مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
تذکری ضروری: یادداشت زیر از قلم مشاهدهگری است که در سمت چپ طیف سیاسی ایستاده و موضع خود را بر اساس ارزشهای آزادی و برابری و همبستگی، و مخالفت با انقیاد و تبعیض و استثمار برگزیده است. از جانب کسی سخن نمیگوید، و اگر توصیهای میکند از سر نگرانی نسبت به وضعیت اکنون و آینده است. بخش مرور گذشته نیاز به مستند شدن دارد، کاری که در فرصت کم برای فراهم شدن این یادداشت میسر نبود. کلاً این یادداشت، پیشنویسی است برای فکر بیشتر و بحث.
۱
چپ ایرانی ضد دین نبوده است. بیشتر چپگرایان غیر مذهبی بودهاند، موضعی انتقادی نسبت به دین و زعیمان آن داشتهاند، اما در سیاست عملی تا زمان قدرتگیری فقیهان به ندرت مستقیماً با دین و دستگاه دینی درافتادهاند. آنقدر که علما نسبت به مارکسیستها کینهورزانه حساس بودهاند، خود مارکسیستها به این جماعت حساسیتی نداشتهاند.
تعیین کننده در مورد شیوهی برخورد کمونیستهای ایرانی به دین در پیش از انقلاب، توجه ویژهی آنان به دهقانان و تودهی فقیر شهری بود که اکثریت جمعیت ایران را تشکیل میدادند و تبلیغ میان آنان نمیبایست رنگ و بوی ضد دینی داشته باشد. جریان جهانیای که کمونیسم ایرانی در دورهی شکلگیری و استوار شدناش از آن متأثر بود، یعنی بلشویسم و در ادامهی آن کمینترن، تقویتکنندهی توجه ویژه به دهقانان برای تشکیل جبههی متحد خلق بود.
تجددگرایی روشنفکران چپ ایران بیشتر به صورت مدرنیسم در هنر و ادبیات، و انتقال دانش انتقادی اجتماعی و سیاسی بود و کمتر به صورت روشنگری منتقد دین جلوه میکرد. ماتریالیسم بیشتر در قالب ماتریالیسم تاریخی مطرح بود، تا ماتریالیسمی هستیشناختی که با جهانبینی دینی درافتد.
موضع چپگرایان ایرانی نسبت به مذهب، متأثر از گوناگونی کردار سیاسی نیروهای مذهبی هم بوده است. در جریان انقلاب مشروطیت، ملایان چند دسته شدند. عدهای در جهت انقلاب و عدهای علیه آن عمل کردند. این رویه بعدها نیز ادامه یافت. اسلام تعلیمی خود را با عدالتخواهی معرفی میکند. در عصر جدید، عدالتخواهی دینی از جریان عدالتخواه جهانی −در شکل ملیگرایی ضد استعماری و عدالتخواهی سوسیالیستی− تأثیر پذیرفت؛ گرایشهای مختلفی در میان نیروهای مذهبی شکل گرفت که در میان آنها در ایران در آستانهی انقلاب ۱۳۵۷ چپگرایی پرجلوه بود.
توجه به گرایشهای مختلف در میان نیروهای مذهبی باعث میشد در دید چپ ایران تفکیکی صورت گیرد میان مؤمنان سیاسی ترقیخواه و واپسگرا، تفکیکی که یک نتیجهی آن پرهیز از تقابل با دین به عنوان دین بود.
در کانون فکر و عمل کمونیستهای ایرانی تودهی محروم قرار داشت نه طبقهی کارگر که ضعیف بود. کارگران هم در این توده و با این توده در نظر گرفته میشدند. دهقانان و تهیدستان شهری بهرهور از تجدد نبودند. جامعهی بسامان در تخیل سیاسی محرومان، جماعتی روستایی بود با راهها و نشانهها و چهرههای آشنا، مردمی در همبستگی با یکدیگر. آنان به جهانی که روی جهانِ کهن در حال فروریزی شکل میگرفت، بیشتر به عنوان تهدید مینگریستند و میترسیدند مبادا در آن جایگاهی بیابند فروتر و بدتر از جهان مأنوس. گرایش به دیدن جهان جدید به عنوان فرصتِ ارتقا تنها در میان طبقهی متوسط شهری و بخش متمولتر قوی بود.
در ادبیاتی که چپ ایران آفریده و در آن شخصیتها عمدتاً دهقان و از تهیدستان شهری هستند، نوع نگاه به مسئلهی دگرگونی جهان آشکار است. پیام آنها این است که بدبخت در هر دو جهانِ کهنه و نو بدبخت است، مگر اینکه با اساس بدبختی درافتد؛ تجدد به خودی خود چیزی را تغییر نمیدهد؛ شاید وضع را بدتر هم کند که مظهر آن آوارگی از ده به شهر است.
به ویژه از دورهی پس از پایان جنگ جهانی دوم تأثیرپذیری از فضای جهانی قویتر شد، از فضایی که اکنون از بازیگران اصلی آن جنبشهای رهاییبخش ملی بودند. برای این جنبشها اصل، مبارزه با استعمارگران و کسب استقلال بود. مبارزه با امپریالیسم شامل مبارزه با فرهنگ امپریالیستی هم میشد، و این جایی بود که تفکیک روشنی صورت نمیگرفت میان تجددی که رهاییبخش تواند بود و تجددی که پیامد سلطهی استعماری و تقویتکنندهی آن است. در فکر اسلامی در مجموع برای چنین تفکیکی بهانه و انگیزه وجود نداشت. البته توصیهی دینی به مؤمنان در این باره که مجهز شوند و خود را قوی کنند، راه بُرد و میبَرَد به تفکیکی میان تجدد در معنای مجهز شدن به علوم و فنون جدید و تجدد در معنای بینش و سبک زندگی نو. “مهندس مسلمان”، تمثال نحوهی مشروع بهرهگیری از تجدد به نفع جامعهی اسلامی شد. به نظر میرسد چپ ایرانی در چنین شخصیتهایی جلوهای از بورژوازی ملی را میدید که بنابر مقولهبندی دوران جنبشهای رهاییبخش ملی “مترقی” خوانده میشد.
