بنفشه رنجی- لیلا ابولقود، استاد آمریکایی- فلسطینی انسان‌شناسی و مطالعات زنان و جنسیت دانشگاه کلمبیا است. او متخصص مسائل جهان عرب است و کتاب‌هایش شامل پژوهش‌های بلندمدت مردم‌نگارانه در زمینه‌های مختلف مانند شعر، ناسیونالیسم، رسانه و سیاست‌های جنسیتی است.

رباب المهدی، استاد دانشگاه در دانشگاه آمریکایی قاهره است. او متخصص در حوزه اقتصاد سیاسی و توسعه با تمرکز بر آمریکای لاتین و خاورمیانه است. علایق پژوهشی او شامل موضوعاتی در زمینه روابط دولت و جامعه مدنی، جنبش‌های اجتماعی و مقاومت، اقتصاد سیاسی، جنبش‌های زنان و تغییرات دموکراتیک می‌شود. او پیش از این در سازمان‌های غیر دولتی و آژانس‌های سازمان ملل نیز فعالیت کرده است.

در گفت‌وگویی که در زیر می خوانید، در پیوند با شکل واقعی مشارکت زنان در جنبش‌های مصری و انقلاب مصر و تفاوت آن با بازنمایی رسانه‌ها از این انقلاب صحبت شده است. لیلا ابولقود و رباب المهدی از فاصله میان روایت‌ها از انقلاب مصر به عنوان انقلاب فیس‌بوکی که مطابق با یک مدل غربی است و آنچه در واقع از سال‌ها پیش در حال وقوع بود و در نهایت به انقلاب ختم شد، سخن می‌گویند. رباب المهدی به این موضوع می‌پردازد که چگونه رسانه‌ها تلاش می‌کنند تصویری مطابق با خواست فمینیست‌های آمریکایی و اروپایی (فمینیست سفید لیبرال) از کنشگران زن مصری – بدون در نظر گرفتن تفاوت‌ها- نشان دهند. علاوه بر این، این دو پژوهشگر به نقد سازمان‌های غیر دولتی حقوق زنان در مصر می‌پردازند.

در این گفت‌وگو همچنین به سیاست‌های دخالت‌ورزانه آمریکا در منطقه و انقلاب مصر اشاره می‌شود. آنها در نهایت امیدوارند نتیجه انقلاب دستاوردهایی فراتر از انتخابات آزاد و تغییر قوانین باشد.

مطلب زیر نسخه اصلاح شده از یک گفت‌وگو در کنفرانس «کنشگری و آکادمی: جشن چهل سال پژوهش فمینیستی و کنش» است؛ کنفرانسی که به مناسبت چهل سالگی مرکز تحقیقات زنان بارنارد، در ۲۳ و ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۱ در نیویورک برگزار شد.

لیلا ابولقود: شما کنشگر و پژوهشگری متفکر در مصر هستید. در میدان تحریر بودید و در انقلاب مشارکت داشتید. می‌خواهم گفت‌وگو را با این پرسش شروع کنم که چگونه در مورد نگاه رسانه‌های غربی به نقش زنان در این انقلاب فکر می‌کنید؟ ما هر دو اینطور فکر می‌کنیم که کنشگری زنان نمی‌تواند از مسئله اهمیت نمادین “زنان مسلمان خاورمیانه” فرار کند. از ما به طور مداوم درخواست شده است که در رابطه با حضور زنان در انقلاب مصر نظر دهیم. هردوی ما هم از این پرسش عصبانی شده‌ایم. می خواهم بدانم شما چطور در مورد رابطه میان شکل واقعی مشارکت زنان و علاقه شدید رسانه‌ها به معنای قیام‌ زنان فکر می‌کنید؟ چگونه به اینگونه پرسش‌ها پاسخ می‌دهید؟ فکر می‌کنید پشت این پرسش‌ها چه نگاهی وجود دارد؟ می‌توانید به طور مشخص راه بهتری برای تفکر در مورد مشارکت زنان ارائه دهید؟

