«و عابران – که اکنون کمکم میبینمشان – میآیند و میروند
نه هیچ یک نگاهی میاندازد
نه هیچ یک دماغش را میگیرد
و تکهای از آفتاب انگار کافی ست تا از هم بپاشند.»
مختاری، محمد، آرایش درونی، شعر جستجو
فاجعه نهتنها اتفاق افتاده و به وضوح خبرش را در مجلهها و روزنامهها میخوانیم، بلکه همین الان در حال رخ دادن است و همهی شواهد و نشانهها نیز از وقوع آن در آینده حکایت میکنند. خبر خودکشی یک زندانی پس از آزادی بر سر چهارراهی که همه در آن ایستادهایم در ابتدای نمایش، اعلام بیدارشدن راننده هجدهچرخ از خواب صبحگاهی از زبان خبرنگار وراج مجلهی وطن و ابراز نگرانی تماشاگر از احتمال وقوع یک تصادف در آیندهای نزدیک هشدارهای مکرری هستند برای یادآوری فاجعهای که رخ داده است، دارد اتفاق میافتد و به وقوع خواهد پیوست، فاجعهای که در ظاهر مرگ سارنگ است. اما آیا کل ماجرا همین است؟ مسلما خیر، این را حتی خود سارنگ هم به روشنی رو به تماشاچیان میگوید.[۱]
مکانهندسی مضمونی نمایش «چهارراه»، نوشته بهرام بیضایی مربعی است به ضلع ۱۲خط عابر پیاده که در آن تمام ارزشهای فاسد یک جامعهی از بنیان ویران از دروغ و طمع و نارو و هرزگی گرفته تا بیهویتی و زمانپریشی و زبانپریشی و فراموشکاری با بیشترین فراوانی بازآفرینی میشود. سیلی ویرانگر از ارزشهای عفونتگرفته که نمونهاش را در آشفتهترین کابوسهای روانپریشهای بدحال هم نمیتوان سراغ گرفت، حجمی نامتناهی از مظاهر فاجعه در فضایی محدود که نهتنها امکان فهم یا بیان آن وجود ندارد، بلکه تحمل مشاهدهی آن نیز محال به نظر میرسد.
نمایش چهارراه
دانشگاه استنفورد در سه روز پیاپی از جمعه ۲۷ تا یکشنبه ۲۹ اوت (۵ و ۶ و ۷ شهریور ۱۴۰۰) نمایش چهارراه نوشته و ساخته بهرام بیضایی را برای همگان در کانال یوتیوب دانشگاه استفورد به نمایش گذاشت.
نمایش «چهارراه» ما را با تکیه بر سرنوشت یک زن و مرد به سالهای دهه ۱۳۸۰ در تهران میبرد و شیوه زندگی در آن دوران را روی صحنه به نمایش میگذارد.
نمایش در چهار روایت اصلی که ظاهرا مستقل از همدیگر هستند جریان دارد. این روایتها عبارتاتد از، ماجرای نهال و سارنگ، نامهبری که بیخبر از انتظار نهال و سارنگ در تقلا برای گرفتن مرخصی از رئیسش است تا به داد همسرش برسد که در حال زایمان است، رانندهی هجده چرخی که عاشق پرستاری شده و اما او با یک رانندهی دیگر میرود و تنهایش میگذارد و پزشک جراج زیبایی که تا لحظات آخر خودش هم نمیداند چرا به تماشای نمایش نشسته است. این روایتها هر کدام از یک طرف چهارراه به هم نزدیک میشوند و در لحظهی تلاقی با هم ضرورت هر یک در نمایش تعین پیدا میکند.
بهرام بیضایی در آمریکا تاکنون نمایشهای «جانا و بلادور»، «گزارش اَرداویراف»، «آرش» و «طربنامه» را روی صحنه برده است. «چهارراه» پنجمین نمایش بیضایی در سالهای اقامت اجباریاش در آمریکاست. این نمایش پیش از این در هفت اجرا از سوم تا دوازدهم فروردین ۱۳۹۷ در سالن روبل استودیو دانشگاه استنفورد به صحنه رفته است.
جستجوی مسالهی چهارراه در این هزارتوی مضمونی نتیجهای افتادن در بیراهههای پشت سر هم و سرگردانی در دل این فاجعهی سراسرگیر به دنبال نخواهد داشت. انگار که همه چیز در یکی از معماهای[۲] سارنگ در نشریهی دوران دانشجوییشان میگذرد با این تفاوت که بالای آن اشارهای به شوخی بودنش نشده است. بیضایی در مصاحبهای در بارهی چهارراه به تماشاگر حق میدهد در مواجه با نمایش گیج شود، در خود نمایش پا را فراتر گذاشته و شخصیت محوریاش را هم در معرض این سرگشتگی قرار میدهد و با پرتاب سارنگ بر سر راه او پریشانیاش را تشدید هم میکند. اما برای سردرآوردن از این هزارتو و خارج شدن از آن بدون سرگیجه چه باید کرد؟ این یادداشت بر آن است با تمرکز بر فرم و ساختار چهارراه این مساله را باز کند و به پاسخهایی بیندیشد که در دل این آشوب مطلق نهفته است.
