شعر و داستان زمانه

 

در «زمانه»، در ادامه سنت سالیان پیش، صفحه‌ای گشوده‌ایم که به ادبیات خلاق اختصاص دارد.

از نویسندگان و شاعران دعوت می‌کنیم یکی از اشعار/ یا داستانی کوتاه یا فرازی از یک داستان بلندشان را به انتخاب خودشان برای انتشار در این صفحه در اختیار ما قرار دهند. بسی نیکوست که اثر را با صدای آفریننده آن بشنویم. پس خواهش می‌کنیم در صورت امکان متن با فایل صوتی همراه گردد.

در این مورد لطفا با بخش فرهنگ زمانه تماس بگیرید.
culture (at) radiozamaneh.com

در ستون «شعر و داستان زمانه» بیش از ۱۰۰ شعر و داستان منتشر شده است. بیژن بیجاری، نویسنده نام‌آشنا...

آدم اگر رود بود، وقتی که موج در موج چون نانِ بر تنور می‌بست زندگی، اسطورۀ آب را خشکانده...

کافیست کسی قفل پشت در را بردارد، تا یک هزار واژه‌ی پرنده، در این فضای خالی از ترانه، همگام...

دوربین‌های مداربسته‌ی شرکت چند دقیقه تأخیر دارد. می‌توانی هر واقعه‌ای را دو بار ببینی. یک ‌بار در واقعیت، یک‌...

هر بار که در بانک باز می‌شود بوی گوشت سوخته می‌پیچد زیر دماغم و بعد می‌زند زیر دلم. دستم...

گفته بود «این روزها چقدر لاغر شدی.» خودم را یک بار دیگر در آینه برانداز می‌کنم. «تو این چند...

عباس شکری - «عروس نخل‌»‌های حسن زرهی بیانگر تفاوت دنیای شهر و روستاست. خنکای باد کولر در یک سو...

فشار مادر که بالا می‌رفت، وقتی کسی را دستگیر می‌کردند و یا کسی می‌مرد و یا لنجی غرق...

همه چیز طبق نقشه‌ی من پیش می‌رفت. یخ روزهای اول آشنایی پدرم با دامادش، به سرعت شکست. تام فارسی...

در تاریکیِ شب، با دیدن ماشین سفید رنگ تویوتای 4WD که جوان‎ها آن را ماشین "چهار ولگرد دیوث"،...

«روزنامه تعطیل» مجموعه‌ای‌ست از اشعار جمشید برزگر که به تازگی همراه با کولاژهایی از او توسط نشر اچ اند...

زندگی پناهجوبان در کافه‌ای در یکی از شهرهای آلمان در کنار زنی به نام مارگریت که با چند پناهجو...

باید، از کنارِ بغض‌ام مُحتاط بگذرم که این روزها دیگر نسیم ِسایه‌ای را هم تاب نمی‌آورد؛ و نیز،...

رفت و برگشت او زیاد طول نکشیده بود. از ایستگاه مترو که بیرون آمده بود، از فرط عجله...

آقای ما، صحت نظراتش را بی‎سند و مدرک نمی‎گذارد‎؛ برای جفتک‎‌اندازی، جفنگ‎یاتش را با کلام سعدی مزّین می‎کند...

شنبه‌ها، وقتی که قهوه‌ی داغ می‌نوشم، یادم می‌رود مسلمان معتقدی بود جد بزرگم، مادربزرگم را هم عوض کردم با...

من و سپیده همبازی‌های خوبی هستیم. من می‌دانم او عاشق روشنایی در تاریکی است، او هم می‌داند من از...

رو فرم که اومدی، می‌ری سراغ شوهره. وقتی چند بار نخ دادی بالاخره توجه اش جلب می‌شه. از...

وفا عبدالرّزاق در بصره‌ی عراق به دنیا آمده و اکنون مقیم لندن است. ترجمه سه شعر از او حاصل...

همه چیز اتفاق افتاده، ماییم که هنوز اتفاق نیفتاده‌ایم و می‌توانیم در هر یک از آن اتفاق‌ها حضور پیدا...