چه کسانی در آبان ۹۸ به خیابانها آمدند و با شجاعتی مثالزدنی سنگرهای خیابانی برپا کردند، تاکتیک مبارزات محله محور را ابداع کردند و بانکها و مراکز ایدئولوژیک حاکمیت را به آتش کشیدند؟ مسلماً فرودستان بیکار و بیثباتکار، کسانی که بازتولید اجتماعیشان سخت در بحران فرو رفته و برای بقا به شکل هرروزه دست و پنجه نرم میکنند. اما جدا از این خصلتهای جامعهشناختی، ترکیببندی این طبقه را به لحاظ نظری چطور میتوان فهمید؟ آیا «فرودستان» یا «بهحاشیهراندهشدگان» مقولاتی درخور برای تبیین سوژۀ آبان و نقد اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی اند؟ مازادها و محدودیتهای سیاسی این سوژه چیست؟
این یادداشت بیشتر از اینکه ازپیش به پاسخهای قطعی و منسجم دست یافته باشد، در صدد طرح مسئله است.
آبان و تاریخ ستمدیدگان
تاریخ نه امری دربارۀ گذشته بلکه به اکنون و اینجا مربوط است. تاریخ نگاری ماتریالیستی بیشتر از اینکه درباره شرایط امکانِ تحققِ وقایع در گذشته باشد، معطوف به حال حاضر ست، شکلی از بازسازی گذشته تاریخی که به کار تغییر اکنون بیاید، و البته به کار تحقق رؤیاها در آینده. گرامیداشت انتقادیِ سالگرد آبان باید معطوف به ناتمام ماندن آبان باشد که شعلههای خاموشناشدنیاش سه سال بعد در زن زندگی آزادی ازنو حریقی بنیان افکن برپا ساخت.
آبان یکی از خونبارترین و مهمترین رخدادهای سیاسی در تاریخ معاصر ایران است که پس از سهبرابر شدن ناگهانی قیمت بنزین در ۲۴ آبان ۱۳۹۸ (جمعه) آغاز شد و به مدت قریب به یک هفته در بیش از ۲۰۰ شهر کوچک و بزرگ به درازا کشید. بنا بر آمار سازمان عفو بینالملل و خبرگزاری رویترز، از ۳۲۳ تا ۱۵۰۰ نفر در این اعتراضات سراسری کشته و نزدیک به ۷۰۰۰ نفر دستگیر شدند. فرودستترینِ فرودستان از قعر جهنم اجتماعی جمهوری اسلامی همچون گدازههای آتشفشان به سطح زمین آمدند و وارد تاریخ شدند.
کانون اصلی این اعتراضات و بیشتر کشتهشدگان از «حاشیه» بود: نه فقط حاشیه کلانشهرهای بزرگی چون تهران (اسلامشهر، کرج، ملایرد، …) بلکه همچنین حاشیههای ملی در خوزستان و کردستان. تصاویر سنگفرش خونین مریوان درکنار سبعیت سپاه پاسداران در نیزارهای ماهشهر علیه معترضین عربی که خیابانها را بسته بودند، برای همیشه در تاریخ و خاطره جمعی جامعه حک و ثبت شد.
آبان گرچه در امتداد دی ماه ۹۶ بود، اما خیزشهای سراسری را به شکل کمی و کیفی ارتقا داد و راه را برای گسترش و تحول اعتراضات در تابستان ۱۴۰۰، یعنی قیام تشنگان، و درنهایت زن زندگی آزادی فراهم ساخت: خیزشی انقلابی که برای نخستین بار افق سرنگونی را در سپهر سیاسی به تخیل درآورد. خونهای ریخته شده در آبان بدین ترتیب در دیالکتیکی معکوس مرگ-سیاست جمهوری اسلامی را به زندگی بدل ساخت.
