خلاف این افسانه که می‌گوید سوسیالیست‌ها همواره ستم جنسیتی را نادیده گرفته‌اند، این فمینیست‌های سوسیالیست بودند که برای نخستین بار —و از طریق شورش‌های طبقه کارگر— حق رأی زنان را به دست آوردند.

جلد مجله Palvejitarlehti، یک مجله فنلاندی رادیکال در ابتدای قرن بیستم

سیاست طبقه کارگر را می‌توان از راه‌های مختلف زیادی بی‌اعتبار ساخت. بنا به افسانه‌ای که این روزها در آمریکا در مورد حامیان برنی سندرز سر زبان‌ها افتاده و طرفداران زیادی پیدا کرده و مدام هم دارد ترویج می‌شود سوسیالیست‌ها ستم جنسیتی علیه زنان را نادیده می‌گیرند. نسخه‌های متنوعی از این ادعا فضای وبلا‌گ‌ها، توییتر و آکادمی را پر کرده‌اند. به ما گفته می‌شود که جنبش سوسیالیستی با تمرکز صرف بر موضوعات اقتصادی و طبقه، زنان و مطالبات خاص آنها در جهت رهایی را همواره در حاشیه قرار داده است.

مثل تمام افسانه‌های تمام عیار لیبرالی، این ادعا نیز بنیادی تاریخی نادرستی دارد. فمینیسم طبقه کارگر تاریخی دور و دراز و غنی دارد. به مدت بیش از یک قرن، زنان کارگر از طریق جنبش سوسیالیستی برای رهایی خویش مبارزه کرده‌اند.

مورد فنلاند در آغاز قرن بیست نمونه خوبی است که به‌وضوح این امر را اثبات می‌کند. در سال ۱۹۰۶، به‌واسطه یک اعتصاب عمومی فراگیر و به میانجی شورش طبقه کارگر برضد امپراتوری روسیه، فنلاند به اولین کشوری بدل شد که حق‌رأی همگانی را به تصویب رساند. سوسیالیست‌ها در صف مقدم این مبارزات بودند.

پیشینه فنلاند

در قرن نوزدهم، فنلاند بیش از سایر سرزمین‌های تحت‌سلطه روسه تزاری از خودمختاری و آزادی سیاسی برخوردار بود. تزار که فنلاند را در سال ۱۸۰۹ از خاک سوئد جدا و ضمیمه امپراتوری خویش کرده بود، به این قلمروی جدید خودمختاری گسترده‌ای را اعطا کرد، گرچه صاحب‌اختیار اصلی همچنان رژیم روسیه بود. فنلاند قانون اساسی خودش را حفظ کرد و اداره اغلب امور دولت از طریق یک مجلس سنای خودمختار با خود فنلاندی‌ها بود. در سال ۱۸۶۳، پارلمان جدیدی در فنلاند تأسیس شد، اگرچه تنها درصد اندکی از جمعیت کشور اجازه شرکت در انتخابات آن را داشتند.

سال ۱۸۹۹ نقطه‌عطفی حیاتی در تاریخ فنلاند بود. در ماه فوریه این سال، تزار تصمیم گرفت موقعیت خودمختارِ ویژه فنلاند را ملغا سازد و شیوه اداره این کشور را مانند مابقی سرزمین‌های تحت‌سلطه امپراتوری درآورد. به‌زودی، جنبش اعتراضی ملی گسترده‌ای برضد این «روسی‌سازی» در فنلاند سربرآورد.

۱۸۹۹ همچنین سال ظهور جنبش طبقه کارگر فنلاند درمقام یک نیروی سیاسی مستقل بود. پس از یک رشته اعتصابات کارگری، حزب کارگران فنلاند در ماه ژوییه ۱۸۹۹ تأسیس شد. با آنکه احزاب سوسیالیست در سرتاسر امپراتوری روسیه از فعالیت منع شده و به احزاب زیرزمینی بدل شده بودند، آزادی سیاسی نسبی در فنلاند به حزب کارگر اجازه فعالیت در قالب یک سازمان قانونی را می‌داد.

اگرچه به‌طور بالقوه همه رهبران جنبش کارگری در فنلاند، حامی استقرار مجدد وضعیت خودمختاری این کشور بودند، این مسئله که آیا باید برضد روسی‌سازی با مشروطه‌خواهان لیبرالِ فنلاندی همکاری کرد و اگر جواب مثبت است این همکاری بر چه اساسی باید باشد، تبدیل به بحثی مناقشه‌آمیز شد. در حالیکه مشروطه‌خواهان لیبرال برای بازگشت به وضع موجودِ پیش از سال ۱۸۹۹ مبارزه می‌کردند، جنبش طبقه کارگر مبارزه ملی را به مطالبات مردمی، همچون بهبود شرایط کار برای کارگران شهری و روستایی، ممنوعیت الکل، و گسترش حق رأی، گره زده بود.

