از ماه‌های پایانی زندگی بکتاش آبتین عکسی به جا مانده که می‌توان آن را واپسین اثر بکتاش دانست: با کتابی در دست و با لباس راه‌راه زندان خوابیده بر تخت بیمارستان در حالی که پاهایش به تخت زنجیر شده است. بکتاش شاعر و هنرمند بود و این عکس اگرچه اثری هنری از او نیست، اما تصویری است گویا از وضعیت نویسنده و هنرمند در حکومت یا حکومت‌های استبدادی. چنین است که این نه فقط عکسی از بکتاش بلکه اثری از اوست که به بازنمایی وضعیت بسیاری از نویسندگان و شاعران آزادی‌خواه ایران معاصر می‌پردازد.

بکتاش آبتین (۱۳۵۳ـ۱۴۰۰)، شاعر، فیلم‌ساز و عضو برجسته کانون نویسندگان ایران بود که در روز هجدهم دی‌ماه ۱۴۰۰ در فرایندی چند هفته‌ای که مشخص بود به مرگش می‌انجامد توسط حکومت به قتل رسید. پس از آن کانون نویسندگان ایران در پیشانی بیانه‌اش نوشت: «حاکمیت آزادی‌ستیز بکتاش آبتین را به قتل رساند.» کیوان صمیمی نیز در متنی از زندان مرگ آبتین را قتل نامید: «فرد میانسالی که بیماری زمینه‌ای دارد و یک‌بار هم به کرونا مبتلا شده اما باز هم بَرَش‌گردانی به زندان، این ظلم و تصمیم خطرناک و غیرقانونی شبه‌عمد است و یا حتی عمد؟». یک‌سال پس از بکتاش آبتین، یادآوری این پرسش که او چرا بازداشت و زندانی شد و چگونه به قتل رسید نه فقط یادکردن از بکتاش بلکه یادآوری ضرورت دفاع از زندانیان سیاسی است؛ و نیز به یادآوردن این واقعیت که قتل بکتاش نه در قالب یک اتفاق بلکه در تداوم سنت حکومت‌های استبدادی در ایران به وقوع پیوست.

کانون نویسندگان ایران و مبارزه با سانسور

مرگ بکتاش آبتین در چهل‌وهفت سالگی تکان‌دهنده بود اما نه برای حکومتی که به کشتن نویسنده و شاعر آزادی‌خواه عادت کرده است. بکتاش تا پیش از آنکه در زندان دوبار به کرونا مبتلا شود، چهل‌وهفت ساله‌ای جوان و پرشور بود که با مرگ فاصله‌‌ای زیاد داشت. آبتین و دو عضو دیگر کانون نویسندگان ایران را در دوره‌ای که هر روز آدم‌های زیادی به خاطر ابتلا به کرونا جان می‌داند به زندان فراخواندند. بکتاش در زندان به کرونا مبتلا شد و پس از آنکه مداوا شد هشدارهای متعددی درباره وضعیت سلامتی او و دیگر زندانیان منتشر شد که حکومت توجهی به آنها نکرد. پس از این، او در زندان دوباره به کرونا گرفتار شد و با پنهان‌کاری و عدم رسیدگی به موقع در عمل به قتل رسید. کانون نویسندگان در زمانی که چند عضو زندانی‌اش به کرونا مبتلا شده بودند در بیانیه‌ای به صراحت گفته بود که «به قتل نویسندگان آزادی‌خواه پایان دهید.» در بخشی از این بیانیه آمده بود:

زندانبانان حکومت بکتاش آبتین را با وجود علائم آشکار بیماری، بی‌ هیچ درمان موثری چندین روز میان بند و بهداری سرگردان کردند و سرانجام انتقال شبانه‌ی آبتین به بیمارستان، در بی‌خبری هم‌بندان و خانواده‌اش، زمانی صورت گرفت که از او تنها جسمی نیمه‌جان باقی مانده بود. اما مأموران حکومت دست از آزار او‌ برنداشتند و همان جسم نیمه‌جان را هم در بیمارستان طالقانی تهران، با غل و زنجیر و در حضور سنگین نیروهای امنیتی، به تخت بستند. بی‌خبری از آبتین در این وضعیت هم چندین روز ادامه داشت. کوشش اولیه‌ی خانواده و وکیل بکتاش برای گرفتن مرخصی استعلاجی از زندان برای پیگیری درمان او بی‌نتیجه بود، و این وجه دیگری از برخورد عامدانه‌ی حکومت بود که یکراست جان او را نشانه گرفته بود. سرانجام زندانبانان زمانی به او مرخصی دادند که ریه‌هایش درگیر بیماری شده و سلامتش سخت به وخامت گراییده بود و روزها، ساعت‌ها و چه بسا لحظه‌های ابتدایی مراقبت پزشکی که دوره‌ی حیاتی درمان است یکسر از دست رفته بود. سپس همین ماجرا بر رضا خندان (مهابادی) گذشت، با این تفاوت که اندکی زودتر به درخواست مرخصی او پاسخ دادند. امروز وضع بکتاش آبتین سخت نگران‌کننده است تا جایی که او در حال جنگیدن با مرگ است و چند روزی است که پزشکان او را به کمای مصنوعی برده‌اند، و این یعنی آخرین تقلاها برای زنده ماندن و جَستن از مرگ.