کنایه آبان: از «انقلاب مستضعفین» به کشتار نیزار
آبان ۹۸ پیش از هرچیز رخدادی کنایی بود، چرا که انقلاب مستضعفین – کلیدواژۀ جعلی و ایدئولوژیک اسلامگرایان که به عنوان آلترناتیو پرولتاریا از گفتار چپ مصادره به مطلوب شده بود – حالا بعد از چهار دهه درست به ضد خود بدل شده بود. برکندن کاخهای پهلوی که با حمایت امپریالیسم برپا شده بود نه در خدمت کوخنشینان بلکه فرودستسازی و بیکاری اکثریت کل جامعه منجر شد که جواب اعتراضشان با دوشکا و سلاحهای سنگین داده میشود. بعد از دی ماه ۹۶ و اعمال تحریمها از سوی ترامپ، «شورای عالی هماهنگی قوای سهگانه» به دستور مستقیم خامنهای در سال ۹۷ ایجاد شد تا بتواند در ورای نهادهای مقننه و مجریه و قضاییه بحرانهای اقتصادی را حل و فصل کند. در کنار «چارهاندیشی برای هرگونه احتمال در برجام»، یکی از وظایف اصلی این شورا «رسیدگی به وضع محرومان و مستضعفان» عنوان شده. همین شورا بود که کاهش درامدهای نفتی دولت را با افزایش یکشبه قیمت بنزین در آبان ۹۸ جبران و به وضع «مستضعفان» رسیدگی کرد[۱] .
آبان ۹۸ و رویارویی مستقیم با نهادهای سرکوب و سلطه جمهوری اسلامی را وادار کرد تا نقاب ایدئولوژیک و شیءواره شده حمایت از «محرومین» و «پابرهنهها» را کنار گذارد و به اصطلاح شمشیر را از رو ببندد. خدای دهه شصت ازنو احضار شد، این بار اما نه برای استقرار برسازنده یا تولد جمهوری اسلامی بلکه برای حفظ رژیمی که ادامه حیات آن در بحران فرو رفته است[۲] . در ۶ آذر ۱۳۹۸، درست بعد از اعتراضات سراسری آبان، خامنهای در دیدار با جمعی از بسیجیان میگوید:
مستضعفین کی هستن؟ مستضعفین را بد معنا میکنند! مستضعفین را به افراد فرودست یا حالا اخیرا، یعنی این چند سال اخیر، باب شده آسیب پذیر … اقشار آسیبپذیر، مستضعفین یعنی آسیبپذیران. نه! مستعضعفین یعنی ائمه و پیشوایان بالقوه عالم بشریت … این معنی مستضعفین است: کسانی که وارثان زمین و همه موجودی زمین خواهند بود.
این گزارههای تاریخی نشان میدهد جمهوری اسلامی به شکل صریحی خود را از جامعه جدا کرده و عمدتاً با فروش نفت در بازارهای جهانی و بسط و گسترش دستگاه نظامی-امنیتی خود در داخل و خارج به بازتولید خود ادامه میدهد. منظور از «بسیج مستضعفین»، همانطور که خامنهای تأکید کرد، آتش به اختیاران جمهوری اسلامی اند که منافع مستضعفین، یعنی طبقه حاکم، را تضمین میکند. تحت شرایطی که جمهوری اسلامی شبیه به دولتی استعماری نسبت به مردم بیرونی و بیگانه شده، بخش مهمی از جمعیتها و شهروندانی که تحت حاکمیت جمهوری اسلامی هستند بدل به زائده ای شدند که صرفاً با دستگیری، شکنجه و اعدام کنترل و مدیریت شوند.
شلیک مستقیم و هرروزه به کولبرها در کردستان نمونه اعلای چنین وضعیتی ست. برخلاف تصور برخی از جریانهای چپ، قضیه فقط از این قرار نیست که کولبرها توسط «بورژوازی حاشیه» و بعد به طریق اولی توسط مرکز «استثمار» یا حتی «استثمار مضاعف» شوند – یعنی به همان شیوۀ کلاسیک و سنتی که در دوران استعمار و مناسبات «وابستگی» سراغ داشتیم[۳] . قضیه دهشتناکتر و پیچیدهتر از اینها بهنظر میرسد: کولبران اساساً به بیرون از روابط مبادلۀ رسمی، قانون کار و فروش نیروی کار پرتاب شدند. کولبری محصول وضعیتی ست که در آن جمهوری اسلامی حاشیههای غیرفارس را فعالانه و سیستماتیک به حال خود رها کرده و با امتناع از فراهمساختن زیرساختهای بازتولیدی و شغلی، جمعیت عظیمی از جوانان بهحاشیهراندهشده را عملاً بیکار و بیثباتکار ساخته. تنها پاسخ جمهوری اسلامی فربهساختن دستگاه امنیتی و سرکوب است که به میانجی آن حاشیه را به شکل قهری و نظامی کنترل میکند. سلاخی جوانان عرب در نیزارهای ماهشهر، در کنار کشتار فرودستان فاقد شناسنامهای چون خدانور لجهای در بلوچستان، تجلی وضعیتی ست که در آن جمهوری اسلامی از گفتار توسعه و مستضعفین پساانقلابی و پسااستعماری اش فرسنگها فاصله گرفته و اکثریت جامعه و به طور ویژه جوانان حاشیه را به زائدههایی اجتماعی بدل ساخته.
