“خانه عروسک معروف به نورا که در سال ۱۸۷۹ منتشر می‌شود، فصل نوئی در ادبیات اروپائی می‌گشاید و ایبسن را بزرگترین نمایش‌نویس عصر خود می‌کند.” این توصیفی است که امیر حسین آریان‌پور از ایبسن در کتاب «ایبسن آشوب‌گرای» می‌کند. آشوب‌گری و اسکاندیناوی اصلا با یکدیگر همخوانی ندارند ولی ایبسن بدون شک یک استثناء است که صفت آشوبگر واقعا برازنده اوست و این مساله را آریان‌پور به خوبی شکافته است. از میان نمایشنامه‌های ایبسن چهار نمایشنامه را که شخصیت اصلی آنها زنان هستند انتخاب کرده‌ام تا با نگاهی به این زنان نمونه از دید ایبسن نطفه‌های آغازین شکل‌گیری اندیشه برابری زنان در اسکاندیناوی را بهتر بشناسیم. این چهار نمایشنامه به ترتیب سال انتشار اینها هستند: خانه عروسک ۱۸۷۹، اشباح۱۸۸۱، روسمرس هولم ۱۸۸۶، هدا گابلر ۱۸۹۰. با نگاهی به سال انتشار نمایشنامه‌ها می‌بینیم که همگی در نیمه دوم قرن نوزدهم نوشته شده‌اند، روزگاری که چرخ صنعت در اروپا به حرکت درآمده است و ساختار اقتصادی نوئی شکل گرفته است که هر روز به سمت تحول پیش می‌رود. در این سیر تحول اجتماعی انسان جدیدی در حال تولد است انسانی که به تدریج به سوی باور به فردیت خود پیش می‌رود، انسانی که از یک سو از روابط جامعه فئودالی رها شده و از طرف دیگر هنوز جایگاه خود را در جامعه به خوبی باز نیافته است. تعریف جدیدی برای انسان بودن لازم است و در این تعریف جدید زنان نیز باید جایگاه خود را در جامعه در حال تحول باز تعریف کنند. مادام بواری (۱۸۵۷) اثر فلوبر نمونه بسیار خوبی از زنی است که “تولدی دیگر” می‌یابد اما بند ناف سنت که دور گلوی او پیچیده بود سبب مرگ او می‌شود. نکته‌ای که باید به آن توجه کنیم این است که مردانی چون فلوبر و ایبسن که با دیدی انتقادی به مساله زنان و ازدواج پرداختند هزینه طرح نظرات خود را که در زمان خود توهین به ساحت مقدس خانواده محسوب می‌شد نیز بر دوش کشیدند. آنها مورد حملات شدید کلامی، تمسخر و لعن و نفرین از طرف مخالفان قرار گرفتند.

خانه عروسک

یکی از اجراهای خانه عروسک، نوشته هنریک ایبسن

صحنه منزل توروالد هلمر و همسرش نورا است که با سه فرزند‌شان در شهر کریستیانیا (اسلو) زندگی می‌کنند. در شروع نمایش ما با خانواده‌ای آشنا می‌شویم که می‌تواند نماد کانون گرم خانواده باشد. همه چیز بر مبنای قراردادهای پذیرفته شده اجتماعی سامان داده شده است، نقش‌ها کاملا بر مبنای سنت حاکم بین زن و مرد تقسیم شده است و هر دو از این تقسیم کار راضی به نظر می‌رسند. تامین هزینه‌های زندگی به عهده مرد است و خانم خانه نیز مسئول خرید، مدیریت خانه و تربیت بچه‌ها است. مردی مهربان و زنی کدبانو. آرامشی که در آغاز بر صحنه می‌آید، آرامشی است ساختگی و مصنوعی همچون خانه عروسکی. داستان از شب کریسمس آغاز می‌شود با نوید روزهای بهتر برای خانواده چرا که توروالد هملر که وکیل است از سال نو شغل جدیدش را که ریاست بانک است شروع می‌کند با حقوقی به مراتب بیشتر از درآمد کنونی که دارد و همین دست ”نورا” را برای خرج کردن باز می‌گذارد و دیگر لزومی ندارد در خرج کردن حساب یک شاهی و صنار را داشته باشد. توروالد مردی است مهربان که از شوهر بودن خود احساس رضایت می‌کند و همسرش را با نام‌هائی چون “چکاوک” من و یا “سنجاب کوچولوی” من خطاب می‌کند. نورا نیز از اینکه با آواز خواندن و رقصیدن شوهرش را خوشحال می‌کند احساس رضایت می‌کند. اما در پس پشت این خوشبختی دنیای شکننده‌ای بنا شده است که با اولین ضربه از بیرون، همه چیز در هم می‌ریزد. نورا در می‌یابد که دیگر شوهرش را دوست ندارد و شبانه خانه و زندگی را ترک می‌کند.