در قرن بیستم، چپ ایرانی و کلاً چپ جهان سوم را بیشتر باید به عنوان جریانی متعلق به جنبشهای ملی دید.
مقابله با امپریالیسم به نفع سوسیالیسم تمام میشود: این نظر قوی بود، در کمینترن تقریر شد و در دورهی پس از جنگ جهانی دوم هم حزب کمونیست شوروی آن را به عنوان یک اصل تبلیغ میکرد. اصل، مقابله با امپریالیسم و نیروهای وابسته به آن بود، و نه انگیزه و زاویهی مقابله که از موضعی ارتجاعی هم میتواند باشد. در چنین جوّی حساسیتی برانگیخته نمیشد نسبت به واپسگرایی دینی و رویارویی آن با استعمارگران از زاویهی خودخواهی، بیگانهستیزی و سنتگراییِ مدافع نظم اسارتبار گذشته.
در این رابطه مهم است توجه به موضوع چپ و آزادی زنان. در حالی که چپ در نظر و −در نمونهی شخصیتهای پرشماری− در عمل در مبارزه برای آزادی و برابرحقوقی زنان پیشرو بود، به صورتی صریح و قاطع دربرابر سنتگرایان در رابطه با مسئلهی تبعیض علیه زنان موضع نمیگرفت و خود را با چنین موضعگیریای معرفی نمیکرد. این اِشکال به مشکلی اساسی برمیگشت: برداشت از مارکسیسم نه با نظر به مبنای روشنگرانه، مدرن، و برابریخواهی و آزادیخواهی بنیادین آن، بلکه به عنوان ایدئولوژیای جهانِسومگرا و ضد امپریالیستی. تجدد در چارچوب این ایدئولوژی تعریف میشد، آن هم بر مبنای این تصور که امپریالیستها عواملی دارند که کارشان ترویج و تبلیغ یک تجدد ظاهری به تقلید از سبک زندگی غربی است. آن ایدئولوژی تجدد واقعی را در سوسیالیسمی میدید که راه برقراری آن از دل مبارزه با امپریالیسم و رژیم وابسته به آن میگذشت.
زن ابتدا بیشتر در میان طبقهی متوسط جدید شهری امکان آزادی و برابرحقوقی مییافت. اما درست همین طبقه، با اینکه خاستگاه بخش عمدهی فعالان چپ بود، نامحبوب بود. چپ به سبک زندگی و فردگراییای که در طبقهی میانی رشد مییافت، با شک مینگریست، در حالی که در همان هنگام در ادبیات خود به لومپنها توجه مثبتی نشان میداد. در ادبیات و سینمای متأثر از فرهنگ چپ، این نوع نگاه را میتوان دید. طبقهی متوسط به قول صمد بهرنگی «چُخبختیار» بود، و چپگرایی که به طبقهی خود پشت میکرد، با این منش درمیافتاد. اما این رویگردانی همراه با روآوری به یک بدیل واقعی نبود. سبک زندگی جاافتادهی پرولتریای آمیخته با همبستگی و رزمجویی سوسیالیستی وجود نداشت تا چپ ایرانی بتواند در آن مأوا جوید. نتیجه، تعلیقی به لحاظ سبک زندگی بود که در میان فعالان رزمجو خود را در دورهی مشرف به انقلاب از جمله در زندگی مخفی چریکی و خانهی تیمی مجسم میساخت.
چپ با این وضع با انقلاب مواجه شد، انقلابی که نقش دین و زعیماناش در آن برجسته بود و سرانجام به قدرتگیری فقیهان انجامید.
انقلاب ایران دوبُنی بود. در آن هم گروههای اجتماعی جدید و همه گروههای سنتی شرکت داشتند. انقلاب از نظر برانداختن سلطنت پیروز شد، اما از نظر رسیدن به هدفهای آزادی و مشارکت همگانی در ساختار قدرت شکست خورد. همهی نیروها گام به گام با واقعیت شکست مواجه شدند، دست آخر آن بخش از نیروهای مذهبی که تن به استبداد ولایی ندادند و با تصوری دیگر در انقلاب شرکت جسته بودند، تصوری از یک جامعه مبتنی بر ارزشهای عدالت و برابری با برداشتی کمابیش غیرسنتی از این مفهومها.
انقلاب ایران آخرین انقلاب مهم قرن بیستم و پایان پرشکوه و فاجعهآمیز مبارزات رهاییبخش ملی بود، فاجعهآمیز از این نظر که در آن راهبردِ مبارزه −همه با هم علیه امپریالیسم و دستنشاندگان آن− پیامد ارتجاعی خود را به آشکارترین شکل نشان داد. پایان انقلابهای رهاییبخش ملی همراه با ریختن آوارِ برآورده نشدن وعدههای آنها بر سر چپ در همهی جهان بود. در کشورهای به استقلال دست یافته استبداد حاکم شد. رژیمهای فاسد و تبهکاری سر برآوردند که برخی از آنها مدعی پیشبرد یک برنامهی سوسیالیستی ملی بودند. بسیاری از آنها اولین کاری که کردند سرکوب و کشتار کمونیستها بود. روشنفکران و حزبهای کمونیست کشورهای غربی هم که از جنبشهای استقلال پشتیبانی کرده بودند، مواجه با فجایعی شدند که از توضیح آنها وامیماندند.
نیروهای چپ ایرانی در برخورد با رژیم پس از انقلاب دو دسته شدند: کسانی که روی اعتقاد جزمیشان در مورد اولویت مبارزهی ضد امپریالیستی ماندند و از این رو به سیاست “اتحاد-انتقاد” با رژیم تازه رو آوردند، کسانی که سرکوبگری و آزادیکشی رژیم را اصل گرفتند و با آن درافتادند. شکافی ایجاد شد که هنوز پر نشده است، با اینکه موضعها تغییر کرده است.