رباب المهدی: من هرگونه پرسش در مورد “نقش زنان در انقلاب” را که به “حقوق زنان و موقعیت‌ آنها بعد از انقلاب” برگردد، از جهاتی مشکل‌ساز می‌دانم. اول اینکه این پرسش چنین فرض می‌کند که زنان ساکت و منفعل بوده‌اند و ما می‌خواهیم بدانیم چگونه ناگهان در انقلاب فعال شده‌اند. به طور مثال، این پرسش نقشی را که زنان کارگر در موج بسیج حزب کارگر از سال ۲۰۰۶ داشته‌اند، نقش زنان کنشگر در جنبش‌های پیش از دموکراسی و ضد جنگ از سال ۲۰۰۳ و حضور مداوم‌شان را در جنبش دانشجویی نادیده می‌گیرد.

لیلا ابولقود: در چند دهه گذشته در مصر غیر دولتی کردن فعالیت برای حقوق زنان، دولتی کردن شدید حقوق زنان مانند تصاحب منابع توسط سوزان مبارک (همسر حسنی مبارک) و انجمن زنان او و همچنین نوعی تجاری شدن فعالیت فمینیستی توسط سرمایه‌گذاری خارجی افزایش داده شد.

دوم اینکه، این پرسش یک سطح از ویژگی جنسیتی را در نظر می‌گیرد که من با آن راحت نیستم. این پرسش فرض می‌گیرد که زنان یک گروه همگن هستند که نقش خاصی در انقلاب خواهند داشت. اینگونه تفکر این واقعیت را نادیده می‌گیرد که گروه‌های مختلفی از زنان ممکن است به طریق گوناگون با توجه به موقعیت‌هایشان (هم جغرافیایی و هم طبقه‌ای) در تحولات اجتماعی مشارکت داشته باشند. اینطور تصور می‌شود که توده‌ای به نام زنان مصری وجود دارد. ما هیچگاه در مورد “زنان آمریکایی” بدون جدا کردن آنها توسط طبقه، نژاد یا وابستگی سیاسی صحبت نمی‌کنیم. در نهایت، نوع جدید پرسش در مورد “حقوق زنان بعد از ۲۵ ژانویه” نشان‌دهنده درکی محدود (سفید، لیبرال) از فمینیسم است. پرسش‌هایی که من از رسانه‌ها دریافت می‌کنم در اساس به دنبال یک نمایه خاص از فمینیسم هستند و در مورد مبارزه برای حقوق خاصی پرسش می‌کنند.

یک روزنامه‌نگار از من پرسید: چه کسی در مصر به نوعی گلوریا استیمن (روزنامه نگار و کنشگر موج دوم فمینیسم آمریکایی) است؟ گویی ما نمی‌توانیم شکلی از مشارکت زنان را که با نمایه متفاوتی تطبیق کند و کنشگرانی را که مشغول شکل دیگری از مبارزه هستند داشته باشیم.

علاوه بر این، این علاقه از رسانه‌های جریان اصلی می‌آید؛ رسانه‌هایی که فمینیسم یا مشارکت زنان در ایالت متحده یا اروپا را برای سال‌هاست که پوشش نداده است. بنابراین من نمی‌توانم این موضوع را به جز بر اساس یک درک شرقی از “زنان عرب یا مسلمان” تفسیر کنم. مانند آنچه من در مقاله‌ای دیگر نوشتم. زمانی که توضیح می‌دهم گروه های مختلف زنان مصری در مبارزات گوناگون مشارکت می‌کنند که ضرورتاً هم “فمینیست” نیستند (البته در یک تعریف تقلیل‌گرایانه که از اصطلاح فمینیست دارند. زیرا آنها به دنبال یک شکل خاص از مشارکت هستند که شبیه جنبش فمینیستی اروپا و آمریکا در دهه ۷۰ است) واکنش‌های تحقیر آمیزی دریافت می‌کنم که خوانده‌های مرا تائید می‌کند.