نورا در خانه عروسک زنی است که بر مبنای ارزش‌های حاکم بر جامعه پذیرفته است که زن خانه باشد و از هرگونه فداکاری برای شوهرش دریغ نکند. او زنی است خانه‌دار، همسری است وفادار و مادری وظیفه‌شناس که انتظار دارد شوهرش نیز در وقت نیاز همین خصوصیات را داشته باشد. انتظاری که در شرایط بحرانی برآورده نمی‌شود، تجربه‌ای که نگاه او را به شوهرش، زندگی و اجتماع تغییر می‌دهد، او در جواب شوهرش که وظایف او را به عنوان همسر یادآوری می‌کند می‌گوید:

“دیگر به این قبیل وظایف اعتقادی ندارم، عقیده من این است که قبل از هر چیز”من” بشوم. همانطور که تو “تو” هستی. یا به هر صورت باید سعی کنم من هم مثل تو جزء افراد بشر حساب شوم. ” (ص۱۰۰)

نورا در می‌یابد که در زندگی زناشوئی‌اش عروسک ملوس شوهرش بوده و خودش نیز از اینکه عروسک باشد لذت می‌برده است و حالا دیگر نمی‌خواهد عروسک کسی باشد. آنچه که در نورا باعث تغییر می‌شود تاثیر اندیشه‌های روشنفکری از بیرون نیست بلکه نتیجه مستقیم تجربه‌های شخصی اوست. زمانی که در شرایط بحرانی شوهرش تنها به حفظ آبروی خود فکر می‌کند چشمان”نورا” بر روی واقعیت باز می‌شود و درمی‌یابد که او تنها عروسکی است برای بازی:

 “خانه ما همیشه حالت یک اتاق بازی را داشته است، من عروسک تو بوده‌ام. موقعی که با پدرم زندگی می‌کردم عروسک او بودم. در اینجا بچه‌های من هم عروسک من بودند” (ص۹۸)

نورا حلقه ازدواجش را تحویل می‌دهد و حلقه خودش را پس می‌گیرد و می‌گوید “ما باید کاملا آزاد باشیم” و خانه شوهر را شبانه بدون خداحافظی از بچه‌هایش ترک می‌کند.

اشباح

یکی از اجراهای اشباح، نوشته هنریک ایبسن

خانم هلن آلوینگ بیوه کاپیتان آلوینگ است که در ویلای خود همراه با خدمتکارش رژین آنگستراند زندگی می‌کند. او برای احترام به شوهر از دست رفته‌اش هزینه ساخت یک پرورشگاه را تامین کرده است و در حال تدارک مراسم افتتاح پرورشگاه است به همین دلیل تنها فرزندش که او را برای تحصیل از کودکی به پاریس فرستاده است و امروز که نقاش شناخته‌شده‌ای است برای شرکت در مراسم افتتاح پرورشگاه به نروژ آمده است. رژین خدمتکار خانواده دختر انگستراند است که مادرش را از دست داده و از کودکی نزد هلن زندگی کرده است، پدر روژین نجار است و ساخت پرورشگاه به عهده او بوده است و از طرفی به خاطر زیاده‌روی در مصرف مشروب چندان مورد احترام دیگران نیست. “ماندرز” کشیش منطقه که رابطه نزدیکی با خانواده داشته مسئول رسیدگی به حساب و کتاب‌های پرورشگاه است و قرار است در مراسم افتتاحیه نیز سخنرانی کند. صحنه نمایش خانه ییلاقی خانم آلوینگ در منطقه‌ای ساحلی در غرب نروژ است.

