اکبر گنجی − دین همیشه نهادی قدرتمند بوده و هست. قدرت دین ناشی از سیطره‌ای است که بر ذهن و روح آدمیان دارد. شاید کمتر نهادی واجد چنین امتیازی باشد. دین از طریق معنابخشی به زندگی و پاسخ گویی به مسائل وجودی قدرتمند می‌شود. به تعبیر دیگر، این کارکردها به او قدرت می‌بخشد. 

دین به عنوان برساخته‌ای اجتماعی دارای سازمان و تشکیلات است. هر دینی روحانیت خاص خویش را دارد. این صنف خود را خادم تمام وقت دین، مبلغ دین و مفسر رسمی دین قلمداد می‌کند. بدین ترتیب نه تنها قدرتمند می‌شود، که صاحب ثروت هم می‌گردد. به تعبیر دیگر، دین با “منافع” این صنف در ارتباط است. به نام دین – برای دین – از مردم پول می‌گیرند، ولی این پول به کام خودشان می‌رود، نه دین.
 
روحانیت و قدرت سیاسی
 
اما روحانیت به این حد از قدرت رضایت نمی‌دهد. قدرت سیاسی را هم می‌خواهد تا قدرت خود را به نحو چشمگیری بسط دهد. هر گروه اجتماعی‌ای طالب قدرت است. احزاب و سازمان‌های سیاسی برای دست یابی به قدرت درست شده و می‌شوند. هیچ حزبی هدف دستیابی به قدرت سیاسی را پنهان نمی‌سازد. اشکال و رذیلتی در این خواست وجود ندارد تا نیاز به پنهان سازی بیفتد. تنها قید این است که قدرت سیاسی به روش‌های دموکراتیک تصاحب شده و به روش‌های دموکراتیک واگذار گردد. اگر حزبی در انتخابات رقابتی، آزاد و منصفانه موفق به دریافت آرای مردم و رضایت آنها شود، قدرت سیاسی ناشی از این فرایند کاملاً مشروع و موجه خواهد بود.
 
منتها صنف روحانیت نمی‌تواند و نمی‌خواهد هدف کسب قدرت سیاسی را به صراحت بیان کند. چرا؟ ظاهراً دو علت برای این امر می‌توان ذکر کرد:
اولاً: گویی مبارزه برای دنیا با روحانیت ادعایی این صنف تعارض دارد.
ثانیا: این صنف بیش از همه این مدعا را مطرح ساخته و می‌سازد که قدرت طلبی و ثروت اندوزی اخلاقاً مذموم است.
 
انحصارطلبی
 
اما روحانیت قدرت سیاسی را در ایران به انحصار خود در آورده و برای آن دست به هرکاری زده و می‌زند. اگر فقط و فقط به رأس حرم قدرت سیاسی- یعنی ولایت فقیه- بنگریم، همین یک منصب برای تأیید انحصار قدرت کفایت می‌کند. برای این که مطابق رژیم حقوقی همه‌ی قوا و نهادهای حکومتی تحت امر ولایت مطلقه‌ی فقیه قرار دارند (اصل 57 قانون اساسی)، اما مطابق رژیم حقیقی همه چیز در چنگال آیت الله خامنه‌ای است.
 
در عین حال می‌دانیم که قوه‌ی قضائیه و شورای نگهبان و مجلس خبرگان رهبری در انحصار روحانیت است. ضمن آن که روحانیت در همه‌ی قوا و نهادها حضور چشمگیر دارد. کارنامه‌ی 33 ساله‌ی قدرت یابی فقیهان آغشته‌ی به دیکتاتوری، نقض سیستماتیک حقوق بشر و فساد است.
 
روحانیت پیش از انقلاب هر نقطه ضعفی که داشت، نزد مردم محترم بود. آن اعتبار از دست رفت و در حال حاضر با دلارهای نفتی و سرکوب قدرت ظاهری را حفظ کرده‌اند. اما ظاهر هم دیگر بر وفق مراد نیست. شاخص‌های اقتصادی در همه‌ی زمینه‌ها رو به سقوط است. رکود تورمی حتی صدای خود فقیهان را هم درآورده است.فساد دامن گسترده است. تباهی اخلاقی فضیلت قلمداد می‌شود.
 
