صالح نظری − در قسمت اول و دوم مقاله آیات مربوط به ولایت مورد بررسی قرار گرفت، در این قسمت به موضوع “ولایت تکوینی و ولایت تشریعی” خواهیم پرداخت، برای بررسی موضوع نظرات آیت الله صافی گلپایگانی را، که در کتابی به همین نام منتشر شده است، آورده و آن را نقد خواهیم کرد.

 آیت الله صافی معترف است که موضوع “ولایت تکوینی و ولایت تشریعی” اصطلاح ساخته قرن اخیر است و در قرآن و سنت و روایات چنین واژه‌ای به کار نرفته است. ایشان می‌نویسد: «بديهى است بحث ما در اين رساله، بحثى علمى، اعتقادى و دينى است و بحث لفظى نيست، و فرق نمىكند كه خصوص اين لفظ (ولايت تكوينى و تشريعى) در قرآن مجيد و احاديث شريفه باشد يا نباشد؛ زيرا اگر لفظ و اصطلاحى در قرآن و حديث نباشد، دليل بر آن نيست كه معنايى كه از آن اراده مىشود و براى آن اصطلاح كردهاند، به الفاظ و تعابير ديگر در قرآن و حديث بيان نشده و مورد نفى و اثبات قرار نگرفته باشد و نتوان حق يا باطل بودنِ آن معنى را از كتاب و سنت استفاده نمود. چنانكه بعضى از علماى أعلام در جواب سؤالى كه از ايشان شده، طفره رفته گفتهاند: “اين دو لفظ (ولايت تكوينى و تشريعى) در آيات و احاديث وارد نشده است و معنايشان را از كسانى بپرسيد كه آنها را اصطلاح و اختراع كردهاند”.»

تعریف ولایت، تکوین و تشریع

ولایت مطابق نظر لغویون به معنای دوستی، محبت، یاری و همفکری است و تکوین به معنای آفرینش جهان و تشریع به معنای قانونگذاری است و جمع آنها یعنی ولایت تکوینی (دوستی آفرینش جهان) و نیز ولایت تشریعی (دوستی قانونگذاری) عبارت غلطی است، البته خدا آفریننده جهان است به جهت خالق و قادر بودن و دوست مخلوقات مومن خود می‌باشد و همچنین است رسول او که حق قانونگذاری دارد ونیز دوست مومنین است.

قدرت تکوینی خداوند از آیه “اذا اراد شیئ ان یقول له کن فیکون ” ” وقتی به چیزی اراده کند همین که گوید باش پس می‌باشد” گرفته شده است و به تعبیری “اراده تکوینی” خداوند گفته شده است یعنی آفرینش هر چیزی به صرف اراده خداوند صورت می‌گیرد و تبدیل “اراده تکوینی” به “ولایت تکوینی” به جهت سوء استفاده بکار رفته است و اینکه خداوند در مقام تشریع (قانونگذاری) برای انسان صاحب اختیار دارای چنین حقی است حق تشریع الهی نامیده می‌شود بنابراین ولایت تشریعی نیز عبارت نادرستی است.

عبارت کتاب آیت الله صافی با شماره مشخص شده ونقد آن در ذیل آن آمده است:

۱ ـ پرهيز از غلوّ و شرك واجب است و ضلالتى از آن بدتر و تاريكتر نيست.

۲ ـ پيغمبر و ائمّه اطهار عليهمالسّلام انسانهاى نمونه و بشرهاى مافوقند؛ بايد فضايل و مقامات و درجات بلند آنان را تصديق كرد.

○ نقد: اینکه از نظر ما چه کسی انسان نمونه است بسته به باورهایمان دارد و اینکه از چه جهتی به موضوع نگاه کنیم نیز انتخاب انسان نمونه متفاوت می‌شود حال اگر از منظر یک مسلمان به موضوع نگاه کنیم و انسان نمونه را از منظر باورهای دینی بنگریم بدیهی است انتخاب ما بنیانگذار این دین خواهد بود مانند باورمندان به سایر ادیان که از منظر آنان بنیانگذار دینشان انسان نمونه است، اما کلمه بشر مافوق قدری احساسی است و یادآور مافوق بشر است، نکته دوم تعمیم انسان نمونه به ائمه شیعه است این مورد نیز درباره باورمندان به تشیع معنا دارد هر چند اطلاق انسان نمونه درباره امام علی و امام حسین بیشتر معنا دارد تا سایر ائمه که شیعیان عمدتأ اطلاعات چندانی درباره آنان ندارند، بنابراین تصدیق فضائل و مقامات و درجات آنان فقط می‌تواند بر اساس باورمندی انجام پذیرد.

۳ ـ قول به استقلال بندگان در افعال و كارها، شرك و تفويض، و باطل و محال است.

۴ ـ استقلال غير خدا در امر خلق و رزق و إماته و إحيا و تدبير امور كاينات كلاً يا بعضاً، يا به عبارت ديگر، ولايت تكوينيه مستقله مطلقه عامّه يا غير عامّه، تفويض و شرك و غلوّ و باطل و محال است.

○ نقد: هیچ موجودی بدون خواست خدا قادر به انجام کاری نیست. این باور همه معتقدان به خداست و آنچه انسان انجام می‌دهد توانائی است که خداوند به ما داده است و بر اساس آن بشر به میزان توانائیش قادر است در طبیعت تصرف کند و هر چه علم و آگاهیش بیشتر باشد به همان میزان قادر به تصرف در طبیعت است.

