یک استدلال که بهویژه در دورههای انتخاباتی اخیر طرح شده استدلالی است که من در اینجا آن را استدلالِ «رأی دادن بهخاطرِ ایران» مینامم. کسانی که این گونه استدلال را طرح میکنند میگویند بهخاطر ایران یا بر پایهی نوعی دلنگرانی برای ایران باید در انتخابات شرکت کنیم. این استدلال را درموردِ انتخابات پیشِرو نیز شنیدهایم و میشنویم، چه از زبان حاکمان و چه از زبان برخی در اپوزیسیون که شرکت در انتخابات را در مجموع بهتر از شرکت نکردن میدانند. در این نوشته این استدلال را معرفی و بررسی میکنم.
انتخابات، نظام، مردم
در چهل سال گذشته، گسست میان مردم و حاکمیت همواره رو به افزایش بوده، مردم هرچه کمتر حاکمیت را نمایندهی خود و هرچه بیشتر آن را نهادی جدا از خود بلکه علیه خود به شمار آوردهاند. در سطحی روانشناختی و معرفتشناختی، چنین وضعی به گونهای بیاعتمادیِ فزاینده در فضای سیاسی دامن زده است.
این پرسش که «رأی بدهیم یا نه؟» فقط یکی از نمودهای بیاعتمادیِ سیاسی و شکاف حاکمیت-ملت است. در برخی از دورههای انتخاباتی در گذشته حاکمیت کوشیده است بهنحوی این شکاف را دور بزند. برای این کار یکی از نامزدها در مقابل حاکمیت معرفی میشد و درنتیجه مردم گمان میکردند او در طرفِ آنان است و به او رأی میدادند. برای مثال، در دو دورهای که سیدمحمد خاتمی برگزیده شد رفتار انتخاباتیِ بسیاری از مردم از این منطق تبعیت میکرد. برداشت رایج در میان مردم این بود که علیاکبر ناطق نوری نامزد مورد نظر نظام است و سیدمحمد خاتمی نامزدی است که در مقابلِ نظام و حاکمیت قرار دارد.
در دورهی اول که محمود احمدینژاد برگزیده شد نیز — از طریق تقابلِ او با هاشمی رفسنجانی — باز درِ انتخابات بر پاشنهی همین منطق چرخید. در دور دوم اما احمدینژاد با همهی کردوکارهای عوامگرایانه که کرده بود نتوانست خود را در مقابل نظام نشان دهد و این بار میرحسین موسوی بود که خود را جدا و مقابلِ حاکمیت نشان داد و این کار به شکلگیریِ جنبشِ سبز انجامید. احمدینژاد اما در طیِ دورهی دوم، به نظر من آگاهانه، کوشید خود را از حاکمیت جدا کند تا بتواند با تقابل با نظام همچنان کسانی از میان مردم را با خود نگه دارد. آنچه به قهر و خانهنشینی یازدهروزه معروف شد یکی از نمودهای این جداسری از نظام بود. در ماههای اخیر باز آشکارا میبینیم که احمدینژاد چگونه هنوز از تنورِ تقابل با نظام تغذیه میکند و بهطبع از این راه هوادارانی هم در میان مردم برای خود نگاه داشته است (یک نمونهی اخیر را در اینجا ببینید).
این طنزی تلخ است که در دوران پس از انقلاب اینکه چه کسی با «نظام» است و چه کسی علیهِ آن پیوسته در تغییر بوده است. هاشمی رفسنجانی که زمانی جزوِ نظام تلقی میشد، و زینرو برخی با ضدیت با او یا نزدیکانِ او میتوانستند خود را در مقابلِ نظام و در نتیجه در کنارِ مردم بنمایانند، پس از احمدینژادی به جایگاهی دست یافت که بسیاری او را خارج از نظام میدانستند. رد صلاحیت او در انتخابات ۹۲ نیز، چنانکه از اطلاعاتی بهتازگی درز کرده (برای نمونه اینجا را ببینید) میشود فهمید، به این دلیل بوده که تصور میشد احتمال رأی آوردنِ او بالا باشد، که این اقبال مردمی به وی نتیجهی تقابلهای او با هستهی نظام بود. بدین سان، با رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی، داستان انتخابات و تقابلِ نظام-مردم در دو دورهی بعدی نیز به انتخاب حسن روحانی انجامید.
رأی دادن بهخاطر ایران
در حالی که در این دوره از انتخابات شکاف میان مردم و حاکمیت افزایش یافته است، به نظر میرسد حاکمیت یا نخواسته یا نتوانسته است که با بازیِ دوقطبیسازی از این شکاف بهرهبرداری کند. در نتیجه، گرچه عبدالناصر همتی میکوشد، در تقابل با رئیسی، خود را در مقابلِ نظام و در کنارِ مردم نشان دهد اما میبینیم که چندان کامیاب نمیشود.