پس گروه های مختلف زنان که فعالیت سیاسی می کنند کدام هستند؟ همانطور که می دانید پیش از این گفته‌ام که در چند دهه گذشته در مصر غیر دولتی کردن فعالیت برای حقوق زنان، دولتی کردن شدید حقوق زنان مانند تصاحب منابع توسط سوزان مبارک (همسر حسنی مبارک) و انجمن زنان او و همچنین نوعی تجاری شدن فعالیت فمینیستی توسط سرمایه‌گذاری خارجی افزایش یافته است. مثال مناسب از تجارتی شدن فعالیت فمینیستی زمانی است که فمینیست های شهری در طرح های جذب کننده که مسائل غیر سیاسی شده هستند شرکت کردند؛ مانند کمپینی در مورد مزاحمت‌های خیابانی که متعهد شد از تکنولوژی‌های جدید مانند پیامک‌های سریع استفاده کند و روی این طرح به خوبی توسط شرکت‌های منافع به خصوص شرکت‌های تلفن همراه سرمایه‌گذاری شد. بخشی از این آگاهی را مدیون شما هستم. بنابراین می‌توانید کمی در مورد اینکه چگونه این سازمان‌های غیر دولتی به جنبش خدمت کردند و واکنش نشان دادند صحبت کنید؟ اکنون این کنشگران فمینیست کجا هستند و برای چه چیزی تلاش می‌کنند؟ نتایج فعالیت‌ها در زمینه حقوق زنان و ارتباط نزدیکشان با سوزان مبارک (همسر رئیس جمهور عزل شده) چه شد؟ همچنین لطفاً درباره کنشگران زنی که در سازمان‌های غیر دولتی سیاسی که مقداری از استقلال خود را حفظ کرده‌اند، طرح های خود را به مسائل حساس مانند شکنجه سیاسی پیوند داده اند و منتقد رژیم بوده‌اند جای آنکه با آن کار کنند، توضیح بدهید.

رباب المهدی: یکی از بزرگترین ناامیدی‌ها برای من این است که مردم قیام‌های عرب را “بیداری عرب” یا “بهار عربی” ترجمه می‌کنند. گویی ما تا به حال در کما بودیم و تازه بیدار شدیم. یا منجمد بودیم و تازه یخ‌هایمان آب شده است. واقعیت این است که یک دهه تحرک وجود داشته است که با دومین انتفاضه فلسطینی‌ها زمانی که ما اعتراض‌های خیابانی را برای اولین‌بار پس از دهه ۱۹۷۰ دیدیم شروع شد و با بسیج شدن علیه جنگ عراق ادامه پیدا کرد و سپس جنبش کارگری آغاز شد که در آن بیشتر از ۸. ۱ میلیون نفر با فعالیت مداوم مشارکت داشتند. تمام این‌ها نادیده گرفته می‌شود.

من با یک تصویر شروع می‌کنم که در ذهنم دو راهی را که کنشگران با آن روبه‌رو هستند خلاصه می‌کند. در روز جهانی زن، هشتم مارس، تمام سازمان‌های غیر دولتی حقوق زنان و فمینیست‌های مستقل را برای یک گردهمایی در میدان تحریر فرا خواندند. کمتر از یک ماه بعد از این جریان، میدان تحریر با میلیون ها انسان پر شد که حداقل نیمی از آنان زنان بودند، اما این گردهمایی بیشتر از چند صد نفر را جذب نکرد. برخلاف آنهایی که تمایل دارند این تعداد اندک شرکت‌کننده را نوعی فقدان آشکار پشتیبانی از حقوق زنان تفسیر کنند، من این عدم واکنش را بیانگر اندازه‌ جدایی این سازمان‌ها و افراد از جامعه می دانم. حتی نمادین بودن انتخاب آن روز (هشتم مارس) هم که برای بسیاری از زنان مصری اهمیتی ندارد و فراخوان برای یک گردهمایی که مطالبه‌های بخصوصی جز حقوق زنان ایجاد نکرد، این مسئله را آشکار می‌کند. مانند این است که یکسری مطالبه وجود دارد که یک نفر می‌تواند تهی از زمینه و موقعیت تقاضا کند. این غیر اختصاصی بودن، حقوق زنان را در مقابل حمله غربی ها یا خارجی‌ها آسیب‌پذیر کرد.

