شیوا موسیزاده، دانشجوی ارشد نمایشنامهنویسی دانشگاه هنر تهران و فعال حامی کارگران است. او که سال گذشته مدتی را به اتهام تبلیغ علیه نظام و اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور در زندان خرمآباد گذراند و عاقبت با سپردن وثیقه به صورت موقت آزاد شد، پس از آزادی از زندان در توئیترش از شکنجه، انتقال به سلولهای انفرادی سرد، بازجوییهای چندنفره طولانی و بازداشت برادرش و انتقالش به بند عمومی و بسیار نامناسبِ خرمآباد نوشت.
او به تازگی نمایشنامه «بند اعدام» را به رشته تحریر درآورده است که در قالب یک نمایش مستند، به اتفاقها و موقعیتهایی در بند نسوان زندان میپردازد و یافتهها و مواجهات موسیزاده با چند زن محکوم به اعدام در بند نسوان زندان خرمآباد را با مخاطبان به اشتراک میگذارد. در این مجال به بررسی این نمایشنامه میپردازیم.
تئاتر مستند
تئاتر مستند شاخهای از تئاتر سیاسی و درام تاریخی است که با تکیه بر اطلاعات و دریافتهایی مستند و مستدل از واقعهای، به بازنمایی صحنهای آن رویداد میپردازد. هدف این تئاتر، تقویت قدرت تحلیل و استدلال مخاطب، به اعتماد منطق فکری اوست که با ارائه گزارشی مستند از یک واقعه، با بازسازی آن در فرم اجرایی، و بدون تغییر در محتوا صورت میگیرد.
تئاتر مستند با طرح پرسشهایی در ذهن مخاطب، بدون میخکوب کردن او در صحنههای نمایشی دراماتیک و اغراقآمیز یا مسخکننده، ارزشهای متداول در جامعه و سیاستهای رایج در حکومت را به چالش می طلبد و گاه با لحنی صریح و شدید، و گاه در لفافه و در زیرساخت به نقد تابوهای اجتماعی میپردازد.
نمایش مستند همانطور که از عنوان پارادوکسیکال آن پیداست، دنیای واقعی و جهان نمایش را پیوند میزند و در هر صحنه یکی، دیگری را نقض میکند. وجه تمایز این تئاتر از دیگر انواعش آن است که دیالکتیک میان روایات واقعی برقرار میشود و نه میان تخیل نویسنده و مستندات واقعی.
«بند اعدام»
نمایشنامه «بند اعدام» به موضوع زنانی میپردازد که با جرائم مختلف از جمله قتل و حمل یا نگهداری مواد مخدر در زنداناند و در آستانه اجرا شدن حکمشان، در شرایط روحی دشوار لحظهها را از پی هم میگذرانند.
وجه اشتراک این زنان به زعم مولف این نمایشنامه، قربانی شدن به خاطر مردانی است که وضعیت بحرانی فعلی را برایشان به وجود آوردهاند. الگوی شخصیتهای این نمایشنامه، عبارت است از رقیه، زنی سیوچندساله، که بعد از ۱۲سال شکنجهشدن توسط همسرش، روزی در دفاع از خود چاقویش به هدف میخورد و مرد در جا میمیرد؛ و فرشته، دختری بیست ساله از حاشیههای پایینشهر که از کودکی از سوی پدر مورد تعرض و تجاوز قرار گرفته و پدر او را در دام اعتیاد به شیشه گرفتار کرده و همواره مورد ضرب و شتم قرار میداده و روزی رشته در دفاع از خود، جان پدر را میگیرد. موسیزاده هر دو زن را قربانی پدر/مردسالاری سیستماتیک و فقر تحمیلشده میداند، حتی اگر در نمایشنامهاش این زنان را (در قالب شخصیتهای روستایی رقیه و سمیرا) در تضادی فلسفی با هم در نظر گرفته باشد. او سمیرا، از طبقه فرودست جامعه را در مقابل رقیه، از خانوادهای مرفه و معتقد به خدا و پیغمبر و نذر و نیاز قرار میدهد و در بستری مشترک با نام زنانگی، آن ها را همرنج به تصویر میکشد. نویسنده این اثر کوشیده تا واقعیت را به گونهای بیان کند که نه از خط دراماتیک بیرون بزند و نه به تخیلات و توهمات غیرعینی آغشته شود.