به سود روحانیت، به زیان دیانت
 
گفتیم که روحانیت نمی‌تواند و نمی‌خواهد به صراحت اعتراف کند که هدفش کسب و انحصار قدرت سیاسی است. این هدف در زرورق پیچیده شده و به خورد مردم داده شده و می‌شود. مدعا این است: خداوند خواسته است که حکومت اسلامی تشکیل شود تا فرامین و احکام او به اجرا گذارده شود. این مدعا که با کتاب و سنت معتبر تأیید نمی‌شود، اگر چه برای روحانیت منفعت آور بوده، اما در کل به زیان دین و دینداری تمام شده است.
 
روحانیت آنچه را باید داشته باشد- یعنی پارسایی- ندارد، اما آنچه را نباید داشته باشد- یعنی قدرت طلبی و ثروت اندوزی- دارد. قدرت سیاسی که به چنگ روحانیت افتاد، به منابع دولتی نیز دست یافت. پایگاه اقتصادی روحانیت اینک به هیچ وجه و از هیچ نظر قابل قیاس با پیش از انقلاب نیست. مردم این تفاوت چشمگیر را بخوبی در می‌یابند.
 
روحانیت کارکرد معنابخش و وجودی دین را زدوده و آن را به اوراق بهادار تبدیل کرده است. اوراقی که به سرعت به قدرت و ثروت تبدیل می‌شود. با دین تجارت می‌کنند. دین فروشی می‌کنند. دین که دائماً به فروش رفت، قیمت واقعی آن- رهایی بخشی و معنابخشی- به شدت کاهش می‌یابد. به جای آن که ناقد قدرت نامحدود باشد، به توجیه گر قدرت مطلقه و سرکوب تبدیل شده است.
 
دین که به ایدئولوژی قدرت مطلقه تبدیل شد، به هدف تهاجم مخالفان قدرت مطلقه نیز تبدیل خواهد شد. نفی قدرت مطلقه همانا و نفی دین همان. این رابطه دو طرفه می‌شود. هر یک را که بکوبید، دیگری را کوبیده اید. به هریک که دشنام دهید، به دیگری دشنام داده اید. ولی فقیه که جانشین پیامبر و ائمه و واجد قدرت آنان شد، او نیست که بالا می‌رود، آنها هستند که پائین می‌آیند.
 
مخالفان که پشتیبانی پیامبر و ائمه را از آخوندها می‌بینند- روحانیت چنین قلمداد می‌کند- تهاجم خود را به پیامبر و ائمه معطوف می‌سازند. مردم تأیید اسلام از زمامداران جمهوری اسلامی را می‌بینند- روحانیت چنین گزارش می‌کند- اما مخالفت اسلام با اینها را نمی‌بینند. دین می‌توانست- و می‌تواند- با قدرت سیاسی درنیامیزد (جدایی نهاد دین از نهاد دولت) و در قلمرو عمومی قدرت و ثروت باد آورده را به نقد گیرد. می‌توانست از فقیران دستگیری کند. به یاری ستم دیدگان بشتابد. مدافع آزادی دگراندیشان و دگرباشان باشد. به استقبال نقد خود برود. در این صورت دشمنی جز ستمگران نداشت. اما اینک به ابزار ستمگران و سرکوب تبدیل شده است.
 
وظیفه دین‌داران
 
مردم ایران باید از شر این رژیم جبار رها شوند. اما اسلام هم نیازمند رهایی است، اگر بخواهد نقشی رهائی بخش داشته باشد. این وظیفه بر دوش دینداران است، نه بی دینان. چرا که آنها مدعی ایمان و حفاظت از دین نیستند. مسلمان‌ها اگر به اسلام ایمان دارند، اگر نگران حیات و گسترش اسلام‌اند، باید دین را از دولت جدا سازند. روحانیت چنین نخواهد کرد.اسلام را از اسارتی که گرفتار شده باید آزاد کرد. مسلمان‌ها باید تکلیف خود را روشن سازند: می‌خواهند که اسلام دین رحمت و شفقت باشد یا دین تکفیر و ارتداد و خشونت و سرکوب؟ آیت الله خمینی، آیت الله خامنه‌ای و اکثر فقیهان نماد دومی بودند و هستند. برای آن که اسلام دین رحمت و آزادی باشد، باید:
 
یکم- نهاد دین از نهاد دولت جدا شود.
دوم- اسلام تبعیض زدایی شود، یعنی برابری همه‌ی انسان‌ها به رسمیت شناخته شود.
سوم- ورود و خروج از دین آزاد باشد.
چهارم- از همه‌ی گروه‌هایی (اقلیت‌های دینی، اقلیت‌های جنسی، و…) که بر آنها ستم رفته، نه تنها پوزش خواهی شود، بلکه ستم‌ها جبران شود.