توضیح: برای روشن تر شدن بعضی نکات، دو پیوست به متن سخنرانی زیر اضافه شده که در پایان آمده است. سخنرانی به نشست «عناصر گذار دموکراتیک» در کنفرانس “زن، زندگی، آزادی: آینده دموکراتیک ایران” مربوط میشود که ۱۴ ژانویه ۲۰۲۳ در انستیتو مطالعات ایرانشناسی الهه امیدیار، دانشگاه تورنتو برگزار شد.
آموزش دموکراتیک تنها از دل جامعهای آزاد بر میآید
از کلام ماندگار فرخی یزدی شاعر، روزنامهنگار و سیاستمدار انقلاب مشروطه که در سال ١٣٢٨ در زندان رضا شاه به قتل رسید برای ادای احترام به آزادیخواهان ایران در حال و گذشته استفاده میکنم که میگوید:
شیخ از آن کند اصرار بر خرابی احرار
چون بقای خود بیند در فنای آزادی
استبداد در عرصهی تئوری و عمل، نظم اجتماعی است که بنمایه آن قدرت است. قدرت به معنی اِعمال زور و برتری است که در اَشکال ملیتی، طبقاتی، نژادی و جنسیتی و – در جامعهای مانند کانادا در شکل کلونیالیستی استعماری (اشغال سرزمین مردم بومی) – بروز میکند. این فشرده پیچیده تاریخی را در زمینه سیاسی ایران ارزیابی کنیم که در طول تاریخ و در تجربه درخشان مبارزاتی زنان و مردان، دولتها با اتکا بر اقتدار و استبداد در مقابل گرایشهای آزادیخواهانه و عدالتجویانه لیبرال-دموکراسی و چپ مبارزین صفآرایی سیاسی و امنیتی کردند: چه استبداد سلطنتی و چه استبداد ولایت فقیه.
به ایران امروز بنگریم: چهار دهه است که نظم اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران بر مبنای استبداد دینمدار، مرد/پدر سالار، سرمایهدارانه، و فارسگرا شکل گرفته. هیچ بخشی از زندگی خصوصی و اجتماعی مردم از این استبداد مصون نبوده و نیست. از این رو است که مبارزاتِ زنان، جوانان، مردمِ آزادیخواهِ ملتهای کرد، بلوچ، ترک، عرب، اقلیتهای مذهبی (بهائی، سنیها، دراویش، یهودیها، مسیحیها، زرتشتیان و سایر ادیان، مذاهب و جمعیتهای روحانی)، دگرباشان جنسی، کارگران، معلمان، نویسندگان، هنرمندان، بازنشستگان، پزشکان و پرستاران در خیابان، خانه، کارخانه، مدرسه، دانشگاه، زندان و محل کار بیوقفه ادامه داشته است.
سوال کلیدی امروز من این است: چگونه باید از این استبداد گذر کرد؟ آیا میتوان این نظمِ اجتماعیِ مبتنیِ بر استبدادِ دینمدار سیاسی/فرهنگی/اقتصادی را واژگون کرد؟ آیا میتوان سرنگونی را فقط در جابهجا کردن افراد حافظ و همرو و همفکرِ این نظام دید و یا اینکه صرفا آن را اصلاح کرد و جلایی تازه به آن داد؟ و از همه مهمتر چشمانداز ما از نظم فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، قانونی و اقتصادی پس از سرنگونی رژیم اسلامی چیست؟
به درستی گفته میشود که انقلاب ژینا سپهرِ سیاسی ایران را لرزانده است. تغییری بازگشتناپذیر در کلیت جامعه رخ داده و ندای “زن، زندگی، آزادی”- “ژن، ژیان، ئَازادی” مشخصهی خروشِ انقلابیِ این خیزش است که اتحاد و همبستگی ملی-جهانیِ بیهمتایی را رقم زده است.
این انقلاب نشان داده که زنان و جوانان جسور هستند و جان بر کف برای تغییر وضع موجود مبارزه میکنند. اما خواست آیندهای آزاد و دمکراتیک هم جرأت و جسارت، و هم آگاهی میخواهد. به این معنی که با چه اصول و ابزار سیاسی، اجتماعی و علمی به جای نظام مستبد دینمدار، مرد/پدر سالار، سرمایهدارانه میتوان جامعهای ساخت بری از ستم جنسیتی، ملی و طبقاتی که نمونهای ناب در تاریخ ایران و خاورمیانه باشد؟
این کاریست آگاهانه، از هم اکنون باید اقدام کنیم و بدانیم که برای این مهم و بار سنگین چه تئوری و عملی را باید در نظر بگیریم.
پاسخم را به عنوان معلمی انقلابی و سوسیالیست میدهم که خواهان ساختن جامعهای از بنیاد رادیکال و متفاوت هستم (درباره مفهوم “معلم انقلابی و سوسیالیست” به متن پیوست مراجعه کنید). آگاه هستم که با محدودیتهای زیادی، هم در عرصه نظری و هم در عرصه سازماندهی و عملی، روبهرو هستیم.
چشمانداز من:
١. جامعهای که در آن تمایزات طبقاتی، جنسیتی و ملی نباشد.
۲. روابط اقتصادی سرمایهدارانهی مذهبیشدهی نظامی-امنیتی شده، مرد/پدرسالارانه و فاسد که تمایزات طبقاتی، جنسیتی، و ملی را تولید و باز تولید میکند برچیده شوند.
٣. روابط اجتماعی مبتنی بر ستم، استثمار، سرکوب، خرافات و دینمداری همگی برچیده شود.
۴. افکار مذهبی، زنستیز، برتریجویی ملی-زبانی که تمام روابطی را که در بالا ذکر کردم محافظت کرده، تولید و بازتولید میکنند، برچیده شوند.
