ابراهیم حاتمیکیا و محمد حسین مهدویان را میتوان دو نسل متفاوت از جلوههای فرهنگی/ایدئولوژیک جمهوری اسلامی دانست. هر چند راه و روش آنان متفاوت مینماید، عموماً مضامین مشابهی روایتهای آنان را پیش میبرد: هر دو فیلمسازهایی هستند که جامعه را در «وضعیت جنگی» به تصویر میکشند یا مستقیم به سراغ دوران جنگ میروند، و وجههای متفاوت زندگی امروزی را به آن متصل میکنند، یا موقعیتهایی را به عنوان «بحران» و «مسئله»، در قالب استعاری «وضعیت جنگی» میگنجانند.
در صورتبندی دیگری، هر دو آنان خشونت و قهر را به عنوان هزینههای ناگریز دفاع از عبارتهایی چون «باور»، «ناموس» و «وطن» نشان میدهند. همینطور هر دو به شکلی مرز میان سیاه و سفید را مشخص میکنند که نظام و سیاستهای کلی آن در سوی سفید آن قرار بگیرد. اما با همه اینها، شیوه و بیان حاتمیکیا و مهدویان تفاوتهای زیادی دارد. شیوهای که به نظر میرسد تا حدی میتواند بیانگر تغییرات محسوسی در بخشی از سیاستگذاریهای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی باشد. این تفاوت در این یادداشت، به میانجی بیانیه رسمی «جمعیت پیشرفت و عدالت» با عنوان «نواصولگرایی»، و همزمان فعالیتهای «سازمان اوج» توضیح داده خواهد شد. «اوج»، سازمانیست که هر دو فیلمساز را در خود جای داده است، هرچند که بهنظر میرسد این مهدویان است که با متن و میل آن کاملا همسوست.
چنانچه این تمایز درست باشد، فریادها و گلایههای حاتمی کیا در اکثر جشنوارههای دهه ۹۰ را میتواند تا حد زیادی ناشی از جا ماندن از قطار تغییر در سیاستهای «بیانی» ایدئولوژیک بخشی از نظام دانست. این تغییر، هرچند در شعار جدی و در عمل بیرمق باشد، میتواند تغییر رفتار رسانهای و بیانی برخی از نهادها و سازمانهای فعال در حوزه فرهنگ را توضیح دهد؛ چنانچه این خط و ربط درست باشد، بیلبوردهای عظیم موسسه اوج در میدان انقلاب، سبک و ظاهر وزیر ارتباطات، سریال پایتخت پنج و فیلمهای محمدحسین مهدویان را میتوان تلاش بخشی از بدنه جمهوری اسلامی برای «روزآمد شدن» در حوزه فرهنگی/ایدئولوژیک تعبیر کرد.
وضعیت -همیشه- جنگی است
حاتمیکیا فیلمسازیاش را در سالهای دهه ۱۳۶۰ آغاز کرد. اولین فیلم بلند او در سال ۶۵ تا آخرین ساختههایش یعنی «به وقت شام» و «خروج»، همگی خط فکری مشخص و یکدستی را دنبال میکنند. همانطور که در مراسم جشنواره فجر سال ۹۶ به کنایه خودش را با صفت «فیلمساز وابسته» و «فیلمساز نظام» معرفی کرد، مضامینی که خط اصلی داستانهای حاتمیکیا را شکل دادهاند، به زبان و نگاه سیاستگذاریهای جمهوری اسلامی در حوزه فرهنگ بسیار نزدیک هستند. مضامینی که بهطور پیوسته در قالب سریال، موسیقی و سایر شکلهای برنامههای تلویزیونی در رسانه ملی به نمایش در میآیند. هستهای که خود را ادامه انقلاب ۵۷ و دلبسته دوران جنگ معرفی میکند و معتقد است جامعه ایران هنوز در «موقعیت جنگ» به سر میبرد و سیاستهای اجرایی آن دوران را، تنها راه برونرفت از وضعیت امروز میداند.
شخصیت «پدر دلسوز» ولی «مقتدر» در همه داستانهای حاتمیکیا محوری است. یونس در «به وقت شام» یادآور «حیدر» در بادیگارد، حاجکاظم در «آژانس شیشهای» و تقریبا تمامی «مرد»های سینمای حاتمی کیا است. این پدرها بازماندگان زمان جنگ هستند و حامل زخمهای آن دوران در تن و حافظهشان. آنها در برابر بحران و مشکلات، شیوه خاص خودشان را دارند، که از همان تجربه متفاوتشان از دوران جنگ بر میآید. میتوان گفت آنها به نوعی عاملان اجرای اصطلاح مبهم «مدیریت جهادی» مسئولان هستند.