نویسنده در عالم خیال سیر می‌کند، علم داناترین ما انسان‌ها مانند گردی است در برابر کوه، چه رسد به دایره عمل ما، اما ایشان از تدبیر امور کائنات سخن می‌گوید! تنها مشکلش این است که مستقل از خدا غلو و شرک است.

۵ ـ قدرت و ولايت عبد بهطور غيرمستقيم و باذنالله و بر حسب نظام متقن الهى بر اماته و احيا و شفاى بيماران، و خلق و رزق و تصرف در اكوان ـ نه به عنوان اداره امور و خلق خلايق و سازمان دادن كاينات، بلكه طبق حكم مصالح عارضى و ثانوى در داخل اين سازمان ـ شرك و غلوّ و تفويض نيست، بلكه اعطاى اين قدرت به بعضى از بندگان، طبق حكمت و مصلحت لازم است. و اطلاق برخى از أسمأَ الحسنى بر عبد، به لحاظ افعالى كه از عبد طبق اين قدرت و ولايت صادر مىشود، با وجود قرينه حاليّه يا مقاليّه اى كه نحوه اطلاق آن اسم را، و اينكه به ملاحظه اتّصافِ ذات بهطور استقلال به مبدء آن نيست، معلوم سازد، جايز است، چنانكه عهدهدار بودن بشر مناصبى را ـ مانند ملائكه ـ غلوّ نمىباشد و با بشريّت او منافى نيست.

○ نقد: ایشان قدرت تصرف در کائنات را به اذن الله مجاز می‌داند و بلکه لازم و به حکمت و مصلحت می‌داند اما توضیح نمی‌دهد که چه حکمت و چه مصلحتی باعث این الزام است و اینکه چه نیازی به این دخالت وجود دارد، آیا به صرف اینکه منافی بشریت نیست کافی برای پذیرش این عقیده است.

بشر امروز نمی‌تواند به اندازه یک ثانیه گردش زمین به دور خودش را تغییر دهد می‌تواند تصرف در کائنات کند؟؟ چگونه قابل فهم است که خداوند به کسی بنا به حکمت و مصلحتش چنین اجازه‌ای داده است؟

۶ ـ چنانكه تصرّف و ولايت مذكور در بند “۵” به اعطاى قدرت بر تصرّف از جانب خدا جايز است، به واسطه علوم اكتسابى و يا به تعليم خدا و علوم لدنّى به اسباب و مسبّبات نيز بهطور كلّى يا جزئى ممكن است.

○ نقد: تصرف در حد محدود – چیزی در حد صفر مطلق – در مقیاس کائنات توسط علوم اکتسابی صورت می‌پذیرد و اما تصرف با تعلیم الهی و علم لدنی تخیلی بیش نیست، حداقل اینکه ادعای بلا دلیل است.

۷ ـ ولايت و قدرت تصرّف در اكوان، به اين نحو كه اشياء را خداوند متعال تكويناً فرمانبر و مطيع او قرار دهد، مانند نرم شدن آهن براى داود نبى، على نبيّنا وآله وعليه السّلام، جايز است و شرك و تفويض نيست.

○ نقد: اکوان (طبیعت) تابع هیچ کس نیست بلکه تابع خواص موجود در آنهاست، نرم شدن آهن تابع میزان حرارتی است که به آن داده می‌شود، داود نبی به آن آگاهی داشت لذا موفق به نرم کردن آهن بود.

۸ ـ عهدهدار بودنِ اداره تمام سازمان كاينات، بهطور غير مستقل و طبق قضا و قدر الهى و به عنوان مأموريّت از جانب خدا، و عاملِ اجراى اراده حق و وسيله و واسطه بودن ـ مانند ملائكه مقسّمات و مدبّرات ـ شرك و غلوّ و منافى با توحيد نيست، امّا چون با بسيارى از آيات قرآن و احاديث، منافات دارد، قولِ به آن در حق نبىّ و ولىّ، محتاج به دليل قاطعى است كه قرينه بر صرفِ آيات و روايات مزبور از ظواهرشان باشد. بله، بهطور موجبه جزئيّه اين مقام براى ملائكه و بشر ثابت است و شكّى در آن نيست.

○ نقد: خوشبختانه جناب صافی اداره کل کائنات را توسط بشر را رد می‌کند (برایش دلیل قاطع ندارد)، اما در حد محدود را می‌پذیرد و نام آن را ولایت تکوینی می‌گذارد.

۹ ـ ولايت شخص بر نفس خود و آنچه مسخّر بشر است، تفويض نمىباشد.

○ نقد: رفتار فیزیکی بشر دو گونه است رفتاری که خارج از اراده بشر است مانند فعالیت سلولها، کبد و کلیه… که بیش از ۹۹درصد رفتار فیزیکی بدن را تشکیل میدهد و رفتارهای ارادی انسان و این همان چیزی است که ما بر آن تسلط داریم و جناب صافی آن ولایت تکویتی می‌نامد.

۱۰ ـ بعضى خوارق و معجزاتى كه به وسيله انبيا و اوليا اظهار مىشود، فعل خدا است و برخى معجزات، فعلِ شخص نبىّ يا ولىّ است.

○ نقد: هیچ معجزه‌ای کار نبی نیست، قرآن معجزه را “آیت” نامیده یعنی نشانه خدا، نه نشانه رسول لذا انبیاء همزمان با سایر مردم نسبت به آنچه اتفاق می‌افتاد آگاهی می‌یافتند.

