باید در مبارزه دوراندیش بود و موقعیتِ زمان و مکان را [کاملاً] در نظر گرفت و هرگز کسی را برای انجام عملی که متضمن «مرگ حتمی ولی موفقیتِ مشکوک» است تشویق نکرد، چون هیچ چیزی به اندازه جانِ آدمی گرانبها نیست.
حسن تقیزاده
باز یک اعدام تراژیک دیگر؛ نامی جدید در فهرست طولانی اعدامیهای این تاریخِ کوتاه اما دهشتناک، که رد خون را در نقطه نقطه این سرزمین از شمال تا جنوب، از غرب تا شرق پراکنده کرده است. با هر اعدام تازه اما، ما هنوز مثل اولین برخورد تاریخی با خبر اعدام شوکه میشویم؛ دقیقاً مثل روزهای دهه بلندِ ۶۰ که به اندازه یک قرن طول کشید. شوکه شدن نه از ناباوری که «نه این یکی دیگر» امکان ندارد؛ شوکه شدن بیشتر از این همه درد که چرا هیچ پایانی نمیتوان برای آن متصور شد.
در بازیگری ماشینِ سرکوب این لویاتان و خشونتی که شب و روز به اشکال مختلف و به شیوههای گوناگون اعمال میکند، حالا بعد از چهل و اندی سال، و تجربه روزها و سالهای سیاهی که پس از بهمن ۵۷ پشت سر گذاشتیم، دیگر جای هیچ حرف و حدیثی نیست؛ امروز نه گفتوگو -به شکل مرسوم آن- کار میکند و نه اصلاح از نوع جریانِ دوم خردادی آن -که اصلاً مگر اصلاح بود؟-؛ دیگر کاملاً مطمئن هستیم که این نظام برای حفظِ جان و مال و به یک معنا تاج و تختِ قدرت و منافعِ یاران و کارگزاران خود، حتی یک قدم هم -ظاهرا- عقب نمیکشد و نخواهد کشید. شاید خوب میداند که امروز اگر جمله محمدرضا پهلوی را در ۱۴ آبان ۵۷ که گفت «صدای انقلاب شما را شنیدم» تکرار کند و به زبان بیاورد، پیشروی مردم و جریانِ اعتراضی آنها جانِ تازهای پیدا میکند و «هر آنچه سخت و استوار است [بهیکباره] دود میشود و به هوا میرود» و دیگر سرکوب و برقراری نظم اجتماعی/سیاسی به سیاقِ آنچه منافعِ حاکمیت را تامین میکرد، ممکن نخواهد بود.
از انقلاب ذهنی تا انقلاب عینی
از بحث در مورد خصلتِ حاکمیت و ویژگیها و منافع و عملکرد و سیاستهای آن بگذریم – یعنی فعلاً آنچه را که در ساحت دولت میگذرد کنار بگذاریم- و بر جریانِ اعتراضی در زمینه عینی آن متمرکز شویم: آنچه امروز شاهد آن هستیم را میتوان «کنشِ انقلابی در یک وضعیتِ غیر انقلابی» نامگذاری کرد؛ از یک سو، وضعیت به دلایلِ مختلف سیاسی و جامعهشناختی و و مناسباتِ مادی -حداقل براساس آنچه علم انقلاب خوانده میشود- «انقلابی» نیست و «انقلاب» هنوز پشت در حاضر نیست [درباره توضیح وضعیتِ غیر انقلابی نگاه کنید به مقاله «بحران دولت یا وضعیت انقلابی؟»]؛ و از سوی دیگر، بر طبل «انقلاب»/«انقلاب» محکم میزنیم، و درست به همین خاطر، کنشِ تک تکِ ما سوژهها رنگ و بوی دیگری پیدا کرده است.
در چنین شرایطی، «واقعاً» باور کردهایم که کار تمام است و تنها دو قدم تا پیروزی نهایی «انقلاب» باقی مانده و فقط یک ضربهِ پایانی برای سقوط و فروپاشی «کامل» آن لازم است تا این شر اعظم و همه آنچه که به آن مرتبط است، به تاریخ بپیوندد؛ اما اگر واقعبین باشیم و پایِ «رویای سیاسی» را وسط نکشیم، چنین ذهنیتی با امکانهای موجود و زمین سفتِ واقعیت تقریباً «هیچ» تناسبی ندارد و درگیری با قدرت در این مرحله، لزوماً به معنی نزدیک بودن به تمام شدنِ کار و پیروز شدن و نفی این لویاتان و سازوکارهای اهریمنی آن نیست.