بیشتر فیلمهای حاتمیکیا زمانه پس از جنگ را روایت میکنند، با اینحال موقعیت آنان همچنان موقعیت جنگی است. «بوی پیراهن یوسف» داستان راننده تاکسیای است که باور ندارد پسرش یوسف در جنگ کشته شده است. «از کرخه تا راین» داستان یک جانباز شیمیایی نابینا را روایت میکند. «به نام پدر» داستان پدر بسیجیای است که دخترش توسط مینهای بازمانده از دوران جنگ آسیب میبیند. «بادیگارد» به ترور، و «به وقت شام» به حضور نیروهای نظامی ایرانی در سوریه میپردازد. این مضامین با کلام مسئولان نظام در توصیف وضعیت جنگی امروز کاملا هماهنگی دارد. جنگ اقتصادی، جنگ افکار عمومی، جنگ تکنولوژیک، جنگ نرم و …، اصطلاحاتی هستند که به طور عمده در ادبیات سیاستگذارهای جمهوری اسلامی در توصیف وضعیت امروز به کار میروند؛ «اگر جنگ اقتصادی نداشتیم از سال ۹۵ تا امروز ۲۰۰ میلیارد دلار منابع اضافی وارد کشور میشد». و یا «روزهای سختی در این کشور در دوران انقلاب و جنگ تحمیلی داشتیم و امروز در بدترین دوران تحریم به سر می بریم» (حسن روحانی).
پدر دلسوز و مقتدر، زن وسوسهگر
شخصیت «پدر دلسوز» ولی «مقتدر» در همه داستانهای حاتمیکیا محوری است. یونس در «به وقت شام» یادآور «حیدر» در بادیگارد، حاجکاظم در «آژانس شیشهای» و تقریبا تمامی «مرد»های سینمای حاتمی کیا است. کسی که پای باورهایش میایستد و از مردن در این راه ترسی ندارد. در روایتهای حاتمی کیا این پدرها بازماندگان زمان جنگ هستند و حامل زخمهای آن دوران در تن و حافظهشان (حیدر، حاجکاظم و …). آنها در برابر بحران و مشکلات، شیوه خاص خودشان را دارند، که از همان تجربه متفاوتشان از دوران جنگ بر میآید. میتوان گفت آنها به نوعی عاملان اجرای اصطلاح مبهم «مدیریت جهادی» مسئولان هستند.
تیپ محوری دیگر فیلمهای حاتمی کیا، زنی است که سدیست در برابر ایستادگی مردانِ داستان پای باورهایشان. زنی که در آن سوی مرزهای اخلاقی تعیین شده در فیلم، در کنار «شرکتهای تجاری»، «چشمآبیها»، «غرب» و «وسوسه مهاجرت» ایستاده است. دختر جوان در «بادیگارد» همصدا و وسوسه مهندس جوان برای مهاجرت است. در «به وقت شام»، همسر کاپیتان جوان و مادر او عامل وسوسهها و تردیدهای بازگشت کاپیتان جوان به ایران هستند، و همزمان نماینده صدای مخالف حضور ایران در سوریه. در کرخه تا راین، خواهر جانباز شیمیایی این نقش را دارد.
به زبان حاتمیکیا نیاز جامعه امروز در برابر تهاجمها و وسوسهها، حضور حاج حیدرها (که آرایش و خلق و خویاش، سیمای عمومی قاسم سلیمانی را به یاد میآورد) به عنوان الگو برای نسلهای جدید (مهندس در بادیگارد) است. حاتمی کیا با این داستانها، و هماهنگی آنها با گفتهها و سخنان جنجالیاش به نوعی خودش را نیز در متن این مضامین قرار میدهد؛ او همیشه از این گلایه دارد که نادیده گرفته شده است. دیگر آنطور که باید مورد تجلیل و تقدیر قرار نمیگیرد و حتی گاهی فیلمهایش در خود صدا و سیمای جمهوری اسلامی مورد بیمهری قرار میگیرند. رسانهها کمتر به ساختههایش توجه میکنند و منتقدان اغلب نادیدهاش میگیرند.
