وقایع امروز بلاروس برای ما ایرانی‌ها یادآور تجربه انتخابات سال ۱۳۸۸ است. در پس هر تکراری، اما تفاوت‌هایی بنیادی وجود دارد. موضوع یادداشت پیش‌رو همین تکرارها و تفاوت‌ها و دلالت‌های سیاسی‌‌شان در جهان پیچیده و متغیر امروز است، با نگاهی به آینده بلاروس در آینه تجربه‌ای که کشورهای اروپای شرقی پس از فروپاشی بلوک شرق از سر گذراندند.

بلاروس
نیروهای ویژه، مینسک- بلاروس

ولادیمیر پوتین، رجب طیب اردوغان، عبدالعزیز بوتفلیقه، بشار اسد، نیکلاس مادورو … وای، چه قدر این سناریو تکراری است: جباران فاسدی که به نام «خدا»، «میهن»، «مبارزه امپریالیسم» یا حتی «آزادی» هر کار دلشان بخواهد می‌کنند و هیچ چیز تکان‌شان نمی‌دهد… رئیس‌های جمهوری که قرار است برای ششمین بار برای یک دوره‌ پنج ساله رئیس جمهور شوند و در نهایت پس از نیم قرن حکومت، صندلی را به پسران، برادران یا هم‌سفرگان کمی جوان‌تر از خویش واگذار کنند. 

یک داستان مطلقاً تکراری:‌ قدرت جابه جا نمی شود، اما انتخابات وجود دارد. و البته همان طور که ما ایرانی‌ها خوب به یاد داریم، نمایش مضحک انتخابات می‌تواند به چیزی بیشتر از خود، به کارزار خون و مرگ در خیابان بدل شود. 

حالا نوبت بلاروس و الکساندر گریگورویچ لوکاشنکو است. 

یک داستان مطلقاً تکراری:‌ قدرت جابه جا نمی شود، اما انتخابات وجود دارد. و همان طور که ما ایرانی‌ها خوب به یاد داریم، نمایش مضحک انتخابات می‌تواند به کارزار خون و مرگ در خیابان بدل شود. 

پس از پیروزی قاطع رئیس جمهوری ابدی در بلاروس— البته به لطف تقلب— مردم به خیابانها ریختند و با باتوم‌ و گاز اشک‌اور نیروهای امنیتی سرتاپا زره پوشیده روبرو شدند.  نتیجه:‌ چند کشته، چندصد زندانی و چندهزار مجروج.

 و سرانجام در حالی که توحش پلیسی باعث شد رهبر مخالفان و رقیب لوکاشنکو، سوتلانا تیخانوفسکایا به لیتوانی بگریزد و بگوید: «زندگی ارزش این چیزها را ندارد»، آخرین سلاح موثر در مبارزات مردمی دوره و زمانه ما پا به صحنه گذاشت:‌ تظاهرات صلح آمیز زنان با دسته‌های گل.

تصویری از «حلقه اتحاد» زنان بلاروس در مقابل سفارت این کشور در مسکو ۱۵ اوت ۲۰۲۰/۲۵ مرداد ۹۹ – تصویری که تکرار تصاویر خیابان‌های مینسک در هفته گذشته است.(Photo by Dimitar DILKOFF / AFP)

افسوس اما که ما در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که پیچ و تاب‌های تاریخی می‌تواند هر چیزی را به ضد خود بدل کند.  نبرد برای آزادی و عدالت در خیابان‌های مینسک به راحتی می‌تواند در تالارهای کنفرانس سازمان ملل، جلسات سالانه ژنرالهای ناتو و ملاقات سران «جی ۸» و «جی ۲۰» و الی آخر معنایی معکوس به خود گیرد (درست همان طور که حقیقت‌جویی‌ هملت در پیچ تالارهای کاخ السینور به چیزی ضد خود بدل شد). 

حدود ۳۰ سال پیش نیز هنگامی که دیوار برلین و کل بلوک «توتالیتر» اردوگاه به‌اصطلاح سوسیالیستی فرو ریخت، همین روند طی شد.

پیامدهای فروپاشی در کشورهای مختلف این بلوک به ظاهر واحد یکسان نبود: برای بازماندگان اردوگاه در آلمان شرقی اوضاع چندان بد پیش نرفت— هرچند، آلمان‌شرقی‌ها تا همین امروز آلمانی درجه دو محسوب می‌شوند— اما برای اهالی یوگوسلاوی سابق، کل دهه ۹۰ معنایی نداشت مگر جنگ، ویرانی و پاکسازی قومی. 

نبرد برای آزادی و عدالت در خیابان‌های مینسک به راحتی می‌تواند در تالارهای کنفرانس سازمان ملل، جلسات سالانه ژنرالهای ناتو و ملاقات سران «جی ۸» و … معنایی معکوس به خود گیرد.