ساختار و فرم چهارراه برخلاف آنچه برخی از منتقدان دربارهی آن نوشتهاند، نهتنها منطبق یا حتی متاثر از مضمون گیجکنندهی فجایع دل آن نیست، بلکه راهنمای دقیقی است برای چگونگی مواجهه و پیداکردن راه گریز از آنها. درست است که فضا، زمان، روایت و صحنهی نمایش چهارراه تکهپاره شدهاند، اما این تکهپارگی هرگز به معنای تبعیت از آشوب و از هم گسیختگیای نیست که مضامین ارائهشده در نمایش به آن دچار هستند. بلکه کاملا برعکس، ساختار و فرم نمایش با آفرینش نظمی مصنوع، تصویری متناهی و قابل درک از آشوب نامتناهی ناشی از فجایع بهدست میدهد.
همانطور که تشخیص و شناخت آلودگی و آشوب ناشی از هجوم ویروس به یک بدن را باید با نزدیکشدن به آن دریافت، بیضایی نیز از طریق ساختاری که برای چهارراه ارائه میکند به فساد ناشی از فجایع نامتناهی جامعه نزدیک میشود، بسیار نزدیکتر از هر تصویر یا تفسیری که بلندگوهای پروپاگاندای وضعیت حاکم ادعای آن را دارند، تا از این طریق مو را از ماست بیرون بکشد و پرده از توهم پاکی واقعیت موجود بردارد و اعلام کند «پودر لباسشویی وطن»[۳] تنها سطوح اولیهی این کثافت تلنبارشده را سفید کرده است نه لایههای زیرین را. همین کافی است تا تشخیص بدهیم نباید از استعارهی «آینه» برای کار بیضایی در این نمایش استفاده کنیم، آینه تسخیر شده و با کارکردی فریبنده به دست خبرنگارها با میکروفونها و دوربینهای مقابلشان افتاده است تا تنها سطوح سفید برویی فاجعه را نشان بدهند. در برابر، آنچه بیضایی برای شکستن سد این بازنماییهای جعلی از فاجعه انجام میدهد، کار گذاشتن یک عدسی چهارلایه است تا لایههای رویتناپذیر و عفونتگرفتهای را در معرض دید قرار بدهد که خود نیز بخشی از آن هستیم بدون اینکه حواسمان باشد.
بر اساس همین نظم اولیه ساختار چهارراه تکامل پیدا میکند و زمان، مکان، حرکت و روایتهای متکثر، گمراهکننده، تودرتو و بینظم فاجعهای که در نگاه اول غیرقابل فهم به نظر میرسد در قطعاتی چهارگانه چیده شده و نظم پیدا میکند. به این شکل تماشاگر این امکان را مییابد که سر و ته هزارتو و مسیرهای خروج از آن را ببیند، از طرفی از میان این مسیرهای خروج آنها که رهاییبخش هستتند را تشخیص بدهند.
