محمد عبدی- سی و ششمین فیلم از مجموعه سینمای جهان در صد فریم را اختصاص دادم به فیلم درخشانی از یک فیلمساز جوان، پل تامس اندرسون: ماگنولیا؛ تجربه نادر اندرسون در روایت جامعه آمریکا و پیچیدگیهای آن که نتیجهاش فیلم تلخ و گزندهای است از احوال پریشان انسان معاصر که به شکلی شاید مسری از کسی به کس دیگر امتداد مییابد و در نهایت یک جهان آخرالزمانی خلق میکند که در عین تلخی و سیاهی به شدت جذاب و درگیرکننده است و تماشاگر را بیش از سه ساعت با خود همراه میکند.
ماگنولیا (Magnolia)
کارگردان و نویسنده فیلمنامه: پل تامس اندرسون- بازیگران: تام کروز، جولین مور، فیلیپ سیمور هافمن، مایکل مورفی- ۱۸۸ دقیقه، محصول ۱۹۹۹، آمریکا.
روایت وقایعی از زندگی چند شخصیت مختلف در زمانی واحد: پیرمردی در حال مرگ که پسر معروفش را سالهاست ندیده است، مجری شناختهشدهای که به بیماری سرطان خود پی برده و تا دو ماه دیگر میمیرد در حالی که دخترش نمیخواهد او را ببیند، پلیس بیدست و پایی که عاشق میشود و…
پل تامس اندرسون
پل تامس اندرسون
متولد ۱۹۷۰ در کالیفرنیا آمریکا. از پدری بازیگر که او را به فیلمسازی هدایت کرد، با خرید یک دوربین بتاماکس در دوازدهسالگی. ساختن فیلم شانزده میلیمتری در هفدهسالگی. ساخت یک فیلم سی دقیقهای در دوره دبیرستان. ساخت فیلم کوتاه سیگار و قهوه در سال ۱۹۹۳ و نمایش این فیلم در جشنواره ساندنس. اولین فیلم بلند در سال ۱۹۹۶ در بیست و ششسالگی.
فیلمساز جوان و کمکار این سالها با دید و نگاهی عمیق. سازنده شش فیلم بلند در طی ۱۶ سال.
تحلیل
تجربه نادر پل تامس اندرسون در روایت جامعه آمریکا و پیچیدگیهای آن که نتیجهاش فیلم تلخ و گزندهایست از احوال پریشان انسان معاصر که به شکلی شاید مسری از کسی به کس دیگر امتداد مییابد و در نهایت یک جهان آخرالزمانی خلق میکند که در عین تلخی و سیاهی به شدت جذاب و درگیرکننده است و تماشاگر را بیش از سه ساعت با خود همراه میکند.
فیلم از ابتدا شکل روایت بسیار پیچیدهای را انتخاب میکند که اتفاقاً به شدت در راستای مضمون پیچیده و تو درت وی آن است: روایت چندین شخصیت مختلف در یک زمان واحد که هر کدام با کمترین حد ارتباط با یکدیگر با دو مضمون اصلی زندگی انسان یعنی عشق و مرگ درگیرند.
به این ترتیب پل تامس اندرسون از ابتدا پا در حیطه خطیری میگذارد که احتمال موفقیت در آن بسیار اندک بهنظر میرسد و فیلم بهراحتی میتوانست به فیلم سردرگم و شلوغ و کشدار و گنگی درباره مفاهیم پیچیده زندگی بدل شود؛ اما فیلمساز که نویسنده فیلمنامه دقیق فیلم هم هست، بهشکل حیرتانگیزی موفق میشود در شیوه روایت از لبه حساسی عبور کند و جهان پیچیدهاش را با شیوه روایت پیچیده تطبیق دهد.
ماگنولیا از معدود فیلمهای تاریخ سینماست که به شکلی کاملاً در عرض ساخته شده، یعنی زمان رخ دادن قصه بهجای اینکه در زمان کوتاه فیلم خلاصه شود، به شکلی برعکس (حداقل در دو سوم ابتدایی فیلم) زمان فیلم از زمان رخ دادن وقایع در داستان طولانیتر است.
ماگنولیا: آخرالزمان همین امروز است.
در یک شروع سردرگمکننده- که میتواند تماشاگر عجول را به سرعت از تماشای باقی این فیلم پیچیده منصرف کند- با شخصیتهای متفاوتی روبرو هستیم که هر کدام در حالتهای مختلف روایت میشوند: پیرمردی در بستر مرگ است و یک پرستار مرد از او مراقبت میکند، در حالی که زن جوان او سعی دارد کاری برایش انجام دهد. مرد جذابی در برنامهای از راههای جذب زنها میگوید، یک پلیس خجالتی تنها به وظیفهاش عمل میکند و مجری مشهور تلویزیون سعی دارد دل دختر آزردهاش را بهدست بیاورد و… معرفی این شخصیتها به همراه چند شخصیت دیگر در واقع سرآغاز ماجراهای پیچیدهای است که در آن واحد برای همه آنها در حال رخ دادن است و برخیشان را با هم مرتبط میکند.