او چندان هم بیراه نمیگوید؛ به نظر میرسد حتی از نگاه برخی از «جوانان انقلابی» نیز زبان حاتمیکیا آن زبان اثرگذار مورد نظر نیست. دیگر هیات پرویز پرستویی توان بازنمایی سیمای بسیجی قهرمان قابلباور را خصوصا برای نسلهای جدید ندارد. حتی جایگزین کردن بابک حمیدیان (در نقش مهندس/نابغه و جوان امروزی در بادیگارد، و یا خلبانی چابک و ماهر در به وقت شام) نیز به نمیتواند این فاصله را پر کند. از این نگاه، جامعه البته هنوز باید خود را با مفاهیمی چون «ناموس»، «غیرت»، «باور» و «پدر مقتدر دلسوز» تعریف کند، اما حالا گویا به زبان جدیدی احتیاج است. حال، نگاهها به محمد حسین مهدویان میچرخد.
مانیفست نواصولگرایی
در ۳۱ تیرماه ۹۶، یک ماه پس از انتخابات دوازدهمین دوره ریاست جمهوری، محمد قالیباف در نامهای خطاب به «جوانان انقلابی و دلسوز ایران» از «نواصولگرایی» سخن گفت. قالیباف که دو انتخابات سالهای ۸۴ و ۹۲ را باخته بود، در انتخابات سال ۹۶ نیز ناامیدانه به نفع ابراهیم رئیسی کنار کشید. قالیباف فرماندهی قرارگاه خاتمالنبیا و همچنین نیروی هوایی سپاه را در سابقه خود دارد ولی ورودش به صحنه سیاسی بیشتر به ریاست ده سال شهردار تهران و رقابت ناموفق در انتخاباتهای ریاست جمهوری باز میگردد. او ده سال شهردار تهران بود، با این حال در انتخابات ۹۲ کمتر از نیم میلیون نفر از تهرانیها به او رای دادند. قالیباف مسیرهای گوناگونی را طی کرد. تبلیغات انتخابات سال ۸۴ با لباس نظامی، چرخش به سوی اصلاحطلبان در برهههایی، تقدیر از خانواده مرتضی پاشایی (خواننده محبوبی که مرگش توجه بسیاری به خود گرفت)، گرفتن عکسهای تبلیغاتی روی جتاسکی در دریاچه پارک چیتگر، جنبش ۹۶ درصدیها و دستآخر ایده «نو اصولگرایی»، که شاید به نوعی بازگشت فرمانده سپاه به آغوش گروههای اجتماعیای بود که حدود یک دهه تلاش کرده بود از آن فاصله بگیرد.
یک سال پس از نامه قالیباف، در مهرماه سال ۹۷، «مانیفست نواصولگرایی» توسط «جمعیت پیشرفت و عدالت» رونمایی شد. این مانیفست ۱۴ بندی خبر از تغییر سیاستهای بخشی از اردوگاه اصولگرایی در حوزههای اقتصادی و فرهنگی میداد. تغییر از «وضعیت موجود» به «وضعیت مطلوب»، با تکیه بر «جوانان انقلابی» با حفظ «آرمانهای انقلاب»، «روزآمد بودن» در ارتباط با جامعه و «انتقاد از درون» از مفاهیم اصلی این نوشتار بود.
دیگر همه را به یک چوب نرانید
بند ۵ این مانیفست میگوید به «رسمیت شناختن اختلاف سلیقهها و تحمل یکدیگر»، «از مهمترین ویژگیهای نواصولگرایی» است؛ «پذیرش اختلاف سلیقهها موجب تحمل یکدیگر و تقویت همگرایی و وحدت رویه در بزنگاهها میشود. همچنین اگر وجود اختلاف سلیقهها با نام وحدت به رسمیت شناخته نشود، تفاوت نگاه طیفهای مختلف جریان انقلابی، مشخص نمیشود و در نهایت اقدامات یک طیف به پای همه جریان نوشته میشود.»
