استادیوم‌های فوتبال در ایران، اگرچه پاتوقی برای علاقه‌مندان به ورزش به شمار می رود، اما ورزش، تنها مسئله محوری حاکم بر آنها نیست. کم نیستند تماشاگرانی که هنگام دیدن بازی، مشغول کشیدن سیگار هستند یا بدترین توهین‌ها را نثار تیم حریف و گاهی حتی بازیکنان خودی می‌کنند. علاوه بر این، روابط میان تماشاگران هم مسئله‌ای قابل توجه است و پنهان‌سازی‌های زیادی حول آن بخش از روابط اتفاق می‌افتد که زیر عنوان مجرمانه تعریف می‌شود. این البته مختص ایران نیست. استادیوم‌های ورزشی در اغلب نقاط دنیا مکان‌هایی خشن به شمار می‌روند. وضعیت آنها در ایران اما با توجه به تلاش حاکمیت برای نشان دادن جامعه اخلاقی، پیچیدگی‌های فراوان دارد.

محسن، از جوانان علاقه‌مند به فوتبال می گوید: «استادیوم همه چیز ما بود. زندگی ما بود. پاتوق ما بود. میدون جنگ، جای خوشی. یه جورایی مثل این ساختمون قدیمی مسابقه یونانی‌ها [احتمالا منظور او کلوسئوم در رم است]. بعضی وقتها به خودم می‌آمدم، متوجه می‌شدم چند دقیقه حواسم به بازی نبوده. خودم را می‌گذاشتم جای بازیکن‌ها، − آن وسط − که همه دارند تشویق می‌کنند. زندگی همین بود دیگه، چیز دیگه‌ای توش نبود…»

علاقه مندان فوتبال

این روزها در ایران با شنیدن کلمه ورزش همه به یاد والیبال می‌افتند. گرچه پرطرفدارترین ورزش در ایران فوتبال است، اما در حال حاضر همه ورزش‌ها زیر سایه والیبال قرار گرفته‌اند. تیم والیبال ایران در برابر قدرت‌های جهانی این رشته پیروز از زمین بیرون می‌آید و افکار عمومی به طور موقت مجذوب این پیروزی‌ها شده‌ است.

این روزها در ایران با شنیدن کلمه ورزش همه به یاد والیبال می‌افتند. گرچه پرطرفدارترین ورزش در ایران فوتبال است، اما در حال حاضر همه ورزش‌ها زیر سایه والیبال قرار گرفته‌اند. تیم والیبال ایران در برابر قدرت‌های جهانی این رشته پیروز از زمین بیرون می‌آید و افکار عمومی به طور موقت مجذوب این پیروزی‌ها شده‌ است.

تیم والیبال آلمان آخرین تیمی بود که در چهارچوب بازی‌های لیگ جهانی وارد تهران شد تا بعد از پیروزی ایران بر ایتالیا، صربستان و کوبا قربانی بعدی پدیده نوظهور لیگ جهانی والیبال باشد. به همین دلیل افراد زیادی از گروه‌های مختلط اجتماعی علاقه داشتند بلیت این بازی را خریداری کنند و در ورزشگاه ۱۲ هزارنفری آزادی شاهد پیروزی تیم کشور خودشان باشند، اما مشکلی به وجود آمد. بلیت‌های بازی به صورت اینترنتی فروخته شد و گروه بزرگی از علاقه‌مندان به دلیل آشنا نبودن با اینترنت یا دسترسی مقطعی به اینترنت موفق به تهیه بلیت نشدند. در این میان اما این پرسش مطرح است: چه کسانی مشتری ثابت استادیوم‌های ایران هستند؟

گزارش زیر تلاشی است برای کمی آشنایی با این افراد برای کسانی که گذارشان به استادیوم‌هایی کشور نمی‌افتد.

همه چیزمان کاغذی است، والیبال‌مان کامپیوتری است

آقا جواد از شاکیان فروش اینترنتی بلیت است و می‌گوید: «به پسرم قول داده بودم که برویم و بازی را نگاه کنیم. ما که پدری نکردیم در حق این بچه‌ها. از شانس بد این بچه‌ها خورده‌اند به تحریم و دوران سختی. همه‌چیز گرانی است.

