟ یعنی اینکه ترس فردا روز خودت را نداشته باشی. شکم خودت و زن و بچهات سیر باشد. یک سقفی بالای سرت باشد.»
مصطفی اضافه میکند: «قیمت دلار ده تومان که بالا برود هزار تومان میکشند روی جنسها، ولی الآن که قیمت دلار پایین آمده هیچی ارزان نشده. یعنی فرقی ندارد ما فقط بدبختتر میشویم. اینها همه خرج زندگی است، باید داشته باشی که بتوانی معمولی زندگی کنی. هشت آدم گروی ۹ آدم باشد جای شادی نمیماند. مدام همسرت نق میزند که این را نداریم، آن را نخریدیم، پول تمام شد، به هیچ جا نمیرسیم… مجبوری از خانه فرار کنی یا مثل شمر باشی که همه بترسند. همسر آدم وقتی دل خوشی نداشته باشد در زندگی یک جهنمی درست میکند که در آن خانه همهاش میشود جنگ اعصاب و دل خوش نمیماند. آدم آرزوی مرگ میکند.»
جوانان
مسعود، ۴۸ ساله و کارشناس بهداشت در یکی از شهرهای استان خراسان است. او به موضوع جوانان اشاره میکند و میگوید: «جوانان امروز با جوانان ۲۰ سال قبل فرق دارند. توقعات و درکی که از زندگی دارند تفاوت کرده است. جوان دیروز شالوده خوشبختی و رضایت خاطرش داشتن شغل بود، ازدواج و تشکیل زندگی بود و بچهدار شدن. زمینه آماده بود در جامعه. شغل وجود داشت و خانواده و جامعه به جوانی که ازدواج میکرد بها میداد.
جوان امروز میخواهد به چیزهایی که از طریق دسترسی به اینترنت و ماهواره از آنها مطلع شده است، بدون آگاهی و بستر لازم در جامعه به دست بیاورد. فیلم اکشن میبیند و چون آموزش عمومی وجود ندارد فکر میکند یک بدن حجیم و عضلانی یک شبه و با آمپول و دارو درست میشود. با پودر پروتئین تقلبی و چینی کلیه خودش را از بین میبرد و وقتی بدنش پف میکند فکر میکند سوپراستار سینما است و مجبوب جنس مخالف. موبایل آیفون میگیرد تا جلوی بقیه پز بدهد. از تشکیل خانواده گریزان است و چیزی که در قدیم خوشبختی به حساب میآمد برایش الآن محدودیت و پایان خوشبختی است. از ازدواج فرار میکند. جوان مجرد وقتی در سنین ۲۵ تا ۳۵ سال قرار میگیرد ریسک کارهایی که برای شادی و لذت انجام میدهد بالا میرود.
اینجا در مرکز هر روز صد مدل جور واجور، پرونده داریم. پسر جوان به پدرش میگوید برای من خانه یا ماشین بخر تا من ازدواج کنم. اگر نباشد بهانه شغل و مسائل اقتصادی را میآورد و اگر به او بدهند چون برای آنها زحمت نکشیده است نمیتواند آن شادی نابی را که حاصل زحمت و تلاش و شور جوانی است، در فرد ایجاد کند.
…سن ازدواج بالا رفته است و دختران مجرد برای آنکه خلاء تشکیل خانواده را پر کنند پناه میبرند به مد. مد فقط به این دلیل نیست. میزان بها دادن به مد را بیشتر میکند. همین گوشی آیفون را که عرض کردم خدمت شما، در یک مهمانی دخترها نشسته بودند در حیاط خانه و پچوپچ میکردند. دختر ۲۲ ساله که قالیباف است و هنرمند محسوب میشود برای خودش و قدر خودش را نمیداند، به یکی دیگر میگفت: من که آیفون هم خریدم ولی کسی سراغم نیامد. توجه کنید یک دختر ۲۲ ساله شهرستانی اینطور برایش جا افتاده است که اگر آیفون بخرد وارد رابطه میشود یا ازدواج میکند. با زحمت گره پشت گره فرش بافته است تا با پولش آیفون بخرد. وسیلهای که شاید اصلاً نداند به چه صورت از آن استفاده میشود. این وسیله برای ارتباط تلفنی است، ابزار کار مخابراتی است. جوان از این وسیله توقع دیگری دارد. هزینه میکند و آن را تهیه میکند، اما انتظاراتش برآورده نمیشود. وسیلهای که با برطرف کردن یک نیاز میتوانسته عامل رضایت خاطر باشد تبدیل به وسیلهای شده که نارضایتی را بیشتر کرده است.»
