اعتراضات در این هفته‌ها و ماه‌ها چنان است که در نوشتن از آن‌ها باید گاه و بی‌گاه دست نگه‌داری، از جا برخیزی و به سوژگی بالنده‌‌ی هموطنان‌ات در دوردست تعظیم کنی. به‌هرحال همان است که ماهی‌سیاه کوچولو هم می‌دانست: «راه که بیفتیم، ترس‌مان به‌کلی می‌ریزد» و مردم راه افتاده‌اند.

هر روز معلمی تازه یا فعال صنفی و کارگری جدیدی بازداشت می‌شود و هر روز بدن‌هایی تازه‌ سر از زندان درمی‌آورند. زندان‌هایی مملو از آدم با شرایط بهداشتی و ایمنی بسیار وخیم ـ از وضعیت زندان زنان قرچک همین روزها خوانده‌ایم. دستگاه سرکوب اما بی‌لکنت حرف می‌زند و بی‌وقفه کار می‌کند. و دور نیست که بخشی از بودجه‌ای که باید صرف بهبود معیشت مردم در بیرون از زندان شود، صرف احداث زندان‌های تازه‌ای شود تا فوج معترضان جدید را، از کارگر و معلم و بازنشسته گرفته تا دانشجو و نویسنده و هر قسم فعال صنفی و مبارز سیاسی جدید، در خود جای دهد.

هنوز البته جمعیت بیرونِ زندان بزرگ‌تر از جمعیت درون زندان است و با وجود سرکوب، گویی جان‌ها در بیرون و درون زندان روزبه‌روز شورشی‌تر و حق‌طلب‌تر شده‌اند. خشونت اما در شکل ابداعیِ نوینِ این حکومت‌گری، که جمهوری اسلامی تحت ولایت فقیه است، به نظر نمی‌رسد که حد یقف داشته باشد. وضعیت مردم در برابر آن شبیه به تحقق‌یافتگی آن آگاهی‌ای است که والتر بنیامین برای شهروندان آلمانی رو به آینده پیش می‌فرستد. مردم در برابر این گفتار که «دیگر نمی‌تواند این‌طور پیش برود»، به این حکمت عملی رسیده‌اند که «برای رنج افراد و اجتماعات فقط یک مرز وجود دارد که از آن نمی‌توان فراتر رفت: نابودی». آگاهی از بی‌پایانیِ رنج خود و بی‌مرزیِ ستم و خشونت نابودگرانه‌ی دولتی است لابد، که مردم را برای مقابله و گرفتن حق‌شان بی‌پروا به خیابان‌ها کشانده است.

در تجمعی در اردبیل به تاریخ ۲۲ خرداد، بازنشستگان شعار می‌دادند که: «فقط کف خیابون/ به دست میاد حقمون». چند روز پیش هم یکی از بازنشستگان در خرم‌آباد لرستان خطاب به ۲۲هزار بازنشسته‌‌ی سازمانِ «تنبیه اشتباهی» می‌گفت که سخت در اشتباهند که می‌خواهند اعتراضات خود را از طریق شبکه‌های مجازی دنبال کنند؛ «با حضور فیزیکی خود و تجمعات فیزیکی خود» می‌توانند «حق خود دریافت [کنند] و صدای خود را [برسانند]». تشویق می‌کرد که همه با خانواده و فرزندان و نوه‌ها بیایند و «روحیه‌ی مطالبه‌گری» را به فرزندان‌شان انتقال دهند و بعد همه با هم آواز می‌خواندند که «زیر ظلم و ستم نمی‌کنیم زندگی/ جان فدا می‌کنیم در ره آزادگی».

