* مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
در نوشته قبل تلاش کردم که در ابتدا نگاهی بازتاب نگارانه به خودم در مقام نویسنده داشته باشم، تا خواننده هرچه بیشتر صاحب این نگاه و جایگاه طبقاتی من را بشناسد و بداند که چه چیزهایی از نگاه من غایب است و چرا برخی امور بیشتر به چشمم می آید. همچنین سعی کردم که زمینه ها و زمانه های بروز همه گیری ویروس کرونا را نشان دهم: ۵ ماه طوفانی که به قول بامداد شاعر، هریک موج سنگین گذر زمان بود. فشار معیشتی بر اقشار فرودست و تضعیف طبقه متوسط از یکسو و مقاومت حاشیه نشینان و طبقه متوسط و نزدیکی این دو را به هم نشان دادم. حال در این نوشته قصد دارم به مسأله همه گیری و تجربه زیسته خودم و سپس تبار آن در انسان شناسی و تاریخ نگاهی بیندازم و اگر حوصله خواننده اجازه داد ترسها و دیگر انگاره های متعین با بیماری های سخت را نشان دهم.
همه گیری از چشم ناظر
من در آستانه انقلاب ایران به دنیا آمدم. والدین من به عنوان تهران نشینان طبقه متوسط به راحتی به واکسیناسیون و برنامه های بهداشتی کودک دسترسی accessibility داشتند و از آن برخوردار affordability بودند. به همین دلیل من نه اسهال خونی گرفتم و نه سینه پهلو کردم (همه گیری بیماریهای گوارشی و تنفسی دو علت اصلی مرگ و میر کودکان (IMR ) است). وزن هنگام تولد من نیز کمی کمتر از ۴ کیلو بود که نشان می داد مادرم تغذیه مناسبی داشته و استرسهای کمتری نسبت به دوران بارداری برادرم (در اواخر دهه ۱۳۴۰) داشته است. در تحقیقات جدید انسان شناسی پزشکی نشان داده شده است که وزن نوزاد هنگام زایمان فاکتور بسیار مهمی بوده و به این معناست که آیا نظام اسکلتی-هورمونی-عصبی –دفاعی کودک به طور کامل شکل گرفته و یا اینکه این فرصت برای نوزاد فراهم نبوده است. نوزادان کم وزن در حقیقت تحت استرس شکل می گیرند و نظام هورمونی-تکاملی آنها مداوم پیام می دهد که “زودباش! عجله کن وقت کم است! شاید کالری لازم گیرت نیاید! ذخیره کن!” این نظام هورمونی تکاملی بدن را در برابر بیماریهای تجمیعی (چون دیابت و تصلب عروق کرونر قلب و حتی بیماریهای عفونی سخت) آسیب پذیر می کند.
البته لازم به ذکر است که مقاوم بودن من به بیماریهای همه گیر (که نوزادان را درگیر می کند) مدیون دو عامل مادی است. رشد اقتصادی پهلوی دوم به خصوص از میانه دهه ۱۳۴۰ که باعث شد طبقه متوسط جدید (یعنی خانواده من) از آن بهره مند شوند و با افزایش درآمد بتوانند برخی مواهب زندگی را (چون خانه، آب لوله کشی، وسایل برقی و آشپزی، تغذیه مناسب و متنوع، حمام و توالت در خانه و…) که به سلامت کودکان (و بزرگسالان) کمک می رساند، تدارک ببینند. دومین نکته در دل برنامه های توسعه پهلوی دوم نهفته است. در دو برنامه چهارم و پنجم توسعه بخش اجتماعی (در اینجا کنترل موالید) مناسبی تهیه شده بود و همین برنامه های بهداشتی بود که باعث هرچه توانمندتر شدن زنان شد. این زنان می توانستند هرچه بیشتر بر بارداری و زمان بارداری خود موثر باشند، حتی اگر از همکاری شوهرشان برخوردار نبودند. تخمین زده می شود که اگرچه نرخ رشد توالد در این دهسال پایین نیامد، اما شیب آن تا حد زیادی کنترل شد و برنامه های کنترل موالید جلوی تولد ۵۰۰ هزار نفر را گرفت. این دستاورد خوبی بود، اما مثل دیگر ابعاد توسعه ناموزون پهلوی دوم، نامتقارن بود. به این معنا که برنامه های بهداشتی و پیشگیرانه در میان طبقه متوسط جدید با اقبال بیشتری روبه رو شد و میزان توانمندسازی زنان در حاشیه ها و روستاها هرگز به اندازه مرکز نشد. خلاصه آنکه در این زمینه و زمانه بود که من در یک خانواده ۴ نفره رشد کردم، در حالیکه پدرم در خانواده ای ۸ نفره (به اضافه ۲ کودک مرده) و مادرم در خانواده ای ۷ نفره (با مرگ زودهنگام مادر) بالیده بودند.