در این دور از انتخابات بهخوبی میبینیم که کسانی که برای ایران و مردم نگران هستند به نوعی بلاتکلیفی و سردرگمی دچار شدهاند. در دورههای قبل یک استدلال این بود که برای ایران و بهتر کردنِ وضع ایرانیان باید به نامزدی که در تقابل با نظام قرار دارد رأی بدهیم. تصور این بود که کسی که با هستهی سختِ «نظام» چندان همسو نیست میتواند جایگاه ایران را در عرصهی جهانی بهبود بخشد و از این طریق مردم را از گرفتاریهای اقتصادی نجات دهد. اما در این دور چنین استدلالی چندان بُردی ندارد.
جالب است که گاهی حاکمیت نیز از استدلال «رأی دادن بهخاطر ایران» بهره میبَرد. حتا آیتاله خامنهای گاهی به چنین استدلالی متوسل شده است. او در سخنرانی خود در بهمن ۹۸ رأی دادن برای ایران را چونان یک گزینه در کنار رأی دادن برای انقلاب و نظام گذاشت:
«من عرض میکنم که هر کسی به ایران علاقهمند است [باید رأی بدهد]. قبلها هم ما این را عرض کردهایم، حالا هم تکرار میکنیم؛ ممکن است یکی، از شخص این حقیر خوشش نیاید، خب نیاید عیبی ندارد، [امّا] ایران را، کشورش را دوست دارد یا نه؟ [پس] باید در انتخابات شرکت کند. هر کسی که امنیّت کشور را دوست دارد، هر کسی که حل شدن مشکلات کشور را دوست دارد، هر کسی که گردش نخبگانیِ صحیح را در کشور دوست دارد باید در انتخابات شرکت کند؛ همه باید شرکت کنند. البتّه بنده مطمئنّم که افراد مؤمن و انقلابی و علاقهمند به سرنوشت انقلاب، با انگیزهی بیشتری شرکت میکنند امّا آن کسانی هم که انگیزهی انقلابی ندارند، انگیزهی دینی ندارند، خب کشورشان را که دوست دارند؛ اینها هم باید در انتخابات شرکت کنند. خب این راجع به اصل انتخاب.» (اینجا)
تناقضهای جالبی در این گفته هست. مهمتر از همه اینکه آیتاله خامنهای از دوست داشتنِ ایران سخن میگوید اما نمیگوید چگونه رأی دادن در چنین وضعیتی میتواند در راستای میهندوستی باشد و نه ضربه به میهن و مردم. از این گذشته، او در انتخاباتی که آشکارا مهندسیشده و محدود شده است از گردش نخبگانیِ صحیح سخن میگوید. تناقضهایی از این دست را میتوان در گفتارِ همهی کسانی که به استدلالِ «رأی دادن بهخاطرِ ایران» متوسل میشوند دید. واقعیت این است که به نسبتی که منافع نظام و مردم با هم در تضاد است به همان نسبت نیز رأی دادن ممکن است برخلاف منافع مردم و منافع کشور باشد.
آیا مشارکت در انتخابات بهمعنای تضمین امنیت است؟
در پایان بهاختصار یکی از نمونههای اصلی استدلالِ «رأی دادن بهخاطرِ ایران» را یادآوری میکنم که رأی دادن را به مسئلهی امنیت در عرصهی جهانی، قدرت کشور در عرصهی بینالمللی و قدرت چانهزنی در سیاست خارجه پیوند میزند. پیش از هرچیز، به نظر میرسد چنین استدلالی بر سیاستِ دشمنسازی و تنش، بهجای سیاستِ تعامل و تنشزدایی، متکی باشد. با وجودِ تضادهایی که همواره در منافع ژئوپولیتیکی هست، به نظر میرسد در اغلب موارد منافع مردم و کشور از راهِ تنشزدایی بهتر تأمین میشود در حالی که منافع نظام، مهمتر از همه حفظِ خود نظام، از راهِ تنشزایی و دشمنتراشی در عرصهی بینالمللی بهتر تأمین میشود. بهویژه در وضعیت کنونی به نظر نمیرسد رأی دادن تأثیری مثبت بر وضع کشور در عرصهی بینالمللی داشته باشد. و تا جایی که دلنگرانیِ ما نمایش ارادهی ملی در عرصهی جهانی باشد، چه بسا ارادهی ملی این بار از طریقِ رأی ندادن بسیار بهتر بتواند خود را نشان دهد تا از طریقِ رأی دادن.