مقصودم از برچیده شدن، تولید دانش و آگاهیِ همگانی است که بتواند سطح مشارکت شهروندان را آزادانه در پیریزی جامعهای بنیادأ متفاوت بالا ببرد. بینش انتقادی، علمی، سکولار (درباره مفهوم سکولاریسم به متن پیوست مراجعه کنید) و ذهن پرسشگر را جایگزین روابط سلسلهمراتبیِ سرکوبگر و بیقانون کند.
این نکات به معنی زیر و زبر کردن جامعه و دست یافتن به سامانی نو است. راهی بس دراز و پر از فراز و نشیب، اما مسیری که باید از آن گذشت و نظم نوین بیهمتایی برای ایران و منطقه با پیامدهای جهانی رقم زد. زن، زندگی، آزادی راهگشا بوده. درک دیگری از جامعه به ما و جهان داده. چشمانداز و”میخواهمهای” من و امثال من را به امکانپذیری نزدیکتر کرده. فردا را همین امروز میشود تصور کرد. این خیزش کلیه گسلهای جامعه، مانند گسل جنسی، ملی و طبقاتی را فعال کرده، طغیان آگاهی و هنری بهپا کرده. فضا پر از بیم/امید، انتظار/بیقراری، شور/ناامیدی، ترس/جسارت است. از هر لحظهی آن باید استفاده کنیم و هیچ فرصتی را نباید از دست بدهیم.
مرورِ کوتاهِ آماری[1]
برای نمونه نگاهی کوتاه به رابطهی کار و سلامت روحی روانی و آموزش میکنم. در ایران روند آموزش (در سطح مدرسه و دانشگاه) در زمینههای مختلف چون رشد سواد، تحصیلات دانشگاهی، و مشارکت بالای زنان همان مسیر رو به گسترش در منطقهی خاورمیانه را طی میکند. این روند یکسان در خاورمیانه برخاسته از روابط ساختاری سرمایهداری نئولیبرالیستی- نظامی-امنیتی شده است که حافظ آن نظام سیاسی دیکتاتوری است مانند آنچه در مصر، ترکیه وعراق میبینیم.[2] ٨٩ درصد کل جمعیت در ایران باسواد هستند (این رقم در بین مردان ٩٢ درصد و زنان ٨٥ درصد در سال ۲۰۲۱ بود). بیش از ٥٠ درصد جمعیت زیر ٣٠ سال هستند. اما تحصیل و کار رابطه نامتقارنی دارند. ٣۵ درصد نرخ بیکاری بین فارغالتحصیلان دانشگاهی مرد است، این نرخ بیکاری در بین زنان ۴۶ درصد و اقلیتهای ملی دو برابر است. بیکاری فشارهای اجتماعی، افسردگی، زورگویی در خانه و اجتماع، یأس و مشکلات روانی را باعث میشود. از هر چهار نفر بین سن ۱۵ تا ۶۴ یکنفر از بیماریهای روحی رنج میبرد. روند خودکشی ٤٤ ٪ در بیست سال گذشته افزایش داشته. براساس گزارش وزارت بهداشت در سال ٢٠٢١، صدهزار نفر دست به خودکشی زدند. در سال ٢٠٢١ ایران در بالای جدول جهانی فلاکت (که بر اساس رابطه فقر، بیکاری و تورم سنجیده میشود) بوده است. در این ایندکس استانهای کردستان، لرستان، خوزستان و سیستان و بلوچستان بالاترین سهم را دارند. همین روند را در مورد خودکشی و افسردگی در این استانها میبینیم.
فرصت نیست که به تمام ابعاد گسترده آمورش و پرورش و سلامت اجتماعی در اینجا بپردازم، از قبیل محتوای درسی، تربیت معلم، پدیده زن/جنسیتستیز جشن تکلیف، کتابهای درسی و یا پداگوژی.
آموزش دموکراتیک
در چشمانداز من و در چهارچوب عناصری که در بالا ذکر کردم برای متحول کردن نظام آموزشی این اقدامات ضروری است:
۱. نهادهای سیاسی-ایدئولوژیک-امنیتی از کل نظام آموزشی (درمدارس و دانشگاهها) باید برچیده شود.
۲. در تمام سطوح آموزشی محتوای غیرعلمی (خرافات مذهبی) مردسالارانه، زنستیز، هموفوبیک و محتوای شونیستی فارس و برتریجویی ملی باید حذف شود.
٣. آپارتاید جنسی از کلیه عرصههای آموزشی باید حذف شود.
۴. نهادهای آموزشی (مدارس و دانشگاهها) با تکیه بر شوراهای معلمین، شورای والدین، دانشآموختگان، دانشپژوهان و کارمندان اداره شود. این روش مشارکتی علاوه بر حذف سلطه دولت بر نهاد آموزش، رابطه استبدادی معلم و شاگرد و اقتدار مطلق معلم و مدیر بر شاگردان را منتفی میکند.
۵. تحصیل همگانی تا ١٨ سالگی اجباری و رایگان باشد. این امکانات شامل فرزندان مهاجر و پناهندگان هم میشود. کلیه امتیازات و امکانات تحصیلی ویژه و خصوصیسازی نظام آموزشی/دانشگاهی حذف شود.
٦.محتوای آموزشی باید بر پایه پرورش و رشد بینش انتقادی، پرورش متد و روح جستجوگری و پرسشگری، شناخت عمیق از واقعیتهای مادی-تاریخی جامعه و روابط انسانی باشد.
٧. در حوزه فرهنگ و هنر، آموزش باید مشوق نوآوری، خلاقیت و تنوع باشد و به غنیسازی فرهنگ و کسب مهارتهای هنری کمک کند.
آموزش دموکراتیک باید بر پایه محو ستم بر زن بنیان گذارده شود
١. لغو فوری کلیه قوانین شرعی (شرایط ازدواج، ازدواج کودکان، طلاق، حضانت فرزندان، چند همسری، صیغه).
٢. لغو حجاب اجباری.
٣. لغو تمام نهادهای سرکوبکننده کنترل بدن و جنسیت زنان.
٤. برابری کامل بین زن و مرد و دگرباشان جنسی در کلیه امور سیاسی، اجتماعی و اقتصادی.