آبان و «حاشیه»
نگاهی اجمالی به شهیدان و دستگیرشدگان آبان نشان میدهد معترضین از چه طبقهای، چه ملیتی، و چندساله بودند. مهران تاک، از شهیدان مریوان و متولد ۱۳۶۶، یک مکانیک بود که برای گذران زندگی به شکل شراکتی سه دانگ یک کامیون را به تازگی خریداری کرده بود. بهروز ملکی (متولد ۱۳۶۷)، که تصویر چهره خون آلود و چشمان بازش در مریوان، همه را در شوک و بهت فرو برد، کارگری گچ کار بود. عباس منصوری (متولد ۱۳۷۲) در میدان جراحی ماهشهر با وانت میوه فروشی میکرد، همان میدانی که توسط معترضین عرب بسته شده بود و با سرکوب نیروهای امنیتی به نیزارها پناه بردند. بسیاری از این شهیدان، خرج خانواده خود، ازجمله پدرمادرها، را میدادند. عثمان نادری، متولد ۱۳۶۹، «به دلیل فقر و بیکاری گاهی برای امرار معاش کولبری میکرد»[۴] . آرین رجبی متولد ۱۳۷۸، باربر، و در مسیر بازارچههای مرزی کردستان با وانت کالا جابجا میکرد. شاهو سروآبادی در یادداشت «اینجا مریوان است: خون را به سنگفرش ببینید» مینویسد:
در مریوان نیمی از مردم بیکارند. کولبری، کوچ اجباری و کارگری فصلی از پیامدهای بیکاری و تنگدستی هستند … در میان دستگیرشدگان نه فعالان کارگری هستند و نه محیط زیستی که هر دو در مریوان فعالیت و سابقه چشمگیر و پررنگی دارند اما اینبار معترضان و حاضران در خیابان بینام و نشانها بودند که حالا هم در بند هستند
پرسش اصلی این است که این «بینام و نشانها» را چطور میتوان به لحاظ طبقاتی مفهوم پردازی کرد؟ فرنگیس بختیاری در مجموعه مقالات خود، «انسان آبان»، که درست پس از آبان ۹۸ در سایت نقد منتشر شده، تلاش میکند بینام و نشانهای آبان را با رویکردی مارکسیستی و جامعهشناختی صورتبندی کند. در بخش اول این سلسله مقالات، «انسان آبان: کارگر به حاشیه رانده شده»، بختیاری فرودستان آبان را به میانجی مقوله «حاشیه» تفسیر میکند که همزمان در حوزههای بازتولید اجتماعی (به طور مشخص مسکن و محل سکونت) و حوزه تولید (اشتغال) به حاشیه رانده شده اند.گرچه رابطه حاشیه-مرکز به شکل عریانی در تحلیل بختیاری از «حاشیه» غایب است، بااین حال، او به درستی تأکید میکند که «انسان آبان» نه فقط به لحاظ جغرافیای اجتماعی به حاشیههای شهری رانده شده اند بلکه همینطور خارج از ضوابط رسمی و حتی قانونی کار میکند[۵] .
شورشیان بختبرگشته آبان بخشی از طبقه کارگر اند که فروش نیروی کار بسیاری از آنها با قانون کار، بیمه، قرارداد، و اتحادیه کارگری میانجی نشده است، پرولترهایی که نه از طرف سندیکا بازنمایی میشوند، نه جایی در گفتار رسمی جمهوری اسلامی دارند: «عموماً فاقد امتیاز رسمیت کار (قانون کار و بیمه)»، فاقد امتیار رسمیت اسکان و نیز فاقد تسهیلات عمومی و مرسوم هر شهر هستند».
