پدیده سانسور

پدیده سانسور در ایران دارای تاریخی طولانی‌ است که اعمال ممیزی‌‌ها و حذف فیزیکیال از سوی نهادهای فرهنگیِ دولتی و امنیتی (که در اینجا سعی دارم از واژۀ سیاستِ امنیتِ فرهنگی استفاده کنم)، به دلایل سیاسی و اجتماعی صرفاً یکی از دلایل عمده آن است. به نحوی که در تاریخ ادبیات ایران امرِ سانسور به دلایل دیگری از جمله عرف اخلاقی، دگماتیسم مذهبی همواره پدیدار گشته است. این مسئله صرفاً به ادبیات داستانی نیز محدود نمی‌شود و جملۀ پدیدآورندگان آثار فرهنگی ـ هنری اعم از هنرهای نمایشی و ادبی، در مواجهه با چنین رویكردی ازسوی حاکمیت، یا اثرشان را در كشوی میزشان بایگانی كردند یا با ارائه آن به اداره كتاب، در ورطه تعلیق و سرگشتگی گرفتار شدند و یا مانند سالیان اخیر به نشرهای اینترنتی سپرده‌اند.

از سویی اعتراض و مبارزه با اعمال سانسور در هر شکل و شدت و حدّت خود از سوی فعالان هنری و ادبی و روشنفکران محکوم واقع شده است. نمونه‌های بارز آن را می‌توان به بیانیه‌های کانون نویسندگان از زمان شروع فعالیت‌اش، نامۀ ما نویسنده‌ایم یا چاپ مقالات متعدد دانست. برخی اعتقاد دارند که اعتراض به امرِ سانسور در ایران در به‌ویژه در دهۀ هشتاد و نود امری سطحی و بی‌حاصل است که عایدی برای جامعه ادبی و هنری به همراه نداشته است و برخی دیگر نیز وظیفه اصلی فعال ادبی را اعتراض به سانسور می‌دانند و معتقدند که «مسئلۀ ما همچنان سانسور حکومتی است.»

در نحستین بخش از این مجموعه با قباد آذآیین گفت‌وگو کرده‌ایم.

آذرآیین داستان‌نویس و منتقد ادبی در سال ۱۳۲۷ در مسجدسلیمان به دنیا آمده است. اولین اثرش با نام «باران» در سال ۱۳۴۵ در نشریه ادبی بازار در رشت منتشر شد. آذرآیین در سال‌های بعد داستان‌های کوتاهی برای نوجوانان نوشت؛ از جمله در سال ۱۳۵۷ «پسری آن سوی پل» را نوشت. «راه که بیفتیم، ترس‌مان می‌ریزد» نیز در سال ۱۳۶۰ به چاپ رسید. او پس از این کتاب، چند سالی تنها با نشریات ادبی در ارتباط بود تا این ‌که اولین مجموعه داستانش را با نام «حضور» در سال ۱۳۷۹ منتشر کرد. «شراره بلند» دومین مجموعه داستان آذرآیین بود که در سال ۱۳۸۰ منتشر شد. داستان «ظهر تابستان» از این مجموعه در جایزه گلشیری برگزیده شد. مجموعه «هجوم آفتاب» نیز از جمله آثار به‌چاپ‌رسیده.

از دیگر آثار وی این عنوان‌ها هستند: داستان کوتاه «اتوبان»، رمان  «عقرب‌ها را زنده بگیر» که در فضای نوستالژیک برای مخاطبان نوجوان نوشته شده است و همچنین مجموعه‌ داستان «چه سینما رفتنی داشتی یدو!؟» که شامل ۱۳ داستان است. اولین داستان این مجموعه به ماجرای سینما رکس آبادان می‎پردازد. قباد آذر‌آیین به بیان مشکلات و مسائل زادگاهش و باز‌گو کردن ویژگی‌های فرهنگ بومی جنوب کشور (مسجدسلیمان) در آثارش معروف است. او در این سال‌ها در کنار فعالیت در زمینه ادبیات داستانی، ادبیات فارسی نیز تدریس می‌کند و هم‌اکنون ساکن تهران است. وی در این مصاحبه به خودسانسوری به‌مثابه «دروغ» اشاره می‌کند و معتقد است که سانسور در نویسنده ایرانی به صورت یک ذات نهادینه شده است.