در مسیر نمایش، پرده‌ها یکایک به کنار می‌روند و تصویر زیبائی که جامعه از کاپیتان آلوینگ دارد رنگ می‌بازد. هلن که همچنان عنوان بیوه آلوینگ را با خود حمل می‌کند تصوری که کشیش از زندگی زناشوئی او داشته است را به کلی در هم می‌ریزد و شرح می‌دهد که شوهرش مردی عیاش و هرزه بوده و تنها به خاطر وظیفه‌ای که کشیش بر گردن او انداخت به ادامه زندگی با او تن داد. بر خلاف تصور مردم که فکر می‌کردند کاپیتان مرد مسئول و مدبری است این او بود که خانه را مدیریت می‌کرد نه شوهرش. هلن راز سر به مهری را نیز برای کشیش افشا می‌کند و می‌گوید دلیلی که رژین را در خانه خود نگاه داشته است این است که او دختر کاپیتان است از رابطه نا مشروعی که با کلفت خانه بر قرار کرده بود. راز دیگری که بر ملاء میشود بیماریi پسر خانم آلوینگ است که از پدرش به ارث برده، بیماری که به خاطر عیاشی پدرش به او انتقال داده شده است. پرورشگاهی که قرار بود افتتاح شود در اثر بی مبالاتی کشیش (شاید بی‌مبالاتی عمدی) شب قبل از افتتاح آتش می‌گیرد و بنائی که قرار بود چهره‌ای زیبا از مردی هرزه ارائه دهد خاکستر می‌شود.

کشیش متوجه چند کتاب در منزل خانم آلوینگ می‌شود که از بودن آنها در این خانه تعجب می‌کند و اولین سوالی که از خانم آلوینگ می کند این است:

کشیش: خانم آلوینگ این کتابها از کجا آمده است؟

خانم آلوینگ: این کتاب‌ها؟ اینها کتاب‌هائی است که من می‌خوانم.

در ادامه صحبت کشیش و خانم آلوینگ متوجه می‌شویم که این کتاب‌ها مورد تائید کلیسا نیستند و کار مشتی روشنفکر است که افکارشان جائی در نروژ ندارد. کتاب نماد فکر نو و جستجوی راهی جدید برای زندگی است. هلن زنی است که در برابر سنت‌های جامعه راه گریزی برای خود نیافته است و تسلیم “تمام افکار و عقاید منسوخ” پدران خود بوده است. در جامعه‌ای که از دید کشیش باید به وظایف مادری‌اش بیشتر فکر کند تا اینکه دنبال افکار گمراه‌کننده برود. هلن خود را با مادر رژین که با گرفتن مبلغی پول حاضر شد مهر سکوت بر لب بزند مقایسه می‌کند با این تفاوت که قیمت بهتری برای فروش خود دریافت کرده است. وقتی کشیش او را از این مقایسه منع می‌کند در جواب می‌گوید:

“نه اینقدرها هم تفاوت ندارند، فقط قیمتش فرق می‌کند، در آن مورد هزار و صد و بیست کرون نا قابل و در این مورد ثروت هنگفت. ” (ص ۱۴۹)

هلن به خاطر رعایت سنت‌ها و پیروی از امر کشیش آمال و رویاهای خود را پایمال کرده است، ولی رژین تن به این تسلیم نمی‌دهد و به دنبال آرزوهای خود می‌رود، تصمیمی که خانم آلوینگ از آن حمایت می‌کند، شاید به این امید که نسل جدید مانند او قربانی ارزش‌های منسوخ نشود:

«رژین: نه، نمی‌خواهم، یک دختر بیچاره باید از جوانی خودش حداکثر استفاده را بکند وگرنه پیش از اینکه متوجه شود فرصت از دستش رفته است. من هم نشاط زندگی را در خود احساس می‌کنم.» (ص ۱۸۸)

خواننده با خانم آلوینگ هم زمان هم احساس همدردی می‌کند و هم او را سزاوار سرزنش می‌داند.