یکی از موضوعات اصلی مورد مناقشه بین کارگران و مشروطه‌خواهان مسئله حق رأی بود، که در آن زمان از تمامی کارگران، اعم از زن و مرد، دریغ شده بود. مشروطه‌خواهان موافق حمایت از حق رأی همگانی نبودند. برای مثال، انجمن محافظه‌کارِ زنان فنلاند به رهبری فعال حقوق زنان، الکساندرا گرپنبرگ، این استدلال را مطرح می‌کرد که زنان طبقه کارگر نادان و مستعد فساد و پلیدی‌اند و بنابراین باید توسط خواهران طبقات بالاترشان که به‌لحاظ اخلاقی برتر از آنها هستند، هدایت شوند.

برعکس، حزب کارگر از همان ابتدای شکل‌گیری‌اش خواستار حق رأی برای همگان شد: حق رأی و کاندیداتوری فارغ از ثروت، جنسیت و ملیت.

در سال ۱۹۰۰، حزب کارگر کمک کرد تا اتحادیه سوسیالیستی زنان کارگر تأسیس شود؛ حزب کارگر با این اقدا می‌خواست زنان طبقه کارگر وارد جنبش کارگری سازد، ظرفیت‌های آنها را برای رهبری جنبش رشد دهد، و به آنها برای مطرح ساختن مطالبات خودشان کمک کند.

نظریه‌پرداز اصلی جنبش زنان کارگر، هلیا پارسیننِ سوسیالیست، همسو با مارکسیست‌های آلمانی همچون آگوست ببل و کلارا زتکین، از دیدی کاملاً طبقاتی به مسئله حق رأی نگاه می‌کرد. کتابچه‌ای که پارسینن در سال ۱۹۰۳ در مورد زنان و حق رأی منتشر کرد، از یک تضاد طبقاتی آشتی‌ناپذیر سخن می‌گفت: زنان بورژوآ فقط خواستار برابری با مردان طبقات بالا بودند، درحالیکه زنان کارگر برای تصویب قوانین در جهت بهبود شرایط مادی‌شان، خواستار به دست آوردن حق رأی بودند.

در همان سال، حزب کارگر خط مشیی مارکسیستی اتخاذ کرد، نام خود را به حزب سوسیال دموکرات تغییر داد، و اعلام کرد که اگر مطالبات این حزب برای به دست آوردن حق رأی محقق نگردد، دست به یک اعتصاب عمومی خواهد زد.

اعتصاب بزرگ سال ۱۹۰۵

کشتار یکشنبه خونینِ معترضان غیرمسلح در سنت پترزبورگ در ۹ ژانویه ۱۹۰۵ شورش‌هایی را در سراسر امپراتوری روسیه برانگیخت. این خیزش که به‌طور کل تحت رهبری یا تحت تأثیر سوسیالیسم بود، خواستار بهبود شرایط کار، آزادی سیاسی، و یک جمهوری دموکراتیک بود– و به سرنگونی رژیم تزاری که نیز روز به روز از مشروعیتش کاسته شده بود، خیلی نزدیک شد.

هلیا پارسینن

انقلاب نسبتاً دیر به فنلاند رسید. کارگران خط‌آهن فنلاند با الهام از اعتصاب عمومی در مناطق مرکزی روسیه روز ۲۹ اکتبر ۱۹۰۵ دست از کار کشیدند و «اعتصاب بزرگ» را به راه انداختند. تا روز ۳۰ اکتبر، دیگر تمام فنلاند در اعتصاب بود، و قدرت واقعی به دست کمیته‌های اعتصاب و گاردهای مسلح افتاد. این رویداد آگاهی کارگران شهر و روستا را از اساس دگرگون کرد. و شاید این دگرگونی هیچ کجا برجسته‌تر از نزد زنان کارگر نبود. مشارکت انبوه زنان در تمام مراحل و عرصه‌های اعتصاب، و حضور آنها در میان رهبران اصلی آن، به درخواست حق رأی مشروعیت بخشید.

تزار در مواجهه با سرنگونی قریب‌الوقوع رژیم توسط اعتصابات کارگری فلج‌کننده، شورش‌های دهقانی و تمرد ارتش، مجبور شد در روز ۳۰ اکتبر به کل سرزمین‌های تحت سلطه امپراتوری، تضمین آزادی‌های مدنی و تأسیس پارلمان را وعده دهد. روز چهارم نوامبر، «مانیفست تزار» روسی‌سازی فنلاند را لغو و استقرار مجددِ وضع موجودِ پیش از سال ۱۸۹۹ را اعلام کرد؛ اما نپذیرفت که پارلمان جدید فنلاند از سوی همه جمعیت کشور انتخاب شود.