این واقعیت که این سازمان‌های غیر دولتی مبتنی بر پروژه هستند و حقوق زنان را بر اساس اصطلاحات محدودی تعریف می‌کنند (با تمرکز بیشتر بر سیاست‌های تن body politics) توسعه و مطالبه آنها را به محدوده‌ای از گروه‌های مختلف زنان مصری مانند آنهایی که در محیط کار، در دانشگاه و در جنبش های پیش از دموکراسی کنشگر بوده‌اند محدود کرده است. به جای مشارکت در مبارزه‌ای که مشارکت‌کنندگان زن در آن نقش دارند یا فعالیت در برنامه‌ای که این مشارکت کنندگان آن را انتخاب کرده‌اند، بیشتر سازمان‌های غیر دولتی حقوق زنان برنامه محدود خودشان را تعریف کرده‌اند که یک هویت مشخص را برای زنان اولویت‌سازی می‌کند. برنامه‌ای که تنها بر اساس جنسیت‌شان است و در ضدیت با دغدغه‌های طبقه‌ای و موقعیتی و نیازهای ضروری آنها است. این شامل حال فمینیست‌هایی می‌شود که با رژیم ارتباط داشتند و همچنین آنهایی که مستقل‌تر بودند.

از لحاظ روش، به جای تلاش برای ساخت حوزه‌های مردمی حول تقاضاهایشان و فشار از پایین، این سازمان‌های غیر دولتی بر لابی کردن و درخواست از کسانی که در قدرت هستند تمرکز می‌کنند. بنابراین در بیشتر کشورهای عرب، حقوق زنان با دیکتاتور ها ارتباط پیدا دارد. به طور کلی مردم در مصر به حقوق ازدواج و طلاق اشاره می‌کنند، مانند قوانین سوزان و گهان (با ارجاع به همسران دو رئیس جمهور پیشین مصر) و عدم پذیرش آن رژیم‌ها و دیکتاتورها منجر به نگرش‌هایی شد که قوانین و حقوق به دست آمده در آن رژیم‌ها را نپذیرفتند. شما نمی‌توانید از عموم مردم انتظار داشته باشید تا میان سازمان‌های غیر دولتی که با رژیم ارتباط نداشتند و آنهایی که داشتند، تمایز قایل شوند؛ به خصوص با داشتن رسانه‌ای ملی که گفتمان حقوق زنان را برای بالا بردن موقعیت بین‌المللی سوزان مبارک می‌دزدد و به خود اختصاص می‌دهد.

حتی آنهایی که منتقد به رژیم ماندند، هنوز از محدودیت های ساختاری رنج می‌برند که محصول سازمان غیر دولتی و ناتوان بودن از ارائه تعریفی دوباره و مفهوم‌سازی فمینیسم در یک مکان و زمان خاص است. فمینیسم چه معنایی برای گروه‌های مختلف زنان مصری و نه فقط برای طبقه متوسط قاهره دارد؟ با تمرکز کنونی (و علاقه‌مندی غیر عقلانی) توسط فمینیست‌های کنشگر و سازمان‌های غیر دولتی بر قانون اساسی آینده و اینکه چگونه باید این قانون به بهترین نحو از حقوق زنان محافظت کند، فقدان شناسایی طیف گسترده‌تری از موقعیت زنان و نیازهایشان پیدا می‌شود. گویی مشکلاتی که زنان مصری با آن روبه‌رو هستند در قانون اساسی نامناسب ریشه دارد یا گویی قوانین اساسی راه حل‌هایی جادویی هستند. شما حضور چنین فمینیست‌هایی را در اعتصاب‌هایی که بسیاری از زنان مصری در آن به عنوان کارگران شرکت کرده‌اند، نمی بینید. صحبتی در این مورد نیست که چگونه مشکلات اقتصادی زنان فقیر و زیر دست، ریشه‌ای خارج از حوزه قانونی و حقوقی دارد. کل مبارزه برای آنها به یک تعریف محدود از مشکل نابرابری جنسیتی و چارچوب قانونی که آن را پشتیبانی می‌کند نزول می‌کند.