بکتاش آبتین، کیوان باژن و رضا خندان (مهابادی)، از اعضای شناخته شده کانون نویسندگان ایران، در اردیبهشت ماه سال نود و هشت در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به زندان‌های چندساله محکوم شدند. حکم بکتاش شش سال زندان بود که توسط دادگاه تجدیدنظر هم تایید شده بود. آنها با دو اتهام تبلیغ علیه نظام و اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی محاکمه شده بودند و حضور در مراسم گرامیداشت احمد شاملو از جمله مصادیق اتهامی‌شان بود. دادگاه امضای چند بیانیه در دفاع از آزادی بیان و مخالفت با سانسور نشریات را از مصداق‌های تبلیغ علیه نظام دانسته بود. مصادیق اتهام دوم هم شامل مواردی نظیر اینها بود: عضویت در کانون نویسندگان ایران، انتشار نشریه داخلی کانون، گردآوری و انتشار اسناد و مدارک ۵۰ سال فعالیت کانون و حضور بر سر مزار احمد شاملو، محمد مختاری و جعفر پوینده.

بکتاش آبتین از فعال‌ترین اعضای کانون نویسندگان ایران بود. مسیر حرفه‌ای او پس از آنکه با کانون آشنا شد تغییرات عمیقی کرد و از آن پس به واسطه آثار و فعالیت‌هایش علیه سانسور ایستاد و بی‌آنکه در پی گرفتن مجوز و دیده شدن در جشنواره‌ها و مراسم‌های حکومتی باشد مسیر خودش را پی گرفت.

کانون نویسندگان ایران از آغاز فعالیت‌هایش در دوران پهلوی تا امروز همواره از آزادی بی‌حدوحصر بیان دفاع کرده و علیه سانسور ایستاده و هزینه‌های سنگینی برای این ایستادگی داده است. در ماه‌های اخیر نیز کانون نویسندگان ایران با جنبش مردمی همراهی کرده و در چندین بیانیه سرکوب گسترده حکومت را محکوم کرده و بارها خواستار آزادی تمام زندانیان سیاسی شده است. این مواضع کانون سبب شده که در چند هفته اخیر چندین عضو دیگر کانون بازداشت شوند و برخی دیگر از آنها نیز بارها توسط نهادهای امنیتی احضار و بازجویی شده‌اند.

افسانه شاعران آزادی‌خواه

بکتاش آبتین یکی از بسیار نویسندگان و شاعران ایرانی است که جانش را در راه آزادی از دست داده است. در ایران معاصر، از مشروطه به این‌سو شاعران و نویسندگان آزادی‌خواه از پیشگامان مبارزه با استبداد تاریخی ایران بوده‌اند.

محمدعلی سپانلو پژوهشی ارزنده درباره شاعران انقلابی و آزادی‌خواه عصر مشروطه و دوران معاصر با عنوان «آنتولوژی شاعران آزادی» انجام داده و در بخشی از آن به فرخی یزدی پرداخته است. او آخرین شعر به جامانده از فرخی را «دلنشین‌ترین و زیباترین» شعر او می‌داند و می‌گوید شاید به همین دلیل «یکسر از تنگنای زندان به حافظه توده‌ها پرواز کرده است.» شاعر زندانی در این غزل به دگرگونی آینده دل بسته و نوید می‌دهد که در کوره اشک و آه مردم فلز انقلاب آبدیده می‌شود و نظام ستمگر ویران می‌شود. فرخی در این غزلش خبر ازدواج ولیعهد را با «عروسی قاسم» می‌سنجد تا سرانجام ناگوار آن داماد را برای داماد امروزی پیشگویی کند. شعر فرخی به دست رئیس زندان می‌رسد و بعد هم دست‌به‌دست به رضاشاه. پیش‌بینی شاعر برای ولیعهدعزیز کرده شاه حکم تیر خلاصش را دارد و فرمان قتل فرخی صادر می‌شود. از زندان قصر به زندان شهربانی منتقلش می‌کنند و در انفرادی محبوسش می‌کنند. چندماه در سلولی تنها با پیراهن توری و زیرشلواری پاره‌پاره در حالی که حق ملاقات هم نداشته سپری می‌کند. سپانلو می‌گوید:

«پزشکیار زندان نیز به یاد می‌آورد که هرگاه -بیست‌وچهار ساعت یک‌بار- برای بازدید به سلول فرخی یزدی می‌رفته است، او شعرهای تازه خود را بلندبلند می‌خوانده، شاید امید داشته که حافظه یکی از شنودگان بخشی از آن را برای ما حفظ کند و لابد روی دیوارها هم شعر می‌نوشته، زیرا پس از قتل فرخی سلول او را رنگ زده‌اند.»

فرخی یزدی غروب روز ۲۳ مهرماه ۱۳۱۸، در چهارمین سال زندان، با تزریق آمپول هوا به قتل رسید اما به قول سپانلو «افسانه فرخی زنده ماند» و اگرچه آخرین شعرهایش از بین رفت اما غزل‌های عاشقانه-سیاسی او میان مردم و حتی بی‌سوادان زمزمه می‌شد.

از میرزاده عشقی و فرخی یزدی که در حکومت رضاشاه به قتل رسیدند تا امروز که یکسال از قتل بکتاش آبتین می‌گذرد، امید آزادی حلقه پیوند نویسندگان و شاعران آزادی‌خواه ایران معاصر بوده است و «افسانه شاعران آزادی‌خواه» همچنان زنده است. کانون نویسندگان ایران در بخشی از بیانیه‌اش در «نخستین سالگرد قتل بکتاش آبتین» نوشته:

«بکتاش آبتین زنده است، هر کجا ستمی بر انسانی برود، بکتاش آنجاست، هر کجا آزادی و آزادی بیان کسی پایمال قدرت حاکم شود، بکتاش آنجاست، هر کجا برای شکم گرسنه‌ی مردم جنبشی به راه بیفتد، او آنجاست، هر کجا پلیس و نیروی سرکوب بخواهد کسی را با چماق نقش زمین کند، او آنجاست. بکتاش آبتین نمرده است.»