۱۱ ـ ولايت تكوينيّه ـ كه تكوينيّه صفت ولايت باشد ـ به هر قسم و به هر نحو فرض وتصوّر شود، حتّى مستقلّه و ذاتيّه، حادث و غير ازلى و تكوينى خواهد بود، و از سنخ ولايت ازليّه و غير حادثه نيست. و اگر تكوينيّه صفت به حال متعلق موصوف گرفته شود، شامل ولايت ازليّه الهيّه بر امور تكوينيّه نيز مىشود.

۱۲ـ علت فاعلى آفرينش، اراده خداوند متعال است، و پيغمبر و ائمّه اطهار، عليهم الصّلوةُ والسَّلام، علّت غايى مىباشند.

○ نقد: اشکال اول این است که پیامبر و ائمه شیعه را بهم می‌چسباند تا هر آنچه به پیامبر مربوط است به ائمه شیعه هم مربوط باشد.

هیچ نشانه‌ای در قرآن و سنت وجود ندارد که نشان دهد هدف غائی از خلقت، نبی گرامی بوده است چه رسد به ائمه شیعه اما اینکه انبیاء عظام انسانهای برگزیده بوده‌اند و اسوه و الگوی سایر بشر بوده‌اند قرآن به آن تاکید دارد.

این نوع تفکر که علت غائی آفرینش کائنات شخص و یا اشخاص معینی بوده است همه آفرینش و از جمله سایر ابناء بشر را صرفأ وسیله و ابزار آن هدف معرفی می‌کند و به تعبیری همه انسان‌ها را بی ارزش و صرفأ ابزار آن اشخاص می‌داند و این بر خلاف روح آیات قرآنی است، قرآن همه مخلوقاتش را در مسیر سیر الی الله می‌داند و هر کس را به میزان ایمان و عمل صالحش می‌سنجد و برای همه به میزان تقرب و عبودیتش ارج می‌نهد.

۱۳ـ اعتقاد به اينكه تكويناً، وجود امام و منزلت و اثر او در عالم كبير، به منزلت و اثر قلب در عالم صغير، و هسته مركزى اتم و شمس در منظومه شمسى است، و به عبارت ديگر، تكويناً وجود پيغمبر و امام، در تربيت و رسيدن فيض الهى به ساير ممكنات و بقا و فعليّت استعدادات و رشد و كمال آنها مؤثّر است، غلوّ و شرك و تفويض نيست و احاديث معتبر بر آن دلالت دارد.

○ نقد: استفاده از تشبیهات و استدلال بر پایه آن دور از شان یک بحث علمی و عقیدتی است، اینکه در عالم وحوش قوی ضعیف را از بین می‌برد مجوز پایمال کردن حقوق اقلیت بر اکثریت نمی‌شود و نیز اینکه همه سیارات دور خورشید می‌چرخند مجوز چرخش انسان‌های ضعیف دور انسان قوی نمی‌شود، استفاده از هر تشبیهی در استدلال گاهی به ضد خود بدل می‌شود، در گردش اجرام همه به دور هم می‌چرخند و این چرخش به دو عامل بستگی دارد، یک اینکه متناسب با جرمشان می‌باشد و دوم اینکه متناسب با سرعت دورانی (نیروی جانب به مرکز) آنان است مثلأ دو هم جرم، بنا به تعادل در مجذور فاصله شان (نیروی جاذبه) و سرعت دورانی (نیروی جانب به مرکز) به دور هم و همسان می‌چرخند و در اجرام نابرابر باز هر دو نسبت به هم می‌چرخند اما دایره چرخش جرم کوچکتر بزرگتر است از دایره چرخش جرم بزرگتر، آیا می‌توان گفت آنکه جرم بیشتر دارد فضلیت بیشتری دارد یا آنکه سرعت دورانی بیشتری دارد افضل است؟ آیا می‌توان گفت قلب از کبد مهمتر است؟ هر عضوی به نوبه خود دارای اهمیت است، نبود هر عضوی خلل در عالم صغیر (جسم انسانی) است.

اما اینکه تکوینأ وجود پيغمبر و امام، در بقا و فعليّت استعدادات و رشد و كمال انسانها مؤثّر است، نیز نادرست است. اولأ بقای انسان‌ها به وجود شخص دیگر وابسته نیست ثانیأ هزاران راه در رشد انسان موثر است و یکی از آنها از راه تربیت انبیاست.

آنچه تکوینأ خداوند در وجود انسان قرار داده، فطرت کمال جوئی است تا راه رشد را بیابد و ارسال انبیا جهت یادآوری همین فطرت است.

۱۴ـ همانطور كه عالم صغير و غيبِ وجود بشر را، عقل او اداره مىنمايد و بر آن حكومت دارد، همين طور امام براى اداره امور عباد و رتق و فتق و حلّ و فصل و تنظيم شؤون آنها، حكومت و ولايت دارد، كه جامعه را به سوى فلاح و رستگارى رهبرى نمايد، هر چند اين رهبرى و ولايت، جعلى، و رهبرى عقل و فرمانبرى اعضا و جوارح از او تكوينى است.

○ نقد: باز استفاده از تشبیه، چون در بدن عقل سایر اعضا را اداره می‌کند پس امام آنهم ائمه شیعه باید بر مردم حکومت کنند!! قبل از اسلام را بگذریم، چون در طول ۱۴۰۰ سال ائمه شیعه (به جز ۴ سال) حکومت نکردند، جامعه بشری وحشیانه و غیر عقلانی اداره شده و روی فلاح و رستگاری ندیده است!! اگر این چنین است چرا حکومت نکردند و باعث فلاکت جامعه بشری! شدند مگر عقل از اعضا بدن اجازه می‌گیرد تا به آنها فرمان دهد؟ مگر اعضا مجبور به اطاعت از عقل نیستند؟ ایشان فرمان می‌داد وما هم مجبور به اطاعت بودیم!! چرا چنین نشد و نخواهد شد؟ زیرا این تشبیه نادرست است، نه آنان بدون خواست مردم حکومت می‌کنند (آنهم اگر بخواهند) و نه مردم مجبور به اطاعت هستند.

