دفتر خاک – «ملکان عذاب» نوشته ابوتراب خسروی آخرین رمان از سه‌گانه‌ای‌ست که با «اسفار کاتبان» آغاز شد و با «رود راوی» ادامه یافت و اکنون به پایان رسید.

داستان از منظر اول شخص و از دریچه چشم یک خان‌زاده بسیار متمول به نام زکریا روایت می‌شود که در یک خانواده مادرسالار و در متن روابط ارباب و رعیتی پرورش پیدا کرده، از همه نعمت‌های روزگار برخوردار است، به تحصیل حقوق در دانشگاه می‌پردازد و سرانجام به راه پدر که زمانی یک افسر بی‌رحم بوده می‌افتد، به تصوف گرایش پیدا می‌کند، قطب صوفیان می‌شود و عاقبت هم به حقیقت و ماهیت زندگی‌اش پی می‌برد: او متوجه می‌شود که نیاکانی تبهکار داشته و همگی به دلیل تبهکاریشان به تنهایی و تبعید گرفتار آمده‌اند. پس او نیز طبعاً وارث این عذاب اجدادی‌ست.

«ملکان عذاب» سه سال در انتظار مجوز به‌سر برد و سرانجام ممنوع از انتشار تشخیص داده شد. در این رمان سویه‌های خفیفی از رئالیسم جادویی دیده می‌شود و بر خلاف آثار دیگر ابوتراب خسروی که بیشتر مورد پسند خوانندگان خاص قرار می‌گرفت، به خوانندگان عام نظر دارد. 

برنامه «جنگ ادبی» این هفته که دوشنبه‌ها از رادیو زمانه پخش می‌شود به «ملکان عذاب» نوشته آقای خسروی و در گفت‌و‌گوی کوتاه تلفنی با او اختصاص دارد. مشروح این گفت‌و‌گو را می‌توانید اکنون در سایت زمانه هم بخوانید. برنامه «جنگ ادبی» ویژه «ملکان عذاب» (از حسین نوش‌آذر) را از طریق فایل صوتی زیر می‌توانید بشنوید:

گفت‌و گو با ابوتراب خسروی

آقای خسروی چه اتفاقی در زندگی شما، در ذهن شما افتاد که تصمیم گرفتید گوشه‌ای از فرهنگ ایران را از دریچه چشم یک خان‌زاده که بعد به حلقه‌هایی از حزب توده‌ نزدیک می‌شود و بعد‌تر به صوفیه تمایل پیدا می‌کند و حتی قطب صوفیه می‌شود روایت کنید؟

موضوع تصوف یکی ار مشغله‌های تاریخی فرهنگی جامعه ماست که به‌نظرم یکی از تأثیرگذار‌ترین جریان‌های فرهنگی اجتماعی جامعه ما بوده است. و من هم به اعتبار کارهایی که به عنوان یک نویسنده نوشته‌ام همیشه به مضامینی از این دست علاقمند بوده‌ام. تاریخ معاصر ما پر است از این شخصیت‌ها. شخصیت‌هایی که بین لاهوت و ناسوت نوسان داشته‌اند و سیر کرده‌اند کم نیستند. به‌عنوان کسی که می‌نویسد این مضمون برایم جذاب بود. در خان‌زاده بودن شخصیت راوی عمدی نبود. می‌توانست نباشد. شاید به این دلیل بود که بی‌آنکه خان‌زاده یا رعیت‌زاده باشم این فضا‌ها را درک کرده‌ام. مدت شش سال که کم و بیش با این رمان سرکرده‌ام بیشتر در جست‌وجوی فرم فراگیری بودم که مابین وقایع رمان تعادل ایجاد کند. موفق بوده‌ام یا نه، نمی‌دانم.

ابوتراب خسروی: «در ملکان عذاب اصرارم بر جذب بیشتر خوانندگان متعارف بود.»

جان‌مایه پرسش ما این است: در این داستان چه حقیقتی را می‌خواهید بیان کنید؟

اگر حقیقتی در دستم بود نیاز به نوشتن رمان نبود. رمان شرح و جزئی‌نگاری یک وضعیت است. شاید یک پرسش باشد که اگر نویسنده بتواند نظر خواننده را جلب کند، خواننده را در سؤالش شریک کند. ادبیات و در بحث ما رمان فلسفه نیست که بخواهد به پرسشی پاسخ دهد.

اما شما طرح پرسش نمی‌کنید. روایتی از یک زندگی را به‌دست می‌دهید که ممکن است برای دیگران هم ارجاع‌پذیر باشد. آیا زندگی زکریا و رنج و عذابی که او وارثش است، به نظر شما تعمیم‌پذیر است؟

به‌نظرم داستان‌نویس داستانی را می‌نویسد، وضعیتی را تصویر می‌کند با شرح وضعیتی که می‌اندیشد فی‌الواقع تناقضی را که با جهانش دارد عینی می‌کند، سؤال در شرح وضعیت پدید می‌آید. به تعداد خوانندگان یک اثر ممکن است سؤال پدید بیاید و نیز درباره تعمیم‌پذیری، ممکن است یک رمان مستقیماً با اجتماعیات تعمیم نیابد، گو آنکه در هنر ودر بحث ما ادبیات متشکل از اجزاء رئالیته‌هاست، منتها ممکن است فرماسیونی که ایجاد می‌شود با وجوه اجتماعی تعمیم نیابد یا بیابد. بعد از نوشتن، نویسنده در موضع یک خواننده صرف قرار می‌گیرد. به گمانم اگر سمت و سویی هدایت‌شده داشته باشد صنعتگری است،‌‌ همان کاری که در ادبیات رئال سوسیالیسم شد.