بهنظر میرسد هزینههای سیاست «دفاع از همهچیز نظام» یکی از دغدغههای اصلی گروههایی است که خود را قربانی رفتار بدنه سنتیتر قدرت میداند. تلخی شکست اصولگرایان در انتخابات ۹۴، خصوصا با وجود اینکه یک شخصیت امنیتی همچون حسن روحانی به عنوان رقیب در صحنه قرار گرفته بود، در پشت گلایههای بخشهایی از این نوشته به روشنی دیده میشود. پیش از انتشار مانیفست، محسن پیرهادی دبیرکل «جمعیت پیشرفت و عدالت ایران اسلامی» گفته بود: «اگر اصولگرایان در جمنا بخواهند در لاك قدیمی خودشان قائل به تغییر نباشند جامعه از آنها عبور خواهد كرد». بند ۱۲ مانیفست به همین مسئله میپردازد: «اصولگرایی باید در رویکردها، شیوهها و عملکردها روزآمد شود و داشتن گفتمان ایجابی را جایگزین افتادن در دام گفتمانسازی رقیب کند، اصولگرایی برای ادامه حیات باید تصویر جدیدی از خود به جامعه ارائه کند». محسن پیرهاشمی کمی پس از انتشار مانیفست در گفتگو با خبرگزاری مهر گفت این مانیفست «محتوایی صرفاً سیاسی و انتخاباتی نیست که کارکرد چند روزه و چند ماهه داشته باشد، بلکه منشوری عقیدتی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است و به زعم ما، ترجمان گفتمان انقلاب اسلامی به زبان امروز است.»
با این حساب، بازنگری در سیاستهای فرهنگی(ایدئولوژیک) یا به زبان مانیفست «روزآمد» شدن، تا جایی که به آرمانهای اصلی نظام صدمهای نزند، تبدیل به یکی از مشغلههای اصلی برخی از فعالان سیاسی نزدیک به بدنه حاکمیت شده است. خواستی که هم در گفتهها، و هم در تولید محتوا برخی از سازمانها و نهادها قابل مشاهده است. یکی از مهمترین جلوههای این بهروزشدگی، محمدحسین مهدویان است.
اما وضعیت همچنان جنگی است
«جوان انقلابی» مد نظر علی خامنهای احتمالا تا حد زیادی با خصوصیات محمدحسین مهدویان همپوشانی داشته باشد. مهدویان متولد ۱۳۶۰ و فارغ التحصیل دانشگاه سوره، از لحاظ ظاهری شمایل و سیمای بسیجیان را یادآوری نمیکند. ته ریش دارد، کلاه میگذارد و عینک گرد به چشم میزند. در آثارش نیز، بهطور خاص در نگاه اول شباهت زیادی با سینماگران به اصطلاح حکومتی دیده نمیشود. شخصیتهای داستانهایش نسبت به آنچه تا پیش از این «سینمای دفاع مقدس» یا «سینمای نظام» خوانده میشد باورپذیرتر هستند و فراز و فرودهای پیچیدهتری را تجربه میکنند. فیلمهای مهدویان از شکلوشمایل فیلمهای حاتمیکیا فاصله زیادی دارند و از همینرو احتمالا میتواند گروههای اجتماعی متوعتری را با خود درگیر کند. با اینحال، از لحاظ مضمونی و نوع نگاه، سینمای مهدویان تفاوت چندانی با سینمای حاتمی کیا ندارد. حتی گویی که برخی از شخصیتهای داستانهای حاتمیکیا به متن داستان مهدویان آمدهاند. مهدویان ادامه دقیق سیاستگذاریهای نظام در حوزه فرهنگی/ایدئولوژیک است، که تا حدی «روزآمد» شده است.
در فیلمهای مهدویان هم جامعه همیشه در «وضعیت بحرانی و جنگی» قرار دارد. «ایستاده در غبار» بهطور مستقیم به جنگ میپردازد. «ماجرای نیمروز» و «رد خون» روایتهایی هستند از درگیری مجاهدین و نیروهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران. «لاتاری» فضای امروز را روایت میکند، اما باز هم در موقعیتی شدیدا بحرانی. احمد متوسلیان، اولین سوژهای که مهدویان به صورت جدی به سراغ او رفته است، یکی از فرماندهان سپاه در دوران جنگ است. کسی که به روایت مهدویان، انسان محکم و استواری است که فقط در راه اعتقادش قدم بر میدارد. او از نسل همان آدمهایی است که حاتمی کیا دههها تلاش کرد سیمای آنها را در اذهان عمومی ترسیم کند. او هم مثل «حاج کاظم» و «حیدر» روش خودش را دارد.