 دیدم پسرم پای تلویزیون بالا و پایین می‌پرد و خوشحال است. خوشم آمد که به جای چرت و پرت آخوندها دارد ورزش نگاه می‌کند. گفت اجازه بده تا صبح بیدار بمانم تا بازی ایران و کوبا را ببینم. گفتم بخواب خودم بیدارت می‌کنم. همیشه که نیست، یکبار است. به خودم گفتم حداقل یکبار این بچه را ببرم استادیوم که اگر فردا افتادیم و مردیم یک خاطره خوبی داشته باشد. نگوید بابای ما آدم نبود. خیلی دیر خبر شدم. من کامپیوتر بلد نیستم. رفتم مغازه پسر همسایه‌مان. کافه دارد. گفتم از دستگاه دو تا بلیط بگیر. زد توی کامپیوتر، ولی تمام شده بود. بچه طفلکی خیلی توی ذوقش خورد. همه چیزمان کاغذی است. بانک و بیمه و دادگستری کاغذی است. آن وقت نوبت بلیت استادیوم که رسید کامپیوتری شد. آخوندها این مملکت را داغان کرده‌اند.»

بدی ورزش‌های کوچک همین است…

محسن از جوانان علاقه‌مند به فوتبال است. او معتقد است: «فرق والیبال با فوتبال اینجاها معلوم می‌شود. توی فوتبال صدهزارنفر تماشاچی می‌رود ولی برای والیبال ۱۲ هزار نفر جا دارند. بدی ورزش‌های کوچک همین است که نمی‌توانند ملی شوند. ورزش ملی یک زمانی کشتی بود چون تماشاچی داشت. الآن ورزش ملی فوتبال است. برای اینکه از همه‌جای ایران به استادیوم فوتبال می‌روند. اگر به جای والیبال، تیم فوتبال ما این کشورها را برده بود، الآن توی ایران انقلاب شده بود.»

تیم ملی واسه همه است اما…

منوچهر می‌گوید: «تیم ملی واسه همه است، اما اصل فوتبال است. فوتبال مال همه است. مال پایین شهری‌ها هم هست، اما والیبال و اینها مال بالاشهری‌هاست.»

او ادامه می‌دهد: «دم این بچه‌ها گرم. اینجوری نیست که ما به فکر نباشیم. کار بزرگی کردن بالاخره اسم وطن ما رفته توی اخبار. سر یه چیز درست و افتخاردار. ایرانی همیشه توی دزدی و خلاف و بمب اتمی اسمش هست، حالا توی والیبال مهم شدیم. اینها خوب است. ایرانی سرش را بالا می‌گیرد. اما کاش یک طوری بشود که فوتبال ما اینجوری بشود. مگر ایتالیا قهرمان جهان نبود؟ صربستان و کوبا قوی بودند. بچه‌های والیبال همه را زدند. برنامه که باشد و از پایه همه چیز درست بشود، جواب می‌دهد و تیم راه می‌افتد. فوتبال هم اگر دست آدم درست و حسابی باشد زحمت‌ها جواب می‌دهد؛ مردم خوشحال می‌شوند.»

آیا فوتبال ورزش پایین شهری‌هاست؟

جواب سیامک به این سئوال مثبت است. او می‌گوید: «من خودم استادیومی بودم. از کاردانی که رفتم لیسانس دور استادیوم را خط کشیدم، ولی قبل از آن پایه ثابت استادیوم بودم. برای همین همه چیز استادیوم را می‌توانم بگویم. انگار دوتا زندگی جدا از هم داشتم. آن موقع و الآن. همه چیز این دوتا زندگی با هم فرق دارد».

از آنجا که سیامک تجربه چندسال حضور در استادیوم‌های ورزشی را دارد از او چند سئوال در این زمینه می‌پرسم:

منوچهر: مگر ایتالیا قهرمان جهان نبود؟ صربستان و کوبا قوی بودند. بچه‌های والیبال همه را زدند. برنامه که باشد و از پایه همه چیز درست بشود، جواب می‌دهد و تیم راه می‌افتد. فوتبال هم اگر دست آدم درست و حسابی باشد زحمت‌ها جواب می‌دهد؛ مردم خوشحال می‌شوند.