چپ ایران توانایی تحلیل انقلاب و پیامدهای آن را نداشت؛ به دلیل وارد آمدن پیاپی ضربههای سرکوب فرصتش را هم پیدا نکرد. زیر ضربهی فکری و تشکیلاتی بود که آوار بعدی بر سرش ریخت: فرو ریزی “سوسیالیسم عملاً موجود” در بلوک شرق.
۲
هنوز اندیشهورزیِ به نسبت فیصلهبخشی دربارهی دو رخداد بزرگ −سرانجام انقلابهای رهاییبخش ملی، از جمله انقلاب ایران، و فروریزی نظام شوروی− آن هم با دیدن پیوندشان به یکدیگر صورت نگرفته است. این اندیشه برای بازبینی گذشته و بازیابی خود در موقعیت جدید لازم است. موضوعی از آن طبعاً مذهب است. اما چپ هنوز گرفتار قرن بیستم است ، قرنِ به قول اریک هابسباوم «نهایتها». این امر بازبینی را مشکل میکند. از سوی دیگر قرن بیست و یکم تا کنون بیشتر در شکل آشفتهفکریهای پسامدرن و گرفتار سیاست هویت رخ نموده است. این نیز بر مشکل افزوده است.
لازم است تفکیک شود میان علت انقلاب و حکمت انقلاب. انقلاب ۱۳۵۷ علتهای عمیق اجتماعی و فرهنگی و سیاسی داشت. برشوریدن بر دستگاه سلطنت موجه و برحق بود، اما از نظر سنجش نتیجه و چشمانداز آینده حکیمانه نبود. اما چنین تفکیک ذهنیای را تنها با فاصلهگیری از اصل رخداد میتوان صورت داد. در کوران عمل، آنچه از عمق برمیآید، میخروشد و میتوفد، عین حکمت جلوه میکند.
قضاوت در مورد گذشته، به صورت تخطئه کردن مبارزان و راهبردهای نسلهای پیشین، حتا در شکل عادلانهاش، معمولاً آسان است، چون پای معمای حل شده در میان است. بدون اینکه در اینجا قصد توجیه در میان باشد، اشاره به فضای خاص قرن بیرحم و فاجعهبار بیستم لازم است. فرد هوشیار و حساس، مدام در معرض خبرهای جنایات نیروهای استعمارگر بود، و از طرف دیگر مقاومت در برابر آنان. علیه امپریالیسم بودن درست، عادلانه و آزادیخواهانه بود و همچنان هست. کودتای امپریالیستی ۲۸ مرداد، فشار سیاسی و عاطفیای بر نسل آن هنگام و فرزندانشان وارد کرد که تردیدی برای آنان نمیگذاشت که جهت مقاومت و مبارزه چیست. توانایی فکری لازم برای تبیین دقیق مختصات دوران وجود نداشت، و چنان موضوع مبارزه با امپریالیسم غرب ذهنها را تسخیر کرده بود که از دو چیز غافل میشدند: کیفیت آن سوسیالیسمی که در قالب بلوک شرق در برابر غرب ایستاده بود، و در داخل نیروهایی که از موضع ارتجاعی ضد تجدد با غرب و هر چه غربی بود، درگیر میشدند. اگر آزادیخواهتر میبودیم، ستم و ستمگری و امکانهای بازتولید آن در شکلهای مختلف را، از جمله در میان نیروهایی با موضعی ضد امپریالیستی، میشناختیم و در برابر آنها میایستادیم.
چه درسهایی میتوانیم بگیریم؟
- وفادار بودن به درسهای روشنگری، از جمله در رابطه با مذهب،
- لزوم موضعگیری بنیادی در برابر خشونت، تبعیض و استثمار،
- توجه به اهمیت مسئلهی توسعه، با آگاهی کنونی با نظر به حفظ محیط زیست.
در گذشته ما به همهی ابعاد تبعیض توجه نداشتیم، به مسئلهی خشونت فکر نمیکردیم و خود به آن آلوده بودیم، درکی ساده از استثمار داشتیم و گمان میکردیم مسئله با اِعمال قدرت و از راه تعویض قدرت حل میشود. به موضوع توسعه تنها از زاویهی نقد سرمایهداری و وابستگی توجه داشتیم.
ملاحظهکاری در مورد مؤمنان اشتباه نبود. کوتاهی، در بیتوجهی به ارتجاع دینی بود و اینکه باز میتواند میداندار شود. باز هم ملاحظهکاری در مورد دین درست است، زیرا دین میماند تا زمانی که انسان از انسان بترسد، تا زمانی که نیازمند کمک با یاری همنوع مواجه نشود، تا زمانی که جهان سرد و بیرحم است و انسان تنها.
چپ قرن بیستم، با وجود فجایع آن قرن، همچنان تصوری خوشبینانه از پیشرفت تاریخ داشت. در ایران، این گمان در طیف چپ چیره بود که دین به گذشته تعلق دارد و با پیشرفت تاریخ بقایای آن نیز بیاهمیت میشوند، پس نباید چندان به موضوع دین حساس بود. در ذهنی آغشته به این گمان نمیگنجید که دین ممکن است جهشی مدرن کند، مدرن نه در معنای مثبتش در تصور خوشبینانه از پیشرفت، بلکه در شکل فاجعهباری که قرن بیستم نمونههای فراوانی از آن به چشم دیده بود. نشانههای بنیادگرایی و تروریسم دینی جلوهگر شده بودند، اما کمتر کسی آنها را به عنوان پدیدههایی مدرن در نظر میگرفت.
با انقلاب ایران دین جهشی عظیم کرد: ترسناکی و عظمت الاهی در قالب دستگاه ترسناک و عظیم دولتی درآمد. ایمان با تکنیک درآمیخت. این امر ما را باید به فکر فرو بَرَد، نه فقط دربارهی دین، بلکه همچنین دربارهی تکنیک. پیشتر در فاشیسم نفش تکنیک را دیده بودیم، در جنگ، در کنترل، در مغزشویی، در آدمکشی همچون گونهای صنعت؛ اینک ترکیب وحشتافکنش را با دین میبینیم. باز هم میتواند ترکیبهای فاجعهبار دیگری بدهد.