 در میان این دو حد نهایی، تجربه مردمان بلغارستان و رومانی و خود روسیه قرار می‌گیرد. آنچه برای اهالی بخارست و مسکو پس از فروپاشی اتفاق افتاد، بیش از هرچیز عبارت بود از غارت دارایی‌هایشان (در نتیجه اصطلاحات نئولیبرالی و تداوم فساد)، تورم و فقر گسترده، و از دست دادن بیمه و کمک هزینه مسکن، و اینکه حالا می‌بایست نه فقط برای  تحصیلات که برای عضویت در کتابخانه، باشگاه ورزشی و رفتن به سالن تئاتر و… از  جیب خودشان خرج کنند، آنهم با واحد پول ملی از سکه افتاده‌شان. 

و البته تجربه آلبانی و کوزوو هم است که با گردن کج و کاسه گدایی در دست در صف عضویت در اتحادیه اروپا ایستاده‌اند و ناچار اند نه فقط از استقلال سیاسی و کرامت فرهنگی‌شان، بلکه از منابع طبیعی و تاریخی‌شان نیز برای به رسمیت شناخته شدن در مقام «اروپایی» مایه بگذارند. 

سقوط دیوار براین -۱۱ نوامبر ۱۹۸۹ (Photo by GERARD MALIE / AFP)

درام بلاروس همچنان با تنش‌ها، یاس‌ها و زوایای پیدا و پنهاهش ادامه دارد. و نظر به تجربه‌های تاریخی پیشین، این درام را به می‌توان اشکال گوناگونی نامگذاری کرد. بدون شک اما مضحک‌ترین نامی که می‌توان بر آن گذاشت «انقلاب مخملی یا رنگی» است.

برای همه زنان، کارگران و روشنفکران جوانی که ۳۰ سال پس از فروپاشی شوروی، سبیل‌های پرپشت لوکاشنکو نماد اصلی کابوش همیشگی‌شان بوده است، هیچ بدیلی وجود ندارد مگر رفتن به خیابان و جنگیدن با تمام وجود علیه عوامل حکومت سلطه و فساد و دروغ. 

از سوی دیگر، اما درس‌های تاریخی ۳۰ سال گذشته حاکی از آن است که مردم بلاروس حتی در صورت پیروزی آینده مبهمی پیش‌رو دارند. چه بسا چند سال پس از جشن پیروزی بر دیکتاتورشان، دست سرنوشت آنها را وادارد تا همچون مجارستانی‌های «خوش‌اقبال» به کسی همچون ویکتور اوربان رای دهند یا حتی بدتر از آن، ممکن است پس از یک دهه طعم «دموکراسی و جهان آزاد» و مصرف بنجل‌های آمریکایی و اروپایی (ساخت چین و ویتنام) مجبور شوند دست به دامن یکی از شکنجه‌گران دستگاه امنیتی لوکاشنکو شوند تا همچون پوتین در هيأت سزاری جدید وارد صحنه شود و آنها را از شر «آزادی‌»شان نجات دهد. 

نه، هیچ ضمانت و هیچ نسخه‌ از پیش موجودی وجود دارد ندارد که افق پیروزی از آینده شکست روشن‌تر باشد. و البته درست در همین جاست که شجاعت کنش سیاسی معنا پیدا می‌کند. 

آنچه برجای می‌ماند شجاعت و تخیل سیاسی برای دست یازیدن به عمل در جهانی چنین متعیر و پیچیده است: عمل و کنش سیاسی بدون نسخه‌های حاضر و آماده از پیش موجود.

امروز، سه اسطوره‌ کلان، میل و اراده مردم برای آمدن به معتبرین صحنه سیاسی روزگار یعنی خیابان را به گروگان گرفته است: 

یک، اسطوره انتخاب به ظاهر دموکراتیک میان بد و بدتر که نتیجه‌اش همواره تایید و تداوم وضع موجود است. 

دو، اسطوره پرهیز از منجلاب سیاست و نشستن بر کرسی «جان زیبا» و خرده گرفتن بر هرچیز و همه کس.

و در نهایت، اسطوره «ضد امپریالیسم مذهبی» که می‌‌خواهد به نام علم تاریخ برای همه مظلومان جهان از سوریه و ونزوئلا تا هنگ‌ کنگ و بلاروس یک نسخه واحد بپیچند.

اگر پرده این اسطوره‌ها کنار بزنیم، آنچه برجای می‌ماند شجاعت و تخیل سیاسی برای دست یازیدن به عمل در جهانی چنین متعیر و پیچیده است: عمل و کنش سیاسی بدون نسخه‌های حاضر و آماده از پیش موجود، بدون پیشگویی‌های آخرالزمانی مبنی بر پیروزی نهایی «خیر» بر «شر»، و رستگاری همه فرودستان جهان در آن واحد به لطف نظریه و کنش بی‌ابدال ما؛ بله، عمل سیاسی بدون هیچ توهم و قطعیتی، با خروارها بدبینی انتقادی و البته کمی امید.


بیشتر بخوانید: