حمید رضایی – «نمی‌دانم. بعضی زود ازدواج کرده‌اند و فکر می‌کنند جوانی نکرده‌اند. بعضی در رابطه جنسی با همسر خود خوب ارضا نمی‌شوند. بعضی دنبال انتقام گرفتن هستند چون شوهرشان آنها را می‌زند یا به آنها خیانت کرده است. اکثر آنها هم مشکل مالی دارند. این دو سال خیلی بیکاری زیاد شده. نه اینکه فاحشه (تن فروش) باشند. نه. اینکه وقتی مرد خانه بیکار است مدام در خانه جنگ و دعواست، خسته می‌شوند. فرار می‌کنند به کسی یا جایی که چند ساعت اعصاب راحتی داشته باشند و کمی لذت ببرند. دنبال مهربانی هستند. دنبال راه نجات. دنبال امید برای زندگی. یا دنبال زمان خوشی که بتوانند مشکلات‌شان را فراموش کنند. بعضی هم دنبال پشتوانه‌ یا حامی برای طلاق گرفتن.»

این پاسخ یک جوان ایرانی است به این سئوال که «زنان متاهل از برقراری رابطه (عاطفی یا جنسی) با افرادی به جز همسران خود به دنبال چه هستند؟» این گفتگو در این آدرس روی سایت رادیو زمانه قرار دارد.

وقتی که فقر روابط انسانی و عاطفی را می‌کشد

با شیوع قراردادهای سفیدامضا و همچنین سرکوب تشکل‌های کارگری و صنفی در زمان دولت خاتمی (مانند سندیکای کارگران شرکت واحد تهران و حومه) این موهبت به دولت محمود احمدی‌نژاد اعطا شده است که در زمانی که قدرتمندترین راه مردم ایران برای مقابله با فشارهای اقتصادی ویرانگر دولت احمدی نژاد، می‌توانست فشار از طریق اعتصاب در بخش تولیدی و خدماتی به دولت و حکومت باشد عملاً هیچ تشکل کارگری یا صنفی در کشور وجود نداشته باشد.

یک زن ممکن است به دلایل مختلفی وارد رابطه عاطفی و جنسی با فردی به غیر همسر خود شده باشد.

یکی از مهمترین این دلایل خیانت مرد به همسر خود است که به دلایل مختلف ممکن است به خیانت متقابل زنان نیز منجر شود. در گزارش قبلی پیرامون این موضوع، گفت‌وگو‌ها و مسائلی در این زمینه ارائه شد که در این آدرس روی سایت رادیو زمانه قابل دسترس است.

عامل مهم و تاثیر گذار دیگر «فقر» است. فقر خود می‌تواند به صورت مستقل عامل پناه بردن یک زن به رابطه با مردی به جز همسر خود باشد. همچنین تاثیر این عامل به قدری شدید است که تاثیر آن در شدت بخشیدن به تمامی عوامل دیگر به راحتی قابل مشاهده است. عامل اصلی خودداری زنان از طلاق گرفتن از شوهران خیانت کارشان مسائل مالی است. حتی هنگامی که پدر یک زن یا دختر به بهانه «آبروریزی» و «حرف مردم» با طلاق گرفتن دخترش مخالفت می‌کند تمام یا بخشی از دلایل پنهان و به زبان نیامده او «عامل اقتصادی» است.

با شیوع قراردادهای سفیدامضا و همچنین سرکوب تشکل‌های کارگری و صنفی در زمان دولت خاتمی (مانند سندیکای کارگران شرکت واحد تهران و حومه) این موهبت به دولت محمود احمدی‌نژاد اعطا شده است که در زمانی که قدرتمندترین راه مردم ایران برای مقابله با فشارهای اقتصادی ویرانگر دولت احمدی نژاد، می‌توانست فشار از طریق اعتصاب در بخش تولیدی و خدماتی به دولت و حکومت باشد عملاً هیچ تشکل کارگری یا صنفی در کشور وجود نداشته باشد.