سرمایهداری در سه موج در ایران گسترش یافت: موج آغازین از اواخر دورهی قاجار شروع شد، موج دوم با رفرمهای شاه در اوایل دههی ۱۳۴۰، موج سوم در دورهی پس از انقلاب. در این دوره سرمایهداری همه جا را شخم زد و دور دستترین روستاها را هم فتح کرد. پول به معیار اصلی ارزش تبدیل شد، آن هم زیر سلطهی یک حکومت دینی.
جامعهی ایران دستخوش تحول ساختاریای شد که هنوز به تعادل نرسیده است. مشکل گسستگی و در- حاشیه-مانی که انقلاب را برانگیخت، نه تنها حل نشد، بلکه تشدید شد. جامعه ناجامعتر از گذشته شد.
۳
خود مذهبیها نیز با انقلاب مذهبی ضربهی سختی خوردند. سنتگرایان مشروعیتشان را از دست دادند. نیروی اصلی چپ مذهبی، مجاهدین خلق بودند. اراده به قدرت سرانجام از آنان فرقهای منحط ساخت. هیچ گروهی نتوانست جای آنان را به عنوان چپ مذهبی بگیرد. جریانی که از اصلاحطلبی آغاز کرد و پس از جنبش سبز در مجموع از رژیم جدا شد، همچنان فاقد انسجام و برنامهی روشن است. روشنفکران دینی نفوذ پیشین را ندارند و تولید فکریشان دیگر بحثبرانگیز نیست.
دین در بحران است. بحران مشروعیت حکومت دینی به بحران در خود دین راه برده است. نمود اصلی آن گسست ارتباط میان تدین و اعتماد است. دیانت چونان گذشته اعتماد برنمیانگیزد، و برعکس شک ایجاد میکند. فرض بر این است که متدین حکومتی، دورو و دروغگو است. اکنون از الزامهای شهادت گفتن برای اثبات مسلمانی راستین اعلام برائت از حکومت اسلامی است.
در حکومت اسلامی دین-داری گونهای سرمایه-داری شد. کسی که سکهی دین بیشتری در اختیار داشت، میتوانست سهم بیشتری از خزانهی قدرت داشته باشد، و در بازار هم، با استفاده از اهرم نفوذ، سکهی دین را با تومان و دلار تاخت زند. قدرت مبادلهای سکهی دین به تولید آن شتاب بخشید و این باعث تورم شد. سکه دین بیقدر شد.
حکومت دینی، دین را “سکولار” کرد، یعنی به پدیدهای دنیوی که به خاطر مطلقیت قدرت دینی به خودش ارجاع میدهد. این امر به سکولار شدن جامعهی ایران شتاب بخشیده است. اتکای نظام ارزشیاش به دین به شدت سست شده است. بحرانی در این نظام ایجاد شده که حل آن مشکل و زمانبر است. چنین نیست که به سادگی کتاب قانون، ارزشهای پسامابعدالطبیعی و نوعی دین مدنی جای نظام ارزشی بحرانزده را بگیرند. در چنین وضعیتی اقتدارگرایی نیرو میگیرد، از جمله در خود پهنهی دین: اقتدارگرایی موجود تشدید میشود و نمودهای وحشتافزا مییابد. رقابت بالا میگیرد.
مراجع سنتی دینی چنان آلوده به قدرت شدهاند که قادر نیستند با بحران در پهنهی خودشان مقابله کنند. ظرفیت تعقل و عاقبتاندیشی در این پهنه ناچیز است. روشنفکری دینی نمیتواند جای مرجعیت سنتی را بگیرد. اعتبار و نفوذ روشنفکری دینی تابع رشد جریان اصلاحطلب بود. پروژهی بازخوانی سنت و عرضهی برداشتی نو، افزون بر همت و تلاش بازخوانان، برای اجتماعی شدن نیازمند به محافلی در میان طبقه متوسطه آسودهخاطر دارد. چنین زمینهای اکنون وجود ندارد.
جریان ملی-مذهبی ظرفیت آن را دارد که قویترین بخش طیف مذهبی منتقد حکومت دینی از زاویهای متجددانه و آزادیخواهانه شود. به بخشهای دارای تبار اصلاحطلبی متصل است، افزون بر اینکه میتواند از امتیاز فاصلهگیریاش از حکومت اسلامی از ابتدای روی کار آمدن آن بهره گیرد. ملی-مذهبی یک جریان شیعی است. سنیان هم جریان ملی-مذهبی خود را دارند. در هر منطقه میتوان در میان آن گرایشهای مترقی، محافظهکار و بنیادگرا را تشخیص داد. گفتوگویی میان محافل دینی سنی و شیعی جبههگیرنده در برابر حکومت سرکوبگر شیعی وجود ندارد. از زاویهی جریان ملی-مذهبی مرکز که بنگریم، مشکل به این برمیگردد که هنوز این جریان از این باور عزیمت میکند که ایران شیعی است. رابطهی شیعیگری و ملیگرایی در جریان ملی-مذهبی مرکز هنوز بازبینی نشده و تحولی در آن پدید نیامده است. این تحول مستلزم درگیر شدن با جزمیاتی بدیهی پنداشته شده در مورد یکی گرفتن ایران و تشیع و درک از صفت “ملی” است.
۴
گرایشی قوی به غلو کردن دربارهی برگشتن مردم از دین وجود دارد. در این که جامعهی ایران سکولارتر شده و روگردانی از حاکمیت دینی تا حدی با روگردانی از دین همراه بوده، شکی وجود ندارد. اما این گمان درست نیست که بیشتر مردم ناخداباور یا نامسلمان شدهاند. این نیز درست نیست که با پایان کار حکومت اسلامی، دیگر دین از عرصهی سیاست بیرون خواهد شد. ما همچنان با موضوع دین و جریانهای دینی درگیر خواهیم بود، چه در وضعیت کنونی، چه در مسیر بحرانهای پایان کار نظام ولایی و چه پس از آن.