بگذارید به دومین جنبه مشکل‌زای روشی که انقلاب در حال ساخته شدن است بازگردم که فکر می‌کنم بی ارتباط نیست به راهی که پیش زمینه حقوق زنان و توانمندسازی آنان است. من از روشی که در آن این قیام در مصر به عنوان انقلاب فیس‌بوکی بازنمایی می‌شود زده شده ام. چه صداها و زبان‌هایی شنیده می‌شود؟ صلح، دموکراسی و حقوق بشر نقش زیادی ایفا می‌کنند. چهره‌های معینی نمایان می‌شوند: این انقلابی است به وسیله جوانان تحصیلکرده طبقه متوسط شهری. وائل غنیم، مدیر اجرایی گوگل، قهرمان می‌شود. می توانید به من بگویید چه گروه‌هایی در حال حذف شدن یا نادیده گرفته شدن در این تغییر هستند؟ چه زبان‌های سیاسی در حال صحبت کردن هستند ولی شنیده نمی‌شوند؟

من به طور خاص مایلم واکنش شما را به عنوان یک کنشگر راه دموکراسی نسبت به چیزی که مرا نگران کرده است بدانم. اگر اجتماع فیس بوک، عمدتاً (و نه تنها) توسط جوانان طبقه متوسط، واقعاً بسیج شده بودند، چگونه می فهمیم که چرا این اتفاق افتاد؟ و چرا آنها زبانی را استفاده می‌کنند که شنیده بشود؟ من وقتی بسیاری از واقعیت‌ها را فهمیدم از صحبت از دموکراسی و تمرکز بر انتخابات نا امید شدم. واقعیت‌هایی مانند انواع مشکلات اقتصادی بسیار بدی که بیشتر مصری‌ها با آن روبه‌رو هستند، انواعی از صف بندی‌های جغرافیای سیاسی که بسیاری از مردم می خواهند تغییر کند، و واقعیت وحشیگری پلیس و نیروی مستبد، مانند اعدام اسلامیست‌ها که مردم زمان زیادی با آن زندگی کردند را از نزدیک در پژوهشم در مورد طبقه بالای شهری مصر در هجده سال اخیر دیدم.

تنها با گوش دادن به پوشش رسانه‌ای- چون آنجا نبودم- این انقلاب برایم متعادل‌ترین انقلابی به نظر می‌رسید که می‌توانم تصور کنم. تا حدودی قابل مقایسه با اصطلاحات کلیدی لیبرال و شعارهای اصلاح‌طلبانه‌ای بود که ما سال‌ها شنیده‌ایم: صحبت از حکومت خوب، دموکراسی، حقوق بشر، توانمندسازی زنان و بسیاری دیگر. من هیچ تحلیل تندی در مورد اینکه چه چیزی نخبگان را قادر به انجام این کار در مصر کرد نشنیدم. هیچ نقد اصولی، هیچ پرسشی از اتحاد با ایالت متحده و هیچ نقدی از ارتش ندیدم. طوری که انگار آنها بخشی از مشکل، سیستم و نهادی اصلی برای حمایت و کنترل بر تجارت، کارخانه ها و توسعه کشور نبودند؛ نهادی که از نیروی کار قراردادی سربازان استفاده و از کمک‌های خارجی ورم می‌کند.

رباب المهدی: زمانی که روایتی از انقلاب را که توسط رسانه‌ها، بسیاری از دانشگاهیان و نخبگان سیاسی (بومی و بین‌المللی) رواج پیدا کرده است، می‌شنوم یا می‌خوانم، احساس می‌کنم در مورد یک کشور یا جامعه دیگری نسبت به آن جامعه که من در دهه اخیر در آن فعال بودم، صحبت می‌کنند. کل روایت ساخته شده است تا داستان یک جوان طبقه متوسط را بیان کند؛ جوانی که در خارج تحصیل کرده است و همان وسایلی را استفاده می‌کند که همتایانش در آمریکا و اروپا استفاده می‌کنند (فیس‌بوک و توییتر) تا انقلابی کنند که کشورشان را شبیه این کشورها کند. پیام این است: آنها می‌خواهند مانند ما باشند. ما بار دیگر محرک و مدل هستیم. این “مسئولیت انسان سفید” در شکلی دیگر است.