من به عنوان یک عضو مرکز نشین طبقه متوسط هیچ تجربه مستقیمی از همه گیری بیماری در زندگی ام نداشتم (تا به امروز البته!). اما با فاصله ۴۰ سال پدرم تجربه تلخی از قحطی و همه گیری داشت. او متولد ۱۳۱۶ است و در هنگام جنگ جهانی دوم و اشغال ایران کودکی خردسال بود و برای ما تعریف می کرد که تیفوس بیماری همه گیر شده بود و مادربزرگش (که زنی قوی اندام بوده) به این بیماری مبتلا بود. در روزهای آخر زندگی این زن، کسی جرأت نمی کرد به او کمک کند و به نوعی قرنطینه (لغت بهتر طرد) شده بود. قرنطینه ای بدون یار و یاور. پس از مرگ پیرزن عده ای به داخل رفته بودند و لحاف و لباسهای او را سوزانده بودند و جسدش را با کمترین آدابی دفن کرده بودند. هنوز این خاطره در پیش چشمان پدرم حاضر است و انگار حتی صدای جِرق جِرق ترکیدن شپش هایی را که در آتش می سوختند، می شنود. تجربه ای از مرگ مفاجات که نزدیکترین اعضای خانه را غریبه می کند و مرگ را از آیین ها تهی… راستی چه کسی گفته فرهنگ بر زندگی مادی غلبه دارد؟
از این مقدمه می خواستم به پدیده همه گیری و ابعاد اجتماعی آن برسم. انسان از حدود ۱۲هزارسال پیش به یکجانشینی روی آورد و علت آن کشف-اختراع کشاورزی بود که می توانست غذای او را تأمین کند. این تغییر اساسی در زندگی به تغییری اساسی در مرگ و تصور از مرگ نیز منجر شد. تا پیش از این دوره تاریخی، انسان شکارچی-جستجوگر مداوم در سفر بود و مرگ را عموما به صورت ناگهانی تجربه می کرد. یعنی یا خوراک حیوانات وحشی می شد، یا در دره ای سقوط می کرد و یا …در همین راستا مرگ نیز به نوعی سفر فرض می شد و برای این سفر تدارکاتی نیز در اختیار مرده گذاشته می شد. این بخش از تصور مرگ (یعنی سفر و تداوم آن در دوره های بعدی زندگی بشر) در حقیقت از زندگی مادی آن زمان بشر نشأت گرفته است. اما یکجانشینی با تغییر نوع زندگی نوع مردن را تغییر داد. در آن دوران بود که اهلی کردن حیوانات و همزیستی انسان و حیوان شکل گرفت (درهم تنیدگی این زندگی را هنوز می توان در روستاهای دورافتاده و سردسیر ایران نیز شاهد بود). به علت تجمع انسانی، تجمع فضولات انسانی و حیوانی بیماریهای همه گیر (چون وبا، طاعون خیارکی، آبله و …) به عرصه آمدند و به علت همین تجمع انسانی، این بیماریها به صورت دسته جمعی کشتار می کردند. تصور از مرگ نیز چون تابعی از زندگی مادی تغییراتی کرد. مرگ و بیماری های همه گیر به صورت برزگری سیاه پوش درآمد که داسی در دست دارد و انسان ها را چون خوشه های گندم درو می کند. جرد دایموند (نویسنده کتاب اسلحه، فولاد، میکروب) نشان داده است که تمدن های بشری در رشد و نمو و یا حتی افول و ناپدیدشدنشان تا چه حد تحت تأثیر بیماری های همه گیر بودند.
در دوران مدرن نیز تصور استعاری از بیماری های همه گیر و مرگ متعاقب آن تداوم یافت. سوزان سونتاگ در کتاب درخشان بیماری به مثابه استعاره (ایدز و استعاره هایش) نشان می دهد که چگونه برخی بیماری های همه گیر چون سل و ایدز معنایی غیر از خود بیماری می یابند و به نوعی استعلا و یا نفرین را تداعی می کنند. این استعاره های منفی گاه باعث ایجاد انگ و برچسب اجتماعی می شود. مثلا اگر یک ویروس منحوس باشد، بیماران نیز نحوست زده شمرده می شوند. اگر متعلق به یک قوم و یا نژاد باشند مورد نفرت و نفرین قرار می گیرند و مقصر پراکندن ویروس و بیماری دانسته می شوند.
در یزد شاهد این بودم که افراد از سر راه گردشگران چینی فرار می کردند و یا با بغض و نفرت به آن ها می نگریستند. در ویدویی دیدیم که مردی فیلیپنی را در ایتالیا به گمان اینکه چینی است کتک می زنند. در آلمان نازی ها، یهودیان را مسبب گسترش بیماری و عفونت می دانستند و در کشورهای اسکاندیناوی بیماران عقب مانده ذهنی را عقیم می کردند تا احیانا ژن آنها ژن ناب و آریایی نوردیکهای بلندقامت را آلوده نکند! به طور کل اندیشه های راستگرا بیماری و عفونت را بر دوش مهاجران می اندازند و آنها را مقصر پراکندن ویروس و انگل می شمرند (مثل کارزاری که علیه مسلمانان روهنگیا در میانمار شکل گرفت) و از این وضع برای کشیدن دیوار و وضع قوانین علیه مهاجران استفاده می شود.
در همین راستا از استعاره های نظامی برای نشان دادن مراحل بیماری و یا مقابله با آن استفاده می شود. عباراتی چون حمله، دفاع، سنگر، خط مقدم، سردار، سرباز و حتی به تازگی رییس جامعه دندانپزشکی ایران (علی تاجرنیا از اصلاح طلبان معروف) تقاضا کرده کادر پزشکی که در حین انجام وظیفه فوت می شوند، شهید نام بگیرند. این شیوه مبارزه (یعنی استفاده استعاره های جنگی) کار مقابله با ویروس و همه گیری را سخت می کند. در ذهنیت افراد یک جنگ و جدال شکل می گیرد و خطی بسیار واضح بین سالم-بیمار رسم می شود. ممکن است با بیماران رفتارهای تبعیض آمیز صورت بگیرد، ممکن است خشم مردم یک ناحیه علیه بیمارستان ها و درمانگاه هایی که از این بیماران نگهداری می شود، برانگیخته شود که شنیده ها می گوید شده است. مثلا همین امشب در استان هرمزگان به یک بیمارستان حمله شده است و بخشی از آن به آتش کشیده شده است. بهانه حمله، نگهداری از بیماران کرونایی است….به قول لورکا، آب دریاها سخت تلخ است آقا!