اینکه امروز «انقلاب» بر ذهنیتِ بیشتر ما سایه انداخته است -این را حتی نظرسنجیهای امثال عباس عبدی هم میگوید- و انگار همه در این مسیر «همراه» هم هستیم و چیزی جز انقلاب نمیخواهیم، به لحاظ ذهنی و میل سیاسی قابل دفاع است؛ اما این همراهی همگانی نیاز به گذار از مرحله حمایتِ ذهنی به مشارکتِ ملموس و انضمامی عینی دارد. انقلاب در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی با «ترند» شدنِ یک هشتگ اتفاق نمیافتد -در ۵۷ هم انقلاب با نوارکاست و ضبط صوت برخلافِ تصور میشل فوکو اتفاق نیفتاد- اینها فقط ابزار برای بالا بردن شدتِ تاثیرگذاری هستند نه چیزی بیشتر. انقلاب -فعلاً ضرورتِ خواستِ قدرتهای خارجی بماند- با ریزش در سازمان نیروهای حکومتی و همزمان در خیابان با شکلگیری یک جنبش تودهای گسترده اتفاق میافتد، که عملاً فضا را از آنِ خود میکند: «مردم» -که درگیر با سیاست شدهاند، در لحظهای که زندگی چیزی جز سیاست نیست- انقلاب را با تمام تکثر آن در خود میکِشد و اجازه حرکت و عمل به ماشین سرکوب نمیدهد و با حضور پررنگ خود پایههای سازمانِ قدرت سیاسی را هر لحظه بیش از پیش میلرزاند تا در نهایت بالاخره این کوه یخی کاملاً آب شود.
بهنظر میرسد هنوز [در این مرحله] خواستِ دولتهای خارجی گذار از حاکمیت فعلی نیست (به دلایل مختلف) -با اینکه دست به همدلی زبانی با جنبشِ اعتراضی در ایران میزنند و مثلاً اعدام در ایران را با سادهترین کلیدواژهها محکوم میکنند (نه چیزی بیشتر). ریزش در سازمان نیروهای حاکمیت –بهویژه نظامی- نیز هنوز صورت نگرفته است (به همراه شدنِ این یا آن سلبریتی نباید دلخوش ماند ). در خیابانهای کشور نیز یک جنبش تودهای (با توجه به جمعیتِ ایران، میلیونی) هنوز گسترده نشده است. مسیر حرکتِ اعتراضی نقشه راه مشخص و دقیقی ندارد. سازمانِ رهبری جمعی که بتواند تمامِ تکثر خواستهها را نمایندگی کند، شکل نگرفته است، یا همچنان هیچ خبری از وجودِ یک استراتژی و برنامه عمل در کار نیست و جنبش هنوز نتوانسته است بخشهای گوناگون و متکثر جامعه ایران را عملاً برای دستیابی به اهداف خود به خدمت بگیرد (به دلیل پیچیدگی روابط قدرت در لایههای مختلف اجتماعی و درگیری یا وابستگی -بیشتر اقتصادی- مستقیم یا غیرمستقیم به دولت).
در چنین وضعیتی، «انقلاب»/«انقلاب» کردن و به انتظار انقلاب بودن در یک آینده نزدیک، یعنی شناختِ نادرست از وضعیت و نسخه پیچیدن و دست به عمل زدن در مسیر نامشخص. این نوع دست به عمل زدن، از آنجایی که با شناختِ دقیق از وضعیت همراه نیست، و فهمش از چیدمان و جایابی نیروها و نسبت آنها با یکدیگر و مهمتر پیشبینی چگونه بازیگری دولت در برابر آن درست و عینی نیست، هزینه سرکوب و برخورد خشونتآمیز را –امروز به مرحله نفی «قانون»ی فیزیکی رسیده است- برای جنبشِ اعتراضی «مردم» بالا میبرد؛ این اتفاق دقیقاً این روزها در حال رخ دادن است، و هیچ دور از ذهن نیست که تداوم نیز داشته باشد؛ حتی با شدت و گستردگی بیشتر.