این رمان را چند بار نوشتید و بازنوشتید؟

این رمان را سه بار گمانم بازنویسی کردم. منتها تکه‌های مختلفش را بار‌ها نوشتم. اصرارم روی ایجاد تعادل و ایجاد کشش بود. اصرارم ارتباط با خواننده متعارف بود نه اینکه بخواهم رمانی نخبه‌گرا بنویسم. کارهای قبلی‌ام چنین مُهری خورده بود.

در هر بار بازنویسی چه اتفاقی برای داستان افتاد؟

نوشتن کشف است. در هر بار نوشتن فضاها و جزئیات تازه خودشان را نشان می‌دادند.

آیا اکنون که این اثر منتشر شده، در مقایسه با آثار دیگرتان خودتان آن را می‌پسندید؟

طبیعتاً هر نویسنده‌ای کاری که می‌نویسد، مورد نظرش هست به نوعی سلیقه‌اش هست. رمان را آنطور می‌بیند که می‌نویسد. شک نکنید که اگر به کاری که می‌نویسم معتقد نبودم، به دست انتشارش نمی‌دادم.

تصوف اکنون سال‌هاست که در فترت افتاده و فرهنگ غالب ما نیست، اگر هم اهمیت داشته باشد، در هر حال پیش‌رونده نیست، می‌توان گفت بیشتر جایگزینی‌ست برای مذهب رسمی، در حالی‌که فرهنگ شهری که تحت فشار هم قرار دارد، میل به تجدد و رفاه، مدرنیته و مانند آن اکنون مطرح است. 

اتفاقاً من اینطور فکر نمی‌کنم. طنز هست که برایتان بگویم به اصطلاح روشنفکران زیادی خصوصاً چپ دیده‌ام که به عرفان و تصوف روی آورده‌اند و به خانقاه‌ها پناه می‌آورند. اعتراف می‌کنم که رفتار چنین روشنفکرانی برای من به عنوان نویسنده الهام‌برانگیز بوده.

زبان و بیان شما در ملکان عذاب با «اسفار کاتبان» و «رود راوی» متفاوت است.

از نظر شما خوشحالم. به‌نظرم مضامین مختلف زبان خاص خودشان را می‌طلبند. اگر همه این کار‌ها یک زبان داشتند، من تعییر نکرده و ساکن یک وضعیت بودم، هر کار تجربه تازه‌ای‌ست و زبان خودش را ایجاب می‌کند.

این سه کتاب، «رود راوی»، «اسفار کاتبان» و «ملکان عذاب» یک سه‌گانه‌اند. آن اندیشه‌ای که این سه کتاب را به هم پیوند می‌دهد، در گمان شما چیست؟

مضامینی مثل قداست و فرقه‌گرایی و خرافه سه وجه یک هرم هستند. تاریخ ما پر است از فرقه‌گرایی و خرافه و قداست‌سازی.

آقای خسروی ظاهراً در «ملکان عذاب» به مخاطب‌ عام‌تر نظر دارید.

درباره کارهای قبلی‌ام بعضی خرده می‌گرفتند که آن کار‌ها مخاطب نخبه را جذب می‌کنند و قادر به ارتباط با مخاطب متعارف ادبیات نیستند. به همین دلیل خیلی از خواننده‌های متعارف رمان را راضی نمی‌کند. اعتراف می‌کنم که تقطیع‌های زمانی و نیز فضاهای تجریدی در عین اینکه خودم و بعضی از خوانندگان خاص را راضی می‌کرد باعث نوعی سوءتفاهم با بعضی از خوانندگان می‌گردید. در ملکان عذاب اصرارم بر جذب بیشتر خوانندگان متعارف بود.

بینامتنیت همواره از دغدغه‌های شما بوده. در «ملکان عذاب» با کدام متون در گفت‌و‌گو قرار گرفته‌اید؟

متون صوفیانه، خصوصاً فرهنگ مکتوب صوفیان بخش مهمی از فرهنگ آیینی جامعه ماست که متأسفانه ناخوانده مانده. بخشی از رمان به‌خصوص پایان‌بندی «ملکان عذاب» ملهم از وقایعی در تاریخ صوفیان است.

در همین زمینه:
ملکان عذاب و کالبد مکتوب ابوتراب خسروی، مسعود کدخدایی، کتاب زمانه
ملکان عذاب، حکایت حال و یک کلمه هم نگفت، کتاب زمانه

کاشف واژگان کهن، مجتبا صولت پور، نقد «دیوان سومنات» نوشته ابوتراب خسروی

گلایه نویسندگان، شاعران و مترجمان از ممیزی کتاب