دولت مهروز علیه هر گونه مهر

دولت احمدی‌نژاد سعی می‌کند با هماهنگ کردن خود با برنامه‌های صندوق بین‌المللی پول (که مورد تشویق این نهاد مالی نیز قرار گرفته است) راه را برای پیوستن ایران به سازمان تجارت جهانی هموار کند تا شاید بتواند بخشی از فشار تحریم‌های بین‌الملی را خنثی و زمینه مذاکره با قدرت‌های اقتصادی جهان را مهیا کند.

دولت احمدی‌نژاد ارزش پول ملی ایران را در برابر ارزهای قدرتمند خارجی کاهش داده است و نتیجه این عمل افزایش ۵۰ درصدی قیمت‌ها در ایران بوده است. تنها مصرف کنندگان (مردم) نبودند که از این سیاست‌ها ضربه خورده‌اند و زندگی برای آنان دشوار شده است. تولیدکنندگان هم در ایران زمین گیر شده‌اند. دولت یارانه انرژی تولیدکنندگان را پرداخت نمی‌کند و با اجرای سیاست‌های پولی بانک مرکزی ایران در عمل قیمت مواد اولیه کارخانه‌های تولیدی ۵۰ تا ۱۰۰ درصد افزایش یافته است.

این سیاست‌ها با اجرای طرح حذف تدریجی یارانه‌ها و آزادسازی قیمت سوخت آغاز شد. سیاست‌هایی که جزو آرزوهای دولت هاشمی رفسنجانی و خاتمی بود، اما هرگز شرایط و جسارت اجرای آن را نداشتند. این آرزو عاقبت به دست دولت محمود احمدی‌نژاد اجرا شد.

دولت احمدی‌نژاد ارزش پول ملی ایران را در برابر ارزهای قدرتمند خارجی کاهش داده است و نتیجه این عمل افزایش ۵۰ درصدی قیمت‌ها در ایران بوده است. تنها مصرف کنندگان (مردم) نبودند که از این سیاست‌ها ضربه خورده‌اند و زندگی برای آنان دشوار شده است. تولیدکنندگان هم در ایران زمین گیر شده‌اند. دولت یارانه انرژی تولیدکنندگان را پرداخت نمی‌کند و با اجرای سیاست‌های پولی بانک مرکزی ایران در عمل قیمت مواد اولیه کارخانه‌های تولیدی ۵۰ تا ۱۰۰ درصد افزایش یافته است.

تحریم‌های بین‌المللی هم فشار مضاعفی به بخش تولید در ایران وارد می‌کنند. بعضی از مواد اولیه در لیست ممنوعیت‌ها قرار گرفته‌اند و دیگر توان دور زدن تحریم‌ها از طریق شرکت‌های بی شمار ایرانی در امارات متحده عربی وجود ندارد. نتیجه مشخص است؛ بیکاری روز افزون و تعطیلی پی‌در‌پی شرکت‌های تولیدی که سبب شده است خانواده‌های بسیاری در این موج گرانی و تورم، درآمدی برای سیر کردن شکم خود نداشته باشند.

«پول تاکسی نداشتم و مسیر خط اتوبوس هم نداشت. با خودم گفتم سوار می‌شوم و تا یک جایی می‌روم. آخرش این است که می‌خواهد “لاس بزند”. وقتی جلوی رستوران ایستاد و پیشنهاد شام داد انگار فشار خونم افتاد پایین. گرسنه بودم اما بحث غذا نبود. پدر و مادرهایمان کمی پول قرض داده بودند که بلاخره کج‌دار و مریض جلو می‌رفتیم.