این نکته را باید به عنوان اصل در نظر داشته باشیم: اگر در ایران دموکراسیای شکل گیرد که مؤمنان از آن قهر کنند، آن دموکراسی ضربهپذیر میشود و ممکن است شکست بخورد. این لزوماً نه به معنای کوتاه آمدن از یک برنامهی بنیادی برای جدایی دین و دولت، بلکه رفتار دموکراتیک با مؤمنان است. این سیاست دموکراتیک را بدون کمک نیروهای مذهبی آزادیخواه نمیتوان پیش برد.
خدای برساختهی بنیادگرایی شیعی با معماری خمینی را تنها با نیروی سکولار نمیتوان از جهان بیرون کرد. همچون دیگر موردهای پیش آمده در طول تاریخ، خدا یا خدایان دیگری باید به کمک بیایند.
۵
ضربه خوردن نیروهای چپ به ضرر نیروهای مترقی مذهبی هم تمام شد. از گذشته در میان نیروهای مذهبی تأثیرپذیریای وجود داشت از گفتمان عدالتی که نیروهای چپ در جامعه جاری میکردند.
بر مبنای درسگیری از گذشته با نظر به موضوع دین، اکنون لازمهی گفتمان آزادی وعدالت نقد دین از زاویهی نقد ستمگری، نقد اقتصاد سیاسی دین، عرضهی برنامهای برای سکولاریزاسیون و آگاهی و هشدار دربارهی محافظهکاری ایرانی است.
■ نقد ستمگری: دستگاه دینی با ستمگران همدست بوده است. ستمستیزی دینی ناپیگیر، دارای تأثیری محدود و عمدتاً در پی تبلیغ تحمل، حواله کردن به دنیای دیگر و از این نظر تخدیر کننده بوده است. الاهیات خشونت در حکومت ولایی خدایی جبار را پروردگار عالم کرده است. نقد الاهیات باید از نقد الاهیات خشونت بیاغازد. روا نیست جریانی دینی خود را منتقد حکومت دینی بخواند، اما دربارهی خشونت دینی سخن نگوید. جنایتکاری ملایان به اسلامناشناسیشان برنمیگردد. مبنای تفسیر کردار آنان بایستی مرجعیت آنان در اسلامشناسی باشد. تاریخ اسلام از منظر ستمگری، تاریخ سوء تفاهم نیست. توضیح آنچه در این تاریخ گذشته، از زاویهی تاریخ استبداد در منطقهی ما امری ضروری است. فهم دین، در همدستیاش با ستمگران، تحملپذیر کردن ستم و از سویی دیگر در مواردی در دعوتش به شوریدن بر ستم، از الزامات فهم تاریخ ماست.
با نظام ولایی نقش ستمگرانهی دین پایان نمییابد. روآوری به تروریسم، همسازی و همدستی با نسخهی تازهای از اقتدارگرایی، عمل کردن از مأمن و مأوای محافظهکاری ایرانی برای حفظ پدرسالاری در خانواده و جامعه – اینها از جمله امکانهای تداوم ستمگری دینی هستند.
■ نقد اقتصاد سیاسی دین: دیانت با نظام ولایی به صورتی آشکار راهی برای امتیازوری شد. قابلیتی در دین وجود داشت که در جمهوری اسلامی پرجلوه شد: دین-داری سرمایه-داری شد. اکنون در ایران دیگر نقد نظام امتیازوری بدون نقد اقتصادی سیاسی دین ممکن نیست. نقد اقتصاد سیاسی دین هم مستلزم نقد نظام امتیازوری است. در ایران، شیعی بودن حتا در شکل زاده شدن در خانوادهای به اسمْ شیعی، امتیاز به حساب میآید. نقد پیگیر این امتیازوری سویهای از نقد مفهوم “ملت” ایرانی است.
■ سکولاریزاسیون: چپ از موضع براندازیِ نظام امتیازوری با مسئلهی سکولاریزاسیون درگیر میشود. سکولاریزاسیونِ حوزهی سیاست به معنای لغو همهی امتیازهای دین و دستگاه آن است به لحاظ نفوذشان در دستگاه اجرا، قانونگذاری، قضاوت، برخورداری از حقوق ویژه به لحاظ مالکیت و مالیاتدهی، و امتیازهای فرهنگی. بنابر این موضوع به راندن معممان از صحنهی نمایان سیاست منحصر نمیشود.
قلب مسئلهی سکولاریسم در ایران مسئلهی زن است. سکولاریزاسیون سیاسی و تقنینی و قضایی میتواند نقش مهمی برای رفع تبعیض بر زنان ایفا کند، کار اصلی اما فرهنگی است.
■ محافظهکاری ایرانی: همه میروند، آنچه در نهایت به جا میماند محافظهکاری ایرانی است. ترس از آزادی، هراس از افقهای باز، پدرسالاری، منش ارباب-رعیتیای که هر قدر هم که مدرن شده باز نسخهی برابر اصل است، باور به یک نظام امتیازوری طبیعی و اینکه مملکت به هر حال ملا و سلطان میخواهد، از مشخصههای محافظهکاری ایرانیاند. اسلام سیاسی بنیادگرا میتواند به درون محافظهکاری ایرانی عقبنشینی کند.
۶
آنچه در بند بالا آمد، نگاهی است که از نظر نویسنده، چپ بایستی به صورتی اصولی به موضوع دین و جریانهای دینی داشته باشد.
قضاوت در مورد یک نیروی مذهبی تابع آن است که آن نیرو
- چه موضعی نسبت به ستمگری دینی دارد،
- به زنان چه نگاهی دارد،
- در مورد سکولاریزاسیون از زاویهی نظام امتیازها چه میاندیشد.
به لحاظ اصولی بایستی بر این نکته هم تأکید شود: حق سلب آزادی بیان از گروههای دینباور نارواست.
حمله به جریانهای دینی منتقد حکومت دینی نه تنها خلاف اصل آزادی بیان و منش دموکراتیک، بلکه همچنین خلاف مصلحت سیاسی است.