سرکوب حداکثری مردم لزوماً به معنای اقتدار دستگاههای قهری سیستم و یا به یک معنا در اوجِ قدرت بودن حاکمیت نیست -یک نظام سیاسی توتالیتر یا [مثل جمهوری اسلامی] شبهتوتالیتر هیچ وقت نمیتواند در اوج قدرت باشد، چون به دلیل نوع عملکرد، پی در پی پارادوکسهای درونی میآفریند و همواره با میزانی از نافرمانی و تهدید از پایین مواجه است. سرکوب حداکثری بیشتر نشانه برخی از ضعفهای جنبشِ اعتراضی است؛ ماشینِ سرکوب همیشه در این چهل و اندی سال (دقیقاً از فردای ۲۲ بهمن ۵۷) در حال کار کردن بوده است، اما سرعتِ حرکت و چگونگی بازیگری این ماشینِ سرکوب، نسبت و یا پیوند مستقیمی با کیفیتِ ضعف و قوت جنبش[های] اعتراضی در تقابل با آن داشته است. شدت و سرعت گرفتن این ماشین فقط برای تزریق ترس در جامعه و بین مردم نیست، بلکه بیشتر به این معنی است که جنبشِ اعتراضی در وضعیتِ اکنون با برخی از ضعفها همراه است و این ضعفها نیز دلایل تا حدودی مشخص و عینی دارد (از جمله فقدان استراتژی، نبود سازمان رهبری، عدم توانایی در جذبِ حداکثری جمعیت در درون خود، ناتوانی در شناختِ دقیق وضعیت و مناسبات نیروها، فقدان یک تصویر عینی و ملموس از فردای تغییر بزرگ و…). بر همین اساس و با فرض [ناگزیر] وجود حدی از عقلانیت برای نظام فعلی -با وجود تمام گسستها و ناکارآمدیهایی که در کارنامه و عملکرد خود دارد-، حکومت اگر فکر میکرد اعدام حتی یک نفر –نه بیشتر- به افزایش تنش و مبارزه بیشتر معترضانِ خشمگین علیه او در خیابان منجر میشود، قطعاً دست به اعدام نمیزد و با ترس از شعار «اگر یک نفر از ما اعدام بشه، ایران قیامت میشه» دست بستهتر عمل میکرد. حکومت نه تنها دست بستهتر عمل نکرد، بلکه با اعدام کسی که تقریباً هیچ کاری نکرده است، به کسانی نیز که هیچ کاری نکردهاند هشدار «جدی» داد، چه برسد به کسانی که مستقیماً وارد میدان مبارزه شدهاند.
عملکرد قهری این نظام –که هیچ منطق و سازوکار مشخصی ندارد و همه «مردم» زیر سایه آن بالقوه در موقعیتِ یوزف ک. [محاکمه کافکا] هستند- دیگر برای هیچکس پنهان نیست گ و کنترل و یا تغییر آن نیز فعلاً با توجه به توازن قوا امکانپذیر نیست. به همین دلیل بیگدار به آب زدن و شناختِ نادرست از وضعیت، تنها به حذفِ جانهایِ «مردم» و در نهایت ضعفِ بیشتر جنبش میانجامد. در مبارزه وقتی تحریک و تلقینِ بیجا و مصنوعی -که شب و روز ذهنها را براساس منافع خود مورد آماج قرار میدهد (نگاه کنید به برخی تلویزیونهای خارج از کشور )-، جایِ دوراندیشی و تلاش برای فهمِ دقیق وضعیت و تدوین چگونه استراتژیِ مبارزه را بگیرد، شکست و انواع هزینهدادن قطعی است.
مسئله در اینجا نامگذاری نیست. صرفِ «انقلابی» نامیدن وضعیت به خودی خود مشکلی ندارد، اما وقتی این نامیدن -در سطح گفتمانی- نوعی کنش انقلابی -در سطح پراتیک- را میطلبد، سرکوب را به شکل گسترده و با شدت بیشتری افزایش میدهد. اینکه کنشِ انقلابی ما نمیتواند به همه آنچه که میخواهد دست پیدا کند و در حال هزینه دادن است، یا مثلاً اینکه اعتصاب هنوز نتوانسته است سراسری و همهگیر شود و جنبش با عدم توافق و ریزش همراه بوده است، همگی نتیجهِ کنشِ انقلابی در یک وضعیتِ [همچنان] غیر انقلابی است.
با تولید یک وضعیتِ انقلابی –در یک فرآیند مشخص-، اعتصاب به شکل گسترده کار خواهند کرد، جنبش تودهای هر روز فربهتر خواهد شود، ریزش نیروها در بدنه دولت/ساختار قدرت سیاسی به شکلی فزاینده افزایش پیدا خواهند کرد، و به همین ترتیب، دستگاه قضایی نخواهد توانست بهراحتی دادگاه تشکیل دهد و با آرامش حکم اعدام صادر کند. دستگاههای قهری دولت نیز نخواهند توانست عملکرد تاثیرگذاری در سرکوب و بازگرداندن نظم اجتماعی/سیاسی به نفع حاکمیت داشته باشند.
عبور از میدان مین
یک جنبش اجتماعی صرفا با وضعیتِ ذهنی انقلابی شکل نمیگیرد، بلکه این مادیت جنبش اجتماعی است که به وضعیت انقلابی شکل میدهد: با رشد مویرگی در تمام لایههای جامعه، که همزمان با شروع اضمحلال در کنشگری دولت و ناتوانی در حکمرانی رخ میدهد.