نگاه کردم به رستوران. به زور جلوی گریه‌ام  را گرفتم. من و محمد هیچ وقت به همچنین رستورانی نرفته بودیم. وقتی از جلوی اینجور رستوران‌ها رد می‌شدیم جرئت نمی‌کردیم داخلش را نگاه کنیم. حس بدی داشت. بعضی وقت‌ها توی این رستوران‌ها را که نگاه می‌کنی احساس بدبختی و شکست به آدم دست می‌دهد. به خدا برای غذا هم نبود. برای هیچ چیز نبود. فقط وسوسه شدم داخل رستوران را نگاه کنم. گفتم برای یک بار هم که شده داخل همچنین جایی بروم و روی صندلی‌هایش بنشینم. همه چیز از همینجا شروع شد».

این حرف‌های «نرگس» است. در ۱۸ سالگی ازدواج کرده و در ۲۳ سالگی رابطه با مردی به جز شوهر خود را تجربه کرده است.

دوست‌اش داشتی؟
_ معمولی بود. نه دوست داشتن بود و نه دوست نداشتن. ازدواج کردم که از خانه پدرم راحت شوم.
 

در خانه پدرتان اذیت می‌شدید؟
_ بله
 

فضا بسته بود؟ کتک می‌خوردید یا…؟
_ نه. همه چیز معمولی بود. خیلی معمولی. مثل همه. من راضی نبودم. دنبال خوشبختی بودم. خیلی کتاب می‌خواندم. با خودم می‌گفتم ازدواج می‌کنم و با زحمت و تلاش هر طوری شده یک زندگی خوب می‌سازم. فقط می‌خواستم بچه‌دار شوم و بچه‌هایم خوشبخت باشند تا ریشه همه این بدبختی‌ها کنده شود. دلم می‌خواست بچه‌هایم خوب زندگی کنند.
 

چرا بچه‌دار نشدید؟
_ شدیم. یک دختر دارم.

فکر نمی‌کنید شاید این بچه از این وضعیت آسیب ببیند؟
_ این بچه از زندگی کردن آسیب می‌بیند. نباید به دنیا می‌آمد. خانواده شوهرم فشار آوردند وگرنه تا زمانی که وضعیت خوب شود تصمیم نداشتم بچه‌دار شوم. می‌خواستم کار کنم. همه این ماجراها از وسوسه خودم شروع شد. حالا هم فقط به فکر تامین این بچه هستم.

همسرتان کجاست؟ چه می‌کند؟
_ چهارسال بزرگ‌تر از من بود. آهنگری کار می‌کرد. از طریق دایی‌اش قراردادی در یک کارخانه استخدام شد. چند سال آنجا کار ‌کرد. قراردادش را تمدید می‌کردند. بعد وضع کارخانه‌شان خراب شد. اضافه کاری‌اش را قطع کردند. مدتی بعد هم کارخانه را فروختند به بخش خصوصی. همه کارگران قراردادی را اخراج کردند. دایی خودم  را با ۲۰ سال سابقه کار بازخرید کردند. معلوم شد ضرر دادن کارخانه نقشه بوده تا کارخانه را ارزان از دولت بخرند.
دایی من رفت شهر خودشان و زندگی‌اش را جمع و جور کرد، اما ما که چیزی نداشتیم. شوهرم اوایل دنبال کار می‌گشت. بعد افتاد به کارگری روزمزد. یک مدت در یک شرکت خصوصی کار کرد، اما پولش را ندادند. حالا هم دو سالی است رفته عسلویه کار می‌کند.

بیشتر زنانی که با افرادی به جز همسران خود رابطه عاطفی و جنسی دارند، دلیل اصلی جدا نشدن از همسرانشان را که آنها را «خیانتکار»، «معتاد»، یا «بیکار» می‌نامند، فقر خانواده عنوان می‌کنند. این زنان از آنجایی که خانواده‌شان توانایی پرداخت هزینه زندگی آنها را ندارد کمتر تمایلی از خود برای جدایی از همسرانشان نشان می‌دهند. آنها بعد از مدتی درگیری، قهر، تلاش برای اصلاح همسر، به دلایل گوناگون وارد رابطه‌های خارج از قوانین حکومتی، دینی و فرهنگی می‌شوند.