من در مورد این کنجکاوم که آیا دو نوع طرح پشتیبانی آمریکا ، مداخله نرم و سیاست فرهنگی، ممکن است بر درک مردم به خصوص جوانان از خواسته های خود تاثیرگذار باشند. من ابتدا در مورد ابتکار همکاری با خاورمیانه (MEPI) توسط وزارت امور خارجه امریکا صحبت می‌کنم که فعالیت خود را چنین شرح می‌دهد: ایجاد همکاری میان آمریکا و شهروندان خاورمیانه و شمال آفریقا برای توانمند ساختن آنان برای ساختن جوامعی پلورالیست، مشارکتی و موفق‌تر در ناحیه MEPI .اظهار می‌کند که برای شناسایی و پشتیبانی از طرح‌های اصلی که جامعه مدنی را ارتقا می‌دهد، حکومت قانون و مشارکت سیاسی را افزایش می‌دهد. همچنین زنان و جوانان را توانمند می‌سازد. امکاناتی را برای تحصیل مدنی ایجاد و رسانه‌های مستقل پشتیبانی می‌کند و رشد و امکانات اقتصادی را ترویج می‌دهد. ابتکار اخیر MEPI ابزارهای الکترونیکی رسانه، تکنولوژی و آموزش است. ابتکاری که به سازمان‌های مردمی کمک می‌کند تا با استفاده از تکنولوژی دیجیتال داستان‌شان را بیان و ایجاد عضویت کنند و با اجتماع همتایانشان در جهان ارتباط بگیرند. یک سئوال مرا آزار داد: چگونه ممکن است این تلاش‌ها و دیگر تلاش‌های مربوطه به انقلاب فیس‌بوکی اولیه ربط داشته باشند؟ یک منبع می‌گوید MEPI از سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۹، مبلغ ۳۳۰ میلیون دلار در خاورمیانه هزینه کرده است، این پول بسیار زیادی است که برای فراهم کردن جوانانی که آزادی، تجارت آزاد و ارتباطات جهانی می‌خواهند اختصاص یافت. نه برای سوسیالیسم، نه اسلامگرایی و نه دیگر تغییرات.

ابتکار دوم را من از یک همکار در بیروت فهمیدم. او در مورد روابط عمومی کمپین‌هایی که در خاورمیانه در چندسال اخیر شروع به کار کرده‌اند خوانده است. او آنها را نهضت امید می‌نامد. طرح‌های پشتیبانی مختلف با همکاری دولت‌ها و نخبگان مشاغل محلی وجود دارد: کمپین فرهنگ امید در اردن در سال ۲۰۰۵ که توسط ملکه رانیا راه‌اندازی شد؛ کمپین «من عاشق زندگی‌ام» در لبنان در سال ۲۰۰۶ که شامل بیلبورد‌ها، دکمه‌ها، تی شرت‌ها و کنسرت‌های پاپ می‌شود و ۵. ۱ میلیون دلار برای آن خرج شده است؛ و کمپین «فرهنگ خوشبینی» در سال ۲۰۰۸. همه این کمپین‌ها اداره می‌شدند برای مبارزه با آنچه به عنوان فرهنگ نا‌امیدی و بدبینی معرفی می‌شدند؛ فرهنگی که دنیای عرب را عقب نگهداشته بود و تروریسم و اسلامگرایی را پرورش می‌داد و نه مشکلات نا‌برابری، نئولیبرالیسم، حکومت‌ها یا مداخله آمریکا. فکر می‌کنید این ابتکار آمریکا که جوانان را هدف گرفته است، می‌توانست نقشی در شکل دادن حرکت بسیاری در خیابان‌ها در ۲۰۱۱ایفا کند؟

تشکر می کنم از اینکه در این نا امیدی با من سهیم می‌شوی.

رباب المهدی: این واقعیت که این سازمان‌های غیر دولتی مبتنی بر پروژه هستند و حقوق زنان را بر اساس اصطلاحات محدودی تعریف می‌کنند (با تمرکز بیشتر بر سیاست‌های تن body politics) توسعه و مطالبه آنها را به محدوده‌ای از گروه‌های مختلف زنان مصری مانند آنهایی که در محیط کار، در دانشگاه و در جنبش های پیش از دموکراسی کنشگر بوده‌اند محدود کرده است. به جای مشارکت در مبارزه‌ای که مشارکت‌کنندگان زن در آن نقش دارند یا فعالیت کردن در برنامه‌ای که این مشارکت کنندگان آن را انتخاب کرده‌اند، بیشتر سازمان‌های غیر دولتی حقوق زنان برنامه محدود خودشان را تعریف کرده‌اند که یک هویت مشخص را برای زنان اولویت‌سازی می‌کند.

