معضل سوختکشی در سیستان و بلوچستان مثل کولبری در کردستان، یکی از خطرناکترین شغلهای کاذب است که جوانان این خطه برای بهدست آوردن لقمه نانی با بمبهای ساعتی سر و کله میزنند و برای رسیدن به مقصد فروش، در جادههای خطرناک مرزی سرِ جان خود قمار میکنند.
بر خلاف آنچه که رسانههای حکومتی ادعا میکنند، سوختکشی برای شهروندان معمولی یک شغل پر درآمد نیست، حتی نمیشود اسم شغل را بر روی آن گذاشت، بلکه یک اجبار است که سودی جز زنده ماندن در این سرزمین زرخیز ندارد.
فقدان شغل و تورم یکی از اصلیترین علتهای سوختکشی است. جوانان سوختکش مجبورند برای اینکار، سختیهایی را تحمل کنند که هیچ سودی ارزش پیامدهای خطرناک آنرا ندارد، مسیر و جاده مرزی که یک لحظه اشتباه و غفلت در آن سبب میشود برای همیشه به زندگی یک جوان پایان تلخی ببخشد، یا مواجه با نیروهای امنیتی که در این سالها با تیراندازی به سمت سوختکشان، باعث کشته شدن و نقص عضو آنها شدند.
سوختکشی زاده رَحِم فقر و بیکاری در کشور است، هیچکس از دلخوشی خود را طعمه آتش نمیکند. صحنه آتش گرفتن ماشینهای سوختکشان و جزغاله شدن جوانان در بلوچستان را فقط میشود در جنگهای واقعی دید. جوان و حتی کودکی که باید در رفاه و سرگرم دانش و درس باشند، پدری که محاسنش سفید شده و باید از حقوق و رفاه بازنشستگیاش بهره ببرد، گرفتار این فاجعه و بیعدالتی شده است.
شاید ما از آمارهای منتشر شده قربانیان سوختکشی توسط رسانهها شوکه شویم، اما فاجعه فراتر از آن است، هزاران خانواده به سوگ فرزندانی نشستهاند که روزی امید و نانآور آنها بودند، یک لحظه شنیدن روایت آنها که دلبندشان اکنون جسد جزغاله شده و زیر خاک است، دردناک و تاسفانگیز است.
در میان همه این دردها چشم شما برای حقایقی باز میشود که لزوما برای دیدنشان همیشه باز نیست، حقیقتی که سرنوشت این مردم چرا و چگونه به اینجا رسید؟ سرزمینی که ۹ درصد منابع و ذخایر دنیا را دارد، چرا شهروندانش برای تکهای نان به چنین سرنوشت تلخی دچار شوند؟ معادن بزرگ و طلایی سیستان و بلوچستان، دریای مکران و اقتصاد بندر آن چرا نمیتواند از فقر و بدبختی این مردم بکاهد؟ آیا فرصت کوتاهی در اختیار دولتمردان این سرزمین قرار گرفته است که این مردم هنوز به حداقلترین رفاه نرسیدند؟ همیشه دولتمردان معتقدند که مشکلات باید ریشهای حل شوند، چرا طی این چهل و اندی سال مشکلات ریشهای و بلکه حتی به صورت مقطعی حل نشدند و نمیشوند؟
سوختکشان همان قشر ضعیف و مظلوم جامعهاند که برای کشته شدن آنها صدای هیچ مسئولی بلند نمیشود و هیچ دادخواهی حق دادخواهی برای فرزند کشته شدهاش را ندارد، حتی بارها از تریبونهای دولتی و حکومتی آنها را قاچاقچی عنوان کرده که سرمایه ملی را به غارت میبرند، حالکه چشمها را روی واقعیتی بستند که مثل روز روشن است، آنها هیچوقت به قاچاق سوخت سازمانیافته در مرزهای شرقی نپرداختند، قاچاق کلانیکه ریشه در بدنه دولت دارد و بدون بازرسی از مرز خارج میشود، با اینکه حامل این سوختها تانکرهای بزرگ و دستگاههای سنگین هستند و جلوی چشمان هزاران نفر از همان مسیر سوخت قاچاق میشود و هیچ نهاد امنیتی جلودارشان نیست.
اعتراف این موضوع توسط مالک شریعتی، نماینده تهران در مجلس شورای اسلامی و عضو کمیسیون انرژی مجلس قابل توجه است که میگوید: «رویمان نمیشود بگوییم یک و نیم میلیارد لیتر [در سال] آمار رسمی قاچاق سوخت مایع نیروگاههای ما است.»