۱۵ـ بر حسب ظواهر آيات و احاديث، خلق مجردات و ارواح و ماديّات و اجسام از عدم، بلاواسطه فعل خدا است و تمام اينها خلق او مىباشند، و فاعل و علّت حقيقى فقط ذات بى زوال او است، و اطلاق علّت، به معنى مؤثّر در وجود و خلق شىء، در حق چيزى و كسى جز او، جايز نيست، امّا خلق چيزى از مادّه ـ مثل صورت پرنده از گل، يا شير از صورت پرده ـ به اذن و طبق مصالح ثانوى و عارضى، جايز است، و واقع شده است.

○ نقد: ایشان خلق به مفهوم از عدم به هستی شدن را مخصوص خدا می‌داند اما جان بخشیدن به موجود بی جان را به اذن خدا ممکن می‌داند، مثال اش جان بخشیدن به پرنده گلی توسط حضرت عیسی به اذن خداست (نقل از قرآن) و زنده کردن تصویر شیر در پرده توسط امام رضا در مجلس مامون عباسی است (نقل از روایت) که صحت روایت قابل اثبات نبوده و مورد تردید است.

۱۶ـ پيغمبر و امام، مجارىِ فيض خدا مىباشند، به اين معنى كه علّت غايى آفرينش هستند، و براى آنها و به طفيل وجود آنها عالم آفريده شده و فيض وجود به تمام كاينات، به طفيل و بركت وجود آنها مىرسد.

○ نقد: همه مطالب گفته شده مقدمه بود تا این جمله گفته شود.

مجاری فیض خدا بیشمار است و پیامبران الهی و اولیاء خدا هم از مجاری فیض خدا هستند و باور به محدود کردن آن به عدد انگشتان دست جفا در حق سایر انبیاء و اولیاء خداوند است، غایت آفرینش نیز همه موجودات هستند نه تعدادی محدود.

تصور اینکه همه موجودات از جمله همه انسانها برای این تعداد محدود و به طفيل وجود آنها آفريده شده‌اند تخیلی بیش نیست و هیچ آیه‌ای از قرآن چنین چیزی را تایید نمی‌کند.

اگر باور کنیم که فیض وجود (عامل بقای موجودات) توسط غیر خدا است عین شرک و نسبت به آن موجودات غلو است، به تعبیر دیگر باید باور کنیم اگر آنان نباشند و یا نخواهند هیچ موجودی بقا نخواهند داشت.

تفویض یعنی خداوند بعضی از اختیارات خود را به دیگری واگذار نموده وخود را بازنشسته کرده است و جمله فوق واگذار کردن بقای موجودات به دیگران و باز نشسته کردن خداست و تفئیض شرک است.

اگر بپذیریم فیض وجود (عامل بقای موجودات) توسط موجودی غیر خدا صورت می‌گیرد پس رزق و روزی و حیات و ممات همه موجودات دست آنان است و عملأ آنان خدایان سایر موجودات هستند و بهتر است آنان عبادت شوند و از آنان کمک و استعانت خواست و این دقیقأ بر خلاف قرآن است که از ما می‌خواهد “فقط خدا را بپرستیم و فقط از او یاری جوئیم” و این جمله روزانه حداقل ده بار تکرار کنیم.

مهمتر اینکه به فرض محال خداوند کس یا کسانی را برای افاضه فیض انتخاب کرده است، جناب صافی از کجا فهمیده‌اند خداوند این ۱۴ نفر مورد نظر او را برای افاضه فیض در نظر گرفته است؟ هر متولی دینی می‌تواند چنین ادعایی درباره صاحب دین خود بنماید، چرا باید فقط متولیان تشیع، حق چنین ادعایی را داشته باشند.

اشکال ندارد که فردی از شدت محبت به اولیاء دینش از آنان اسطوره بسازد و در حق آنان بزرگ نمایی کند اما به خدایی رساندن آنان جز گمراهی را نصیب خود نمی‌کند خصوصأ که او توسط گروهی عوام عالم دین شناخته شود که باعث گمراهی دیگران نیز می‌شود.

۱۷ـ اينكه گفته شود، پيغمبر و امام مجارى فيض هستند، به اين معنى كه مشيّت الهيّه بر اين قرار گرفته است كه فيض خود را طبق تقديرات الهيّه و واقعيّه از اين مجارى ـ كه مأمور و مكلّف و بلكه مفطور (نه به حدّ الجاء و اجبار) به فيضرسانى هستند، به فيضگيرندگان ـ إعطا كند، غلوّ و تفويض نيست و با مطالب حكما در صدور واحد از كثير و ربط حادث به قديم ارتباط ندارد و عباراتى مانند: “إِرادَةُ الرَّبِّ في مَقاديرِ اُمُورِه تَهْبِطُ اَلَيْكُمْ” مويّد اين كلام است. و اگر گفته شود اين سخن هم ـ با فرض اختيار فيضرسان ـ از شائبه تفويض خالى نيست گفته مىشود، در صورتى تفويض است كه به فرض عدم فيضرسانى، مستقيماً يا از مجارى ديگر امكان افاضه فيض نباشد و اختيار آنها تمام علّت در رسيدن فيض به سايرين باشد.

