شهرنوش پارسیپور – ترانه یک زن موفق در اجتماع است. او بهعنوان یک روزنامهنگار از شهرت و موفقیت خوبى برخوردار است. اما البته همیشه چنین نبوده است. ترانه سالها از نوعى حالت فلجى ذهنى رنج مىبرد.
دلیل این مسئله کابوسهاى بدى بود که ترانه دچارشان مىشد. در این کابوسها اغلب خود را مقابل درى مىدید که مطمئن بود باید آن را باز کند. ترانه هر بار که در را باز مىکرد در برابر تاریکى قرار مىگرفت. تاریکى جلو مىآمد و ترانه را در خود مىپوشانید. ترانه خیس عرق و وحشتزده از خواب برمىخاست و براى مدتى قادر به حرکت نبود. بخشى از زندگى ترانه صرف مبارزه با این کابوسها شده بود. او که از نوع انسانهاى کوشاست مىکوشید خود را از شر این کابوسها نجات دهد. در راستاى همین تلاش و کوشش بود که عاقبت به نزد روانکاو رفت.
نخستین دیدارها با روانکاو چندان موفقیتآمیز نبود، اما کمکم دریچه امیدى پیدا شد. خوابهاى ترانه حالت نوینى پیدا کرد. در خوابهاى جدیدش خود را کودکى مىدید که در برابر در بستهاى ایستاده است و مىکوشد آن را باز کند. البته همچنان پشت در بسته با تاریکى برخورد مىکرد، اما اینبار ترس و وحشت کمترى گریبانش را مىگرفت. روانکاو به این نتیجه رسیده بود که در کودکى او حادثه یا حوادثى رخ داده که باعث این کابوسهاى تلخ مىشود.
در گفتوگو با روانکاو بود که ترانه ماجراهایى را بهخاطر آورد. چهره زنى در خاطراتش پیدا شده بود که شباهت زیادى به پرستار دوران کودکىاش داشت. ترانه متوجه بود که از این زن بسیار وحشت دارد. بعد ناگهان به یاد آورد که چه بر سر او رفته است. در گفتوگو با مادرش به این نتیجه رسید که این زن در حد فاصل دو سالگى تا پنج سالگىاش، پرستارش بوده است.
ترانه اکنون زن را به خاطر مىآورد. مستخدم خانه را هم به یاد مىآورد که بارها این زن را در برابر او بوسیده بود. این حادثه همیشه در آشپزخانه رخ مىداد، بعد زن پرستار ترانه را بغل مىکرد و به پستوى پشت آشپزخانه مىبرد که راهى به پاشیر داشت و در آنجا سکویى بود که پرستار ترانه را در آنجا مىنشاند و بعد در پستو را مىبست. ترانه در تاریکى محض قرار مىگرفت و علت آنکه هیچگاه گریه نمىکرد تهدید زن پرستار بود که هر بار به او مىگفت: «اگر گریه کنى مادر حوضى را خبر مىکنم که بیاید ترا بخورد.»
ترانه ساکت و وحشتزده در پستوى تاریک مىنشست و به صداهاى بیرون گوش مىداد. صداى نفس نفس زن و گاهى کلمات گنگى که بعدها ترانه متوجه شد صداى آن زن و یا مستخدم بوده است به گوشش مىرسید. ترس ترانه اما به اینجا خاتمه پیدا نمىکرد. مستخدم باز به ترانه هشدار مىداد که اگر با پدر و مادرش در اینباره حرف بزند همان مادر حوضى کذایى را سراغ همه خواهد فرستاد. پس ترانه ساکت ماند و این سکوت همیشگى شد.
اما ترانه از تاریکى به شدت وحشت داشت. کمتر شبى را به خاطر مىآورد که با ترس دست و پنجه نرم نکرده باشد. البته ترانه دختر یکى یک دانه خانواده بود و به شدت مورد علاقه و محبوب پدرش بود. همیشه بهترین اسباببازىهاى بچگانه را در اختیار داشت و بهترین لباسها را مىپوشید. بعدها که به مدرسه رفت به یکى از بهترین شاگردان تبدیل شد. اما همیشه ترسو بود و از کابوسهاى گهگاهى رنج مىبرد. آیا مىشود گفت همین خاطرات دوران کودکى بود که او را به سوى نخستین ازدواجش سوق داد؟
شهرنوش پارسیپور: همه ما از دوران کودکى خود رازهایى در ذهن داریم که از آنها حرفى نمىزنیم. چه بسا که منشاء گرفتارىهاى ما همین رازهاى دوران کودکى باشد؛ رازهایى که روح ما را مىخورند و روانپریشمان مىکنند.
ترانه با مردى ازدواج کرد که ظاهرى بسیار قوى داشت. مردى بود که مىشد به او تکیه کرد. اما دخترش که بهدنیا آمد گرفتارى شروع شد. مرد هر شب دیر آمد و بهزودى روشن شد با زنان دیگر ارتباط برقرار کرده است. علاوه بر آنکه به قمار هم آلوده بود.