کاملاً بعید است که داستان ایران این گونه پیش رود که در یک روز بهاری جمهوری اسلامی به پایان رسد و بلافاصله نظامی سکولار برپا گردد. ما شاهد دست به دست شدن قدرت و ائتلافهای مختلفی در بالا و پایین خواهیم بود. کسانی که با نظام ولایی به هر دلیل امتیازهایی به دست آوردهاند، اگر داشتههای خود را در معرض تهدید ببینند، در برابر تغییر میایستند. این فرض که امتیازوران دیگر توانایی بسیج نیرو در پایین ندارند، نه درست است، نه به مصلحت است. نقش نیرویی واسط در تحولهای آینده مهم است، نیرویی که بتواند در گفتوگو با کسانی که دلبستگیشان به نظام از سر توهم است نشان دهد که دگرگونی به سود همگان است.
بدون کمک نیروی مذهبی دموکرات، جبههی دموکراسیخواهی نمیتواند کار خود را پیش برد. صحبت بر سر یک استفادهی ابزاری نیست، بلکه توجه به مردمی است که اعتقاد دینی دارند و از ارزشهایی برای مبارزه با ستم و خواست عدالت پیروی میکنند که به آنها بیانی دینی میدهند.
––––––––––––––––––––––––––––
منبع اصلی: فصلنامه نقد دینی
کلا مطلب مفیدی از آقای نیکفراست. اما بنظر می رسد که طرح مبارزه با امتیاز ورزی بهنحوکلی کافی نباشد. گرچه مقاله از اقتصادسیاسی نظام دینی سخن می گوید، اما بطور مشخص به مساله ورود نمی کند. در حقیقت در جامعه، ما از یکسو با انواع ستمها و سلطهها مواجهیم و از سوی دیگر با درهم تنیدگی و تقاطع آنها با یکدیگر. از مهمترین این تبعیضها و ستمها می توان از تبعیضها و ستمهای جنسی/جنسیتی (آپارتاید براساس جنیست)، ستمهای ملی و قومی ، ستم طبقاتی و عقیدتی نام برد که جملگی اشکال گوناگونی از نظام مناسبات قدرت مبتنی بر سلطه بشمار می روند. روشن است که در جامعه تحت سلطه مناسبات سرمایهداری همه این نوع ستمها توسط این نظام مفصل بندی شده و در خدمت سرکوبهای اجتماعی و استثماربیشتر قرار می گیرند. در این میان حلقه جنبش زنان هم بدلیل نقش سوژگی خود و هم حضورهمزمان آنان در تمامی این تبعیضها می تواند اهمیت ویژهای در پیوند این تبعیضها با یکدیگر بویژه ستم جنسی با ستمهای اقتصادی داشته باشد. هستی شناسی خیزش زن زندگی آزادی با درهم تنیدگی همین ستمها گره خورده است. و بالیدن هرچه بیشتر آن نیز در گروه تقویت و تعمیق این درهم تنیدگیها و به میدان آمدنهمه آنها گره خورده است. تاکید بر ترکیب عینی این تبعیضها موجب می شود که مبارزه با نظاممذهبی و برای سکولاریزم و دموکراسی از دیگر مطالبات واقعا موجود منتزع نشود. و آوازه چپ هم، چپ اجتماعی، از قضا می تواند در چنین بستری طنین افکن شود. در مورد نقش دین باوران نواندیش در سکولاریزه کردن مذهب، نیز باید آن را از فرایند اصلی سکولاریزه شدن جامعه، که کلا بنیادهای حکومت دینی را نشانه می گیرد تمایز قائل شد و تاکید کرد که آن خرده سکولاریزم دین باوران اساسا تحت تاثیر همان رونداصلی صورت می گیرد. چرا که آنها خواسته و ناخواسته چسبندگی زیادی با وضعیت حاکم و حفظ دین دارند و از همین رو ضرورت مبارزه ضدهژمونیک با نفوذمذهب و اقبتصادی سیاسی آن بویژه در جامعه مذهب زده باید بتواند با صلابت راه خویش را برود و تشویق دین باوران با توجه به این مهم صورت گیرد. بخصوص اگر در نظر بگیریم که سکولاریزم و نوزائی و رنسانس ایرانی قبل از هرچیز یک جنبش و خیزش است که البته دارای بعدفرهنگی هم هست.
تقی روزبه / 21 April 2024
سلام،
با بسیاری از دیدگاه های شما زاویه ندارم. در حقیقت حتا بسیاری از نیروهای چپ، خوداز خانوادههای مذهبی بودند.اما بی آن که کوچک ترین باوری به دین ستیزی داشته باشم، متأسفانه منظور شمادر مورد ملاحظه کاری در مورددین را درک نکردم. زیرا که اگر بپذیریم دین و دین داری امری خصوصی و شخصی ست، آن وقت میتوان پرسید که ایده ی ملاحظه کاری دین به چه معناست؟
درواقع یکی از دلایلِ شکست انقلاب و پیروزی ارتجاع مذهبی را گذشته از دلایلی که ذکر کردید، هم چون تمرکز بر ستیز با امپریالیسم و سیاستهای جهانی و . . .، میتوان ایجاد مراکز تبلیغات مذهبی از جمله مساجد و حسینیه ها، چاپ و انتشارآزادانه ی کتابهای مذهبی دانست در حالی که اینگونه امکانات از روشن فکران و آزادی خواهان دریغ می شد. لازم به یادآوری نیست که رژیم گذشته، در حالی که سال به سال اختناق را برروشن فکران و آزادی خواهان بیشتر می کرد، با صرف هزینههای بسیار و دراختیار قراردادن همه جور امکانات برای رشد، گسترش و تقویت دین «مذهب شیعه» وهم زمان سرکوب روشنفکران، نویسنده گان و هنرمندان غیر درباری و نیروهای چپ، اعم از زن و مرد دریغ نمی کرد؛ رژیم گذشته، تلاشی جّدی برای ایجاد و توسعه ی مراکز فرهنگی و ادبی هم چون شبهای شعر، رشد و گسترش فرهنگ کتاب خوانی و اندیشه ورزی نمی کرد، که اگر چنین کرده بود، ای بسا تمرینی بود در جهت آشنایی و شناخت در آن چه که عموم مردم میخواهند و نه فقط آن چه را که نمی خواهندو انقلاب راه دیگری هر چند بسیار طولانی در پیش میگرفت و به فاجعه نمی انجامید.