نه وضعیتِ انقلابی یک شبه ایجاد میشود و نه انقلاب به سرعت متحقق میشود. هنوز برای برآمدن یک وضعیتِ انقلابی زمان لازم است. (حتی انقلاب ۵۷ هم که در مقایسه با سایر انقلابهای کلاسیک خیلی سریع به نتیجه رسید، در طول چند ماه و چند سال به بار ننشست و زمینههای تاریخی آن به چند دهه قبل بازمیگشت). اگر استراتژی -با توجه به فهم تاریخی و شناختِ دقیق وضعیت و چیدمان نیروها- در کار باشد، و اهداف تعریف شود، -نه فقط هدف اصلی، بلکه اهداف کوتاه مدت برای مبارزه در تمام جبههها مثلا بار دیگر تاکید و مبارزه در جهتِ لغو اعدام- جنبش اجتماعی استمرار پیدا میکند و با استمرار آن فرآیند تغییر و دگردیسی سیاسی نیز به نفع مبارزه «مردم» آغاز میشود (مبارزه به بیان گرامشی اهداف و سطوح مختلف دارد و مبارزه اصلی نباید از اهمیت سایر مبارزهها بکاهد). با تداوم مبارزه و استمرار جنبش اجتماعی، سازمان رهبری جمعی –انسجام در عین تکثر و چندصدایی- با حضور نمایندگان مستقیم «مردم» در آن متولد میشود و شروع به تعینیابی میکند و براساس آن خطمشی مبارزه با دقت بیشتری تعریف و بهکار گرفته میشود.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» با خواستِ آزادی و برابری و تلاش برای ساختِ یک فضای دموکراتیکِ مبتنی بر عدالت اجتماعی، که در آن عموم «مردم» فارغ از هر شکلی از تبعیض (علیه زنان، علیه ملتها و…) بتوانند از حقِ «زندگی»کردن به معنای واقعی آن برخوردار شوند، توانسته است با وجود تمام ضعفها –که پیشتر به برخی از آنها اشاره شد- قدمهای مهمی بردارد. اما هنوز راه زیادی برای پیروزی مانده است.
عبور از یک میدان مین آن هم در شب، سخت و بسیار دشوار است، ولی غیرممکن نیست. تنها با تدوین یک نقشه و دستورالعمل مشخص – در تناسب با نیرو[ها]، امکان و ابزارهای موجود- میشود از میدان مین با کمترین هزینه عبور کرد و جان سالم به در برد. اگر این نقشه و دستورالعمل و شناخت از میدان مین وجود نداشته باشد، این میدان مین میتواند جانهایِ بسیاری را تا بینهایت بگیرد، و تجربه تاریخی هم چیزی جز این نمیگوید.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» در این مدت توانسته است علیرغم وجودِ اشکال مختلف سرکوب، همچنان به حرکت و تداوم خود ادامه دهد، و تاکنون نیز آن قدر تاثیرگذار بوده که میتوان با «قطعیت» گفت وضعیتِ موجود دیگر نمیتواند به وضعیتِ پیشابرآمدنِ این جنبش بازگردد. با توجه به ظرفیتها و پتانسیلهای موجود در این جنبش که پیوند مستقیمی با پویایی جامعه دارد، این جنبش باید در عین حرکت با بازبینی عملکرد خود، کاستیهای موجود را جبران و نقاط ضعف خود را بهبود ببخشد تا بتواند در ادامه حرکت/مبارزه خود به موفقیتهای بیشتری دست پیدا کند. پیروزی نهایی قطعا به زمان نیاز دارد، اما مبارزه در استمرار خود، نتیجهای جز پیروزی نخواهد داشت.
- توضیح: این یادداشت پس از اعدام محسن شکاری نوشته شده است.
تنها مقاله عالی بود که این چند وقته خوندم
همه مردم توهم برداشته بود که فقط بریزن فلان محله انقلاب میشه
میگفتن انقلاب ایده و برنامه نمیخواد، همینطوری انقلاب میشه
اتقلاب نمایشی مصر مثال میزدن فکر میکردن مثلا برن میدان ازادی انقلاب میشه ، الان مردم از توهم خارج شدن
فهمیدن نه نمیشه همینطوری بری خیابون بدون برنامه و هدف بدون رهبری نمیشه انقلاب کرد ، اگر جای این اتفاقات افتاده فقط نمایش انقلاب بوده
این مقاله ارزشمندی که نشون میده انقلاب با هشتگ و فقط خواستن و بودن در خیابان بتنهایی قادر به انجام نیست
وحید / 16 December 2022