پس آلان که کار دارند و اوضاع خوب شده. چرا دوباره تلاش نمی‌کنید رابطه‌تان را درست کنید و به فرزندتان برسید؟
_ چی درست شده؟ سه ماه اول را حقوق ندادند. گفتند گرو این است که کار را نصفه کاره رها نکنند. حالا هم که حقوق می‌گیرد از خودش خبری نیست. فکر کردید چقدر حقوق می‌گیرد؟ شما خودت خرج زندگی نمی‌دهی؟ نمی‌دانی چقدر گرانی شده؟ یک دست لباس معمولی برای دخترم گرفته‌ام شده ۷۰ هزار تومان. قبلاً گرسنه که می‌شدیم نان و پنیر می‌خوردیم یا تخم مرغ اما الآن کسی که نداشته باشد مگر می‌تواند اینها را هم بخرد؟ می‌دانید بدهی یعنی چی؟ این همه مدت که بیکار بود فکر کردید از کجا می‌آوردیم کرایه خانه می‌دادیم؟ همه‌اش قرض بود. از صفر که شروع نکردیم. از زیر صفر شروع کردیم.

فرزنداتان را از مردهای دیگر دور نگه می‌دارید؟
_ نه. جوان‌ها و مردهای ایران همه کارکشته شده‌اند. می‌دانند بهترین راه به دست آوردن دل زن‌هایی مثل من محبت به بچه است. من هم از این راه استفاده می‌کنم تا دخترم چیزهایی را که دوست دارم داشته باشد را داشته باشد.
 

می‌دانید بچه‌ها همه چیز را می‌فهمد؟
_ اجاه نمی‌دهم چیزهایی را که نباید ببیند، ببیند. هنوز اینقدر بزرگ نشده که بفهمد. مدرسه‌ها باز شود از این مسائل دورش می‌کنم.

اگر بزرگ شد و فهمید چه؟ فکر نمی‌کنید آن وقت دیگر تمام لباس‌ها، اسباب‌بازی‌ها، خوراکی‌ها، گردش‌ها و همه چیز، یک ثانیه از دردهایش را هم کم نمی‌کند.
_ قرار بود حرف بزنیم. قرار بود از دردهایم بگویم. قرار نبود نمک روی زخم‌هایم بپاشی.
 

ببخشید. واقعاً قصد نداشتم شما را نارحت کنم. شرمنده…
_ بگذریم…
 

اگر شوهرتان بیکار نشده بود باز هم وارد رابطه‌های دیگر می‌شدید؟
_ شاید نه. نمی‌دانم.
 

یعنی به جز مسائل مالی چیزهای دیگری هم بود؟

_ نه اما همه چیز بعد از اخراجش شروع شد. سرد شد. عصبی شد. دعوا می‌کرد. لجباری می‌کرد. توی رختخواب وقتی بغل‌اش می‌کردم یا مثل جنازه‌ها سقف را نگاه می‌کرد و سیگار می‌کشید یا مرا پس می‌زد. مگر من چند سالم بود؟ مگر قرار بود چندسال دیگر جوان بمانم؟
نمی‌دانم فیلم بازی می‌کرد یا واقعاً زده بود به سرش. حمام نمی‌رفت. موهایش را شانه نمی‌کرد. لباس‌های تمیز نمی‌پوشید. خجالت می‌کشیدم بگویم این شوهر من است. دوست نداشتم کنارش راه بروم.

الآن چه؟
_ الآن که درآمد دارد دوباره خوب شده. به خودش می‌رسد.

بعد از ازدواج با چند نفر به جز شوهرتان رابطه داشتید؟
_ دقیق یادم نیست. دلم نمی‌خواهد به این چیزها فکر کنم. من با یک اکیپ از جوانانی که توانایی مالی دارند دوست می‌شوم ، بعد مدتی با هر کدام‌شان هستم. موقع مهمانی‌ها دعوتم می‌کنند. مسافرت می‌رویم. بعد با هر کدام‌شان توی رابطه جدی‌تری باشم، با هم می‌خوابیم. بلاخره معلوم است در این رابطه باید چه چیزی را داد و چه چیزی را گرفت.