سمیرا، زندانی جدیدالورودی است که با دیدن رقیه، آشنایی از سالهای گذشته، تعجب میکند. رقیه با توکل به خدا و نذر برای امامزادهای نزدیک زندان و دعا برای آزادی و در آغوش کشیدن فرزندانش، از ۱۴ماه پیش در این بند روزها را میگذراند و سمیرا به سیاق همیشه، با توسل به زرنگبازی و واسطهتراشی و پارتی پیدا کردن و خبرچینی (که تنها ابزار متداول در طبقه اجتماعیاش بوده) در نظر دارد راه آزادی خود را باز کند یا از کسی که او را در دام انداخته انتقام بگیرد. رقیه اما امیدوار است نذرش برآورده شود گرچه خود را گنهکار میداند. در کنار این دو، دختر دیگری هم هست که در اعتراضات دستگیر شده و در اوقات فراغت کتاب میخواند و اهل تفکر و تحلیل موقعیتهاست.
دیالوگ میان رقیه و سمیرا (و گاهی دختر) باورپذیر است: ذهنیت این شخصیتها نماینده اندیشه و ایدئولوژیهای طبقات مختلف یا خردهفرهنگهای جامعه ایرانی است و از این رو دیالوگهایشان گاهی مخاطب را به همدلی وا میدارد و تایید او را جلب میکند؛ گاهی ترحم و گاه تنفر او را بر میانگیزد. سایه طناب دار اما بر سر هر سه نفر مساوی و به یک اندازه واقعی و هولناک است.
رقیه: سمیرا… انگار توی دلم دارن رخت میشورن… اگه رفتم میخوام چارگوشه قبرمو هر پنجشنبه گلاب بریزن و قرآن بخونن… تا از عذابی که زیر خاک میکشم کم شه…
سمیرا: ای بابا… باز شروع کردی! اینجور نکن… حبس کشیدهایم، تا دلت بخواد اعدامی دیدیم… خیلیاشون تا دم آخر رفتن و رضایت گرفتن… بذار روشنت کنم. ته این زندگی همون چال سیاهیه که اگه هرروزم توش گلاب بریزن از بوی گندمون کم نمیشه.
…. چقد راه میری دختر عصبی شدم! کم برو و بیا!
دختر: میدونی یه فیلسوف میگه یه جایی میرسه که ما تبدیل میشیم به زندانبانای هم و دیگه نیازی به پلیس نیست! اینجا همه دارن همو کنترل میکنن…
با همه سادگی یا ناتوانی و رقتانگیزی حرفهای رقیه، در پایان اما سمیرا و دختر دل آن ندارند تا به رقیه خبر از قرنطینهشدن و نزدیکتر شدنش به اعدام بگویند؛ دختر از روی آگاهی و سمیرا از سر دلسوزی. حتی گاهی سمیرا با رقیه در امیدواری واهی همموقعیت میشود و تنها دختر است که از بیرون، این موقعیت را نظاره میکند.
تحول درونی و اعتراض
در صحنه پایانی نمایشنامه، سمیرا در محافظت از رقیه به مأموران زن که برای بردنش آمدهاند، معترض میشود و از جایگاه قبلیاش قدمی جلوتر میآید. چنین تحولی در این نمایشنامه واقعی است، حتی اگر درصدی برساخته ذهن نویسنده باشد.
آثار هنری بسیاری در طول مبارزات جوامع، به نماد یک تفکر، جنبش یا ابزاری برای همبستگی معترضان تبدیل شدهاند. شیوا موسیزاده در مقالهای هنرمندان ایرانی را در سه گروه دستهبندی میکند: یکی آنها که هنرشان درگیر معیشت اقتصادیشان است و از این رو هنر مفهوم حقیقی خود را نزد آنان از دست داده؛ دوم آنهایی که وضعیت اقتصادیشان درگیر تولید هنریشان نیست اما جسارت و شهامت اعتراض ندارند؛ سوم هنرمندانی که به رسالت اجتماعی هنر و هنرمند قائلاند و بیشتر از توده مردم دغدغه دارند و اعتراض و انزجارشان از ساختار فاسد در آثارشان صریح و روشن است. او خود بیتردید به گروه سوم تعلق دارد. در شرایطی که آزادیاش مشروط و در تعلیق است، ذهنش از تحلیل رفتار زنان زندانی و تجزیه موقعیتها و طرح موضوعاتی مانند اعدام، قربانی، پدر/مردسالاری، و آسیبشناسی سطوح مختلف جامعه دست نمیکشد و با نوشتن نمایشنامه به وضعیت موجود اعتراض میکند و آن را به رسمیت نمیشناسد. عصیانی از جنس هنر در برابر نظام موجود که میتواند یادآور تراژدی مدهآ از یونان باستان باشد؛ صدای سرکوبشده زنانی که آتش زیر خاکستر خشم و کینه پدر/مردسالاری جامعه خویشاند.
عالی بود
احسان / 13 February 2024