رسمرس هلم

یکی از اجراهای رسمرس هولم، نوشته هنریک ایبسن

“رسمرس هولم” نام عمارتی اربابی است که نسل اندر نسل محل سکونت خانواده‌ای بوده است که همواره پاسدار ارزش‌های طبقه حاکم بوده‌اند و اینک محل سکونت “یوهانس اسمر” آخرین بازمانده این خانواده است. او کشیشی است که ردای کشیشی را از تن به در کرده و ایمان خود را نیز از دست داده است. در این عمارت به غیر از او “ربکا وست” که معلم سرخانه همسر کشیش بوده است نیز زندگی می‌کند. همسر کشیش در اثر فشار‌های روحی از روی پلی که در کنار آسیاب است با پریدن در رودخانه خودکشی کرده است. ربکا وست پس از مرگ همسر کشیش در این خانه مانده است و مدیریت عمارت را به عهده دارد. در مسیر نمایش به تدریج رازهای پنهان هر یک از شخصیت‌ها عیان می‌شود و به تدریج در طول نمایش سرپوش‌های سنگینی که بر روی احساسات و امیال ربه‌کا و کشیش قرار دارد به کناری می‌رود و با عیان شدن عمق این عواطف پایان دادن به زندگی را تنها راه رهائی برای خود می‌یابند و هر دو به شیوه همسر کشیش خود را به آب می‌سپارند و به یک معنا رهائی را در مرگ با یکدیگر می‌یابند.

“ربه کا وست” نقطه مقابل” نورا” در خانه عروسک است، او نه به دنبال تشکیل خانواده و بر آورده کردن نیاز‌های شوهر که تشنه قدرت و تسلط بر مرد است. او زنی است بی‌رحم که برای رسیدن به هدف خود همسر کشیش ”به آته” را به سوی جنون سوق داده تا آنجا که او دست به خودکشی زده است. او زنی است تیز هوش که خوب می‌داند چگونه دیگران را بازیچه دست خود قرار دهد، او در این عمارت اشرافی که هر گوشه آن یادآور پاسداری از ارزش‌هائی است که در برابر موج تجددطلبی به وحشت افتاده است هیچ ریشه‌ای ندارد. گذشته او در هاله‌ای از ابهام است، گذشته‌ای که او با تمام قوا تلاش می‌کند که به یاد نیاورد و حتی اگر بتواند آن را انکار کند. کرول مدیر مدرسه به این نقطه ضعف او پی برده است، نقطه ضعفی که می‌تواند برگ برنده‌ای برای کرول باشد. ربه‌کا راهی برای رهائی از گذشته ندارد گذشته‌ای که سایه سنگین خود را بر ذهن او چیره ساخته است تا آنجا که او در چنگال گذشته اسیر است. او که به گفته خودش زمانی در تب شهوت‌آلود دستیابی به کشیش می‌سوخته، دست رد بر سینه کشیش می‌زند چرا که زندگی در رسمرس هلم در او تحولی ایجاد کرده که انتظارش را نداشته است. تمنای جسمی به عشق مبدل شده است. او قبل از این تحول خود را اینگونه توصیف می‌کند:

“گمان می‌کنم اون زمان هر کاری را می‌تونستم پیش ببرم. چون اون زمان هنوز اراده بی‌باک و آزاده‌ام رو داشتم. ملاحظه سرم نمی‌شد، در برابر هیچ چیزی پس نمی‌نشستم ـ ولی بعد سر اون چیزی باز شد که اراده‌ام را شکوند و ـ من رو سخت برای همه عمر ترسوند”. (ص۲۰۳)

به گفته رسمر “ربه‌کا” که به تنهائی از او و “به‌آته” روی هم، قوی‌تر بود و کرول به او می‌گوید ” شما اگر دنبالش بودید کی رو نمی‌تونستین جادو کنید” در برابر عشق شکست می‌خورد. اما در پایان برای اثبات باور به آنچه می‌گوید همراه با کشیش به همان راهی می‌رود که خود در جلوی پای همسر کشیش گذاشته بود و همراه با کشیش به زندگی خود پایان می‌دهد.