۵. آزادی کامل اجتماعی و حقوقی برای زنان و دگرباشان جنسی برای کنترل بدن و جنسیت و حق سقط جنین و کنترل بارداری و ازدواج بر مبنای انتخاب وعشق.
٦. مجازات قانونی برای تجاوز، آزار و اذیت جنسی در خانه، خیابان، محل کار و محل تحصیل.
۷. پایان دادن به قدسیت همسری و مادری.
این گامهای اولیه در زمینه آموزش تنها در بدنه بزرگتر تحولات جامعه امکانپذیر است:
۱. برابری شهروندان صرفنظر از عقیده، مذهب (دینباوری و بیدینی)، ملیت، جنسیت و گرایشهای جنسی در کلیه زمینههای سیاسی، فرهنگی، آموزشی، اشتغال، بهداشت و مسکن.
۲. آزادی عقیده، اندیشه و آزادی زندانیان سیاسی، لغو سانسور، لغو اعدام و لغو شکنجه.
۳. به رسمیت شناختن کلیهی تشکلات جنبشهای اجتماعی-اداره شورایی مدارس، دانشگاهها، کارخانهها و ادارات.
این نکات فقط نکاتی قانونی و حقوقی نیستند. بلکه بیانِ فشردهی ساختار دولتی است دموکراتیک و سوسیالیست که مرکز گرا/ فارسگرا و دینمدار نیست. از اینرو این نکات را روابط اجتماعی نوینی میبینم برای آیندهای پس از سرنگونی استبداد ولایی. متعهد هستم که به گفتمان برای آینده عمق ببخشم و پیشنهاد میکنم نشستهای آموزشی بگذاریم، دیالوگ و گفتگو برقرار کنیم، “مدرسه آینده ایران چندملیتی” را بسازیم تا بتوانیم پاسخهای علمی و فکر شده به فریاد آزادیخواهانه زن، زندگی، آزادی/ژن، ژیان، ئازادی بدهیم و به خواستههای گفته و ناگفته آن بپردازیم با محوریت در ایجاد روابط اجتماعی نوین بدون ستم، استثمارو تبعیض. ارج نهادن به کرامت انسانی را با مبارزه علیه خشونت، سانسور، اعدام، شکنجه و تخریب محیط زیست بنیان نهیم.
پیوست یک: معلم انقلابی و سوسیالیست[3]
پالا آلمن سه کتاب مهم در مورد آموزش و مارکسیسم برای ما بجا گذاشت. هرسه کتاب با بحث سرمایهداری نه به مثابه شیء بلکه به عنوان روابط اجتماعی شروع میشود.[4] با اتکا به سه جلد سرمایه مارکس، او به توضیح منطق (logic) سرمایه، تضاد کار و سرمایه، تئوری ارزش اضافه، نظام دستمزدی، نابرابری و ناهمگونی اجتماعی میپردازد. هدف او آموزش عمیق مارکس است و از آموزش دهندگان و دانش آموختگانی که دانش خود را به جلد اول سرمایه محدود میکنند، خرده میگیرد و یادآور میشود که یادگیری برخاسته از علم انقلابی نمیتواند کوتاه و دستچین شده باشد. تاکید بر خواندن آثار دیگر مارکس، مانند ایدئولوژی آلمانی و گروندریسه داشت و برخلاف بسیاری تئوریسینهای آموزش انتقادی، با خوانش مارکسیستی به گرامشی و پائولا فریره میپردازد و میگفت که بدون مارکس نمیتوان به فهم عمیق و نقد کاستیهای تئوریک گرامشی و فریره در سازماندهی و آموزش انقلابی رسید.
پالا اصرار در به وجود آوردن فضای آموزشی داشت که بتواند شرایط پراکسیس تولیدگر انقلابی را ایجاد کند، حتی اگر این شرایط کوتاه، موقتی و اتوپیائی باشد. مقصود پالا این بود که کلاس درس را باید تبدیل به فضایی آموزشی کرد که در آن نیروی یادگیری دانشآموختگان و دانشپژوهان رها شود تا بتوانند روابط قدرت را در تولید دانش و در نتیجه در این جهان بشناسند و درک کنند؛ بتوانند نقش خود را در تولید و بازتولید کلیه روابط اجتماعی در ساختار سرمایهداری ببینند؛ بتوانند درک کنند که جزئی از کل هستند و کلی از جزء روابط اجتماعی را تشکیل میدهند و از همه مهمتر بتوانند به این ذهنیت برسند که این جهان را میتوان تغییر داد و با تغییر مادی جهان، ذهنیت انسان و روابط انسانی میتواند تحولی بنیادین پیدا کند. به صراحتی انقلابی، پالا میگفت، جز دو راه در این جهان برایمان میسر نیست: یا در بازتولید روابط نابرابر حاکم شرکت میکنیم و یا سعی میکنیم از طریق انقلاب اجتماعی به تولید و بازتولید این روابط خاتمه دهیم. هیچ راه سومی وجود ندارد. مسیر رفرم و اصلاح روابط سرمایهداری تنها ادامه آن را طولانیتر میکند، توانائی انسانهای متفکر و مبتکر را فرسوده میکند، یاس و ناامیدی ایجاد میکند و خشونت بزک کرده سرمایهداری را به انسانها تحمیل میکند.