اما چرا دین که در ادوار گوناگون تاریخی شوربختانه هم تبعیض جنسیتی را تقویت کرده و هم حامی مرد- پدرسالاری در ابعادمنطقه ای و جهانی بوده، ابتدایی ترین حقوق انسانی را برای زنان در نظر نگرفته و پیوسته در طول تاریخ، زنان را آن« دیگری» نامیده و تحقیر کرده است و هم چنان ادامه می دهد، می بایست ملاحظه شود؟ می پرسم از چه نظر باید ملاحظه شود؟ از منظر آزادی، بی تردید حق آزادی بیان، اندیشه و قلم، حق همه گان است.
به گمانم در تاریخ جهان و به ویژه ایران، دین به قدر کفایت ملاحظه و در نتیجه تقویت شده باشد. مگر آن که منظورکانونی شمااز مفهوم ملاحظه کاری در دین را درک نکرده باشم، که در این صورت از شما و خواننده گان پوزش می طلبم.
فریده / 22 April 2024
نکات بسیار مهمی در این نوشته یاد آوری شده است که میتوان از آنها الهام گرفت و گفتگو در رابطه با مذهب و حقوق شهروندی را آغاز کرد. به نظر من قانون اساسی آینده ایران باید کاملا رابطه دین و سیاست را قطع کند. داشتن دین رسمی در کشور باید حذف شود و دین و سیاست از هم کاملا جدا شوند. بدون شک دینداران باید هم چون هر شهروند دیگری در برابر قانون مساوی الحقوق باشند. آموزش مذهب خاص در مدارس باید لغو شود و در بهترین حالت در دبیرستان تاریخ مذهب برای آشنایی با ادیان مختلف آموزش داده شود.
شهروند / 22 April 2024
با سلام خدمت آقای نیکفر؛
فضای اینترنت ایجاب می کند که مطالب حتیالمقدور کوتاه و مقنع باشد از اینرو جهت بازگشایی بحث هایی تحت عنوان نقد چپ از منظر تئوریک و نه نقد سیاست چپ ایرانی که بسیار کار شده را ضرورت زمانه میدانم.
باید یادآور شوم که در مقاله ی شما بنظر من از کنار دو مقوله مهم بسادگی و بعنوان اصلی پذیرفته شده عبور کرده آید:
مفهوم امپریالیسم در این نوشتار بر مبنای فرمولی لنینیستی است که ضایعات مهلکی را بر پیکر چپ ایرانی وارد کرده است سالیانی است که خواسته ام نقد و بررسی ای در اطراف کتاب لنین – امپریالیسم بمثابه… – را داشته باشم اما عدم تمرکز فکری و غم نان مانع از پرداختن به چنین امری شده است.
فشرده ی آن این که چپ ایرانی تحت تاثیر این کتاب به تئوری امپریالیسم بگونه ای برخورد میکند که گویا ما با فورماسیون اقتصادی – اجتماعی مستقلی سوای سرمایه داری روبرو هستیم. و غفلت از این امر که سیاست های امپریالیستی در فورماسیون های دیگر مانند برده داری، فئودالیته و حتی در حدودی سوسیالیستی وجود داشته است. غفلت از این گونه توجه به واقعیت ها از عوامل درگیری دو نظام سوسیالیستی و سرمایه داری بوده و اکنون نیز به تخاصم با جهان غرب دامن میزند.
نکته ی دوم که باید در مورد آن کنکاش و پژوهش بیشتر نمود نقش دین و دیسپوتیزم شرقی در جوامع آسیایی است که متفاوت از مدل کلاسیک ی است که در جوامع غربی اتفاق افتاده است.
محمد امین عدالتی / 23 April 2024
چپ دیروز، وابسته، دینخو، رویای آرمان شهری سوسیالیستی ناکجا آبادی ، بیسواد در حوزه تاریخ و سیاست، پر از اشتباهات ذهنی و عملی در بستر جامعه و حکومت، حراف و شعاری، پیر و فرتوت،کج فهم و بی تدبیر و …. چپ امروز با شکستهای پیاپی دیروز. اگر درسی بگیرد باید اعتقاد به تکثر آرا و عقاید، حق آزادی بیان، تضمين ایجاد شورا و انجمنهای آزاد فرهنگی_اجتماعی ، حمایت از اقلیتهای قومی_مذهبی_جنسی، قدرت بخشی به اتحادیه های کارگری_ کارفرمایی _ کشاورزی برای بهبود شرایط اقتصادی اعضا و همکاری با حکومت دموکراتیک و…. داشته باشد.
ایراندوست / 24 April 2024
بحث من در این نوشتار ترسیم خلاصه ای از عوامل تاثیر گذاربه رفتار و تحولات ما ایرانیان از بعداز واژگونی ساسانیان(قرن هفتم میلادی) و بخصوص از زمان رسمی شدن مذهب تشیع در ایران (قرن ۱۶) است. مذهب شیعه بتوسط صفویه که خود قومی مهاجر از آسیای مرکزی بودند و با کمک روحانیون جبل عامل ( لبنان امروز) تاسیس شد. ایرانیان که بعد از فروپاشی ساسانیان بطور مکرر مورد تخت و تاز اقوام مختلف صحرانشین قرار گرفته و زندگی پر تلاطمی را برای قرنها تحمل کرده بودند، بار دیگربا إعمال زور وکشتار مجبوربه تغییر مذهب، از سنی به تشیع، شدند.