بدترین خاطره‌ای که از این روابط دارید چیست؟
_ (سکوت سنگینی حکمفرما می‌شود. صدایش پر از تردید است.) این‌ها را برای چی می‌نویسید؟
 

می‌نویسم تا بعضی چیزهایی را که دیده نمی‌شود به بقیه نشان بدهم. می‌نویسم تا کسی که می‌خواند بهتر بفهمد در ایران چه خبر است. می‌نویسم تا اگر کسی کاری می‌تواند برای درست کردن این وضعت انجام دهد خبر داشته باشد که مشکلات چیست و چه چیزهایی باید عوض شود.
_ جوان‌ها هم این چیزهای را می‌خوانند؟
 

بله قسمتی از مخاطبان رادیو زمانه جوان‌ها هستند.
_ یعنی رادیو هم دارید؟
 

مطالب به صورت نوشته منتشر می‌شود. بعضی مطالب هم رادیویی است و روی ماهواده پخش می‌شود.

_ به جوان‌ها بگویید. وقتی عشق و حال می‌کنند. وقتی با دوست دخترهایشان خوش می‌گذرانند، وقتی با زن‌هایی مثل من که از هزار و یک چیز به این رابطه‌ها پناه می‌بریم طرف می‌شوند، حتی وقتی زنی را فقط برای سکس می‌خواهند، یادشان نرود که ما زن‌ها هم آدم هستیم. آرزوهایی داشتیم که به آنها نرسیده‌ایم. حقی از زندگی و دنیا داشته‌ایم  که از ما گرفته‌اند. یادشان باشد آنها هم مثل ما می‌میرند.
بدترین خاطره زندگی‌ام همین چند وقت قبل، وقتی بود که با یکی از این اکیپ جوان‌ها بودم. دخترم پنج سال‌اش پر شده بود. رفته بودیم لواسان. باغ پدر کسی که با هم دوست بودم. مهمانی بین خودمان بود. همه مست بودند. موقع خواب دخترم را خواباندم اتاق بغلی و درب اتاق را هم باز گذاشتم که اگر بیدار شد متوجه شوم.

با یکی از آن جوان‌ها بودم که یک آشغال بود. برای آوردن چیزی از اتاق رفت بیرون. چند لحظه چشم هایم را گذاشتم روی هم…

[به اینجا که رسید شروع کرد به گریه کردن. تنها کاری که توانستم برایش بکنم این بود که سیگاری برایش آتش بزنم. سیگار را گرفت و پک عمیقی به آن زد. کمی آرام شد و بریده بریده ادامه داد.]
تا چشم هایم روی هم رفت با صدای جیغ الهه، دخترم از خواب پریدم. قلبم توی گلویم می‌زد. خودم را رساندم به اتاق بغل. کثافت هرزه لخت رفته بود سراغ دخترم. توی بغل‌اش بود. شروع کردم جیغ کشیدن. با تمام قدرتم ناخن‌هایم را فرو می‌کردم توی صورت و بدن‌اش. بچه‌ام بغل او بود. شروع کرد موهای مرا کشیدن. دخترم از ترس زهره ترک شده بود. پسر‌ها و دخترهای دیگر همه از سر و صدا ریختند توی اتاقی که ما بودیم. به هر زوری بود بچه را گرفتم. همانطوری دویدم سمت باغ…