بختیاری این بخش از طبقه کارگر را از طبقه کلاسیک سنتی متمایز میکند و در بخش سوم و پایانی مقاله انسان آبان، «گسست از نهادهای ایدئولوژیک، مواجهه با سرکوب»، مینویسد:
دوستانی که دنبال ترکیب طبقاتی در این نبرد هفت روزه میگردند، هنوز چشم به جبهه خلقی دارند. نمیخواهند یا نتوانستهاند باور کنند ما در جهانی هستیم که واکنش جمعی کارگران تماماً چون گذشته نیست، استثمار کار نیز همیشه یکسان، مستقیم و کلاسیک نیست … آبانی لازم بود تا کارگران از بستههای ساختهوپرداخته یک قرن ایدئولوژی کارخانهای بیرون آیند و با پتکِ نبردِ طبقاتی حضور خود را به آنها و بههمه اعلام دارند. آبانی لازم بود تا نیروی چپ، خیل عظیم کارگران را در شکلهای جدیدش ببیند، صدای بیصدایان را بشنود، مبارزه آنها را درک کند و شکلهای سازمانی و هویتهای مناسب این مبارزات را در شورشی مقدس بهنام خیزش آبان باور و کشف کند.
این صورتبندی از کارگران حاشیهای، یعنی شهامت بازکردن چشم و گوشها برای دیدن و شنیدن و فهمیدن واقعیت پیشرو – «خیل عظیم کارگران … در شکلهای جدیدش» – هم به لحاظ نظری-تحلیلی و هم به لحاظ عملی-انتقادی از اهمیت مضاعفی برای تأثیرگذاری حداقلی نیروهای چپ و مترقی برخوردار است. با این حال، غیاب حاشیههای غیرفارس در تحلیل او تا حد زیادی تبیین جامعهشناختی او از بهحاشیهراندگان و ناموزونبودن ساختاری این طبقه را مخدوش میکند. پیامد غیاب حاشیه و مرکز این است که مقوله «حاشیه» در مقالات «انسان آبان» به غلط هوموژن و یکدست بازنمایی میشود.
کشتار نیزار در آبان ۹۸، و بعدتر قیام تشنگان در تابستان ۱۴۰۰ و جنبش زن زندگی آزادی در بلوچستان و کردستان، نشان میدهد فرودستان بیکار و بیثباتکار یک کل یکپارچه و منسجم نمیسازند و ازپیش با مناسبات نژادی-ملی، مرکز و حاشیه، و جنسیت شکاف خورده اند[۶] . جدا از این، مفهومی که بختیاری به کار میگیرد، «به حاشیهراندهشدگان»، تا حد زیادی «جامعهشناختی» باقی میماند و ساختار مفهومی و انتقادی آن نامتعین است: کارکرد به حاشیهراندهشدگان در بازتولید سیاسی و اقتصادی جمهوری اسلامی چیست؟ آیا آنها به شکل حذفی و با تمایزگذاری (differentiation) دردرون نظام ادغام شده اند یا اساساً به شکل کاملاً غیردیالکتیکی به بیرون از جامعه و قانون و روابط کار پرتاب شده اند؟ مقوله مارکسی جمعیت مازاد یا اضافه (surplus population) تا چه حد برای فهم انتقادی این موضوع راهگشاست؟ بختیاری گرچه با غنای امپریک و تاریخی بینظیری به تجربه زیسته و جایگاه این طبقه میپردازد، اما فقط به شکل گذرا به مفهوم «نیروی مازاد کار» اشاره میکند.
مارکس، جمهوری اسلامی و جمعیتهای مازاد؟
در سرمایهداری معاصر، حدود ۴۰ درصد نیروی کار جهانی، چیزی حدود یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون نفر، جزو جمعیتهای مازاد سرمایه هستند که یا به کل بیکار اند، یا کارهای موقتی دارند و بیثبات کار[۷] . بخش عمده ای از جمعیت مازاد جهانی واقع در جنوب جهانی است (و اکثراً زن)، جوامعی که از دهۀ هفتاد میلادی و بالاخص بعد از فروپاشی دیوار به شکل خشونت آمیزی در سرمایه جهانی ادغام شده اند. همانطور که ساندرو مزادرا و ساسکیا ساسن، نظریهپردازان سرمایهداری معاصر، تشریح میکنند، در دوران تاریخیای به سر میبریم که رسالت دولت پسااستعماری از «توسعه» به «ادغام» در بازار جهانی و «ملی زدایی» از قلمروهای ملی تغییر کارکرد داده است[۸] . برخلاف سرمایهداری صنعتی به دشواری میتوان از «سرمایه ملی» سخن گفت که بعد بخواهد با «دولت ملی» نمایندگی شود. فیگور نیروی کار (labour) و شهروند (citizen) از یکدیگر منفصل شده اند بهنحوی که رسالت اصلی دولت فراهم کردن شرایط سیاسی-اجتماعی و قانونی برای ورود و خروج کالا، پول، سرمایۀ جهانی و فراملی به درون دولت-ملتها ست، درعوض اینکه «رفاه» برای شهروندان فراهم سازد یا شرایط بازتولید سرمایه ملی را متضمن شود. در این میان، بخشی عمدهای از شهروندانی که تحت قیمومت دولتهای ملی هستند بدل به جمعیتهای مازادی شدند که تنها از طریق کنترل پلیسی و امنیتی اداره میشوند و برخلاف دوران مارکس و کاپیتال تابع زمانمندی ادواری بازتولید سرمایه نیستند.