درگیر یک جنگ داخلی تمام‌عیاریم؟

این که حکومت از به‌کارگیریِ بی‌محابای نیروهای سرکوبگرش علیه مردم ابایی ندارد، دیگر از دی ماه ۹۶ و سرانجام آبان ۹۸ از روز روشن‌تر است. مقاومت، خیزش و حتا نبرد با این خشونت عریان، خود را در شعارهای مردم به‌ شگفتی و درد بازمی‌تاباند. پس از فروریختن برج تجاری متروپل که درست یک‌روز پیش از سالروز آزادسازی خرمشهر در دوم خرداد امسال روی داد و اعتراضات ازپیش‌جاری به گرانی را شدید و شعله‌ور کرد، شعار «می‌کشم می‌کشم آن‌که برادرم کشت» در خرمشهر طنین‌انداز شد. شعاری که شاید عقبه‌ی تاریخی‌اش بیش از لحن انتقام‌جویانه‌اش، که نشانگر خشم عظیم مردم در برابر سرکوبگران بود، توجه ما را به خود می‌خواند. ۴۴ سال پیش در ۱۷ شهریور ۵۷ همین شعار سرکوبگرانِ رژیمی را نشانه رفته بود که پس از آن ایام پنج‌ماهی بیش دوام نیافت. شنیدن این شعار در خرمشهر اما، آن هم در سالگرد ایامی که شهر از دست «دشمن خارجی» آزاد شده بود، طنین متفاوتی پیدا می‌کرد.

مردم در برابر این گفتار که «دیگر نمی‌تواند این‌طور پیش برود»، به این حکمت عملی رسیده‌اند که «برای رنج افراد و اجتماعات فقط یک مرز وجود دارد که از آن نمی‌توان فراتر رفت: نابودی».

در بعضی شهرها نیز مردم با دستان خالی به سمت نیروهای ضدشورش سنگ پرتاب می‌کردند. صحنه‌ای که بیش از همه یادآور درگیری‌های میان فلسطینی‌ها با نیروهای اشغالگر و سرکوبگر اسراییلی‌ است. نظام حاکم بر ایران که عادت ندارد برای لحظه‌ای هم که شده به چهره‌ی خود در آینه نگاه کند، در برابر آن درگیری‌ها همواره کوشیده خود را تقابل با اسراییل و در کنار فلسطینیان جا دهد. منطق درونی این نظام اما چیزی جز منطق سرکوب، خشونت و کشتار نبوده و نیست و از این منظر کمترین نسبتی با محتوای مقاومت و مبارزه‌ی مردمی در فلسطین یا هیچ‌کجای دیگرِ جهان نداشته و ندارد.

در یکی از تجمعات ۲۲ خردادماه نیز بازنشستگان تامین اجتماعی شعار می‌دادند: «می‌جنگیم، می‌میریم، ذلت نمی‌پذیریم». جمله‌ای که تغییر سطری از سرودی انقلابی است که: «می‌جنگیم، می‌میریم، سازش نمی‌پذیریم». در ادامه هم شعار می‌دادند که «هیهات منّا الذلّة»؛ جمله‌ی معروفی که در انتهای همان سرود انقلابی هم آمده و یادآور امام سوم شیعیان در روز عاشوراست که در برابر دشمن‌اش به ذلت تن نداد. در اصفهان نیز بازنشستگان تامین اجتماعی تزویر حکومت را با این شعار به رخ‌اش می‌کشیدند که: «حسین حسین شعارشون/ دروغ پشتکارشون».

درهم‌آمیختگی شعارهای شیعی، انقلابی و شعر و شعارهای زمان جنگ در اعتراضات حق‌طلبانه‌ی فعالان صنفی و شورش‌های خیابانی مردم، آن هم در مقابل حکومتِ شیعیِ برآمده از انقلاب و برگذشته از جنگی پرهزینه، شمایل گروتسک این حکومت را با دقت تمام به تصویر می‌کشد: حکومتی که نه به آرمان‌های انقلابی وفادار مانده، نه به آرمان‌هایی که مردم برایش جنگیدند و شهید دادند و نه اساساً به هیچ‌چیز دیگری که به آرمان یا آرزوی زندگی بهتر شبیه باشد، نظر دارد. ساختار سیاسی سرنگون‌شده را در فرمی بس استبدادی‌تر بازتولید کرده، آزادی را در تمام اشکالش سرکوب کرده و در برقراری عدالت اجتماعی نه‌تنها کوشش کافی نکرده، که معترضان به بی‌عدالتی را تا آن‌جا که توانسته به بند کشیده است. مردم برای اعتراض به این نظام و مطالبه‌ی حقوق ازدست‌رفته‌شان، و فعالان سیاسی و روشنفکران برای گفتن و نوشتن از پوسیدگی درونی این ساختار، در بسیاری از موارد نیازی به دست‌یازیدن به معیاری بیرونی و فراتر از چارچوب ادعایی خودِ این ساختار ندارند. شبیه به یک‌جور نقد درون‌ماندگار: قراردادن آرمان‌های ادعایی و دیگر دعاوی حکومت و مسوولانش از دیروز تا امروز در نسبت با واقعیت وجودی ساختاری که به وجود آورده است و از خلال تجربیات روزمره‌ی مردم با گوشت و پوست و اعصاب‌شان تجربه می‌شود.