هِدا گابلر

یکی از اجراهای هدا گابرلر، نوشته هنریک ایبسن

صحنه، خانه هِدا گابلر و همسرش جورج تسمان است که شب پیش از ماه عسل برگشته‌اند. هِدا گابلر دختر ژنرال گابلر که در ناز و نعمت بزرگ شده است پس از فوت پدرش از میان تمامی کسانی که خواهان او بودند جورج تسمان را برگزیده است. مردی که به او دکترای افتخاری داده‌اند و می‌خواهد که با ادامه تحقیقاتش پروفسور شود. در نگاه نخست همه چیز نوید یک زندگی خوب و تشکیل خانواده‌ای خوشبخت را می‌دهد. زوج نسبتا جوانی که از یک ماه عسل طولانی به خانه مورد علاقه‌شان آمده‌اند تا زندگی مشترک خود را آغاز کنند. اما با ورود شخصیت‌های دیگرِ نمایشنامه، گذشته همچون اختاپوس بر زندگی آنان چنگ می‌اندازد و همه را اسیر خود می‌کند. همچون توروالد در خانه عروسک جورج تسمان مرد مهربانی است که می‌خواهد شوهری وفادار باشد و این را وظیفه خود می‌داند که آسایش همسرش را فراهم کند اما مشکل اینجاست که هِدا گابلر هیچ وجه مشترکی با ” نورا” ندارد او برای خانه‌دار بودن آفریده نشده است. او بر خلاف هلن در اشباح، زنی است که نمی‌تواند در تملک کسی باشد و ازدواج او نیز از روی مصلحت بوده است نه عشق، او با صراحت می‌گوید که ” چون می‌خواست زندگی مرا تامین کند دلیلی نبود که پیشنهاد ازدواجش را رد کنم”. او مردی را انتخاب کرده است که خوره کتاب است و در تمام شش ماهی که در ماه عسل به سر برده بودند راجع به تاریخ تمدن و صنایع دستی قرون وسطی صحبت کرده است، مردی که خیلی راحت می‌توان تحت کنترل گرفت. هدا زنی است با اعتماد به نفس و آگاه به زیبائی خود، اما جذابیت او برای مردان نه زیبائی چهره او که شخصیت اوست، او عروسکی نیست که بتوان آن را به راحتی به دست آورد، او گربه ملوس کسی نیست و بر خلاف ” نورا” برای خانه‌داری و آشپزی نیز آفریده نشده است. او زنی است تیزهوش، جاه‌طلب و بی‌رحم که در این مشخصات به ربه‌کا وست خیلی شبیه است با این تفاوت که او در خانواده‌ای متمول بزرگ شده است. او زنی نیست که بدون مرد خود را ناقص تصور کند، در او نوعی سرکشی موج می‌زند که مردان را به مبارزه می‌طلبد. او زن “خوب فرمان‌بر پارسا” نیست که مرد درویش را پادشاه کند و از طرفی زنی است که برای رسیدن به هدف خود هیچ لزومی نمی‌بیند که به اخلاقیات پایبند باشد و به راحتی دیگران را آلت دست خود قرار می‌دهد. او زن سرکشی است که رام‌شدنی نیست. سرانجام زمانی که حس می‌کند در تله افتاده است و ممکن است مجبور شود بر خلاف میلش شرایطی را بپذیرد که در گروگان کسی باشد، شرایطی که نتواند آزادانه آنچه را که می‌خواهد انجام دهد، با شلیک گلوله از طپانچه‌ای که به ارث برده است خود را می‌کشد. برای او زندگی در اسارت دیگری قابل تصور نیست و تنها راه آزادی را پایان دادن به زندگی می‌یابد.