قباد آذرآیین

قباد آذرآیین، متولد ۱۳۲۷، مسجد سلیمان. در دانشگاه تهران در رشته ادبیات فارسی تحصبل کرد و معلم شد. کار ادبی خود را از نیمه دوم سال‌های دهه ۱۳۴۰ با چاپ داستان‌هایی در مجله خوشه آغاز کرد. مجموعه داستان‌های پسری آن سوی پل، حضور، شراره بلند، داستان من نوشته شد، چه سینما رفاتی داشتی یدو؟ هجوم آفتاب و عقرب‌ها را زنده بگیر را منتشر کرده است.
می‌نویسد:
سال شصت، من یک دبیر پاکسازی ‌شده! بودم. با دست نوشته‌ی بیست و چند صفحه‌ای ازشهرمان، مسجدسلیمان آمدم تهران تا نوشته‌ام را به آقای درویشیان بسپارم عنوان دست نوشته ی من «راه که بیفتیم ترسمان می‌ریزد» بود. همان جا، روبه روی آقای درویشیان نشستم. ایشان دست نوشته‌ی مرا خواندند. من زیرچشمی ایشان را نگاه می‌کردم. می‌دیدم که دارند از خواندن کتاب لذت می‌برند. دست‌نوشته را که خواندند، از آن طرف میز دستشان را دراز کردند، با لبخند روی شانه‌ی من زدند و گفتند: «آفرین»… بعد سرشان را بالا بردند و رو به طبقه‌ی بالای دفتر نشر گفتند: داستان آقای آذرآیین را به فایل داستان های منتشره‌ی این فصل اضافه کنید.» کتاب لاغر«راه که بیفتیم ترسمان می‌ریزد» با یک روی جلد زیبا منتشر شد. همان روز راه افتادم، ترسم ریخت و داستان‌نویس شدم.

گفت‌وگو با قباد آذرآیین: با داغ سانسور زاده‌ایم

آقای آذرآیین، به نظر شما، با توجه به رشد پلتفرم‌هایی که مسیر سانسور را دور می‌زنند، آیا باید «همچنان» و «هنوز» به سانسور به‌عنوان امری پروبلماتیک و مسئله‌مند اندیشید؟ و اساساً چرا سانسور همچنان علاوه‌بر وجهی تاریخی ـ سیاسی، برای ما ایرانیان از سویه‌های معرفتی نیز برخوردار است؟

 «ما با “داغ” سانسور زاده‌ایم». حتمن هم نباید سراغ این سانسور را در دوران «شناخت» و بزرگسالی پی بگیریم و آن را به مسایل ادبی و هنری محدود کنیم. سانسور ما از همان سال‌های کودکی، همزمان با تاتی‌تاتی کردن، با نکن‌نکن‌های پدرو مادرمان و کسانی دیگر که فکر می‌کنند خیرخواه ما هستند و حقی به گردن ما دارند شروع می‌شود. این اولین آشنایی و برخورد ما با پدیده‌ای است به اسم سانسور که هرچه بزرگتر می‌شویم، ابعاد آن نیز گسترش می‌یابد. بعدها با سانسور خودمان کنار می‌آییم و رفیق می‌شویم… این‌جا اسم سانسور می‌شود «دروغ»؛ ما با سانسور خودمان و حرف‌ها و کارهامان، به خودمان و دیگران دروغ تحویل می‌دهیم و این می‌شود یک امر عادی روزمره و نهادینه. این یکجور گریز ناگزیر بوده، چون جامعه‌ی ما آن را به ما تحمیل کرده بوده. بعد که دست به قلم برده‌ایم و چیزی خلق کرده‌ایم با آگاهی از اینکه حتمن به سد سانسور برخورد خواهیم کرد، نوشته‌هایمان را خط زده‌ایم و سانسور کرده‌ایم. یعنی به خودمان دروغ گفته‌ایم. درست است که دنیای مجازی و انفجار اطلاعات به فریادمان رسیده و دست و بال‌مان را بازترکرده و از لرزش دست و دل‌مان کاسته است و دست سانسورچی‌ها را کوتاه‌تر کرده، اما انتظار اینکه روزی و روزگاری خرخره‌مان از چنگال سانسور به طور کلی رها شود و بتوانیم راحت نفس بکشیم، دست کم درکوتاه مدت،باوری ساده دلانه و خوشبینانه است.