دو تا از دخترها هم آمدند. به زور دخترم را آرام کردم. کثافت بی پدر و مادر آمده بود و می‌گفت: «کاری با دخترت نداشتم. فقط دلم می‌خواست وقتی با تو هستم او هم باشد.» اصلا باورم نمی‌شد…
به پسرهای جوان بگوئید با بچه‌ها کاری نداشته باشند. بعضی کارها آدم‌ها را جوری تغییر می‌دهد که دیگر نمی‌شود برگشت. بعضی کارها آدم را از آدم بودن می‌اندازد. به مادرهایی مثل من بگویید مواظب بچه‌هایشان باشند. اگر آن شب اتفاقی برای الهه افتاده بود خودم را می‌کشتم. قبلاً این کارها مال مردهای میانسال بود، اما حالا پسرهای جوان همه جا را گرفته‌اند و همه کاری می‌کنند. بعضی از آنها از حیوان هم پست‌ترند. مغزشان پر از عقده‌هایی است که خطرناک است. همه کارهایشان تقلید فیلم‌هایی است که می‌بینند.

***

بیشتر زنانی که با افرادی به جز همسران خود رابطه عاطفی و جنسی دارند، دلیل اصلی جدا نشدن از همسرانشان را که آنها را «خیانتکار»، «معتاد»، یا «بیکار» می‌نامند، فقر خانواده عنوان می‌کنند. این زنان از آنجایی که خانواده‌شان توانایی پرداخت هزینه زندگی آنها را ندارد کمتر تمایلی از خود برای جدایی از همسرانشان نشان می‌دهند. آنها بعد از مدتی درگیری، قهر، تلاش برای اصلاح همسر، به دلایل گوناگون وارد رابطه‌های خارج از قوانین حکومتی، دینی و فرهنگی می‌شوند.

هیچ‌وقت برای این تصمیم‌ام عذاب وجدان نگرفتم

«بنفشه» زنی ۳۲ ساله است. او نیز به دلایلی که ریشه اقتصادی و مالی داشته به روابط خارج از چهارچوب خانواده پناه برده است.

اهل کار کردن بود؟

_ بله. در یک کارخانه فرشبافی کار می‌کرد. کارخانه که تعطیل شد، بدبیاری‌های شوهرم هم شروع شد. برایش کار پیدا شد. حقوق‌اش کمتر بود، اما از بیکاری بهتر بود. نتوانست خودش را با شرایط جدید هماهنگ کند. احساس سرخوردگی و نا امیدی می‌کرد. غرورش که له شد از خودش هم چیزی باقی نماند.

پس مشکلات بعد از بیکاری‌اش شروع شد.
_ نه. چند ماه قبل از اخراج شدن هم حقوق نگرفته بود. اخراج که شد انگار تیر خلاص زدن.

چه شد که تصمیم گرفتید با دیگران رابطه بر قرار کنید؟
_ خانواده من وضع مالی بدی ندارند. من خواستگار زیاد داشتم. به خاطر «ح» با خانواده‌ام مشکلاتی داشتم. چون موقعیت‌های بهتری داشتم خانواده نظرشان این بود که با دیگری ازدواج کنم. قبل از ازدواج خانواده‌ام مرا تامین می‌کرد. به خودم می‌رسیدم. رفت و آمد داشتم. خوب می‌پوشیدم.
وقتی این وضعیت پیش آمد (حقوق معوقه و اخراج و …) از نظر روحی تحت فشار بودم.  روابطم را با دوستان و فامیل قطع کردم. نه می‌توانستم به خودم برسم و نه می‌توانستم از عهده یک مهمانی ساده بر بیایم. توی خیابان اگر اتفاقی دوست یا آشنایی را می‌دیدم خجالت می‌کشیدم.
خواهرم حرف‌های در گوشی دوره‌های فامیل را برایم می‌آورد. شده بودم موضوع غیبت‌های آنها. مادرم چند نوبت برایم پول فرستاد، اما به جای آنکه کمکم باشد وضع روحی مرا بدتر کرد. کلاً اعتماد به نفسم از بین رفت. حس گدایی داشتم. حتی پول برای قبض موبایل را نداشتم. ارتباطم با همه جا قطع شد. اخلاق «ح» هم هر روز بدتر می‌شد. جوری رفتار می‌کرد انگار من مقصر اخراج‌اش و مشکلات زندگی بودم.
 