ترانه در بحث با مادر و پدرش همیشه مورد سرزنش آنها قرار مىگرفت. گفتوگو از این بود که چرا بدون فکر و بدون مطالعه با نخستین خواستگارش ازدواج کرده است. این ازدواج پس از سه سال به جدایى انجامید، اما ترانه بیدرنگ با مرد دوم ازدواج کرد. شوهر دوم نیز الکلى بود، علاوه بر آنکه اهل کار نیز نبود. نوعى داماد سر خانه بود و گرفتارىهاى زیادى براى او درست کرد. این ازدواج نیز پس از مدتى به جدایى منجر شد.
بعدها در گفتوگو با روانکاو به این مسئله پرداخته شد که چرا ترانه بدون فکر و تأمل دو بار ازدواج کرده است. هنگامى که منشاء کابوسهاى ترانه روشن شد براى روانکاو این پرسش مطرح شد که آیا از ترس نیست که ترانه خود را به آغوش مردانى پرتاب مىکند که حامل گرفتارى هاى زیادى هستند؟
شاید از ترس تاریکى خوابهایش دچار این توهم بود که باید به طور حتم شوهرى داشته باشد. چون واقعیت این است که پس از چندین جلسه روان درمانى و کشف علت وحشت مدام ترانه، او موفق شد بر ترس خود از تاریکى غلبه کند.
امروز ترانه تنها زندگى مىکند، در حالى که از دو ازدواج ناموفقش دو بچه دارد. او با دقت و وسواس بچههایش را بزرگ مىکند. هرگز آنها را تنها نمىگذارد. اما بىآنکه دست خودش باشد دوباره در جستوجوى شوهر سوم است.
ترانه به آغوشى نیاز دارد که خود را در آن پنهان کند، و البته پیدا کردن چنین آغوشى پس از دو بار ازدواج کار بسیار سختىست.
جالبترین مسئله این است که او هنوز نیز درباره شکنجه دوران کودکىاش با مادر و پدر خود حرفى نزده است. مى گوید نمىخواهد آنها را اذیت بکند. بهخاطر آورده است که چگونه در آن فضاى تاریک و ترسناک در خودش جمع مىشده و اغلب چشمهایش را مىبسته تا تاریکى را نبیند. این بهراستى مهم است که کودکان دچار تجربههایى مىشوند که پدر و مادرها اغلب از آنها چیزى نمىدانند. پرستار ترانه با همان مستخدم خانه ازدواج کرده بود و دوران شکنجه ترانه به پایان رسیده بود. اخیراً ترانه به همان خانه دوران کودکى رفت تا از پستوى ترسناک آن دیدار کند. آنها این خانه را فروخته بودند و ترانه پس از گفتوگو با روانکاو به آن خانه رفته بود و از صاحبان جدید آن درخواست کرده بود تا به او اجازه دهند آن مکان را ببیند. آنها با محبت این خواهش را پذیرفته بودند. ترانه وارد آشپزخانه شده بود. مىگفت پس از این همه سال باز با نزدیک شدن به پستو قلبش به شدت تپیده بود، اما موفق شده بود از پستو بازدید کند. پستو همچنان تاریک بود، اما ترانه با شهامت تا انتهاى پاشیر پائین رفته بود و مدتى آنجا ایستاده بود. اینک متوجه مىشد که راز ازدواجهاى شتابزادهاش همین پاشیر لعنتىست. احساس وحشت از تاریکى و جستوجوى یک آغوش گرم و پناهبخش موجب این ازدواجهاى پر دردسر شده بود.
جالب است که خود ترانه گاه مجبور شده بچههایش را تنها بگذارد. او البته پس از مرگ پدرش با مادرش زندگى مىکند و دو زن مراقب بچهها هستند. اما همیشه ترانه این را مىگوید که بچهها رازهاى بىشمارى در ذهن خود دارند که از آنها گفتوگویى به میان نمىآورند. بر این پندارم که همه ما از دوران کودکى خود رازهایى در ذهن داریم که از آنها حرفى نمىزنیم. چه بسا که منشاء گرفتارىهاى ما همین رازهاى دوران کودکى باشد؛ رازهایى که روح ما را مىخورند و روانپریشمان مىکنند.
در همین زمینه:
برنامه رادیویی «با خانم نویسنده» در کتاب زمانه
برنامههای رادیویی شهرنوش پارسیپور در رادیو زمانه
وبسایت شهرنوش پارسیپور
بعد از مدت ها دوباره سلام به شما بانوی ارجمند
چقدر این برنامه های به ظاهر ساده اما عمیق شما برای جامعه ی ایرانی می تونه کمک باشه اما افسوس که گویا هنوز اکثریت جامعه در قاعده ی هرم مازلو یا نگه داشته شده اند یا مانده اند.
به امید سلامتی شما و شنیدن برنامه های اینچنینی بیش از پیش از شما
شهرزاد / 25 August 2012