گفتن ندارد که روایت در همان لحظه و نقطهای پایان مییابد که از آن شروع شده است، اما آیا این به معنای انطباق کامل ابتدا و انتهای نمایش نیست، چه اگر اینطور بود شخصیتها، صحنهیاران و تماشاگران در چرخهای بیپایان به دام افتاده بودند. با این حال باز هم نمیتوان چرخهی تکرار فاجعه را انکار کرد. چرخه وجود دارد اما هر بار با قرار گرفتن در فرم نمایش از یک صافی میگذرد، که تنها به مولفههایی اجازهی شروعی متفاوت را میدهد که در جریان تجربهی فاجعه متحول شده باشند، این مولفه میخواهد شخصیت نمایش باشد، صحنهیاران یا تماشاگران. برای مثال نهال فرخی در این چرخه تحولی اساسی را از سر میگذراند و در شروعِ بعد از پایان نمایش یک نهال دیگر است، در حالی که راننده هجده چرخ به همان شکلی که از ابتدا بود تکرار میشود و همچون بخشی از فاجعهای که هنوز در جریان است هرز میرود، این را میشود از برنامهاش برای آینده پس از زیر گرفتن سارنگ، رفتن معشوقهاش و رانده شدن توسط همسرش به روشنی فهمید.[۴]
در برنوشت نمایش چهارراه آمده است «شاید آمدن سارنگ سهش و مرگ تلخ او یادداشتهای نمایشی نهال فرخیاند که در همان آغاز کارش از بازیگری کنار نهاده.» یا شاید اصلا کل نمایش حاصل کلنجارها و تصوراتش باشد بعد از خواندن خبر خودکشی یک زندانی بههنگام انتظار و بیقراریاش برای رسیدن نامهبر. در این صورت همانطور که بیضایی در جلسهی پرسش و پاسخ پس از نمایش چهارراه میگوید، او با نوشتن یا ساختن این روایت و ترکیب آن با «خطخطیهای دلخوشکنک و بیخود»ی که پیشتر نوشته، درماندگی و روانپریشیاش را مداوا میکند، یا به بیانی دیگر با منتظر ماندن بر سر چهارراهی که وجودش خود فاجعه است و تمام کابوسهایش این بار باهم در آن به هم میرسند سرنوشتش را رقم میزند: گذشتن از چارهداری که رفته و سارنگی که برگشته و تصمیم برای پیدا کردن هویت از دست رفتهاش در باغ فرخی و پسرش امید. پس همانطور که پزشک جراح زیبایی در بخش پایانی نمایش میگوید همهی اینها را نمیتوان تصادفی دانست.[۵]
با این اوصاف میتوان گفت که «امید» در چهارراه نه فقط در تصمیم نهایی نهال برای انصراف از مهاجرت، بلکه در سراسر ساختار نمایش توزیع شده است، چراکه همین ساختار منسجم و دقیق است که نهال را در نهایت از روانپریشی رها کرده و به او انسجام و نیروی لازم میبخشد تا با فاجعه روبرو شود، در گیر و دار با آن به تغییرات و تحولاتش آری بگوید و به این شکل شروع را از پایان خود تمایز ببخشد. پس باید گفت که چهارراه بیضایی همانند دیگر کارهایش کنشی مسئولانه است برای کاشتن امید در فضای فاجعهباری که در آن « طومار کف با کفایت سیده سادات خواهر عاتکه معتکف، طرفدار مطلق برتری مردان بر زنان» به محض دیدن زنی منتظر در خیابان در عرض چند ثانیه از ۱۰ کیلومتر به ۱۵ و سپس به ۲۰ کیلومتر تغییر طول میدهد، شق میشود و قلدری میکند.
ساختار نمایش چهارراه بر چهار لایهی چهارگانه بنا شده است که نادیده گرفتن هر کدام از آنها به معنای از دست دادن کلیت نمایش خواهد بود، در این صورت آنجه از آن باقی میماند تنها تلنباری پرشتاب و تصادفی است از مواجهاتی آزارنده و در عین حال مسخره. اما این چهار لایه کدام اند و چگونه کار میکنند؟
یک) چهار روایتی که هر کدام مستقل از دیگری به سمت چهارراه در جریان هستند
نمایش در چهار روایت اصلی که ظاهرا مستقل از همدیگر هستند جریان دارد. این روایتها عبارتاتد از، ماجرای نهال و سارنگ، نامهبری که بیخبر از انتظار نهال و سارنگ در تقلا برای گرفتن مرخصی از رئیسش است تا به داد همسرش برسد که در حال زایمان است، رانندهی هجده چرخی که عاشق پرستاری شده و اما او با یک رانندهی دیگر میرود و تنهایش میگذارد و پزشک جراج زیبایی که تا لحظات آخر خودش هم نمیداند چرا به تماشای نمایش نشسته است. این روایتها هر کدام از یک طرف چهارراه به هم نزدیک میشوند و در لحظهی تلاقی با هم ضرورت هر یک در نمایش تعین پیدا میکند.
دو) چهار کاراکتری که روایت اصلی را پیش میبرند
پررنگترین روایت از این چهار روایت حول چهار کاراکتر نهال فرخی، سارنگ سهش، چارهدار و امید شکل میگیرد. در جریان نمایش با احضار ۱۵ سال از زندگیای که هر کدام از آنها به نوعی از دست دادهاند ادامه پیدا میکند و با رو شدن تدریجی حقیقت به تصمیمی رهاییبخش برای نهال و امید منجر میشود.
سه) چهار زمانی که فاجعه در آنها تعریف میشود
نمایش با این خبر که سر چهارراهی تصادفی اتفاق افتاده است شروع میشود.[۶] در ادامه به صورت ضمنی از زبان خبرنگار میفهمیم که به زودی حادثهی جانخراشی در چهارراه اتفاق خواهد افتاد. [۷] در دو جای دیگر از زبان یکی از تماشاگران[۸] و انتظامات سالن نمایش[۹] در جریان تصادفی قرار میگیریم که الان است که اتفاق بیفتد. و نهایتا تصادفی که شاهدش هستیم و هر کدام از بازیگران از جمله خود سارنگ از نگاه خود آن را تعریف میکنند.