زمانی که روایتی از انقلاب را که توسط رسانه‌ها، بسیاری از دانشگاهیان و نخبگان سیاسی (بومی و بین‌المللی) رواج پیدا کرده است، می‌شنوم یا می‌خوانم، احساس می‌کنم در مورد یک کشور یا جامعه دیگری نسبت به آن جامعه که من در دهه اخیر در آن فعال بودم، صحبت می‌کنند. کل روایت ساخته شده است تا داستان یک جوان طبقه متوسط را بیان کند؛ جوانی که در خارج تحصیل کرده است و همان وسایلی را استفاده می‌کند که همتایانش در آمریکا و اروپا استفاده می‌کنند (فیس‌بوک و توییتر) تا انقلابی کنند که کشورشان را شبیه این کشورها کند. پیام این است: آنها می‌خواهند مانند ما باشند. ما بار دیگر محرک و مدل هستیم. این “مسئولیت انسان سفید” در شکلی دیگر است.

این روایت تلاش‌ برای ارتقای دموکراسی را برجسته می‌کند. کتابی که نویسنده آن جین شارپ است به عنوان مانیفست انقلاب به تصویر کشیده شده است. من جین شارپ را نمی شناختم تا اینکه بی‌بی‌سی اعلام کرد که نظرش در رابطه با روش‌های غیر خشونت‌آمیز آموزشی بود که انقلابیون مصری به دست آوردند و به کار بستند. ابزارهای انقلاب فیس بوک و توییتر شدند در مقابل سوختن ایستگاه‌های پلیس و استفاده کوکتل مولوتوف که در شکستن نیروهای امنیتی در ۲۸ ژانویه اهمیت داشتند.

نمادهای انقلاب تحصیلکرده‌های عربی می‌شوند که شبیه وائل غنیم و دانشجویان من در دانشگاه آمریکایی قاهره هستند؛ کسانی که بخش کوچکی از میلیون‌ها مصری هستند که انقلاب کردند. تاکید بر انتخابات است، گویی این برترین پایان برای این انقلاب است. اعتصاب‌های کارگری که شامل میلیون‌ها مصری می‌شود نادیده گرفته می‌شوند. حمله به سفارت اسرائیل در نهم سپتامبر یک عمل آشوبگرایانه خطرناک می‌شود و حمله به دستگاه امنیتی حکومت در مارس نادیده گرفته می‌شود. همه این اقدامات انقلابی که عوامل و کنشگران آن طبقه متوسط نبودند و ابزار جنبش آنها فیس‌بوک نبود نادیده گرفته و یا منفی نشان داده شد.

فاصله زیادی میان روایت انقلاب و کنش‌های انقلابی توسط گروه‌های مختلف وجود دارد. نه تنها طرح‌های ارتقای دموکراسی در درون چشم‌انداز سیاسی مصر حاشیه‌ای بودند، بلکه اکثر قریب به اتفاق کنشگران از طرح‌های موجود مانند پرهیز از یک بلا اجتناب کردند. زیرا می‌دانستند که بوسه مرگ برای اعتبارشان خواهد بود، بلکه دایره کنشگران دموکراسی هم در این انقلاب حاشیه‌ای بود. به یاد داشته باشیم که بزرگ‌ترین تظاهرات‌هایی که توانستند میدان تحریر را اشغال کنند قبل از ژانویه ۲۰۱۱ در مارس ۲۰۰۳ علیه حمله آمریکا به عراق اتفاق افتادند و تنها زمانی که مقرارت منع رفت و آمد و حکومت نظامی در دهه گذشته برقرار شد (قبل ژانویه ۲۰۱۱) هنگام قیام در شهر المحله در سال ۲۰۰۸ علیه فجایع سیاست های اقتصادی نئولیبرال بود. هر دوی این تظاهرات تمرین هایی برای انقلاب بودند. هر دو آنها علیه ارکان اقتصادی و سیاسی دخالت در منطقه بودند.