به غیر از اشباح صحنه آغازین سه نمایشنامه دیگر به ما فضائی را معرفی می‌کند که افراد در تفاهم با یکدیگر در آرامش زندگی می‌کنند و همه چیز بر وفق مراد است. “نورا” از خرید کریسمس وارد خانه می‌شود، ربه کا وست در صندلی راحتی سرگرم قلاب‌دوزی است و هِدا گابلر شب پیش از یک ماه عسل طولانی بازگشته است. اشباح هم هرچند با مزاحمت نجار آغاز می‌شود ولی در آنجا نیز همه چیز برای برگزاری یک مراسم بزرگ در حال آماده شدن است. در مسیر نمایش‌ها اسرار از پرده برون می‌افتند و توفان جایگزین آرامش می‌شود. وجه مشترک چهار زنی که نقش محوری را در این نمایشنامه‌ها دارند این است که هر یک رازی سر به مهر دارند که عیان می‌شود. ” نورا” پنهان از شوهرش از یک نزولخوار وام گرفته است و پنهانی از پولی که باید برای خود خرج کند وام را می‌پردازد. هلن در اشباح سال‌ها بر عدم خوشبختی خود و عیاشی‌های شوهرش سرپوش گذاشته است تا دیگران از آن بوئی نبرند. هِدا گابلر عشق خود را به لاوبرگ پنهان می‌کند و “ربه‌کا وست” گذشته خود را. در اشباح نقش مذهب در سرکوب آزادی زنان تحت عنوان وظیفه کاملاً عیان است و در سه نمایشنامه دیگر قرار دادهای اجتماعی و شرایط اقتصادی است که سد راه آزادی زنان است.

چهار زن چهار شخصیت متفاوت

هر یک از این چهار نمایشنامه به نوبه خود شایسته تحلیل جداگانه هستند تا عمق بینش ایبسن را نسبت به جامعه و روابط بین انسان‌ها بشناسیم که موضوع این مقاله نیست. در اینجا تلاش خواهد شد تا با بررسی شخصیت چهار زنی که نقش محوری در این نمایشنامه دارند با نخستین اندیشه‌های برابری بین زن و مرد در نروژ که می‌توان با کمی گشاده‌دستی آن را به اسکاندیناوی تعمیم داد آشنا شویم.