شما اول حرف‌هایتان گفتید که «استادیومی» بوده‌اید. این یعنی چی؟

− استادیومی به کسی که یک یا دو بازی را رفته استادیوم و دیده نمی‌گویند. استادیومی کسی است که توی کل دوران استادیومی بودنش نهایت یک یا دو بازی را استادیوم نرفته باشد.

استادیومی‌ها بیشتر اهل کدام محله‌ها بودند؟
− هر شهری فرق دارد. استادیومی‌های تهران، آن پایه‌ثابت‌ها، از پیروزی، نظام‌آباد، کیان شهر، اسلام‌شهر، میدان خراسان و… غرب تهران هم از هاشمی و دام‌پروری. از فردیس کرج هم می‌آمدند. از اینجور جاها.

فوتبال ورزش پایین شهری‌هاست؟
− آره دیگه خدایی‌اش.

بالاشهری‌ها استادیوم فوتبال نمی‌آیند؟

− چرا … می آمدند، اما عشقی.

عشقی یعنی چطوری؟
− یعنی اینکه پای ثابت نبودند یا اگر بودند تک بودند. ولی از اینجاها که گفتم دسته‌ای آدم می‌آمد استادیوم.

چرا پایین شهری‌ها به فوتبال و استادیوم علاقه دارند؟

− برای اینکه فوتبال با پول پایین‌شهری‌ها می‌چرخد. نگاه نکنید به ماشین میلیونی بازیکن‌ها؛ پول فوتبال یک زمانی از پول توی جیبی یک مشت محصل در می‌آمد. ما یکسری آدم بودیم که هیچ چیزی دیگه توی زندگی نداشتیم. تنها عشق زندگی، تنها جای زندگی استادیوم بود. هرکاری می‌خواستیم، می‌کردیم. استادیوم دست ما بود. قلمرو ما بود. آقای فوتبال ما بودیم.

چه کارهایی در استادیوم انجام می‌دادید که بیرون از استادیوم نمی‌شد؟

− بیرون استادیوم ما از پلیس کتک می‌خوردیم، توی استادیوم پلیس از ما کتک می‌خورد. بچه‌های هر تیمی پشت هم بودند. پلیس می‌آمد توی جایگاه کسی را بگیرد همه می‌ریختند سر پلیس و او را می‌زدند. الکی نبود که پلیس بیاید و کسی را بگیرد. کجای دنیا امثال ما اینقدر بالاخواه داشتند که ما داشتیم؟ ما توی استادیوم مهم بودیم اما بیرون استادیوم…
داخل استادیوم‌ها برای چه کسانی مهم بودید؟

− برای همه. مربی، بازیکن، رئیس باشگاه، پلیس و برای تیم.

بیشتر توضیح می‌دهید؟

− به ما بلیت مجانی می‌دادند. بازیکن مجبور بود هوای ما را داشته باشد. پلیس با ما جلسه می‌گذاشت.
شما مگر چکاره بودید؟

− لیدر

لیدر چه چیزی؟

− لیدر دیگه. لیدر تماشاچی. تشویق می‌کردیم. خط می‌دادیم.

از همین افرادی که توی استادیوم بوق می‌زنند؟
− دست شما درد نکنه. بوق چیه؟ می‌گم لیدر بودیم. همه، جوری تشویق می‌کردند که ما می‌گفتیم.

بازیکن‌ها چطوری هوای شما را داشتند؟
− وقتی بازیکن خراب می‌کرد و اوضاعش در تیم خوب نبود به یک‌سری از لیدرها پول می‌داد تا تشویق‌اش کنند. مثلاً یک سال به یکی از فوتبالیست‌ها همه فحش می‌دادند. چهار میلیون پخش کرده بود بین لیدرها، عکسش را زده بودند روی پارچه آبی بزرگ. تشویق‌اش می‌کردند. مربی‌ها هم وقتی دعوای‌شان می‌شد نان بچه‌ها توی روغن بود. دسته‌کشی می‌شد و هرکدام یار جمع می‌کردند که روی سکوها تشویق بشوند و آن یکی فحش بخورد.