در فصل بیست و پنجم از جلد نخست کاپیتال، مارکس مفهوم «جمعیت مازاد» (بعضاً «ارتش ذخیره نیروی کار») را معرفی میکند، یعنی نیروی کاری که با ریتمهای ادواری سرمایه صنعتی (انقباض، انبساط، بحران) میرقصد: با انبساط سرمایه به استخدام سرمایه درمیآید و با انقباض اش از کار اخراج میشود، ضمن اینکه قیمت نیروی کار را با تقاضای مضاعف سرمایه ثابت نگه میدارد. سرمایهداری معاصر با تفوق سرمایه مالی، برخلاف تصور مارکس، از این ریتم ادواری پیروی نمیکند. همه بحرانهایی که در سرمایهداری معاصر بعد از دهۀ ۷۰ میلادی رخ داده اند خصلتی آشکارا مالی داشته اند که ربطی به انباشت بیش از حد سرمایۀ مولد نداشته و در عوض نتیجه حبابهای مالی و سوداگریهای آشوبناک است. در این میان، زمانمندی سرمایۀ مالیهسازی شده از قاعده و منطق خاصی پیروی نمیکند. پیامد تغییر زمانمندی و ریتم سرمایه این است که مفهوم جمعیت اضافی مارکس بحرانی شده و بنابراین دردرون سنت مارکسیسم از نو برای فهم بیکاری و بیثباتکاری گسترده جهانی نیاز به بازسازی انتقادی دارد. برخلاف تصور عمومی و مارکسیستهای شتابگرا (accelerationist)، بیکاری و بیثباتکاری طبقه کارگر جهانی ناشی از پیشرفت تکنولوژیک و «دزیدن شغل توسط رباتها» نیست. درست برعکس، رشد درجه بهرهوریِ نیروی کار در کشورهای «پیشرفته» اساساً پایین بوده و این یعنی بخش عمده ای از ارزش اضافه صرف افزایش بهرهوری و پیشرفت تکنولوژی درجهت ارزشافزایی نمیشود (جدا از بخش استراتژیک اطلاعات و فناوری). این دقیقاً خلاف امری ست که مارکس در کاپیتال به شکل غیرانتقادی اذعان کرد: انباشت سرمایه در بلندمدت منجر به افزایش بهرهوری میشود و درنهایت نیروی کار بیشتر و بیشتری به بیرون پرتاب میشوند. نتیجه اینکه رانه اجتماعی بیکاری در اکنون تاریخیِ جهانی و مالیهسازی شده ازقضا به رشد اقتصادی پایین و عدم انباشت به معنای عدم تبدیل ارزش اضافی به سرمایه مولد مربوط میشود. اما ربط همه اینها به جمهوری اسلامی چیست؟
بنا به آمار رسمی خود جمهوری اسلامی، «نرخ بیکاری جوانان ۱۵ تا ۲۴ ساله در سال ۱۳۹۷ ۲۷,۲ درصد بوده است. این نرخ در تابستان به ۳۱.۵ درصد رسیده است … در برخی از این استانها نرخ بیکاری جوانان تحصیلکرده در بازه ۵۰ تا ۶۳ درصد است و در خصوص زنان جوان تحصیل کرده نرخ بیکاری همین استانها به بازه ۶۳ تا ۷۸ درصد .. بوده است» (فرنگیس بختیاری). البته که این آمار واقعی نیست و هرکس که یک ساعت در هفته کار کند به لحاظ قانونی جزو شاغلان محسوب میشود. با توجه به اینکه اساساً فرایندهای انباشت سرمایه مولد یا آنچه در گفتار عمومی «رشد اقتصادی» خوانده میشود در جمهوری اسلامی بهشدت پایین است، خیل عظیم بیکاران و بیثباتکارانی که در آبان ۹۸ در خیابان بودند را نمیتوان برمبنای مقوله «ارتش ذخیره کار آینده» فهمید، یعنی نیروی کاری که با ریتم انقباض و انبساط سرمایه به استخدام درمیآید.