پالا به روش شناخت دیالکتیک ماتریالیستی و تاریخی پایبند بود. او مشوق توجه به درک صحیح از مارکس و متد او بود و اذعان داشت که سبک نگارش دیالکتیکی بسیار سخت و پیچیده است و میگفت که زبان ما به همان اندازه بورژوا زده است که تفکرمان. به عبارت دیگر، چون نیاموختهایم که دیالکتیک ماتریالیستی فکر کنیم، توانایی بیان روابط اجتماعی را به این روش نداریم و در نتیجه از مقولات از پیش ساخته استفاده میکنیم تا بیانی متفاوت از رابطه پیچیده اجتماعی داشته باشیم. تغییر شیوه تفکر کار آسانی نیست. کاری بس سخت است و تنها از طریق تعلیم ذهن و گسترش دانش انقلابی میتوان تفکر را متحول کرد. در این مقدمه کوتاه و در توضیح بیشتر هدف آموزشی پالا آلمن به سه تضاد عمده فلسفی دیالکتیک میپردازم که برای یادگیری و کاربرد مارکسیسم برای درک این جهان و تغییر آن ضروری است. این سه تضاد عبارتند از: رابطه ماده و آگاهی، رابطه ضرورت و آزادی و ماهیت و ظاهر. وظیفه معلمین انقلابی، پالا آلمن میگوید، درک این سه تضاد و آموزش آنها به یادگیرندگان است. وقتیکه انسانها روابط قدرت حاکم بر جامعه را انکار میکنند، فقط تغییر این درک با اتکا به آموزش ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی است که میتواند آگاهی انقلابی را شکوفا کند. بنابراین درک و کاربرد دیالکتیکی صحیح این سه تضاد عمده برای تغییر انقلابی جهان ضرورت تاریخی دارد.[5]
دیالکتیک ماده و آگاهی
در دنیایی نابسامان زندگی میکنیم. گسترش فقر، گرسنگی، بیخانمانی، بیکاری، نابودی محیط زیست، خشونت علیه زنان، ریشهکن شدن کشاورزان از مناطق کشاورزی، رشد شهرهای غولآسا، به وجود آمدن پدیده «سیاره زاغهها»[6] به اضافه رشد فاشیسم ناسیونالیسم، بنیادگرائیهای مذهبی، خشونتهای قومی و سکتاریستی، همه این آشفتگیها چالش بزرگی برای آموزشدهندگان است. برای فهم، توضیح و تغییر این آشفتگی جهانی درک فلسفی، عمیق و دیالکتیکی از رابطه بین ماده و آگاهی بسیار ضروری است. بگذارید این نکته را در رابطه با خیزشهای مردمی سال ۲۰۱۱ در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا بازتر کنم. ماههای آغازین این خیزشها در تونس و مصر، میلیونها زن و مرد درسهایی از روابط اجتماعی قدرت در جامعه آموختند که سالها در محیط آموزشی نمیتوانستند به این یادگیریها برسند. شهامت و توانائی مقابله با حکومتهای استبدادی و پیش کشیدن خواستهای رهایی، آزادی و برابری از اولین آموزشهای خیابانی مردم تونس و مصر بود. در مصر شورش مردم ”میدان تحریر“ را به سمبلی انقلابی در جهان تبدیل کرد. شکوفایی این تواناییها را در شعارها، نقاشیهای دیواری، موسیقی و ابتکار عملهای جوانان از استفاده از رسانههای اجتماعی میشد دید. در این حرکات مردمی و خودجوش و یا به قول لنین، ”فستیوال ستمدیدگان“، مرزهای پدرسالاری، ملی و مذهبی تا حدی متزلزل شد و نوعی روابط اجتماعی زدوده شده از این تفاوتهای اجتماعی برقرار شد. این تحولات ناگهانی در نظم جامعه، یعنی از شرایط استبداد مطلق به شرایط آزادی نسبی رسیدن، شرایطی است که بر ذهن انسان تاثیر میگذارد، یعنی امکان به تصویر کشیدن روابط اجتماعی دیگر را فراهم میکند و این ذهنیت جامعهای دیگر را متصور میشود. هر جنبش خودبهخودی، به عبارت دیگر، از درک و ذهنیت خاصی از روابط حاکم در جامعه برمیخیزد، شعور اجتماعی ما را متحول میکند و هر تحول در شعور به عمق و درک از جنبش کمک میکند. در این رابطه ماده (روابط اجتماعی) و ذهنیت انسانها (آگاهی) رابطهای دیالکتیکی ماتریالیستی با هم دارند و چرخشوار بر یکدیگر تاثیر میگذارند و تاثیر میپذیرند. به مثال تونس و مصر برگردیم، خیزش مردم نتوانست فراتر از شرایط انقلابی برود و شرایط مادی انقلابی را به انقلابی عمیق و گسترده تبدیل کند. یعنی آگاهی انقلابی از شرائط مادی اجتماعی عقب ماند و این عقب ماندگی انقلاب سیاسی را سریع به عقب کشاند، سرکوبهای سیاسی شروع شد، آزادیهای اجتماعی محدود شد، خشونت علیه زنان و آزار جنسی گسرتش یافت. سرکوب اقلیتهای مذهبی از سر گرفته شد. در این تحولات تنها حاکم عوض شد و نه نظام حاکم؛ مثلا در مصر تنها نماینده طبقه بورژوای مردسالار جای خود را ابتدا به نماینده بورژوای مردسالار مذهبی و سپس به نماینده بورژوای مردسالار نظامی داد. خلاصه کنم، خیزشهای مردمی در تونس و مصر نتوانست روابط ستم و استثمار سرمایهداری ـ پدرسالارانه را به هم زند و گسست جدی در وضعیت موجود ایجاد کند.
هر روز شاهد گسترش خیزشهای خودجوش مردمی در جهان هستیم. از جنبش ”اشغال“، جنبش ”زندگی سیاهان مطرح هست“ و جنبش مردم بومی از آمریکای شمالی و اروپا گرفته تا جبنشهای جهانی زنان و محیط زیست، دگرباشان جنسی، ترانس جندر، جنبشهای دفاع از حقوق مهاجرین و پناهندگان و مبارزه علیه گسترش فاشیسم و نژادپرستی. این جنبشها هر کدام به نوعی روابط حاکم بر جهان امروز را از پاتریاکی و نژادپرستی گرفته تا ماهیت نظام سرمایهداری ـ امپریالیستی زیر سوال میکشند. اما، همانطور که اشاره کردم، این درک از واقعیت مادی جهان به آگاهی بالاتر متحول کردن آن نرسیده است. مردم نتوانستهاند گسستی جدی در ساختار غولآسای نظام سرمایهداری به وجود بیاورند. رژیمهای سیاسی تغییر میکنند، قوانین نابرابر از طریق رفرمهای قانونی تعدیل میشوند، اما نظام سرمایهداری و طبقه حاکم بر آن، یعنی بورژوازی مردسالار و نژادپرست، به حاکمیت خود ادامه میدهند. تغییر رادیکال جامعه، یه به قول پالا آلمن، ”تغییر انقلابی جامعه“، نیازمند آگاهی انقلابی، تئوری انقلابی و سازمان انقلابی است. این تغییر به طور خودبهخودی اتفاق نمیافتد، بلکه نیازمند دخالتگری ذهنی است. این نکته ما را به تضاد دیالکتیکی دوم یعنی وحدت و مبارزه اضداد بین ضرورت و آزادی میرساند.