 از کجا شروع شد؟
_ چی؟

همین موضوع ارتباط با یک مرد دیگر.

_ وقتی موبایلم قطع شده بود یک خط ایرانسل گرفته بودم تا حداقل بقیه بتوانند به من زنگ بزنند. یک نفر مدام  اس.ام.اس می‌داد و تک زنگ می‌زد. اعصابم از دستش خرد شده بود. حتی یک ریال شارژ نداشتم که زنگ بزنم و چهار تا فحش بدهم خودم را سر یکی خالی کنم. یک شب طرف‌های ساعت ۱۲ زنگ زد. شوهرم خواب بود. رفتم توی آشپزخانه و در را بستم. هر چقدر دلم خواست به او فحش دادم و قطع کردم. بیست دقیقه بعد یک اس.ام.اس داد و برایم یک شارژ ایرانسل فرستاد. زیرش نوشته بود: «شما به من زنگ بزن. فحش هم بدهی من راضی هستم.» گوشی را پرت کردم کنار. رفتم تلویزیون را روشن کردم.

حوصله ام سر رفت. همینطور بی دلیل رفتم و شماره (کد شارژ) را زدم. فکر می‌کردم سر کاری است اما واقعاً شارژ فرستاده بود. می‌دانستم با این شارژ فقط می‌شود چند دقیقه با کسی صحبت کرد. نمی‌دانستم به چه کسی زنگ بزنم. آن وقت شب همه خواب بودند.
شماره را یکی یکی نگاه می‌کردم. هر اسمی وسوسه‌انگیز بود. زنگ زدم به یک دوست قدیمی دوران دبیرستان. دلم برایش تنگ شده بود. درد و دل کردم. گریه کردم. شارژ تمام شد. دوستم زنگ زد. باز حرف زدیم. نفسم داشت باز می‌شد. آن شب راحت خوابیدم.
فردا ظهر دوباره اس.ام. اس‌ها شروع شد. باز آن مزاحم زنگ زد. خواستم جواب ندهم بعد فکر کردم حرف زدن که اشکالی ندارد. «نامردی بود!» چون با شارژی که برایم فرستاده بود به دوستم زنگ زده بودم. دستم رفت روی دکمه و گوشی را چسباندم به گوشم. حرف نمی‌زدم. ساکت بودم. حرف‌هایش را زد و قطع کرد.
لعنتی انگار فهمیده بود وضعیت بدی دارم. شب دوباره شارژ فرستاد. من هم به یکی دیگر از دوستانم زنگ زدم و برای چند نفر دیگر اس.ام.اس دادم. اینقدر عادت کرده بودند به نبودن من که مرا یادشان رفته بود. به هر دوستی اس.ام.اس می‌دادم یادش می‌افتاد که من هم در این دنیا وجود دارم و  سریع زنگ می‌زد. یک شب رویایی بود. بعد از ماه‌ها یک دل سیر با دوستانم حرف زدم.
هر شب شارژها می‌آمد. کم کم با او (مزاحم) هم سر حرف را باز کردم. حتی نمی‌پرسید با شارژ‌ها چه می‌کنم. من با پول او با دوستانم حرف می‌زدم و او باز هم زنگ می‌زد. تا دو هفته هر شب برای من شارژ می‌فرستاد. بعد آن هم می‌فرستاد. شده بود هفته ای دو، سه بار. بعد از دو ماه گفت: «بیا همدیگر را ببینیم.» اول قبول نکردم. او هم اصرار نکرد، اما دیگر حرف زدن‌اش سرد شده بود. کمتر زنگ می‌زد. کارتن سارا را دیده‌ای؟

منظورتان کدام کارتون است؟
_ سارا دختر کوچکی است. پدرش می‌رود هندوستان برای جنگ. او را در یک مدرسه شبانه روزی ثبت نام می‌کند. وضع مالی خوبی دارند، اما پدرش زخمی می‌شود و همه فکر می‌کنند که مرده است. مدیر بدجنس مدرسه همه چیز سارا را می‌گیرد و مجبورش می‌کند به زمین شستن و خدمتکاری. تا اینکه یک نفر هندی شب‌ها برای سارا اتاقش را پر از لباس و خوراکی می‌کند.