○ نقد: در اینجا جناب صافی می‌داند که مرتکب تفویض شده است و برای فرار از این اتهام می‌گوید چون به فرض عدم فيضرسانى پیامبر و امام خداوند می‌تواند مستقيماً يا از مجارى ديگر افاضه فيض کند پس تفویض نیست، عجبا بر اساس باور جناب صافی پیامبر و ائمه شیعه علت غائی آفرینش‌اند وخلقت همه کائنات به خاطر آنها بوده و خداوند بقای موجودات را به خواست آنان قرار داده و همه کارهای خدائیش را به آنان واگذار کرده و خود را بازنشسته کرده و جناب صافی آنقدر آنان را جسور می‌داند که ممکن باشد حتی از این واگذاری سرباز زنند و به ما اطمینان می‌دهد که اگر چنین شد، باز خود خدا استین بالا می‌زند و بقای وجود ما را تضمین می‌کند!! و چون چنین اطمینانی هست پس تفویض نیست!!

تا اینجا مسئله ولایت تکوینی مورد بررسی قرار گرفت حال باید دید نظر ایشان درباره ولایت تشریعی چیست؟

۱۸ـ ولايت حقيقى بر تشريع احكام و جعل قوانين وكليّه نظامات و در تمام شؤون، مختصّ به ذات احديّت است، و قبول نظامهاى غير شرعى، و آنچه منبعِ آن احكام و قواعد شرع و اوامر و نواهى و مقرّرات دينى نباشد، جايز نيست.

○ نقد: چنین نیست که همه قوانین و نظامات در تمام شئون توسط خداوند به پیامبران وحی شود، قوانین بر حسب نیاز‌های زمانه و در حد محدود توسط انبیاء بیان شده و عمومأ شامل کلیات است و گاهی وارد جزئیات شده است، در مورد اسلام پیامبر گرامی در حد نیاز زمانه خود که محصور در جزیره العرب بوده احکامی را از طرف خذاونذ تشریع نموده است به عنوان مثال حدود ۵۰ آیه از آیات قرآن بیان احکام است که آیات الاحکام معروف است و مقداری از احکام هم به عنوان سنت نبوی وجود دارد که نیاز قوانین زمانه خود را می‌داد اعم از احکام عبادی یا احکام حکومتی، البته بعضی احکام خکومتی الان نیز کارساز است و دسته از آن هم اکنون کارائی خود را از دست داده است مانند احکام برده داری، جزیه و…

بسیاری از قوانین مورد نیاز جامعه هست که اصلأ در کتاب و سنت وجود ندارد، اگر بنا بود تمام قوانین مورد نیاز جامعه تا آخرالزمان توسط نبی اکرم بیان شود نیاز به یک کتاب خانه بود که بتوان آن کتب قوانین را در آن جا داد، ایشان به عنوان عضو شورای نگهبان بسیاری از قوانین را به جهت خلاف شرع رد می‌کرد و بعد به عنوان عضوی از مجمع تشخیص مصلحت نظام آن قانون را تصویب می‌نمود به تعبیری قوانین غیر جایز را جایز می‌نمود بنابراین ادعای فوق بی اعتبار است.

۱۹ـ تفويض مطلق امر دين به پيغمبر و امام، كه بهطور كلّى و بدون وحى و الهام، هر چه را بخواهند حلال، و هر چه را بخواهند حرام نمايند، باطل است.

○ نقد: ظاهرأ از نظر جناب صافی آن احکامی که در قرآن است وحی است و آن احکامی که در سنت نبوی است الهام به رسول است و نیز آن احکامی که ائمه شیعه بیان کرده‌اند الهام است، البته دلیل قانع کننده‌ای برای الهام به ائمه وجود ندارد.

۲۰ـ تفويض بيان حكم به امام، كه هر وقت مصلحت بداند “ما أوْحَى اللهِ بِهِ اِلَى النَّبي” را بيان كند، جايز است و اشكالى ندارد.

○ نقد: این توجیهی برای الهی نشان دادن احکام صادره از ائمه شیعه است که نشان دهد آنان از آنچه به رسول نازل شده اطلاع دارند ولی چون پیامبر مصلحت نمی‌دانست آن را بیان کند بیان آن احکام را به ائمه واگذار نموده است تا آنان در وقت مقتضی آن احکام را بیان نمایند، این توجیه برای آن است که شبهه جعل احکام به ائمه وارد نشود.

۲۱ـ تفويض تشريع، فىالجمله و در موارد معدوده و مقتضيه ـ مثل تعيين بعضى امور كه بر حسب روايات مصلحتِ آزمايش و تربيت عباد يا مصلحت ديگر نُبَوات اقتضا نمايد ـ به شخص پيغمبر جايز است.

○ نقد: یعنی پیامبر می‌تواند بدون الهام از خدا جعل احکام کند.

۲۲ـ نظام امامت و حكومت شرعى و اسلامى، از عصر پيغمبر صلىالله عليه و آله تا حال باقى و مستمر و برقرار است، و در هيچ عصر و زمان، و در هيچ نقطه و مكان منقطع نشده و نخواهد شد.

○ نقد: ظاهرأ جناب صافی چشم به واقعیت بسته است و خیال می‌کند که حکومت شرعی و اسلامی پیامبر گرامی هنوز هم ادامه دارد و حتی این حکومت عالمگیر هم هست! واقعأ جای تعجب است که یک عالم دینی مدعی مرجعیت تا این حد برای استحمار شیعیان متوسل به هر رطب و یابسی برای به کرسی نشاندن عقاید خود بشود!