در فیلمهای مهدویان درست مانند حاتمیکیا، جامعه همیشه در «وضعیت بحرانی و جنگی» قرار دارد. «ایستاده در غبار» بهطور مستقیم به جنگ میپردازد. «ماجرای نیمروز» و «رد خون» روایتهایی هستند از درگیری مجاهدین و نیروهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران، که هیچ کم از یک فیلم جنگی ندارد. «لاتاری» فضای امروز را روایت میکند، اما باز هم در موقعیتی شدیدا بحرانی؛ «زمانی سر یک مشت خاک جنگیدیم، حالا ناموسمون رو دارن میبرن».(لاتاری/حاج موسی). اما این بحرانها چگونه حل میشوند؟
احمد متوسلیان، اولین سوژهای که مهدویان به صورت جدی به سراغ او رفته است، یکی از فرماندهان سپاه در دوران جنگ است. کسی که به روایت مهدویان، انسان محکم و استواری است که فقط در راه اعتقادش قدم بر میدارد. او از نسل همان آدمهایی است که حاتمی کیا دههها تلاش کرد سیمای آنها را در اذهان عمومی ترسیم کند. او هم مثل «حاج کاظم» و «حیدر» روش خودش را دارد. بازیگر نقش متوسلیان، هادی حجازیفر در فیلم دیگر از مهدویان لاتاری، گویی متوسلیانی است بازمانده در فضای امروز. در متن داستان، او وجدان بیدار جامعه است. بسیجی «باغیرت» که «جهادی» عمل میکند؛ میرود دوبی و یکی از شیخهای آنجا را در مقابل دوربینها میکشد. زن وسوسهگر حاتمیکیا هم در داستانهای مهدویان محوری است؛ «نوشین» در لاتاری میخواهد مهاجرت کند، میخواهد مدل شود و عاقبتش چنین و چنان میشود. در سیاهیای که مهدویان ترسیم میکند، پدر نوشین «مرد بیغیرتی» است که مزون لباسهای زنانه دارد. در ماجرای نیمروز تمامی شکها و تردیدهای حامد توسط زنی از سازمان مجاهدین خلق به وجود میآید.
با اینحال مهدویان توانسته است توجه گروههای اجتماعیای را به خود جلب کند که پیش از این در دایره بینندگان «سینمای دفاع مقدس» نبودهاند. ترسیم دهه شصت، کشمکش نیروهای امنیتی با سازمانها و گروههای مخالف بهطور خاص مجاهدین خلق هیچگاه در «سینمای دفاع مقدس» چندان مرسوم نبوده است. او به لحاظ تکنیکی و فنی حداقل یک نسل از سینمای حاتمیکیا پیشتر رفته است. دوربینهای مهدویان، به نگاه چشمی میماند که از سوراخها و روزنهها بهطور مخفیانه آدمها و موقعیتها را رسد میکند. دوربین میلرزد، گویی در تلاش است بگوید این یک روایت مستند و بیطرفانه است. او با همین حربه میتواند هر روایتی را به عنوان به عنوان روایت واقعی به تصویر بیاورد.
شخصیتهای امنیتی و اطلاعاتی، همچون جواد عزتی در ماجرای نیمروز در نقش صادق، دیگر حاجیهای تسبیح به دست فیلمهای حاتمیکیا نیستند. چون قرار است آنها شبیه خورهها و نابغههای امروزی به نظر برسند؛ عینکهای ته استکانی میزنند، جدی هستند، و کمحرفی و مرموز بودنشان، قهرمانهای سینمای کلاسیک آمریکایی را به یاد میآورد.
با این همه، مهدویان بهطور کلی حرف متفاوتی ندارد؛ او صرفا تنوع موضوعی بیشتر نسبت به موضوعات محوری سینمای مقدس را انتخاب کرده است. همچنین میتواند سینمای بروزشدهتری را نسبت به سریالهای تلویزیونی نمایندگی کند. مهدویان تجلی آرزوی بخشی از سیاستگذاران فرهنگی/ایدئولوژیک جمهوری اسلامی است برای تلاش برای هژمونی هرچه بیشتر بر گروههای خارج از بدنه نظام. او میتواند نمونه فعالان فرهنگی جوانان انقلابی مدنظر بزرگان نظام باشد؛ «ما در رسانه، دچار خشکی و تکرار شدهایم. شاید هنوز نمیدانیم با چه لحن و چه شیوهای باید با مردممان صحبت کنیم و مفاهیم دینی و ارزشی را به آنان انتقال دهیم. شعار مرگ بر آمریکا را فقط در قالب کلمات تکرار میکنیم» (محمدرضا دوست محمدی، یکی از طراحان بیلبوردهای میدان ولیعصر تهران، در گفتگو با صبح نو).