در استادیوم خیلی فحاشی می‌شد؟
− آره. الآن هم می‌شود. سابق بیشتر بود. کمتر شده اما هنوز هست.
چرا فحاشی می‌کردند؟

− توی ایران همه فحش می‌دهند. بالاشهری، پایین شهری، آخوند، پلیس، بزرگ، کوچک… جمع خودمانی باشد همه فحش می‌دهند. یک جوری حرف می‌زنید انگار ایران زندگی نمی‌کنید. موقع ترافیک همه دارند به همدیگر فحش می‌دهند. استادیوم هم یک جایی مثل بقیه جاها. راننده ماشین مدل بالا ندیدید فحش بدهد؟ معلم ندیدید فحش بدهد؟ مامور ندیدید که چقدر فحش می‌دهد؟

پلیس در استادیوم‌های ایران حضور دارد؟
− همیشه هست. برای مسابقه بی‌اهمیت چندتا سرباز می‌برند. برای مسابقه والیبال و بسکتبال و این ورزش‌ها، کم؛ اما برای مسابقه فوتبال زیاد پلیس می‌آید. ورزشگاه آزادی کنارش پادگان ضد شورش است.

سیامک: توی ایران همه فحش می‌دهند. بالاشهری، پایین شهری، آخوند، پلیس، بزرگ، کوچک… جمع خودمانی باشد همه فحش می‌دهند. یک جوری حرف می‌زنید انگار ایران زندگی نمی‌کنید. موقع ترافیک همه دارند به همدیگر فحش می‌دهند. استادیوم هم یک جایی مثل بقیه جاها. راننده ماشین مدل بالا ندیدید فحش بدهد؟ معلم ندیدید فحش بدهد؟ مامور ندیدید که چقدر فحش می‌دهد؟

پلیس با چه مسائلی در استادیوم برخورد می‌کند؟
− دعوا، چاقوکشی، ترقه، شعار سیاسی، درگیری طرفدارها، جایگاه تیفوسی‌ها…

مثلاً چه شعارهایی؟
− هر شعاری. هر شعاری که سیاسی باشد مامورها سریع می‌ریزند و آنهایی را که شعار داده‌‌‌اند، می‌گیرند.

استادیوم آزادی صدهزار نفر ظرفیت دارد. چطور شعاردهنده‌ها را شناسایی می‌کنند؟
− اول اینکه هر جایگاهی مامور دارد و حواس‌شان به این چیزها هست. بعد هم اینکه استادیوم پر از آدم‌فروش است.

آدم‌فروش‌های استادیوم از مردم هستند یا لباس شخصی؟
− همه جورش هست. استادیوم آدم سپاهی هم دارد.

سپاهی واقعی یا آدم ریش‌دار؟

− سپاهی واقعی. یک نفر بود به اسم مهدی، بچه کرج بود. خیلی هیکلی بود و ریش بلند داشت. کارتش را بچه‌ها دیده بودند. سپاهی بود، اما فوتبالی هم بود. همیشه استادیوم بود، همیشه هم آدم‌فروشی می‌کرد.

یعنی بین “استادیومی”‌ها هیچکس آدم‌فروشی نمی‌کند؟

− چرا. وقتی درگیری خیلی شدید باشد و یک طرف زورش نرسد، مجبور می‌شود برای نجات خودش آدم‌فروشی کند. یکی بود به نام “هانی کرده”. گردن کلفتی بود. او را توی طرح اراذل و اوباش گرفتند. می‌گفتند فردی به نام “شاهرخ آرژانتینی” او را فروخته بوده. شاهرخ لیدر استقلال بود. هانی خیلی آدم جیگرداری بود. استادیومی شش‌دانگ. بچه خیابون “بی سیم” بود. چون می‌ترسیدند از هانی، بیچاره‌ها را فروختند.

شما از کجا فهمدید که چه کسی او را فروخته؟

− بالاخره بین بچه‌محل‌ها همه‌جور آدمی هست. چیزی مخفی نمی‌ماند.

بچه‌های پایین‌شهری از آدم‌فروشی بدشان نمی‌آید؟ با این آقای آرژانتینی کاری نکردند؟
− بچه‌های دسته هانی کرده، شاهرخ را یکجا گیر آوردند و حسابی زدند. بچه‌های پایین‌شهر هم مخالف رژیم دارند، هم آدم‌فروش. منتها شما فکر نکن کسی که آدم‌فروشی می‌کند، اعتقاد دارد. نیاز دارد. یا اهل “تل” و “دوا” (تریاک و هرویین) است یا بیکار است. یک لیدر پرسپولیسی بود که ما به او می‌گفتیم: “امید زاغول”. بچه نظام آباد بود. زیر پله زندگی می‌کرد. وضع خراب، زن و بچه گشنه. علی پروین کمی از او حمایت کرد. امید زاغول هرکجا که پروین می‌رفت دنبالش می‌رفت. هرکس می‌گفت بالای چشم پروین ابرو است، با او طرف بود. شما شاید بگویی دیوانه بوده اما زندگی‌اش را مدیون پروین بود. به خاطر کمکی که علی پروین به او کرده بود حاضر بود برای پروین بمیرد.
پلیس با فحاشی در استادیوم برخورد می‌کرد؟

− نه
هیچ برخوردی؟

− نه. فقط وقتی جلسه بود توی پلیس امنیت به لیدرها تاکید می‌کردن که نگذارند کسی شعار سیاسی بدهد توی ورزشگاه. با فحش کاری نداشتن.

لیدرها با پلیس امنیت جلسه می‌گذاشتند؟
− لیدرها جلسه نمی‌گذاشتند. پلیس امنیت جلسه می‌گذاشت. لیدرهای ۲۵ سال به بالا می‌رفتند جلسه توجیهی. حقوق‌بگیرها می‌رفتند. ما حقوق نداشتیم، اما لیدرهای سن بالا حقوق می‌گرفتند از باشگاه. به ما چون کوچک‌تر بودیم بلیت مجانی می‌دادند.

استادیوم و جوانان تهیدست شهر

سیاوش، خبرنگار روزنامه ورزشی است. ادعا می‌کند خیلی راحت می‌تواند ثابت کند که تماشاگران مسابقات ورزشی یا به قولی همان «استادیومی‌ها»، بچه‌های تهیدست شهر هستند.

او دلایل خود را اینگونه توضیح می‌دهد: «هفت سال قیمت بلیت ورزشگاه آزادی ثابت بود. همیشه استادیوم پر از تماشاچی بود. ظرف چهار سال قیمت هشت برابر شد و به همین خاطر ورزشگاه‌ها خالی ماند. الآن حتی در داربی پرسپولیس و استقلال ورزشگاه کامل پر نمی‌شود. در بازی‌های آسیایی ورزشگاه پر شد، اما دیگر ما با روزهای اوجی که ۱۲۰ هزار نفر آدم روی سکوهای ورزشگاه ده ساعت صبر می‌کردند تا بازی را ببینند فاصله داریم.

یک خبرنگار حوزه ورزش: «استادیوم آزادی، کافه تنهایی‌های این بچه‌ها بود. الآن چهارهزار تومان برای خیلی از ما پولی نیست، اما این بچه‌ها به خاطر همین مقدار پول بی ارزش پشت در استادیوم‌ها ماندند و حالا مجبور هستند فشارهای زندگی خودشان را پای بساط مواد مخدر و نزاع خالی کنند. یا با ارتکاب جرم.»

خیلی از همکاران من در روزنامه نوشتند که تماشاگران با ورزش قهر کرده‌‌اند. بله درست است: تماشاگر نیاز به انگیزه دارد. تیم باید بازی را ببرد و یا حداقل زیبا بازی کند. ورزش غیر حرفه‌ای و سطح پایین ایران جز شکست و خجالت و بازی بد حاصلی نداشت. عوامل زیادی هست. برنامه‌ریزی بد، امکانات نامناسب ورزشگاه، مسائل فرهنگی و دوری خانواده‌ها از محیط ورزشگاه، اما به نظر من مهم‌ترین مسئله قیمت بلیت بود. قیمت بلیت از ۵۰۰ تومان به هزارتومان افزایش یافت. از هزارتومان به چهارهزار تومان رسید. برای همین ورزشگاه خالی شد. الآن که من با شما حرف می‌زنم قیمت یک بسته چیپس که در گذشته ۳۰۰ تومان بود هزار تومان شده است. دو عدد ساندویچ فلافل از هزار و ۴۰۰ تومان به چهارهزار تومان رسیده است. اگر از خودمان بپرسیم: “چه کسانی به ورزشگاه می‌آمدند که وقتی بلیت گران می‌شود دیگر نمی‌توانند به ورزشگاه بیایند؟” روشن می‌شود که اینها بچه‌های تهیدست شهر بودند.

او ادامه می‌دهد: «این بچه‌ها ته خط بودند. استادیوم برای آنها بهشت بود. خیلی جرئت می‌خواست که بعد از داربی سوار اتوبوس‌های خط واحد بشویم و از ورزشگاه به طرف شهر حرکت کنیم. چندبار برای گزارش‌نویسی این کار را کردم. این زمانی بود که ارتفاع دود نارنجک‌های دستی از طبقه دوم ورزشگاه آزادی بالا می‌زد. بچه‌ها به راننده اتوبوس التماس می‌کردند که به جای میدان آزادی آنها را تا میدان انقلاب ببرد. خیلی از این بچه دبیرستانی‌ها پول برای برگشت به خانه نداشتند. مجبور بودند پیاده بروند. بچه‌ای که از ساعت پنج، شش صبح پشت در استادیوم ایستاده بود تا ساعت چهار، پنج عصر که بازی شروع شود، بچه‌ای که زیر آفتاب، گرسنه، با آن همه سر و صدا و خطرات طاقت آورده بود، به نظر شما از کدام محلات است؟»

از سیاوش درباره تفاوت‌های هویتی و فرهنگی تماشاگران فوتبال با بقیه ورزش‌ها نظیر والیبال سئوال می‌کنم. پاسخ می‌دهد: «ببینید حرف من این نیست که تماشاگران فوتبال بی‌فرهنگ هستند یا تماشاگران والیبال با فرهنگ. به هیچ‌وجه. مسابقات والیبال تماشاگران پی‌گیر خودش را دارد. زمین‌های کوچک با تماشاگران اندک. نصف تماشاگران والیبال از خانواده، دوستان، هم‌کلاسی‌های دانشگاه و هم‌باشگاهی‌های خود بازیکنان درون زمین هستند. بازیکنان ورزش‌های رزمی و ورزش‌هایی نظیر بسکتبال، هندبال، والیبال و غیره دوست دارند بازی‌های دیگر را از نزدیک ببینند. برای همین فضا در استادیوم فوتبال و والیبال متفاوت است. در استادیوم‌های فوتبال هنوز حرف‌های زشت می‌زنند و خانواده‌ها جرئت نمی‌کنند به ورزشگاه بروند، اما در استادیوم والیبال خانم‌ها به راحتی حضور پیدا می‌کنند.»

این روزنامه‌نگار ورزشی صحبت‌های خود را این گونه به پایان می‌رساند: «نمی‌خواهم از حرف‌هایم نتیجه‌گیری شود که تماشاگر فوتبال بد است یا بچه‌های جنوب شهر بی‌فرهنگ هستند. حرف من این است که استادیوم را دوباره بدهید به این بچه‌‌ها. استادیوم بهشت این بچه‌ها بود. استادیوم جایی بود که تمام فشار‌های زندگی خودشان را تخلیه می‌کردند. نعره می‌کشیدند تا خالی می‌شدند. استقلال و پرسپولیس بهانه بود. شاید فوتبال هم بهانه بود. استادیوم آزادی، کافه تنهایی‌های این بچه‌ها بود. الآن چهارهزار تومان برای خیلی از ما پولی نیست، اما این بچه‌ها به خاطر همین مقدار پول بی ارزش پشت در استادیوم‌ها ماندند و حالا مجبور هستند فشارهای زندگی خودشان را پای بساط مواد مخدر و نزاع خالی کنند. یا با ارتکاب جرم. به نظرم شما سوژه خوبی را انتخاب کرده‌اید. من هم شاید دوباره چند شماره‌ای درباره این موضوع بنویسم. گرچه اعتقاد دارم هدف آنها همین بود که استادیوم را از این بچه‌ها بگیرند. تنها جایی که داشتند همین‌جا بود.»