۲۳ـ بر هر مسلمان واجب است كه از اين نظام پيروى نموده و آن را حاكم بداند و فقط اطاعت از اين نظام نمايد و هر كس از اطاعت اين نظام بيرون باشد، از ولايت و اطاعتِ خدا خارج است.

○ نقد: جناب صافی از کدام نظام باید پیروی کنیم؟ از ۱۴۰۰ سال فقط ۱۰ سال عصر رسول گرامی و ۵ سال عصر امام علی حکومت اسلامی بوده که گذشته است و اکنون نیز ۳۳ سال حکومت سلطنتی مطلقه استبدادی اسلامی را شاهد هستیم، فقط از کدام نظام اطاعت کنیم که اگر اطاعت نکنیم از ولایت!! و اطاعت خدا!! خارج شده ایم؟

نتیجه ولایت تکوینی و ولایت تشریعی که اینهمه اصرار بر آن می‌شود مشخص شد:

− ائمه شیعه را خداگونه ببین و بدان “پيغمبر و امام، مجارىِ فيض خدا مىباشند، به اين معنى كه علّت غايى آفرينش هستند، و براى آنها و به طفيل وجود آنها عالم آفريده شده و فيض وجود به تمام كاينات، به طفيل و بركت وجود آنها مىرسد”.

بر هر مسلمان واجب است كه از اين نظام (حکومت ائمه و فقهای شیعه) پيروى نموده و آن را حاكم بداند و فقط اطاعت از اين نظام نمايد و هر كس از اطاعت اين نظام بيرون باشد، از ولايت و اطاعتِ خدا خارج است.

***

● ضمیمه:

ولایت در نهج البلاغه

بحث “ولایت در قرآن” موضوع بخش‌های یک تا سه این نوشته بود. در قسمت اول و دوم مقاله آیات مربوط به ولایت مورد بررسی قرار گرفت، در قسمت سوم موضوع “ولایت تکوینی و ولایت تشریعی” نقد شد. اینک در این ضمیمه، به موضوع ولایت در نهج البلاغه می‌پردازیم و دیدگاه امام علی را در این باره جویا می‌شویم.

از مشتقات “ولی” در نهچ البلاغه معانی مختلفی به دست می‌آید که ذیلأ به آن می‌پردازیم.

I. عباراتی که مشتقات “ولی” استفاده شده و مراد آن رویگردانی و بازگشتن است.

۱) عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ الدَّهْرَ يَجْرِي بِالْبَاقِينَ كَجَرْيِهِ بِالْمَاضِينَ لَا يَعُودُ مَا قَدْ وَلَّى مِنْهُ وَ لَا يَبْقَى سَرْمَداً مَا فِيهِ فِعَالِهِ كَأَوَّلِهِ (خطبه ۱۵۶)

اى بندگان خدا، زمانه براى آيندگان آن طور مى‏گذرد كه براى گذشتگان گذشت و چرخ زمان به عقب بر نمى‏گردد و چيزى سرمدى و جاودانه نمى‏ماند پايان كار روزگار هماند كارهاى نخستين آن است.

۲) وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ كَالصِّنْوِ مِنَ الصِّنْوِ وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا (نامه ۴۵)

من و رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) چون دو شاخه هستم از يك درخت و مثل پيوستگى آرنج به بازو. قسم به پروردگار اگر عرب در جنگ با من متحد شود روى از آنان بر نمى‏گردانم و اگر مهلت دهد به جنگ به همه آنها خواهم شتافت.

II. عباراتی که مشتقات “ولی” استفاده شده مراد از آن دوستی است

۱) ثُمَّ تَقُولَ عِبَادَ اللَّهِ أَرْسَلَنِي إِلَيْكُمْ وَلِيُّ اللَّهِ وَ خَلِيفَتُهُ لِآخُذَ مِنْكُمْ حَقَّ اللَّهِ فِي أَمْوَالِكُمْ فَهَلْ لِلَّهِ فِي أَمْوَالِكُمْ مِنْ حَقٍّ فَتُؤَدُّوهُ إِلَى وَلِيِّهِ

فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ لَا فَلَا تُرَاجِعْهُ وَ إِنْ أَنْعَمَ لَكَ مُنْعِمٌ فَانْطَلِقْ مَعَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخِيفَهُ أَوْ تُوعِدَهُ أَوْ تَعْسِفَهُ أَوْ تُرْهِقَهُ فَخُذْ مَا أَعْطَاكَ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ (نامه ۲۵)

و بعد بگو: اى بندگان خدا مرا ولىّ خدا و خليفة اللَّه براى گرفتن حق اللَّه به سوى شما فرستاده آيا در ميان اموال شما حق اللَّه وجود دارد كه بگيرم و به دست ولى اللَّه بدهم؟

اگر كسى گفت: نه، با او كارى نداشته باش و اگر كسى گفت: آرى نزد من هست بدون آنكه او را بترسانى و يا بر او سختگيرى كنى همراهش برو و از طلا و نقره هر چه مى‏دهد بگير

۳) وَ مِنْ هَذَا الْعَهْدِفَإِنَّهُ لَا سَوَاءٌ إِمَامُ الْهُدَى وَ إِمَامُ الرَّدَى وَ وَلِيُّ النَّبِيِّ وَ عَدُوُّ النَّبِيِّ (نامه ۲۷)

آن امام كه به نيكبختى دعوت مى‏كند آن امامى نيست كه به گمراهى دعوت مى‏نمايد و آنكه دوست رسول اللَّه (صلّى اللَّه عليه و آله) است آن نيست كه دشمن پيامبر است.