جالب است که خطکشیهای چهار طرف چهارراه در کنار هم نهتنها شکل یک ساعت مربعی را در ذهن تداعی میکنند، بلکه هر کدام از ۱۲ خط تشکیل شدهاند، انگار که در هر طرف چهارراه ساعتی قرار گرفته است برای نمایش هر کدام از این چهار زمان و در عین حال با هم به شکل یک ساعت (در یک زمان) نمایش داده میشوند.
چهار) چهار طرفی که تماشاگران و گاهی صحنهیاران در آنها نشستهاند
پژوهش در مورد فرمهای کهن نمایش را میتوان یکی از دغدغههای اصلی بهرام بیضایی در تمام سالهای کار او دانست. او پتانسیل نهفتهی این فرمها را در مواحهه با جهان معاصر میآزماید و با نوسازی یا بازآفرینی آنها در کاهای خود بهکار میگیرد.
بیضایی در فصل «نمایشهای شادیآور» کتاب «نمایش در ایران» به نمایش به سبک تقلید در اواخر دوره قاجاریه میپردازد. از جمله مهمترین ویژگیهای این دسته از نمایشها میتوان به «مبالغه در بیان و حرکات بازیگران، انتقاد از قراردادهای اجتماعی با نیشخندهای زهرآلود، ارتباط مستمر بازیگران با تماشگران، فضاسازی به وسیلهی بازیگران بهجای بهکارگیری دکور» اشاره کرد که همه را به وضوح در نمایش چهارراه نیز میتوان تشخیص داد.
او صحنهی نمایشهای به سبک تقلید را اینطور توصیف میکند: «نمایشخانهای که تقلیدچیها در اینجا درست کردند عبارت بود از صحنهای چوبین و چهارگوش در وسط به بلندی یک ذرع، که گرداگرد آن تماشاگران بر نیمکتهای مندرسی که از سر هم کردن الوارها درست شده بود مینشستند.» که بعدها تغییراتی در آن داده شد به این ترتیب که صحنه سه طرفه و رختکن به کنار و پشت صحنه منتقل شد و بر دیوارهی عقب صحنه تصویری قرار گرفت که به ان «دورنما» میگفتند و در سراسر نمایش بدون تغییر باقی میماند. [۱۰]
در نمایش چهارراه نیز سه طرف صحنه به تماشاگران اختصاص داده شده است، در طرف چهارم صحنهیاران هستند که از آنجا هم نمایش را تماشا میکنند و هم در مواقع معین وارد صحنه میشوند و نقششان را بازی میکنند. همچنین یک صفحهی مات شیشهای در طرف چهارم قرار گرفته که در سراسر نمایش بدون تغییر است. این صفحه را میتوان همان دورنمای در نمایشهای به سبک تقلید دانست که نهال و سارنگ در طول نمایش بارها با نگاه کردن به آن انتظار برای رسیدن نامهبر را به تماشاگران یادآوری میکنند.
[۱] خیال میکنین تنها اتفاق این نمایش باریِ هیجده چرخیه که قراره منو سر این چهارراه زیر بگیره؟
[۲] میان خطّهای پیچاپیچ، تنها راه نبستهی ممکن را به شخصی که پِیِ راه گریز میگردد نشان بدهید!
[۳] هر سفیدی از دور سفید بهنظر میرسد! از نزدیک بعضی سفیدها سفید بهنظر میرسند؛ و از خیلی نزدیک تنها سفیدی سفید بهنظر میرسد که با گَرد لباسشویی وطن شسته شده باشد
[۴] برنامهی شما برای آینده چیست؟ همون کاری که ازم برمیاد، خودمو میکشم کنار جوغ تا میشه بالا میآرم
[۵] این تصادف نیست. مرگ توی نمایشنامه نمیتونه اتّفاقی باشه! بهتره بگیم انتخابه؛ و کدوم انتخابیه که اجباری نیست؟
[۶] خبر مرگ مردی که سر چهارراه ـ همین چهارراه؟ مشکوکن به خودکشی یا تصادف!
[۷] این ساعتیه که رانندهی هجدهچرخ از خواب صبحگاهی بیدار میشه! همکاران اعلام میکنن این چهارراه شاهد اتّفاق جانخراشی بوده.
[۸] هیس الانه تصادف میشه
[۹] داره سر همین چهارراه تصادف بدی اتّفاق میافته!
[۱۰] بیضایی، بهرام، نمایش در ایران