مذهب تشیع صفویه که ملقمه است از تفکرات اقوام آسیای مرکزی و تشیع جبل عامل، بوسیله قزلباشان با خشونت فوق العاده به ایرانیان إعمال شد؛ زمانیکه اروپا، با تحولات علمی، اجتماعی، فلسفی و تکنولوژی در حال پیشرفت بود، ما ایرانیان مجبوربه تابعیت بی قید و شرط این حکومت و تفکر مذهبی آن بودیم. درست است که در ایران تجارت و صنعت پارچه بافی برای مدتی رونق گرفت، مردم ایران در ایندوره فقط امت و رعیت بودند و رلی در حکومت و حتی دخالتی در صنعت نداشتند زیرا صنعت پارچه بافی بدست کارگران گرجی اجرا میشد ،آن هم بعد از چندی سالی رو به افول گذاشت.
تفکر آزادیخواهانه بورژوازی و سپس سوسیال دموکراسی اروپایی از اواسط دوره قاجاریه، بتوسط برخی از تحصیل کردگان به ایران آمد. تعدادی مدارس مدرن درشهرهای مختلف تاسیس شد وخانواده های کمتر سنتی و مرفه تر جوانان شان را برای کسب علوم وفرهنگ جدید به این مدارس فرستادند. در سالهای پیشین، یادگیری محدود به مردان وشامل نوشتن و خواندن و یادگیری مطون مذهبی بتوسط ملاها در مکتب خانه های سنتی بود. برای یادگیری مسایل دینی تشیع مردان به «مدارس علمیه» که تحت نظر روحانیون بود میرفتند، این مراکز مورد حمایت مالی تجار، خوانین و حکام محلی و مرکزی بودند. روحانیون باتعلیم شاگردان که عموما از خانواده های کمتر مرفه ، مذهبی ویا از دهات دور افتاده بودند، صرفا مردانه هم بود نفوذ فوق العاده زیاد در بافت جامعه داشتند.
روحانیون که بخوبی میدانستند پایه اقتصادی و اجتماعی شان با آمدن مدارس مدرن واژگون خواهد شد، از ابتدا امراقدام به ضدیت شدید بر علیه احداث و ادامه مدارس مدرن و بخصوص برای زنان برآمدند. با نفوذی که روحانیون در جامعه داشتند تا حدی و برای مدتی موفق شدند.
دراین پروسه جوانان درس خوانده به دو دسته مذهبی/ سنتی ومدرن تقسیم شدند و بتدریج جدایی این دوبخش جامعه افزون گرفت وبالاخره تاثیرجبران ناپذیری بر پروسه مدرنیزه شدن ایران برجای گذاشت.
پروسه مدرن شدن ایران با ظاهری پرطمطراق اما با باطنی فوق العاده آهسته حرکت میکرد. اکثریت جامعه ازامت و رعایا سنتی کم یا بی سواد بودند وغالبا تحت تاثیر دینداران و روحانیون بودند، دینداران به خود حق خدایگانی میدادند. تحصیل کرده های مدرن که شامل طیف های تفکری متعددی وهر طیفی برای خود حقانیت زیادتری قایل بود! طیف چپ یکی از آنها بود که هنوز از سنتی بودن دل و فکر نکنده و یک پا در سنت و پای دیگر در آرمانها ی انسانی داشتند. آنها آرمان گرا و خدمت گذاریا فدایی خلق ستم دیده(ما پرولتاریانداشتیم)، اما با جامعه نا آشنا و رویاروی حکومتی دیکتاتورو تمامیت طلب، در مقابل روحانیون طماع و واپسگرا، و متاسفانه باامتی خفته درخواب سنت وغفلت که شاید به دوران ماقبل عشیرگی تعلق داشت!
برخلاف شکست ظاهری مشروعه خواهان و تاسیس دولت مشروطه همراه با مجلس و قانون اساسی واعلام ملت بجای امت، روحانیون شیعه بیکار ننشسته، با بکاربردن انواع حیل و تحمیق توده ها وهمدستی با حاکمیت جایگاه خود را تقویت کردند . خیمه شب بازی سردار سپه با مدرس و زیارت های مکرر محمدرضا پهلوی به مشهد و مکه و ساختن مساجد و مدارس مذهبی و کلاسهای متعدد تفسیر قران و مبارزه با بهایی ها در زمان پهلوی، نمونه های عینی تلاش روحانیت برای نجات خود و عقب نگهداشتن تفکری ایرانیان است. ما همچنین شاهد ازدیاد سریع وعاظی بودیم که با سخنرانی های مذهبی/اجتماعی خود در رادیو و مسجدها مردم را مغز شویی میکردند وهمچنین گروهای تروریستی مذهبی که با اعمال تروریستی خود در زمان پهلوی در شئون مختلف کشور تاثیرگذاربودند.
روحانیت برای حفظ خود برعلیه علم و تکنولوژی ، هنر و فرهنگ چنان دشمن شدند و تبلیغ کردند که حتی تعدادی از تحصیل کردگان/روشنفکران مذهبی و غیرمذهبی را هم به دام خود گرفتار نموده و آنها هم تمایل به دست یافتن به علم، ادبیات و غیره از غرب را گناه غرب زدگی و استعمارزدگی تبلیغ کردند.
مردمی که طی قرون متمادی تحت فشار، توهین و تحقیر اقوام و حکومتهایی دیکتاتوری با خواستگاه فرهنگی متفاوت به رعیت وامت تبدیل شده بودند به زمان زیادتری نیاز دارند که از دور معیوب عقب افتادگی خارج شده و به عناصری آزاد، مستقل و اندیشمند که لازمه پیشرفت در دنیای قرون ۲۰ و ۲۱ بود بپیوندند، اما شانسی به آنها داده نشد.
شاید دیر نباشد که همگی به خود بنگریم، به حرفهای متفکرینی که بارها از مشکلات رفتاری، تفکری وادراکی و غیره ما ایرانی ها سخن راندند و ما بی اعتنا از آن گذشتیم توجه کنیم وبه سیر پیشرفت کشورهای دیگر هم توجه کنیم. ما برای ساختن ایران نوین احتیاج به خودسازی داریم و آن هرگز دیر نیست.
ن آزاد / 04 May 2024