۴) انَّ وَلِيَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ (کلمات قصار ۹۲)

دوست پيامبر حضرت محمّد (ص) كسى است كه اطاعت پروردگار كند، هر چند كه با پيامبر نسبت فاميلى نداشته باشد و دشمن حضرت محمّد (ص) كسى است كه معصيت پروردگار كند، اگر چه از اقوام نزديك آن گرامى باشد.

III. عباراتی که مشتقات “ولی” استفاده شده مراد از آن خونخواهی است

۱) أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُكُمْ وَ الْيَوْمَ عِبْرَةٌ لَكُمْ وَ غَداً مُفَارِقُكُمْ إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِيُّ دَمِي وَ إِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِيعَادِي وَ إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِي قُرْبَةٌ وَ هُوَ لَكُمْ حَسَنَةٌ فَاعْفُوا (أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَاللَّهُ لَكُمْ) (نامه ۲۳)

من ديروز يار و همنشين شما بودم و امروز براى شما درس عبرتم و فردا از بين شما مى‏روم اگر زنده ماندم كه خودم اختيار خونم را دارم و اگر شهيد شدم مرگ وعده‏گاه من است و اگر ببخشم، بخشش برايم وسيله قرب به پروردگار است و براى شما كار پسنديده‏اى است. بنا بر اين ببخشيد (آيا دوست نداريد كه خداوند شما را بيامرزد).

IV . عباراتی که مشتقات “ولی” استفاده شده مراد از آن شایستگی و سزاواری است

۱) أَمَا وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ ليَظْهَرَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ عَلَيْكُمْ لَيْسَ لِأَنَّهُمْ أَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْكُمْ وَ لَكِنْ لِإِسْرَاعِهِمْ إِلَى بَاطِلِ صَاحِبِهِمْ (خطبه ۹۶)

بدانيد به آن خدايى كه جانم در دست اوست، اين مردم (ياران معاويه) بر شما پيروز خواهند شد و اين پيروزى بدان خاطر نيست كه آنها از حق پيروى كردنشان بهتر از شماست، بلكه بدين جهت است كه آنها در پيروى از باطل و دستورهاى فرمانروايشان سرعت مى‏بخشند.

۲) قَدْ تُكُفِّلَ لَكُمْ بِالرِّزْقِ وَ أُمِرْتُمْ بِالْعَمَلِ فَلَا يَكُونَنَّ الْمَضْمُونُ لَكُمْ طَلَبُهُ أَوْلَى بِكُمْ مِنَ الْمَفْرُوضِ عَلَيْكُمْ عَمَلُهُ (خطبه ۱۱۳)

به تحقيق خداوند تبارك و تعالى روزى رساندن به شما را به عهده گرفته و هر انسان از جانب او به عبادت و عمل امر شده است. بنا بر اين به طور قطع و يقين نبايد بدست آوردن چيزى كه خداوند ضامن رساندن آن شده از چيزى كه او انجام آن را واجب كرده در نظرتان بهتر باشد.

۳) فَإِسْلَامُنَا قَدْ مَا سُمِعَ وَ جَاهِلِيَّتُنَا لَا تُدْفَعُ وَ كِتَابُ اللَّهِ يَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ)

وَ قَوْلُهُ تَعَالَى (إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ) فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَى بِالْقَرَابَةِ وَ تَارَةً أَوْلَى بِالطَّاعَةِ (نامه ۲۸)

بنابراين اسلام ما به گوش همه رسيده و شرف ما در جاهليت جاى انكار ندارد و كتاب خدا براى ما جمع نموده‏ آنچه را به ما نرسيده و لذا فرموده خداى سبحان است كه «در كتاب خدا بعضى از خويشاوندان بر بعضى ديگر اولى و برترند»

و نيز فرموده كه «سزاوارترين مردم به ابراهيم آنانند كه پيرو او شدند و اين پيامبر (صلّى اللَّه عليه و آله) و آنهايى كه ايمان آوردند و خداوند يار مؤمنين و گروندگان است» پس يك بار به خاطر خويشاوندى با رسول اللَّه (صلّى اللَّه عليه و آله) سزاوارتريم و يك بار هم به خاطر طاعت و بندگى پروردگار.

۴) اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ أَكْفَئُوا إِنَائِي وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي حَقّاً كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَيْرِي (خطبه ۲۰۸)

خداوندا از تو جهت انتقام از قريش و آنهايى كه ياريشان كردند، يارى مى‏طلبم چرا كه آنها پيوند خويشاونديم را قطع كردند و كار را بر من واژگون نمودند و در غصب و ضايع كردن حقى كه من از ديگران بدان سزاوارتر بودم با هم متحد شدند

۵) إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ الْحَقَائِقِ فَالْعَصَبَةُ أَوْلَى (غرائب ۴)

چون زنان به بلوغ رسيدند خويشاوندان پدرى به آنان اولى‏ترند.

۶) أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَةِ (کلمات قصار ۴۹)

سزاوارترين مردم براى بخشش افراد خطاكار هستند كه از قدرت بيشترى در كيفر دادن برخوردار هستند.