شعارهای مردم در همین ایام، آن‌جا که از خلال ایماژهای جنگ و انقلاب آینه‌ای برابر صورت حکومتگران نگرفته‌اند، بی‌کفایتی، بی‌عدالتی و مردم‌فریبی دولت، شخصِ رییسی و وزیرش را در خیابان‌ها فریاد زده‌اند. در نقاط اوج فساد و سرکوب نیز، مانند ایام پس از فروریختن متروپل یا شورش‌های خوزستان و تجمعات حمایتی از خوزستان در دیگر شهرها، کل نظام و فسادش را نشانه رفته‌اند. نقاط شدتی ازاین‌دست، به‌تنهایی و یکباره تمام خشونت ماهُویِ این ساختار را از پرده بیرون می‌اندازند: حکومت نیروهای سرکوبگرش را به این‌سو و آن‌سوی مملکت گسیل می‌دارد و به مردم‌اش اعلان جنگ می‌دهد. متروپل‌ها، گرانی‌های یک‌باره از بنزین تا کالاهای اساسی، بی‌آبی، سرنگون‌سازی هواپیمای خودی در میانه‌ی شاخ‌وشانه‌کشیدن‌های جنگی، اهمال در تهیه‌ی به‌هنگام واکسن در دوران همه‌گیری کووید، زندانی‌کردن پیوسته فعالان و سلب امکانات درمانی در ایام همه‌گیری و جز آن و به‌کشتن‌دادن آن‌ها در زندان‌ها همه از جمله مقاطع شدیدی بوده‌اند که تمامیت ازشکل‌افتاده‌ی یک ساختار سیاسی فاسد را یک‌باره عیان کرده‌اند. منظومه‌ی درهم‌پیچیده‌ی سرکوب، خشونت، بی‌کفایتی و فساد ساختاریِ نظامی که یا در کار تولید بحران است، یا در حال سرکوب و انکار پیامدهای بحران و مواجهه‌ی قهرآمیز با مردمی که به اثراتِ بحران‌آفرینی نظام بر زندگی‌شان معترض بوده‌اند. بحران‌هایی که با ازکارافتادن کمینه‌های کارآمدیِ این ساختار حکومتی، فاصله‌شان مدام از یکدیگر کمتر شده و چنان رخدادهای حقیقت نشان داده‌اند که چطور با وجود همه‌ی ادعاها، بزرگ‌ترین دشمن ما که حیات روزمره‌مان را مرگ‌آلوده کرده، همین موجودیت مشخصی است که نیروهای منفی بسیاری را در خود مجتمع ساخته و در هیات روزمره‌اش زمین و آب و هوا را از ما گرفته و سفره‌ها را کوچک‌تر کرده است.

آگاهی اما از دل مادیتِ تجربه‌ی این همه بحران برآمده، رشد کرده، فراگیر شده و حالا چندسالی می‌شود که در کنش‌های اعتراضی جمعی نمایان شده است. منظری از امیدواری در برابر چشم که نه به این یا آن ناجی، سکان‌دار و پدرِ ملت، که به خود و عاملیتِ خود نظر دارد. معلم‌ها می‌گفتند: «آزادی را بیاموز/ اینست کلاس امروز». سوژگی جمعی که از دل آگاهی جمعی برخاسته و زندگی خوب را مطالبه می‌کند ـ گیاهانی که در میانه‌ی این سرکوب بی‌دریغ، از بین سنگ‌ها می‌رویند و باز می‌رویند و لایه‌های سخت را می‌شکنند.

* تیتر اشاره به و دستکاری در شعاری قدیمی است که از قرآن گرفته شده بود: نصر من الله (سوره الصف آية ۱۳).