ضرورت و آزادی
در مارکسیسم ضرورت به شرایط مادی و مناسبات اجتماعی و روبنای ایدئولوژیک و سیاسی منطبق بر آن، که در آن به دنیا آمدهایم، آن را به ارث بردهایم، از گذشته به ما رسیده است اطلاق میشود. ما محصور در ساختارهای اجتماعی و شرایط طبیعی هستیم که مکانیسمهای متعددی برای تولید و بازتولید خود دارند و با اینکه انسانها تغییر میکنند و این تغییرات، دنیا را نیز متحول میکنند (رابطه دیالکتیک ماده و آگاهی)، اما ساختارهای قدرت کماکان به بازتولید خود و انسانها ادامه میدهند. آلمن برای نشان دادن رابطه دیالکتیک ”ضرورت و آزادی“ از نقل قول مهم مارکس استفاده میکند که ”انسانها تاریخ خود را میسازند، اما نه به دلخواهشان؛ دنیا را تحت شرایط انتخابی خود نمیسازند، اما تحت شرائطی که موجود است، از گذشته به ما انتقال داده شده، دنیا را میسازند. سنت تمام نسلهای گذشته مانند کابوسی بر مغز و زندگی ما سنگینی میکند.“[7]
مردسالاری و سرمایهداری نمونههایی از این کابوس هستند؛ ساختارها، محدودیتها و یا سیستمهایی هستند که از طریق روابط اجتماعی شکل گرفتهاند و فعالانه از طریق دخالت ذهنی فردی و جمعی انسانها به حیات خود ادامه میدهند. زنان، به عنوان مثال، انتخاب نکردهاند که در نظام اجتماعی مردسالارانه زندگی کنند. اما چون به عنوان زن زیر سلطه روابط قدرت جنسیتی هستند، باید در برچیدن این ساختار اجتماعی تلاش کنند. برچیدن این ساختار بدون درک عمیق از آن امکانناپذیر است. بدون دانش انقلابی، نظام مردسالارانه ـ سرمایهداری را نمیتوان از بین برد. بیان دیالکتیک این مثال بدینگونه خواهد بود: رهایی زنان در از هم پاشیدن روابط مردسالارانه و دینامیک بزرگتر این رابطه یعنی سرمایهداری است. هر ضرورت در درون خود تضادهای گوناگونی دارد، در نظام سرمایهداری ما با پاتریارکی و نژادپرستی روبهرو هستیم، اما پایه انقلاب اجتماعی در تضاد اساسی این سیستم است، یعنی تضاد اساسی بین شرکت وسیع و جهانی بیلیون انسان در تولید سرمایه (اجتماعی شدن تولید) و تصاحب خصوصی سرمایه افزوده شده در این پروسه تولید. پایه انقلاب اجتماعی در تضادهای سیستم سرمایهداریست. شناخت از این ضرورت و تلاش برای متحول کردن انقلابی آن یعنی آزادی در مفهوم فلسفی و دیالکتیکیاش.
این درک فلسفی و دیالکتیکی از مفهوم «آزادی»، تهی بودن و سطحی بودن درک بورژوایی را از مفهوم آزادی، به مثابه انتخاب فردی، آزادیهای فردی، حق انتخاب هویت، و امثالهم نشان میدهد. پالا آلمن با اتکا به مارکس تلاش در توضیح این مفهوم پیچیده دیالکتیکی دارد. آلمن میگوید که مفهوم آزادی در نوشتههای مارکس به معانی مختلف به کار گرفته شده است. مثلا آزادی فردی پیششرط استخراج ارزش اضافه از کار است تا بتوان سرمایه را تولید کرد. کارگر باید آزاد باشد و آزادانه برای سرمایهدار کار کند. این شکل آزادی، شکلی فردی است و مارکس آن را ”رهایی سیاسی“ نامید در تقابل با ”رهایی بشریت“، چون در ”رهایی سیاسی“ انسانها به طور صوری در قبال قانون و در بازار سرمایهداری با هم برابر میشوند. پشت این آزادی فردی ساختار اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک (ضرورت) نهفته است. پالا میگوید وظیفه یک مدرس انقلابی این است که ردپای تحمیل ضرورت (ساختار اجتماعی قدرت) را روی شکل آزادی فردی عیان سازد. از این رو، آزادی بورژوائی ”آزادی است برای آزاد نبودن، “ این رابطه دموکراسی بورژوائی یا دموکراسی لیبرال نام دارد.
ظاهر و ماهیت پدیده
ما در دنیای ظاهر پدیدهها غوطهور هستیم. به روابط اجتماعی از بیرون نگاه میکنیم و ذهنمان انعکاس این ظواهر است. این ظواهر شکلهای اجتماعی مشخص دارند. یک شکل، همانطور که در بالا بحث کردم، آزادی بورژوایی است. پالا آلمن میگوید آموزشدهندگان باید در پی ”ماهیت“ پدیدهها باشند. به دنبال درک عمیق جامعه، روابط اجتماعی و ماهیت آنها. اکثر دانش آموختگان و دانشپژوهان در آموزش و یادگیری کلیت جامعه و منطق پنهان رابطه ماهیت با تجربه انسانها کمکاری میکنند.