۷) فإن كنت بالشورى ملكت أمورهم فكيف بهذا و المشيرون غيب و إن كنت بالقربى حججت خصيمهم فغيرك أولى بالنبي و أقرب (کلمات قصار ۱۸۱)

«اگر با شورا كار آنان را به دست گرفتى چه شورايى بود كه رأى دهندگان در آنجا نبودند». «و اگر از راه خويشاوندى بر مدّعيان دليل آوردى، ديگران از تو به پيامبر نزديكتر و سزاوارتر بودند.

۸) افْعَلُوا الْخَيْرَ وَ لَا تَحْقِرُوا مِنْهُ شَيْئاً فَإِنَّ صَغِيرَهُ كَبِيرٌ وَ قَلِيلَهُ كَثِيرٌ وَ لَا يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ إِنَّ أَحَداً أَوْلَى بِفِعْلِ الْخَيْرِ مِنِّي فَيَكُونَ وَ اللَّهِ كَذَلِكَ إِنَّ لِلْخَيْرِ وَ الشَّرِّ أَهْلًا فَمَهْمَا تَرَكْتُمُوهُ مِنْهُمَا كَفَاكُمُوهُ أَهْلُهُ (کلمات قصار ۴۱۴)

كار خير انجام دهيد و چيزى از آن را كوچك نشماريد كه كوچك آن بزرگ و كم آن فراوان است و نگوييد ديگران از بجا آوردن كار خير از من سزاوارترند كه به خدا قسم چنين خواهد شد. همانا خوبى و بدى را مردمانى هست هرگاه يكى از آن دو را رها كنيد اهلش آن را به جاى شما انجام خواهند داد.

۹) أَوْلَى النَّاسِ بِالْكَرَمِ مَنْ عَرَّقَتْ فِيهِ الْكِرَامُ (کلمات قصار ۴۲۸)

سزاوارترين مردم به كرم كسى است كه اهل كرم به او شناخته شوند.

.V عباراتی که مشتقات “ولی” استفاده شده مراد از آن به عهده گرفتن کاری است

۱) وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً (خطبه ۹۱)

و اگر دست از من برداريد من همانند يكى از شما خواهم بود. و در ميان كسانى كه ولايت و اداره امور را بدو مى‏سپاريد من شنواتر و فرمانبردارتر مى‏باشم. من اگر وزير شما باشم بهتر است از آنكه امير شما باشم.

۲) لما عوتب على تصييره الناس إسوة في العطاء من غير تفضيل أولى السابقات و الشرف‏ أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ وَ اللَّهِ لَا أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ وَ مَا أَمَّ نَجْمٌ فِي السَّمَاءِ نَجْماً وَ لَوْ كَانَ الْمَالُ لِي لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللَّهِ (خطبه ۱۲۶)

آن گاه كه با تندى به آن حضرت گفتند، چرا بيت المال را بر مبنای اولویت در سابقه و شرافت تقسيم نكردى فرمود: آيا به من دستور مى‏دهيد كه با ظلم به آنهايى كه كارهايشان را به عهده گرفته‏ام نصرت و پيروزى را طلب كنم به خدا قسم تا جهان برپاست و تا ستاره‏اى در آسمان در پى ستاره‏اى ديگر است اين كار را نخواهم كرد. اگر مال متعلّق به من بود بين مردم به طور مساوى تقسيم مى‏كردم حالا كه مال، مال اللَّه است.

۳( أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ تَضْيِيعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّيَ وَ تَكَلُّفَهُ مَا كُفِيَ لَعَجْزٌ حَاضِرٌ وَ رَأْيٌ مُتَبَّرٌ (نامه ۶۱)

اما بعد از حمد و ثناى الهى و درود بر حضرت محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله)، واگذاشتن كارى كه بر عهده انسان گذاشته شده و پرداختن به كارى كه مربوط به ديگران است، ناتوانى آشكار و فكرى غلط و هلاك‏كننده مى‏باشد.

۴( وَ وَلِيَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ حَتَّى ضَرَبَ الدِّينُ بِجِرَانِهِ (کلمات قصار ۴۵۹)

بر مردم فرمانروايشان فرمان راند، پس دين را به پا داشت و پايدارى كرد تا اين كه دين برقرار گرديد.

اگر به چهار عبارت فوق توجه کنیم در معنی “ولایت” که مراد به عهده گرفتن کاری است، حکومت به مفهوم دینی آن بدست نمی‌آید و نهایتأ می‌توان تکلف امور حکومت بدون قید ویژگی خاص الهی را بدست آورد.

نتیجه اینکه :

چنانچه از جملات نهج البلاغه پیداست هیچ تعریفی از نهج البلاغه نمی‌توان پیدا کرد که مفهوم “ولایت” منطبق با تعریفی باشد که متولیان مذهب تشیع از آن مراد دارند، خصوصأ نمی‌توان از آن اولی بالتصرف (تسلط بر مال و جان مومنین) را برای ائمه شیعه بدست آورد، بنابراین وقتی نمی‌توان ادعای تشیع درباره حکومت ائمه شیعه با آن ویژگی خاص را که امثال علامه طباطبائی بدست داده است باور کرد، به طریق اولی نمی‌توان ارزش خاصی برای حکومت فقیه (ولایت فقیه) قائل شد.

جائی که عقاب پر بریزد

از پشه لاغری چه خیزد

تمام هیاهوی باورمندان به “ولایت فقیه” را می‌توان فقط شیادی در برداشت از باورهای شیعی که خود آن دارای اعوجاج است، تلقی کرد.

پایان

بخش‌های پیشین:

ولایت در قرآن (۱): آیات “ولایت”

ولایت در قرآن (۲): نقد برداشت علامه طباطبایی از “ولایت”