نحوۀ ادغام جمهوری اسلامی در بازار جهانی برخلاف رویههای آشنا در جنوب جهانی عمدتاً به میانجی فرمهای اعتباری ارزش یا سرمایه مالی، صندوق بینالمللی پول، بانک تجارت جهانی، و معاهدههای بینالمللی میانجی نشده است و بنابراین به شیوههای رایج در نظم جهانی سرمایه ادغام نشده: نولیبرالسازی جامعه از خلال مقروض ساختن، ملیزدایی از قلمرو ملی توسط دولت ازطریق برداشتن موانع قانونی، سیاسی، و اقتصادی که شرایط امکان گردش سرمایه فراملی را فراهم میکند، و تنظیم بازتولید جامعه ازسوی نهادهای فراملی و معاهدههای بینالمللی. درعین حال، و به رغم خواست و تلاشهای مضاعف جمهوری اسلامی برای پیوستن به بانک تجارت جهانی و ادغام در سرمایه جهانی، ما با همان ویژگیهای اقتصاد سیاسی سروکار داریم که در همۀ جنوب جهانی مشاهده میشود: کاهش ارزش پول ملی، کالایی ساختن حیات و بازتولید اجتماعی، سرکوب دستمزدها و موقتی ساختن قراردادها. همچون همه جوامع ادغامشده در نظم جهانی، در جمهوری اسلامی هم جمعیتهای مازادی شکل گرفته اند که بخش عمدهای از آنان یا کاملاً بیکار اند یا به ندرت به بازار رسمی کار راه مییابند. اینکه تا چه حد این جمعیتها، که به وضوح شکل ناموزونی به شکل جنسیتی و مرکز و حاشیه ساختار یافته، به شکل متمایز در بازتولید جمهوری کارکرد دارند یا به طور کامل بیرون گذاشته شده اند نیازمند تحقیقات مفصلتر جامعهشناختی و اقتصادی ست. مسئله مهم دلالتهای سیاسی این مفهومپردازی طبقه ست. «انسان آبان»، چنانکه دیدیم، نمیتواند در گفتارهای موجود ادغام شود و توسط کسی جز خودشان نمایندگی شود. این نه یک فرایند یک سویه بلکه متناقض است: نه میتوان به جمعیتهای مازاد حکمرانی کرد و نه آنها قادر اند اراده و میل و خواست خودشان را با سازماندهی و استراتژی بلندمدت به جمهوری اسلامی تحمیل کنند. همچنین پیوند جمعیتهای مازاد با اشکال سازمانیافته طبقه کارگر (معلمان، رانندگان، کارگران صنعتی، بازنشستگان و …) روشن نیست.
بدین ترتیب، آبان ۹۸ و ادامۀ حیات آن در زن زندگی آزادی پرسشهای سیاسی، عملی-استراتژیک، و نظریِ سرنوشتسازی را در برابر جامعه برنهاده، ازجمله مفهومپردازی طبقهای که برخلاف کارگر صنعتی کلاسیک بیکار است و بیثباتکار، و بیشتر به پرولترهایی میماند که درمقام «جمعیتهای مازاد» توسط نهادهای سرکوب و امنیتی جمهوری اسلامی کنترل و اداره میشوند. پاسخ جمعی به این پرسشها پیششرط برونرفت از بنبست سیاسی کنونی ست.
پانویسها:
[۱] از طرف دیگر، تحریمها صرفاً این فرایند تاریخی و ریشهدار را تقویت و تسریع بخشیدند اما عامل و رانه اصلی آن نبودند و نیستند. الیگارشی حاکم خسران تحریمها را بر گردههای فرودستان برونسپاری کرده و صدمات مالی آن را به میانجی استخراج ارزش از درامدهای مزدبگیران و کالاییسازی کل جامعه جبران میکنند: حذف سوبسیدهای ارزی بر کالاهای اساسی، بهاصطلاح آزادسازی انرژی، مالیهسازی جامعه ازطریق ایجاد آگاهانه حبابهای بورسی و استخراج ارزش از داراییها مزدبگیران، بالاخص از فقیرترین لایههای طبقه کارگر. بنابراین اعمال سبعانه تحریمهای نفتی و مالی به جمهوری اسلامی، برخلاف تصور نیروهای ارتجاعی و جنگطلب، درعوض تنبیه دولتها، جمعیتهای تحت انقیاد دولتها را نشانه میگیرد و نتیجهای نداشته جز ریاضت و فرودستسازی هرچه بیشتر جامعه.