همانطور که در مقدمه سوال نخست اشاره کردم، و شما نیز به سانسور به‌عنوان امری نهادینه‌شده پرداختید، به نظرم سانسور گویی ریشه در سنت‌های دیرین ما دارد و مانند یک ارثیه به جا مانده از درون تاریخ ماست. این امر در دوره‌های تاریخی، تغییر شکل می‌دهد اما هویت خود را (حذف و پوشاندن و عدم پذیرش اندیشه دیگری) حفظ کرده است. به این ترتیبِ که فرم آن در طول تاریخ متفاوت اما جوهر آن یکدست است. در این میان بسیاری از گفتمان‌های متعددی سخن گفته‌اند که رویکردشان باعث ایجاد سانسور در ابعاد و گستره‌ی مختلفی شده است. مانند گفتمان اسلامی، گفتمان ایرانشهری، گفتمان چپ، گفتمان سکوت وغیره که هر کدام از این گفتمان‌ها در دوره‌هایی دست بالا و برتر را داشته‌اند. به‌عنوان مثال بهروز شیدا (منتقد و نویسنده) از گفتمان سکوت نام می‌برد و معتقد است که همه‌ گفتمان‌های ادبیات داستانی‌ در داخل کشور مجبور اند در چهارچوب گفتمان سکوت به صحنه بیایند. از نظر شیدا، «گفتمان سکوت یعنی گفتمانی که مرزهای سکوت را تعیین می‌کند؛ یعنی گفتمانی که مرزهای مجازِ گفتمان‌های دیگر را تعیین می‌کند. گفتمان سکوت تنها سانسور نیست؛ سانسور بنیانِ گفتمان سکوت است. سانسور یعنی حذف چیزهایی که امکانِ حضورشان در متن وجود ندارد. گفتمان سکوت اما یعنی این که بیان هیچ سخنی جز در چارچوبی که گفتمان حاکم تعیین می‌کند، ممکن نیست. بر مبنای گفتمان سکوت می‌توان در مورد پاره‌ای از چیزها هیچ چیز نگفت، اما پاره‌ای از چیزها را هرگز نمی‌توان گفت. به عنوان نمونه: اگر قرار باشد گفتمان اسلامی و گفتمانی غیر اسلامی در یک متن داستانی حضور داشته باشد، گفتمان سکوت اجازه نمی‌دهد، آن گفتمان از گفتمان اسلامی «بر‌تر» تصویر شود. اگر قرار باشد تاریخ ایران در دهه ۱۳۶۰ خورشیدی موضوع یک متن داستانی باشد، گفتمان سکوت اجازه نمی‌دهد ردی از حقانیت گروه‌های سیاسی‌ اپوزیسیون در آن متن پیدا یا قابل تأویل باشد».

آقای آذرآیین به نظر شما آیا می‌توان از چنین گفتمانی به‌عنوان گفتمان مسلط یاد کرد؟ و اینکه رد گفتمان سکوت بنا به تعبیرِ مزبور، در ادبیات داستانی ایران قابل ردیابی و پیگیری است؟ فکر می‌کنید که گفتمان سکوت خود را در آثاری که محوریت‌شان بر ادبیات کارگری و جنوب است چگونه نمایان می‌سازد؟ اساس می‌توان سراغ از خطوط ناپیدایی گرفت که بر سوژه‌های ادبیات کارگری یا ادبیات جنگ تحمیل شده است؟

همه چیز آزاد است، «به شرط این که در محدوده‌ی آزادی تعریف شده‌ی ما باشد». این همان دست ردی است که آماده است بزند تخت سینه‌ی تمامی پدیدآورندگان آثار هنری که کارشان درچارچوب «آزادی تعریف شده» قرار نمی‌گیرد.«گفتمان سکوت» اصطلاح مناسبی است؛ بخصوص در جوامعی که این گفتمان را به تو تحمیل می‌کنند؛ اگر خلاف آن چه باید بنویسی یا به هرصورت چیزی بیافرینی، باید منتظر باشی چوبش را بخوری: مبادا چیزی بنویسی که خدشه‌ای به امور خانواده‌ات وارد کنی، نانت آجر شود، شغلت را از دست بدهی، انگشت‌نما بشوی. این‌ها البته آن محدوده از سانسور است که اسمش را می‌گذاریم سانسورکم خطر. وقتی رویت را زیاد کردی و پایت را از گلیمت درازتر کردی به خط قرمزها می رسی و چنان که افتد و دانی.

یعنی چهارچوب‌های پنهان را باید در معنای امرِ آزادی جستجو کرد؟

بله، چون این خودسانسوری با نام دروغ در نویسنده ایرانی نهادینه شده. پس ممکن است ناخودآگاه یا بنابر مصلحت این کار را بکند. چندی پیش نوشته‌ای از دوست نویسنده‌ای خارج نشین خواندم که چند جا به جای کلمه‌ی پستان، “سینه” به کار برده بود.

آیا چارچوب‌های ناپیدا در آثار قلمی‌تان نمود پیدا کرده؟

کیست که خطر کند و بنویسد و نوشته هایش محترمانه” خط” نخورد؟ من البته شاید به دلیل ژانر داستان هایم که بیشتر رنگ و بوی بومی و نوستالوژیک دارد و به دوران دور نوجوانی و جوانی‌ام برمی‌گردد، به نسبت دیگر هم‌قلمان، کمتر با پدیده‌ی سانسور برخورد کرده باشم.

اما من هم «بی دشت» نبوده‌ام. دقیقن یادم نیست چه بخش هایی از کارهایم سانسور شده است، در آخرین رمانم «فوران» پاراگراف بلندی بود که به مساله‌ی ” سال دوماه” اشاره می‌کرد-قانونی که سال 1342 تصویت شده بود و براساس آن، کارگران شرکت نفت را به ازای پرداخت سالی دوماه حقوق- با توجه به سال‌های کارکردشان- اخراج می‌کردند- در کتاب من، یکی از این کارگرها می‌گوید به عقیده‌ی او شخص شاه خودش آدم بدی نبوده و اطرافیانش بد بودند که این قانون را تصویب کردند. این  بخش کامل از کتاب حذف شده است.