این حجم از قاچاق سازمان یافته سوخت در نیروگاهای کشور در مقابل سوختی که سوختکشان برای امرار معاش از مرز خارج میکنند بسیار بزرگتر است که البته هیچگاه به آن نمیپردازند، زیرا شریک این باند قاچاق، نهادهایی هستند که انتقاد و پرداختن به آنها هزینه دارد ولی دیوار سوختکشان خیلی پایین است که هر رسانه و مسئولی برای خوشرقصی از روی آن میپرد.
علیرغم اینکه همین سوخت توسط باندهای دولتی به سوختکشان فروخته میشود و آنها سوخت را به آن سوی مرز منتقل میکنند و آنسوی قضیه نیز قابل توجه است که دولت به سود فروش سوخت در بازارهای سیاه نیز میرسد.
به نظر میرسد وقتی نوک اتهام قاچاقچی را به سوی سوختکشان و کولبران میگیرند، قصد دارند نشان دهند که سازمان صادرات کشور سالم است و فقط این سوختکشان هستند که مرتکب این تخلف میشوند، در حالیکه قاچاق اصلی در گمرکات صورت میگیرد، و این پوششی است بر قاچاقهای کلان نهادهای حکومتی.
بیشتر از نود درصد قاچاق کشور در گمرکات صورت میگیرد و خود حاکمیت به این موضوع اعتراف کرده، چنانکه داوود گودرزی دبیر قرارگاه ملی با مفاسد اقتصادی سال ۱۳۹۹ در یک نشست خبری گفت: «طبق گزارش تحقیق و تفحص مجلس شورای اسلامی که در سال ۹۶ و ۹۷ انجام شد، ۹۵ درصد حجم قاچاق کشور از گمرکات و مبادی رسمی کشور صورت میگیرد. همچنین ۳۵ درصد از حجم واردات کشور را قاچاق تشکیل داده است.»
واژه قاچاقچی برای سوختکشی نه حقوقی است و نه اخلاقی، بارها نهادهای حکومتی و از جمله سپاه پاسداران میخواستند این شغل را سازماندهی و در طرح رزاق را پیاده کنند، ولی کار به جایی نرسید و هنوز سوختکشان با چالشهای امنیتی گوناگونی روبهرو هستند. این رنجها همچنان یک واقعیت تلخ در نوار مرزی هستند که جوانانی برای تامین معیشت روزانه و نبود یک شغل مرسوم که زندگی یک خانواده را تامین کند در نقش راننده به خرید و فروش قطرهای از سوخت و سرمایه ملی کشور به آن مشغول هستند.
بیشتر بخوانید: «رزاق»، طرحی که جان سوختبران را نشانه گرفته است
عدم مبارزه با قاچاق سازمانیافته سوخت که بدنه در حاکمیت دارد به این حقیقت اذعان میکند که قانون فقط برای قشر ضعیف جامعه نوشته شده و آنها که دستی فراتر از شهروندان معمولی دارند میتوانند قانون را دور بزنند و کسی جلودارشان نیست، وگرنه تانکرهای پلمپ شده که از پتروشیمیها بارگیری شده که بدون هراس و بازرسی از مرز خارج میشوند، واقعیتی است که در دید همگان قرار دارد. چگونه در طی این سالها یکبار به سوی آنها تیراندازی نشده و بازداشت نشدند؟ این تفاوت در نوع برخورد رایج شده که آنها که برای تکهای نان سوختکشی میکنند با گلوله مواجهاند و برای قاچاق کلان نورچشمیها مرزها را باز گذاشته و احترام نظامی میکنند.
سوختکشی نتیجه ظلم، نابرابری و محروم نگهداشتن مردم در کشوری است که هیچ انگیزهای برای حل این بحران و معضل وجود ندارد، بوی خون و کباب شدن آنها در آتش را کسی حس نمیکند، آنها تنهاترین و بیپناهترین افراد در کشورند، به جایی وصل نیستند که کسی پیگیر خون به ناحق ریخته آنها باشد، آنها برای زنده ماندن میجنگند و درد آنهایی که از این شغل سود کلان را به جیب میزنند را میکشند.
شاید یک روزی این زخم پنهان سر از بستر دربیاورد و دل هر صاحب وجدانی را به درد بیاورد که چه جانهایی قربانی تکهای نان شد و چه کسانی یک قطره از سهم زندگی خود را از چنگال گرگها بیرون کشیدند.