ماهیت پدیده را تنها از طریق از هم پاشیدن رابطه ضرورت و آزادی میتوان کشف کرد، یعنی از طریق دخالت ذهنیت در شناخت از پدیده اجتماعی. مثلا نظر مارکس در مورد بیگانهسازی (alienation) نه براساس ظاهر پدیده کار دستمزدی، بلکه براساس ماهیت سرمایهداری در تصرف نیروی کار انسان به وسیله سرمایه است. درک از ماهیت پدیده اجتماعی، نفی ظاهر پدیده، نفی ضرورت و کسب آزادی، متحول کردن رابطه آگاهی و شرایط عینی (مادی)، آغاز نوینی برای درک و تغییر روابط قدرت در جامعه است. پالا آلمن میگوید وظیفه معلم انقلابی تفهیم کردن اهمیت آزادی در رابطه دیالکتیک ماتریالیستی شرایط ذهنی و عینی است.
در دنیای آشوبزده و نابسامان امروز، شاهد رشد فقر، آوارگی میلیونی انسانها، ویرانی محیط زیست، خشونت افسار گسیختهی پدرسالاری علیه زنان، رشد فاشیم و بنیادگرائی مذهبی و گرایشات ناسیونالیستی هستیم. وظیفه ما معلمین انقلابی برای توضیح، تحلیل و چارهجوئی این اوضاع بسیار پیچیده و سنگین است. کتاب درباره مارکس آغازگری خوبی و پایهای برای تدریس و توضیح وضع کنونی و آموختن نکات پایهای فلسفه و متد مارکس به امید تغییر آن است. اما ادامهی آن نیاز به گسترش و عمیقتر کردن دانشمان در سایر علوم و مفاهیم کلیدی دانش انقلابی دارد. در این جهت گفتگوهائی را با پالا آلمن در مورد فمینیسم انقلابی و مفاهیم «ایدئولوژی» و «آگاهی» شروع کرده بودیم که متاسفانه ناتمام ماند. بخشی از این بحثها در کتاب یادگیری انقلابی: مارکسیسم، فمینیسم و دانش[8] آمده است. این کتاب تلاشی ست برای بازبینی تئوریک فمینیسم با اتکا به آموزههایمان از پالا آلمن و فراتر رفتن از او براساس تحلیلهای نوین متفکرین مارکسیستـفمینیستهائی مانند هیمانی بنرجی و دوروتی اسمیت. در این مقدمه نمیتوان به تفصیل به این نظریات بپردازم. اما به این نکتهی مهم اکتفا میکنم که مانند آلمن، بنرجی و اسمیت به این نتیجه میرسند که تئوری آگاهی مارکس یعنی شناخت انسان از خود و جامعه، دانشی علمی است که میتواند شیوهی تولید و سازماندهی اجتماعی را با استفاده از ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک توضیح دهد و ذهن انسان را برای تغییر روابط تولیدی و اجتماعی آماده سازد. این چکیده آموزش انقلابی است. بنرجی در چندین اثر مهم سالهای اخیرش توجه خاصی به رابطه بین آگاهی، ایدئولوژی و روابط سرمایهداری امپریالیستی، به خصوص در رابطه با خشونت افسار گسیخته علیه زنان در هند داشته است.[9] او معتقد است که ساختار اقتصادی و اجتماعی سرمایهداری امپریالیستی بدون یاری «ایدئولوژی» منسجم نمیتواند چنین ویرانگر در جهان تاختوتاز کند. در اینجا چکیدهای از نظرات او را در این زمینه میآورم و در موخره این کتاب بخشی از مقاله او در مورد مفهوم «ایدئولوژی» آمده است.
ایدئولوژی مفهومی است که بسیار استفاده میشود اما درکهای گوناگونی از آن در علوم اجتماعی و انسانی موجود است. مارکس در واقع تئوری در مورد «ایدئولوژی» ندارد، اما مارکسیسم دارد. تئوری مارکس در مورد تجربه اجتماعی و تفکر، از تجربه انسانها در شرائط مشخص کار برمیخیزد و اشکال ایدئولوژیک تفکر را حاصل کار انسان در شرایط مشخصی میداند. زبان بیان این تجربه است. از این رو مفهوم ایدئولوژی مارکس نقدی است به روش استدلال در مورد جامعه و تاریخ که به نحوی با مفاهیم برخورد میکند که گوئی عواملی تصادفی یا تعیینکننده هستند. مارکس مفاهیم را بدیهی فرض نمیکند، بلکه به دنبال کشف روابط دقیق اجتماعی بیان شده در این مفاهیم است که براساس آن ایدئولوزی بنیان گذاشته است. علاقهی عمیق و مستمر مارکس به آگاهی آنقدر مورد توجه قرار نگرفته که تلاشش برای درک اقتصاد سیاسی بورژوائی. شاید یک دلیلش غلبهی تفکرات سوسیال دموکراتیک در احزاب چپ بوده که سرمایهداری را تنها یک ساختار اقتصادی میبینند که بشریت را با موتور اقتصادی خود میراند. در این تفکر اقتصاد بر سایر روابط اجتماعی غلبه پیدا میکند. اما وقتی با دقت مانیفست کمونیسم مارکس را میخوانیم به اهمیت تفکر مارکس در مورد نقد به سرمایهداری و چگونگی از هم پاشیدن کل ساختار اجتماعی که آن را تولید و بازتولید میکند پی میبریم. مارکس با در نظر گرفتن کل شکلگیری سیاسیـاجتماعی و آگاهی تمام طبقات که با ظهور سرمایهداری توسعه یافت، خطوط کلی الگوهای ایدئولوژیک را ترسیم کرد. در طی این بررسی، مارکس و انگلس، سازماندهی و آگاهی سیاسی لازم برای تغییر واقعی نظام سرمایهداری را توضیح دادند. علاقهی عمیق مارکس به آگاهی انسان، به توانائی انسان در خلاقیت، آنطور که هزاران سال زندگی انسان روی زمین نشان میدهد، اساس بنیان تفکر تحلیلی او بود. نقد مارکس به ایدئولوژی براساس این اصول است که موجودیت انسان همیشه آگاهانه بوده است. یعنی انسان همیشه آگاه زیسته.