حس من هم مثل سارا بود. داشتم تنها چیز جادویی زندگی‌ام را از دست می‌دادم. خیلی با خودم کلنجار رفتم. به خودم گفتم: «می‌روم او را می‌بینم و می‌آیم. چیزی نمی‌شود.» بلاخره قبول کردم. فرشته من دوباره مهربان شد.

نه آرایشگاه رفته بودم و نه لباس خوبی داشتم. وضع بدی بود و به هر مصیبتی بود خودم را درست کردم و رفتم سر قرار. کلی با هم حرف زدیم. وقتی خواستیم از هم جدا بشویم دستم را گرفت. ترسیده بودم. می‌خواستم فرار کنم، اما با دست دیگرش در داشبورد را باز کرد و یک هدیه به من داد. فقط برای اینکه زودتر تمام شود آن را در کیفم گذاشتم و با عجله از ماشین پیاده شدم. ضربان قلبم اینقدر تند شده بود که فکر می‌کردم دارم سکته می‌کنم. با لباس روی تخت چند دقیقه‌ای خوابیدم. بعد بلند شدم و  هدیه را باز کردم. یک عطر گران قیمت بود. مدت‌ها بود چیزی برای خودم نخریده بودم. اول خواستم آن را بیاندازم دور ولی دلم نیامد. خیلی خوشبو بود.

رفتم حمام. بیرون که آمدم دوباره خودم را درست کردم. از آن عطر به خودم زدم. تصمیم داشتم بعد از یک مدت طولانی با شوهرم بخوابم. وقتی آمد خانه برایش چای بردم. خوش رفتاری کردم. کنارش نشستم و تلویزیون دیدم. موقع خواب لباس‌هایم را در آوردم و رفتم بغل‌اش کردم که شروع کرد بداخلاقی کردن. مرا شست و گذاشت کنار. گفت که اعصاب‌اش از دست کارهای من خرد است. کاسه و کوزه بیکاری خودش را شکست و بعد انداخت گردن من. رفت بیرون روی کاناپه خوابید. دلم را شکست. تا صبح به حال خودم و این همه بدبختی گریه می‌کردم.

بعد از آن روز اعصابم را فقط با بی تفاوتی‌ها و سکوت‌اش خراب نمی‌کردم. فحش دادن و عصبانیت را هم اضافه کرد. مدام غر می‌زد. دیگر تحمل‌اش را نداشتم. کم آورده بودم. یک روز بعد از یکی از این دعواها با ساسان (همان مزاحم تلفنی) بیرون رفته بودم. پیشنهاد داد تا به خانه‌اش بروم. سر درد داشتم. دیگر حوصله جر و بحث با ساسان را نداشتم. برایم مهم نبود که قبول کنم یا نکنم. سری تکان دادم و رفتیم به خانه‌اش.

بعدها خیلی فکر کردم که می‌دانستم چه می‌کنم یا نه! شاید خودم چیزی را که می‌دانستم اتفاق می‌افتد، می‌خواستم. نمی‌دانم. آهنگ گوش دادیم و با هم رقصیدیم. به خودم آمدم دیدم توی بغل‌اش هستم. هیچ عجله‌ای برای هیچ کاری نداشت. مرا بغل کرد و برد توی اتاق خواب. آنقدر نرم و مهربان با موهایم بازی کرد که انگار خوابم برد. یک چیزی توی قلبم داشت دستم را می‌کشید که نکن، اما اینقدر بی رمق و رنگ رو رفته بود که جلوی لذتی که می‌بردم هیچ قدرتی نداشت. هیچ وقت برای این تصمیم‌ام عذاب وجدان نگرفتم.

در همین زمینه:

مصاحبه با واقعیت

خیانتکار یا قربانی؟