همیشه در مورد موسیقی سنتی ایران فکر میکردند که ظرفیت برای پیوند خوردن با موضوعات حماسی و انقلابی ندارد. این موسیقی آنچنان در طول تاریخ زهرآبه یورشهای بیگانه و سرکوبهای داخلی را به ناگزیر نوشیده که زبانش بند آمده، و همیشه در هالهای از ترس و اختیاط نفس کشیده و به فکر انتقاد و اعتراض نیفتاده است.
بخشی از این نظر البته نادرست نیست. ترس و محافظهکاری و غمدوستی بیتردید دلایل اجتماعی و تاریخی دارد. تا این علتهای تاریخی برطرف نشود، غم و نگرانی نیز در موسیقی ما بر جای خواهد ماند. ولی چیزی که در این گفته هست و نادرست است، نبود ظرفیت اعتراضی و انقلابی در این موسیقی است. اعتراضها در بزنگاههای تاریخی به مردمان تحمیل میشود.
ترس و محافظهکاری و غمدوستی بیتردید دلایل اجتماعی و تاریخی دارد. تا این علتهای تاریخی برطرف نشود، غم و نگرانی نیز در موسیقی ما بر جای خواهد ماند.
زمانی که خودکامگیها در برخورد با اعتراضات اجتماعی عقب نشستهاند و فضا کمی باز شده، ظرفیت واقعی موسیقی نیز دریافت شده است. نمونهها را در دو انقلابی که در یکصد سال گذشته تجربه کردهایم میتوان پیدا کرد.
انقلاب مشروطه آنچنان با موسیقی درآمیخته است که اشاره به هر یک از آندو، دیگری را به ذهن میآورد. عارف قزوینی، چاووش انقلاب، در دشتی غمانگیزترین مایههای سنتی ترانه از «از خون جوانان وطن» را ساخت که تأثیر اعتراضی آن از هر سروده ساختهشده در دوران مشروطه بیشتر است.
این تجربه را یکبار دیگر موسیقیدانان جوان ایرانی در جریان انقلاب بهمن ۵۷ بهدست آوردند. فریبکاریهای انقلابی ارزش این تجربه بهدست آمده را مخدوش نمیکند که موسیقی سنتی ایران با همه ملال تاریخی که پیدا کرده، هنوز ظرفیت کارهای اعتراضی و انقلابی را از دست نداده. همین تجربه بار دیگر در جنبش سبز بهدست آمد. سادهترین ملودیها در پیوند با متنهایی غالباً خام و ناپروده، ولی سرشار از نیرویی برانگیختنی، فضا را انقلابی نگه میداشت.
از آنچه گفتیم نتیجه میگیریم که موسیقی فینفسه شادیآور یا ملالانگیز نیست. نحوه برخورد آهنگساز، شاعر و خواننده است که این حالات درونی را به موسیقی تزریق میکند.
یک نمونه برجسته از کشف شادی در غم را میتوان در سرود «ای ایران» ساخته روحالله خالقی پیدا کرد؛ آهنگی در دشتی که با شعر حسین گلگلاب پیوند خورده و نیروی برانگیزانندهاش در اوج است. این سرود مدتها مورد طرد و تکفیر ملایان قرار گرفته بود، اما بهزودی چنان تأثیری پیدا کرد که نه تنها از بایگانی درآمد که عملاً به سرود ملی ایران تبدیل شد.
موسیقی فینفسه شادیآور یا ملالانگیز نیست. نحوه برخورد آهنگساز، شاعر و خواننده است که این حالات درونی را به موسیقی تزریق میکند.
جنبش سبز فضایی فراهم آورد که امکان میداد در مورد ماهیت ترانهها و سبب تأثیرگذاری آن در جامعه اندیشه کنیم و تواناییهای موسیقی خودمان را بهتر بشناسیم.
جنبش سبز در شُهرگان موسیقی سنتی نیز تأثیر گذاشت و پرهیز آنها را از تن دادن به تغییر و دگرگونی اجرا شکست. شجریان و ناظری معروفترین خوانندگان سنتی چه در انتخاب و شعار و چه در نحوه اجرای ترانهها – و حتی آوازها، دگرگونیهای چشمگیری پدید آوردند. از شعر نو سراغ گرفتند و آهنگهای ریتمیکتری را سفارش دادند. ارکسترها نیز ناگزیر، دگرگونیها را پذیرفتند تا بهتر بتوانند با ترانههای سبز کنار بیایند.
در میان شاعران معاصر فریدون مشیری بیشتر با ترانه سازگاری پیدا کرده و آهنگسازان رغبت بیشتری به کار روی اشعار او پیدا کردهاند. مهمتر از همه پیامهای انسانی مشیری است که تقریباً تمامی اشعاری را که او در سالهای پایانی زندگیاش سروده، به خود اختصاص داده. پیام انسانی مشیری – شجریان در جریان جنبش سبز طرفداران بسیار داشت و زیر لب زمزمه میشد.
ترانه «تفنگات را زمین بگذار» با صدای شجریان را میتوانید از طریق فایل صوتی این شماره از مجموعه برنامههای «ترانههای سبز» بشنوید.
بی مایه ترین ترانه ای که ساخته شد در این دوران همین تفنگت را زمین بگذار بود. از نظر هنری بی خود و بی ارزش تر از این نمی شد.
امید / 30 August 2013