این نکات کوتاه اما مهم و عمیق ما را بدین نتیجه میرساند که وحدت و تضاد پویندهای بین آگاهی (ذهن، سوژه، شعور) و ماده (عین، ابژه، دنیای خارج از ذهن) وجود دارد. آلمن در نهایت معتقد است که تئوری آگاهی مارکس در واقع تئوری پراکسیس (praxis) است (دیالکتیک آگاهی و عمل). پراکسیس در دو شکل آگاهی انسان دیده میشود: پراکسیس غیرانتقادی/بازتولید کننده که به آسانی در خدمت بازتولید روابط موجود اجتماعیـاقتصادی موجود قرار میگیرد و پراکسیس انتقادی/انقلابی که تلاش در تغییر روابط اجتماعی دارد و در نهایت جایگزین کردن سرمایهداری با کمونیسم. سادهتر بگویم پراکسیس مبارزهای طبقاتی است و آموزش طبقاتی کاری بس سنگین است و نیاز به توانائی و پیگیری و از همه مهمتر نیاز به دانش انقلابی دارد.
پالا آلمن وظیفه بزرگی بر دوش آموزشدهندگان میگذارد، به طوریکه سنگینی این وظیفه میتواند ناامید کننده باشد. اما همیشه نوشتههایش را با ”امید“ به پایان میرساند. امید و اعتقاد به توانایی انسان به یادگیری، به خواست دنیایی فارغ از ستم و استثمار، به ذهنیت بلندپرواز انسانها برای برچیدن روابط طبقاتی.
پیوست دو: سکولاریسم
سکولاریسم یا اصل جدایی دین از دولت، حاصل انقلابها و جنبشهای ضد فئودالی در اروپا بود. واژگون کردنِ قدرتِ دولتی فئودالی الزاما شامل ضدیت با دولت تئوکراتیک (ادغام دین و دولت) هم بود. زیرا، دولتهای فئودالی و قوانین آنها در اداره جامعه به شدت متکی به احکام دینی بودند. در مطالعات و تحلیلهای روشنفکران ایرانی، دست یافتن به دولت سکولار، به جدایی ‘مسجد’ از دولت، ‘حوزه’ از دانشگاه و یا ‘دین’ از ‘دانش’ تقلیل داده میشود. این دیدگاه الزامأ تجربهی غرب را موفق و تمامشده به حساب میآورد. تضاد دین و سکولاریسم نه تنها در ایران بلکه در کشورهای سرمایهداری غرب نیز به مسئلهای حاد و پیچیده تبدیل شده است. نقش ایران در حدت یافتن این تضاد در چهل سال اخیر تا حدی روشن است: به قدرت رسیدن خمینی و بنیان نهادن نظام ولایت فقیه و اسلامیکردن دولت سلطنتی، به جریانات اسلامی در سراسر دنیا جان تازهای داد. وضع بینالمللی نیز به رشد تئوکراسی (نظام دینمدار) کمک کرد. ابتدا رجعت سرمایهداری در چینِ سوسیالیستی؛ فروپاشی سوسیال-امپریالیسم شوروی؛ شرکت فعال امریکا، انگلستان، عربستان سعودی، پاکستان و رژیمهای خلیج در کمک به بنیادگرایان اسلامی در افغانستان و تبدیل افغانستان به سکوی پرش جریانهای بنیادگرای اسلامی از انواع مجاهدین تا طالبان و القاعده؛ جنگافروزی امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه با اِشغال عراق و سرنگونی رژیم صدام حسین شرایط را برای پایهگیری نیروهای فاشیستی-اسلامی القاعده و داعش و تشکیل ‘دولت اسلامی’ باز کرد. پای بنیادگران اسلامی به اروپا و آمریکای شمالی هم رسید که خود به تقویت نژادپرستی، ‘اسلام هراسی’ و ضدیت با مهاجران هم تبدیل شد.
تئوکراسی ایران مطالعه اسلام در دانشگاههای غرب را هم گسترش بیشتری داد. اگر ادبیات ‘شرق شناسانه’ (اورینتالیسم) به ویژه از قرن هجده به بعد هر جنبه از زندگی مردم در ‘شرق’ را با اتکا به اسلام و متون و احکام و سنت آن توضیح میداد، در چهل سال گذشته و به ویژه بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نیز این گرایش اورینتالیستی بازگشت تازهای یافت. کنفرانسهای متعدد، درسهای گوناگون و برنامههای مطالعات اسلامی در دانشـگاههای دنیا گسترده شده. قدرتِ سیاسی گرفتنِ بنیادگرائی اسلامی در ایران و همزمان شدن آن با تهاجم سرمایهداری جهانی-نئولیبرالیستی درجهان که صدها میلیون انسان را به جمعیت مازاد تبدیل کرد و به حاشیه راند، مردم تحت ستم و استثمار را به ناامیدی از تغییر جهان کشاند و راه نجات از طریق ماوراءالطبیعه و خرافات مذهبی را جایگزین اندیشه علمی برای تغییر رادیکال نظام اجتماعی مرد/پدر سالار سرمایهداری کرد و کار به آنجا کشیده است که نقد دین به مقولهای ناپسند و در مواردی ممنوعه تبدیل شده است. در مجموع در چنین محیطی اگر بحثی از سکولاریسم میشود آن را به عنوان پدیدهای غربی و بیگانه با ‘جوامع اسلامی’ مطرح میکنند. بسیاری اوقات بحث تضاد دین و سکولاریسم سانسورمیشود و یا در حد ‘خصوصی’، یعنی حق فرد در برگزیدن دین، و یا ‘غیر سیاسی’ کردن دین محدود میشود. طبق این دیدگاه، بیرون راندن دین از عرصهی دولت میتواند هم رژیم تئوکراتیک را منحل و یا تضعیف کند و هم نظام سیاسی و کل جامعه را دموکراتیزه کند و راه را برای شرکت نیروهای سکولار در مقدرات سیاسی باز کند که به شکوفائی جامعه مدنی هم منتهی شود؛ آنچه که در سیستم لیبرال-بورژوای غرب رخ داده است. انقلابهای بورژوایی دین را به حیطه باورهای شخصی راندند و دولتهای سکولار از احکام دین برای قانون و به عبارت دیگر برای تعیین حقوق و تکالیف شهروندانِ تحت سلطهی دولت استفاده نمیکنند.