[۲] این موضوع بیش از هرچیز در تئاترهای انتخابات مجلس «انقلابیِ» یازدهم و بعدتر ریاست جمهوری عیان گشت که در آن جمهوری اسلامی تصمیم گرفت با رد صلاحیتهای گسترده انتخابات را عامدانه غیررقابتی، آشکارا انحصاری، و فارغ از مشارکت حداکثری برگزار کند. بیرمق ساختن انتخابات مکانیزم سیاسیای بود که ازطریق آن نتیجۀ مطلوب انتخابات، یعنی انتصاب ابراهیم رئیسی عضو هیئت مرگ، برای تقویت یک دولت سراپا نظامی-امنیتی تضمین میشد (نگاه کنید به «جمهوری اسلامی در بحران: انتصابات ۱۴۰۰ و تثبیت نظام»، کلکتیو ۹۸).
[۳] نگاه کنید به یادداشت سامان والا، «سرمایه و ستم ملی: درسهایی از فمینیسم»، رادیوزمانه (آبان ۱۴۰۲).
[۴] نگاه کنید به یادداشت فرزاد صیفیکاران، «آبان ۹۸ در مریوان: خیابانها بوی خون میداد»، رادیو زمانه (آبان ۱۴۰۰).
[۵] فرنگیس بختیاری،انسان آبان: کارگر بهحاشیه رانده، وبسایت نقد، بهمن ۱۳۹۸: «من ترجيح مي دهم خيزش گران آبان را در ميان تهيدستان مشخص و دقيق كنم و فكر مي كنم عنوان بهحاشيهرانده شدگان، شامل حاشيه نشينان و حاشيه كاران، نامي مناسب تر از صرف كاربرد حاشيه نشينان است. زيرا آنها نه فقط به خارج از نظم شهر و محدوده هاي قانوني شهر بلكه به خارج از ضوابط رسمي كار نيز رانده شده اند».
[۶] جدا از دلایل روشن اقتصادی، بختیاری خشم و عصیان فرودستان آبان را به لحاظ ایدئولوژیک به سرخوردگی و خیانت به گذشتهشان ربط میدهد: «اکثر آنها از رأیدهندگان سابق به احمدی نژاد و از منفعلین انتخابات دوره روحانی بودهاند. آنها فرزندان و نوههای جانبازان جنگ و فرزندان نسلی بودند که به باوری قوی این رژیم را پشتیبانی، در راهپیماییها شرکت و تمام عمرشان در میدان سیاست گذشته است … آنها در نظام باورها، متعلق به خانوادهای بودند که در محلات از وفاداران به خط امام، بیشتر مُهر تندرو و کمتر مهر اصلاحطلب داشتند، اکنون خود را فریبخورده و طلبکار میدانستند» (صفحه ۶ از مقاله سوم). به زعم بختیاری، پرولترهای شوریده در آبان همان کسانی اند که پیشتر یا خودشان یا خانوادههایشان از حامیان رژیم بودند اکنون به ضد آن شدند: «طنز تاریخ آن است که حامیان دیروزِ نظام سلطه اکنون خشمگینترین بخش ارتش کارگری علیه سلطه شده اند» (صفحه ۷). در جایی مثل کردستان، بلوچستان و خوزستان، فرودستان و اکثریت جامعه اساساً هرگز دردرون نظم جمهوری اسلامی ادغام نشده اند که حالا بخواهند از نو علیه «گذشته خود» بشورند.
[۷] نگاه کنید به مجموعه مقالات درخشان آرون بناناو، اتوماسیون و آینده کار، نقد اقتصاد سیاسی، ترجمه ایوب رحمانی و ستار رحمانی.
[۸] برای جزئیات بیشتر، نگاه کنید به مرتضی سامانپور، «دولت و بازتولید سرمایه جهانی: مثال بازنشستگی در فرانسه»، رادیو زمانه (اسفند ۱۴۰۱)