مسعود: «در بعضی از بدترین پروندههای روانی اقرار به تلخترین واقعیتهایی که فرد انکار میکند، راه حل درمان بیمار است. نظر من این است که برای اینکه به دنبال شادی برویم بهتر است دقیقا بفهمیم چقدر بدبخت هستیم. قویترین محرک در جستوجوی شادی، درک واقعیتی است که واقعاً وجود دارد.»
مسعود اضافه میکند: «با قوانینی که تصویب کردهاند تلاش کردند جوان ایرانی را دور نگاه دارند از اتفاقات جهانی، ولی امکانپذیر نیست. همانطوری که گفتم از طریق ماهواره و اینترنت جوانان اطلاع پیدا میکنند، اما بُعد تبلیغی همه چیز را. از بعد انتقادی بی خبر میمانند. باور نمیکنید، دختر جوانی آمده بود مرکز، برای همکار من گریه میکرد. یک دختر شهرستانی که تغذیه خوب ندارد، بدنش پشت دار قالی دفرمه شده است. این دختر در سن پایین ازدواج کرده و آقا داماد همان اول کار از ایشان خواسته کارهایی را انجام بدهد که در فلان فیلم پورنو دیده است. آقا داماد را دعوت کردند مرکز. از او پرسیدم: شما خودت میتوانی پایت را ۱۸۰ درجه باز کنی که از بقیه این توقع را داری؟ با گستاخی سینهاش را سپر کرد و گفت: شما مگر با زن خودت فقط نماز جماعت میخوانی؟ با این حرفش تلاش کرد تا در بحث، موقعیت برابر به دست بیاورد. تلاش کردیم تا این تازه داماد را روشن کنیم که بازیگران این فیلمها شغل و حرفهشان این است. در چنان حرفهای باید چنین تواناییای را هم داشته باشند تا بتوانند امرار معاش کنند و این کاری است که زنان معمولی کشورهای غربی هم نمیتوانند انجام بدهند…
شادی با کسب لذت و داشتن رضایت حاصل میشود. آقای جوانی که از این فیلمها روی گوشی موبایل داشته یا مخفیانه نگاه کرده است با ماهواره یا کامپیوتر، شبهای زیادی رویاپردازی کرده و تصورش این بوده اگر ازدواج کند از این لذتها به همین شکل بهرهمند میشود، اما واقعیت به شکل دیگری بوده است. تجربه کاری ما میگوید اولین راه حل او برای فرار از این وضعیت خیانت یا جدایی است. به هر صورت سرد شدن این آقا پسر او را از محدوده کسب لذت و رضایت به محدودهای کشانده که در آستانه خودتخریبی و دیگرآزاری است.»
حرفهای این کارشناس بهداشت به قدری قابل تامل است که نمیتوان از آنها چشمپوشی کرد. به خصوص وقتی میگوید: «شغل شما و شغل ما از یک جهت مشابهت دارد. کار ما بیان واقعیت است. ما با هنرمندی سعی میکنیم واقعیت را طوری با مخاطب در میان بگذاریم که از آن گریزان نشود. به شما جسارت نشود، روزنامه نگارها سعی میکنند واقعیت را لخت و عریان در مقابل مخاطب قرار بدهند. به من و شما (البته به شما بیشتر) اتهام سیاهنمایی میزنند. بنده مطابق مطالعاتی که داشتهام به شما عرض میکنم آگاهی از تلخترین واقعیتها خودش در عمیقترین قسمتهای وجودی فرد ایجاد شادی، لذت و رصایت میکند. من نمیدانم چقدر وقت داریم. اگر دوست داشته باشید میتوانم چند ساعت درباره این مطلب توضیح بدهم. در دولت رسم نیست از وضعیت مشکلات کشور برای مردم حرف بزنند. فرهنگ مردم ایران هم مشابه همین است. یاد بگیریم از واقعیتها صحبت کنیم. در بعضی از بدترین پروندههای روانی اقرار به تلخترین واقعیتهایی که فرد انکار میکند، راه حل درمان بیمار است. نظر من این است که برای اینکه به دنبال شادی برویم بهتر است دقیقا بفهمیم چقدر بدبخت هستیم. قویترین محرک در جستوجوی شادی، درک واقعیتی است که واقعاً وجود دارد.»
در همین زمینه:
در قسمتی از مقاله فوق آمده است:
“همسر آدم وقتی دل خوشی نداشته باشد در زندگی یک جهنمی درست میکند که در آن خانه همهاش میشود جنگ اعصاب و دل خوش نمیماند. آدم آرزوی مرگ میکند.”
واقعا این را به شخصه تجربه کردم. به دریا رفته میداند مصیبتهای طوفان را…
بی قرار / 27 September 2013