فیلم قصد ندارد به شکل کلیشهای همه شخصیتهایش را در انتها در یک نقطه جمع کند و احتمالاً پند اخلاقی بدهد؛ برعکس روایتگر جامعهای است به انتهای خط رسیده که تنها یک آپوکالیپس (آخرالزمان- فرود هزاران قورباغه از آسمان مثل رگبار باران) میتواند فضای حاکم بر شخصیتها را روایت کند.
فیلم البته به شدت اخلاقی است؛ همچون جامعه آمریکا که بیش از آنکه به نظر میرسد در قید و بند مذهب و اخلاق است. فیلم در روایت این جامعه، شاید فاصله خود را حفظ نمیکند و به شکلی کامل در درون آن مضمحل میشود؛ در نتیجه گناه و احساس گناه در رابطه زوجها به یکی از دغدغههای اصلی فیلم بدل میشود. به این ترتیب فیلم قضاوت اخلاقی میکند و وضعیت تلخ شخصیتهایش را ناشی از اعمال آنها میداند و از اینرو گاه به روایت ملودراماتیک شخصیتها برای همراه کردن تماشاگر پناه میبرد که مهمترین مشکل فیلم است (مثلاً گریههای پرستار که کاملاً زائد است یا تکرار چندباره حرفهای پیرمرد درباره اعمال منفیاش در حق همسر و فرزندش که تأکید اخلاقی نالازمی است.)
اما جز این روایت شگفتانگیزی است از احوال بشر معاصر که میتواند شخصیتهای جذابش را در موقعیتی به شدت تلخ به سینماییترین شکل ممکن روایت کند. فیلم از ابتدا با تأکید بر نماهای بلند و دوربین سیال پیش میرود و شخصیتهای مختلف خود را دنبال میکند تا در یک نقطه به کلایماکس (اوج هیجانی) داستان که زمان برگزاری مسابقه است نزدیک شود و بدین ترتیب نماها به شدت کوتاهتر میشوند و تدوین شگفتانگیز اثر موفق میشود با سود جستن از مثلاً عامل صدا (مثل تکرار یک موسیقی در دو مکان مختلف) از جایی به جای دیگر سرک بکشد و احوال شخصیتهای متعددش را با ما در میان بگذارد.
پس از پایان مسابقه تلویزیونی، فضای هیجانی حاکم آرام میشود و همزمان ریتم فیلم تغییر میکند. میزانسنها از آرامش بیشتری حکایت دارند و نماها باز طولانیتر میشوند تا به آخرالزمان جاری در فیلم نزدیک میشویم. از آسمان باران قورباغه میبارد؛ عجیبترین اتفاق ممکن و شاهدی بر نریشنهای نهایی فیلم که تأکید میکند در این دنیا اتفاقهای بسیار عجیب و نادری میافتد که باور آنها غیر ممکن است، مثل سقوط یک پسر از بالای بام برای خودکشی در ابتدای فیلم که با شلیک همزمان گلوله والدین او همزمان میشود و تیر از پنجره به قلب او اصابت میکند و میمیرد، در حالی که سقوط او از بام (به دلیل تورهایی که برای کار دیگری در پائین ساختمان نصب شده بود) منجر به مرگش نمیشد!
از سویی داستان باورنکردنی این سقوط (که به قول راوی برخی فکر میکنند که فقط در فیلمها میشود این نوع اتفاقها را دید) به یکی دیگر از مضامین اصلی فیلم، یعنی رابطه پدر و فرزند مرتبط میشود و این مضمون را در چند خانواده مختلف میکاود: پدر پیر در حال مرگ سرانجام پسرش را میبیند و بعد میمیرد، دختر مورد سوءاستفاده قرار گرفته شاید زندگی تازهای را با پلیس خجالتی آغاز کند و پسر نابغه به پدرش میگوید که باید با او مهربانتر باشد. همه چیز در راستای جهان انجیلی فیلم شکل میگیرد و پایان مییابد بیآنکه راه نجات مشخصی رودرروی شخصیتهای فیلم باشد؛ با یک تاکید مذهبی مشخص: آخرالزمان همین امروز است.
در همین زمینه:
سینمای جهان در صد فریم از محمد عبدی در زمانه
ویدئو: پیشپرده ماگنولیا ساخته پل تامس اندرسون