مبارزه آگاهانه علیه فقر وعلیه ستمهای اجتماعی بدون مبارزه علیه جهل دینی جلو نخواهد یافت. اما تبدیل دولت سرمایهداری تئوکراتیک در ایران به دولت سرمایهداری غیرتئوکراتیک این فقر و ستمها را حل نخواهد کرد. استبداد ولایی یک سیاست مدرن بنیادگرائی اسلامی است. وقتی میگوییم «مدرن» یعنی متکی بر شالودههای سرمایهداری. به این ساختارِ سیاسی بدان علت ‘بنیادگرا’ میگویند که بازگشت به عهد دولتهای متکی بر قوانین شریعت است. این بنیادگرایی محصول کار روشنفکران کشورهای تحت سلطه است که با مدرنیسم از طریق تهاجم اقتصادی و سیاسی و فرهنگی کشورهای سرمایهداری امپریالیستیِ غرب آشنا شدند و برای مقابله با آن به ایدئولوژی اسلامی به عنوان ایدئولوژی ‘بومی’ روی آوردند و جنبش اسلامی را کاملا به صورت یک جنبش عصر مدرن در چارچوب نظام سرمایهداری پایهگذاری کردند.
برخلاف نظرات لیبرال-دموکراسیِ جدائی دولت و مسجد (کلیسا)، مارکسیسم این پروژه را بسیار محدود میداند که نه تنها به حاشیهای شدن دین نمیانجامد بلکه به گسترش آن و تداوم آن کمک خواهد کرد. زیرا دولت دموکراتیک-لیبرال پدیدهای طبقاتی (سرمایهداری)، جنسیتی، ملی و دینی است و این نیز نه تنها علیرغم اصل شهروندی، یعنی برابری قانونی شهروندان بدون توجه به تعلقات دینی، جنسیتی، ملیتی، طبقاتی، بلکه به خاطر عملکرد این اصل است. به قول مارکس برابری قانونی در شرایطی که نابرابری خارج از عرصهی قانون وجود دارد، به تداوم این نابرابری کمک میکند. خواست ما باید فراتر از جدائی دین از دولت باشد. دولتِ واقعا سکولار در عصر سرمایهداری، وابسته به گذر از سرمایهداری است. حتا اگر پیروزیِ موقت در کسب دولت سکولار به دست آید، کارکرد سرمایهداری و دهشتهایی که میآفریند، همیشه پایههای بازگشت آن را فراهم خواهد کرد. همانطور که در ایالات متحدهای که پس از بیش از یک قرن، یکی از سازمانیافتهترین جنبشهای دینمدار عزمِ گرفتنِ قدرت سیاسی و بازگرداندن دین در عرصه اداره جامعه را دارد و هسته مرکزیِ فاشیسمی را که بخشهای مهمی از دولت آمریکا را در کنترل گرفته است، تشکیل میدهد.
پانویسها:
[1] Shahrzad Mojab (2023). Women and Education in the Middle East and North Africa: A Statistical Compendium.
این مطالعه آماری کل نظام آموزشی در خاورمیانه و شمال آفریقا را در برمیگیرد.
[2] Shahrzad Mojab (2022). “Women and Education in the Middle East and North Africa.” In George Noblit (Ed.), Oxford Research Encyclopedia of Education. New York: Oxford University Press. doi: 10.1093/acrefore/9780190264093.013.ORE_EDU-01544.R1.
[3] این متن بر گرفته از ‘پیشگفتار’ نوشته من است برای کتاب درباره مارکس: مقدمهای بر خرد انقلابی کارل مارکس، نوشته
پالا آلمن، ترجمه مهدی گنجوی، تهران: انتشارات حکمت کلمه، ۱۳۹۹.
[4] Paula Allman (1999). Revolutionary Social Transformation: Democratic Hopes,
Political Possibilities and Critical Education. Westport, CT: Bergin & Garvey.
Paula Allman (2001). Critical Education Against Global Capitalism: Karl Marx and Revolutionary Critical Education. Westport, CT: Greenwood Publishing Group.
Paula Allman (2007). On Marx: An Introduction to the Revolutionary Intellect of Karl Marx. Rotterdam: Sense Publishers.
[5] برای بحث بیشتر این نکات این منابع را ببینید:
Sara Carpenter and Shahrzad Mojab (eds.) (2011). Educating from Marx: Race, Gender, and Learning. New York, NY: Palgrave Macmillan.
Himani Bannerji (2015). “Building from Marx: Reflections on ‘race’, gender, and class,” in Shahrzad Mojab, Marxism and Feminism. London, Zed Books, pp. 102-121.
Himani Bannerji (2015). “Ideology,” in Shahrzad Mojab, Marxism and Feminism. London, Zed Books, pp. 163-180.
[6] Mike Davis (2007). Planet of Slums. London: Verso.
[7] Karl Marx (1852). The Eighteenth Brumaire of Louis Bonaparte. Accessible at: https://www.marxists.org/archive/marx/works/1852/18th-brumaire/.
[8] Sara Carpenter and Shahrzad Mojab (2017). Revolutionary Learning: Marxism, Feminism and Knowledge. London: Pluto Press.
[9] Himani Bannerji (2016). “Patriarchy in the era of neoliberalism: The case of India,” Social Scientist. Vol 14. No 3/4 (March-April): pp.3-27.