ایبسن در این چهار نمایشنامه زنان را قبل از اینکه به عنوان زن از دیگر انسان‌ها متمایز کند، آنان را به عنوان انسان بر روی صحنه می‌آورد. نگرشی که برابری را از یک امر حقوقی به عنوان مساله‌ای انسانی مطرح می‌کند و ساختار اجتماعی، مذهب و فرهنگ به موانع دست و پاگیری که ذهن ما را اشغال کرده‌اند تقلیل پیدا می‌کنند. ” نورا” می‌گوید ” به هر صورت باید سعی کنم من هم مثل تو جزء افراد بشر حساب شوم”. زنان قبل از اینکه زن باشند انسان هستند با تمام خصوصیاتی که هر انسان دیگری می‌تواند داشته باشد به همین دلیل ما با چهار شخصیت مختلف روبرو هستیم که با بعضی از آنها احساس همدردی می‌کنیم و از بعضی دیگر خوشمان نمی‌آید. همدردی یا عصبانیت ما از این شخصیت‌ها نه به خاطر زن بودن آنهاست که به خاطرشخصیت آن‌ها است، به خاطر رابطه آنها با زندگی و دیگران است. با ” نورا” احساس همدردی می‌کنیم چرا که فداکاری‌های بی‌دریغ و صادقانه‌اش از طرف شوهرش بی‌پاسخ می‌ماند. برای شجاعت او احترام قائلیم و به او حق می‌دهیم که خانه را ترک کند حتی بدون خداحافظی از بچه‌هایش. هلن بیوه آلوینگ در اشباح با اینکه در سال‌های اولیه ازدواجش تصمیم جدائی از همسرش را داشته ولی با یک تشر کشیش از خواست خود کوتاه آمده است و برای احترام به ارزش‌های اجتماعی تن به ادامه زندگی با شوهرش داده است و حالا همه چیز را به گردن دیگران می‌اندازد. او از پذیرفتن مسئولیت خودش در‌انتخاب “سوختن و ساختن” در زناشوئی‌اش سر باز می‌زند. او شجاعت “نورا” را ندارد که به رفاه اقتصادی پشت پا بزند و به دنبال یافتن “خود” برود. هلن زنی است پایبند به تعهد حتی اگر به زیان او باشد، او با تمام رنجی که شوهرش به او تحمیل کرده است همچنان پس از مرگ او نیز با بنا کردن پرورشگاهی به نام او می‌خواهد از افشای چهره واقعی شوهرش جلوگیری کند تا دیگران همچنان باور داشته باشند که او مرد شریفی بود. هیچیک از صفات هلن و “نورا” در “ربه کا وست” وجود ندارد، او زنی است سنگدل بدون پایبندی به اخلاقیات جاری و یاغی علیه سنت‌ها و ارزش‌های منسوخ اجتماعی، ولی حاضر نیست در راه باورهایش دست به فداکاری بزند و ترجیح می‌دهد که دیگران را جلو بیندازد تا آرزوهای او را برآورده کنند. “نورا” و هلن از تمناهای جسم سخنی به زبان نمی‌آورند، ولی ربه‌کا از تمناهای جنسی خود سخن می‌گوید. او زنی نیست که خود را وسیله‌ای برای ارضاء جنسی مرد بداند و یا مادینه‌ای که برای تولید بچه به وجود آمده است. ربه‌کا یک مبارز راه آزادی نیست، ولی از شرایط موجود کینه به دل دارد و به دنبال انتقام شخصی است. هِدا گابلر زنی است خود شیفته که دوست دارد شمع مجلس باشد و مردان پروانه‌وار دور او بگردند و هرگاه بیش از اندازه مجاز به او نزدیک شوند آن‌ها را بسوزاند. او زنی است متکبر، خودخواه و مکار که هیچگونه همدلی با زنان دیگر نیز ندارد. برای او زنان دیگر موجودات ساده‌لوحی هستند که خود را پایبند مردان می‌کنند. هِدا آزادی عمل را تنها برای خود می‌خواهد. هِدا گابلر شخصیتی است بسیار پیچیده که با هر عمل او دچار حیرت می‌شویم، برای تماشاگر غیر ممکن است حدس بزند قدم بعدی او چه خواهد بود و در نهایت با خودکشی ناگهانی خود تماشاگر را در یک خلاء عاطفی قرار می‌دهد. نه می‌توان او را دوست داشت و نه می‌توان از او متنفر بود.

این چهار زن با چهار شخصیت مختلف، چهار زندگی مختلف و چهار گذشته متفاوت در یک چیز با هم مشترک‌اند” تلاش برای رهائی از چهار دیواری خانه که آن‌ها را از آزاد بودن محروم کرده است. آنها به چهار روش مختلف، برای رسیدن به چهار شکل مختلف از رهائی تلاش می‌کنند که از تولد انسان نوئی نشان دارد که بر فردیت خود آگاه شده است و دیگر نمی‌خواهد در بند بماند. جمع شدن تدریجی همین حرکت‌های انفرادی بود که سر منشاء جنبش‌های مختلف اجتماعی در قرن بیستم برای به دست آوردن حقوق مساوی با مردان شد.

آثاری که در این جستار از آنها نام برده شد:

  • خانه عروسک و اشباح/نوشته هنریک ایبسن ترجمه مهدی فروغ/انتشارات زوار چاپ دوم ۱۳۸۷
  • روزمرس هلم/نوشته هنریک ایبسن مترجم: میر مجید عمرانی/نشر شور آفرین ۱۳۹۶
  • هِدا گابلر/نوشته هنریک ایبسن ترجمه مینو مشیری/بنگاه ترجمه و نشر کتاب ۱۳۵۱
  • ایبسن آشوب گرای/کاوشی در زمینه جامعه شناسی هنر/ا. ح آرین پور/انجمن تاتر ایران و مرکز نشر سپهر ۱۳۴۸
بيشتر بخوانيد