اوج در قاب سپاه
موسسه اوج فعالیتش را در بهار ۱۳۹۰ آغاز کرد. این سازمان خود را سازمانی فرهنگی و هنری معرفی میکند، در دهه اخیر حجم زیادی تولیدات فرهنگی داشته است که بسیاری از آنها، همچون موزیک ویدیو انرژی هسته توسط امیر مقصودلو(تتلو) بر یک ناو جنگی. بیلبوردهای میدان ولیعصر که توسط خانه طراحان انقلاب (۱۳۹۱) طراحی و اجرا میشوند با حمایت موسسه اوج به پیش میرود.
امروز، از هرجای میدان به جز ضلع شمال غربی که وارد شوید، پرده بزرگ آویزان در میدان ولیعصر را خواهید دید. این پرده ۴۷ در ۱۸، با مساحتی حدود ۱۰۰۰ متر، بزرگترین بیلبورد ایران است. از سال ۹۱ تا کنون این پردهها بر ساختمان خالی از سکنه شمالی میدان قرار میگیرند. هر بار پردهای تازه، نگاههای عابران و سوارهها را به خود جلب میکند، تا چندی بعد، مناسبت دیگری پرده دیگری را روی دیوار بیاورد. این تصاویر عظیم، عموما آدمهایی را نشان میدهند با دهانی خندان؛ یا چهرههایی مصمم با دستهایی مشت شده، که اعضا بدنشان در ابعاد هیات یک انسان بالغ است؛ بعضا در مناسبتهایی همچون مرگ قاسم سلیمانی، پرده تماما رنگ خون به خود میگیرد. در پرده دیگری، به بهمن سال ۹۸، افراد با چهرههایی جدی و چشمهایی بیحالت، به روبهرو خیره شدند. جلوی صف قاسم سلیمانی، تنها کسی که در تصویر لبخند به لب دارد به حالت سلام نظامی ایستاده است.
این پردهها معمولا مردمانی را نشان میدهد که در مناسبتهای ملی لبخند میزنند و در واکنش به سیاستهای خارجی جدی هستند. مجموعه این تصاویر در کنار یکدیگر عموما بر پیامهای مشترکی تکیه دارند. پیامهایی که هرچند دارای مضامین آشنایی هستند، اما در تلاش هستند خود را همراه با روشهای نوین و شکلوشمایلی متفاوت از رسانه ملی معرفی کنند. زنان کمحجاب و دختران خردسال بدون حجاب در کنار مردان و قاسم سلیمانی درست معنی این بهروز شدگی است.
این است که عموما در کلام و توصیف، از فعالان خانه طراحان انقلاب که سازندگان اصلی این پردهها هستند به عنوان «جوانان» یاد میشود. بانیان این تصاویر، و دیگر چهرههایی که با موسسه اوج فعالیت میکنند گاها ابایی از به نقد کشیدن رسانه ملی و به طور کلی سیاستهای فرهنگی/ایدئولوژیک نسلهای پیشین ندارند. این جریان، که جلوههای آن در سازمانی چون اوج و خانه طراحان انقلاب قابل مشاهده است، تلاش میکند تا در سیاستهای فرهنگی/ایدئولوژیک تجدید نظرکند. مضامین همانها هستند، اما بستهبندیها تغییر میکند.
فیلم های محمد حسین مهدویان، بیلبوردهای میدان ولیعصر و دیگر استثناهایی که کمکم در بیان و زبان رسانهای برخی از سازمانهای فرهنگی دیده میشوند، عموما به چند مرکز مشخص ختم میشوند که مهمترین آنها «سازمان اوج» است. این سازمان رفتهرفته بزرگتر میشود، حاتمیکیاها کنار میروند و مهدویانها جای آنها را میگیرند. این تلاش بازسازی در سیاستهای فرهنگی و ایدئولوژیک در میان بخشی از نسل تازه سیاستگذاران جمهوری اسلامی است. تلاشی که هدفش حفظ هژمونی همان گفتاریست که دهههاست در رسانهها و تولیدات فرهنگی تکرار شده است، اما در یک بستهبندی مناسبتر.
بیشتر بخوانید:
سپاس از متن جالب توجه و روشنگرتان!
لادن مختاری / 15 September 2021