شما، به عنوان کسی که در فعالیت‌های پیشین علیه سیستم و رژیم مشارکت داشته است، اکنون برای چه تلاش می‌کنید؟

یکی از بزرگترین نا امیدی‌ها برای من این است که مردم قیام‌های عرب را “بیداری عرب” یا “بهار عربی” ترجمه می‌کنند. گویی ما تا به حال در کما بودیم و تازه بیدار شدیم. یا منجمد بودیم و تازه یخ‌هایمان آب شده است.

واقعیت این است که یک دهه تحرک وجود داشته است که با دومین انتفاضه فلسطینی‌ها زمانی که ما اعتراض‌های خیابانی را برای اولین‌بار پس از دهه ۱۹۷۰ دیدیم شروع شد و با بسیج شدن علیه جنگ عراق ادامه پیدا کرد و سپس جنبش کارگری آغاز شد که در آن بیشتر از ۸. ۱ میلیون نفر با فعالیت مداوم مشارکت داشتند. تمام این‌ها نادیده گرفته می‌شود تا تصویری از جوانان کشیده شود که فیس‌بوک را کشف می‌کنند و به خیابان می‌روند تا یک دموکراسی مانند آمریکا را درخواست کنند. در این دهه و از سال ۲۰۰۰، بسیاری از موانع شکسته شده است که زمینه را برای ۲۵ ژانویه ۲۰۱۱ پی‌ریزی کرد. این فعالیت‌ها شامل همکاری کنشگران چپ و اسلام‌گرایان، اتصال مسائل منطقه‌ای به سیاست داخلی و اتصال نارضایتی‌های اقتصادی به مدل سیاسی نئولیبرالیسم شد. همه این‌ها ما را به ۲۵ ژانویه نزدیک‌تر کرد.

اکنون ما یک قدم جلوتر به آرمان‌های این انقلاب هستیم: نان، آزادی و منزلت. ولی چشم‌انداز عوض و دچار چالش‌هایی شده است. هرچه این قیام درهایش را برای تغییر باز می‌کند، صاحبان منافع سیستم را بر آن وا می‌دارد تا خطر تغییرات سیستماتیک احتمالی را درک کنند. بنابراین ما اکنون تنها با برپایی امنیت مواجه نیستیم. بله با یک اتحاد بین‌المللی میان دولت آمریکا و منافع شرکت‌ها، مونارشی سعودی و دولت اسراییل مواجه هستیم؛ با تمام آنهایی که با منافع کسب و کار ملی گره خورده‌اند و به اداره سیاست‌ها، اقتصاد و رسانه و شورای عالی نیروهای نظامی که بر سر قدرت است ادامه می‌دهند. کشمکش اکنون بر سر انتخابات غیر تقلبی نیست، بلکه اطمینان دادن در این مورد است که انتخابات تنها نتیجه این روند انقلابی نباشد.

شخصا تلاش‌هایم را بر دو حوزه متمرکز می‌کنم. به عنوان یک پژوهشگر، درباره پاره گمشده این روایت می‌نویسم و صحبت می‌کنم و سعی می‌کنم چیزهایی را بیان کنم که فکر می‌کنم مهم هستند و بخش‌های نادیده گرفته شده روایت هستند. مانند اینکه چگونه اعتصاب‌های کارگری، جنبش طرفدار فلسطین و تظاهرات کشاورزان برای آب از انقلاب جدایی‌ناپذیر هستند. از طرفی به عنوان یک کنشگر، با گروهی از جوانان کار می‌کنم که اعضای سازمان برادری مسلمان بودند و کسانی هستند که تلاش می‌کنند یک طرح سیاسی جدید و آلترناتیو برپا کنند: دموکراسی رادیکال. آنها شادی و افتخار من هستند، با آنچه که هستند احساس راحتی می‌کنم، اما در عین حال منتقد آنها و آنچه اطرافشان می‌گذرد هستم. فکر می‌کنم آنها فرزندان چپ جدید در مصر هستند؛ چیزی که ریشه در زمینه و بافت ما دارد.

منبع:

Abu-lughod,L., El-Mahdi, R., 2011. Beyond the “Woman Question”in the Egyptian Revolution. Feminist studies, 37(3), pp.683-691.