گرچه در طول اولین روزهای اعتصاب بزرگ نوامبر، سوسیالیست‌ها و مشروطه‌خواهان همکاری نزدیکی با یکدیگر داشتند، اما این ائتلاف شکننده به تضاد و تعارضی علنی منتهی شد. پس از «مانیفست نوامبر» تزار، مشروطه‌خواهان برای پایان دادن اعتصاب فشار آوردند، چراکه مطالبه اصلی‌شان، یعنی بازگشت به وضع موجود پیش از ۱۸۹۹، محقق شده بود. برعکس، جنبش کارگری به مطالبه حق رأی همگانی ادامه داد. شش ماه بعدی سال، فنلاند شاهد تعداد بی‌سابقه‌ای از اعتراضات و گسترش سریع تأثیر سوسیالیسم در بین کشاورزان اجاره‌نشین و کارگران مناطق روستایی، و همکاری نزدیک‌تر سوسیالیست‌ها این منطقه با مارکسیست‌های روس بود. در چنین حال‌وهوایی کارزار مبارزه برای حق رأی زنان به اوج خود رسید.

مبارزات حق رأی

پس از اعتصاب بزرگ، نگرانی قابل‌توجیه و قابل‌ملاحظه‌ای وجود داشت که مبادا زنان از شرکت در انتخابات‌های آینده منع شوند. طی مباحثات مربوط به لایحه اصلاح حق رأی در پارلمان فنلاند در آوریل ۱۹۰۵، فقط دهقانان از حق رأی زنان حمایت کرده بودند، در حالیکه بقیه گروه‌ها و حزب مشروطه‌خواهان همگی حامی اعطای حق رأی فقط به مردان بودند. به این ترتیب، رهبران اتحادیه زنان کارگر اعلام کرد که زنان طبقه کارگر باید خود ابتکار را به دست بگیرند تا مطمئن شوند که مطالبات‌شان محقق خواهد شد.

تا پایان سال ۱۹۰۵، این اتحادیه با حمایت سوسیال دموکراسی فنلاند، ۲۳۱ گردهمایی در دفاع از حق رأی زنان در سرتاسر کشور و با شرکت ۴۱۳۳۳ نفر برگزار کرد. این اتحادیه طی فراخوانی مردم را دعوت کرد که در صورت منع مشارکت زنان در انتخابات آینده مجدداً دست به یک اعتصاب عمومی بزنند و همزمان کمیته ویژه‌ای از زنان را برای آغاز تدارکات و آماده‌سازی‌ها تشکیل داد.

اتحادیه اعلام کرد که هر عضو مرد حزب که مخالف حق رأی زنان باشد به عنوان همدست بورژوازی رسوا خواهد شد. برخی از زنان کارگر تهدید کردند در خانه دست به اعتصاب از آشپزی خواهند زد تا شوهران مذبذب‌شان را وادار به حمایت از این مبارزات کنند. حتی اعلامیه‌هایی پخش شد که عنوان می‌کرد اگر زنان از انتخابات کنار گذاشته شوند، کارگران زن حتی علیرغم مخالفت سایر اعضای حزب دست به اعتصاب خواهند زد. به این ترتیب، هجوم زنان به درون زیست سیاسی، نقش‌های سنتی جنسیتی را به چالش کشید.

احتمالاً قدرتمندترین آکسیون‌ این کارزار حق رأی تظاهرات توده‌ای گسترده‌اش بود. این تظاهرات و راهپیمایی‌های گسترده در روز ۱۷ دسامبر سال ۱۹۰۷ در ۶۳ شهر کشور آغاز شدند و تا بعد از سال ۱۹۰۶ ادامه داشتند تا اینکه نهایتاً کمیسیون اصلاحی پارلمان اعلام کرد که تمامی زنان اجازه دارند به عنوان رأی‌دهنده و کاندیدا در انتخابات شرکت کنند.

نخستین نمایندگان زن مجلس در جهان؛ فنلاند، ۱۹۰۷

چطور می‌توان این تصمیم نخبگان سیاسی فنلاند که تا آن زمان مخالف حق رأی زنان بودند را توضیح داد؟ به زبان ساده، پاسخ آن است که آنها مجبور به این کار شدند. فشار وارده از طرف کارگران به‌واسطه اعتصاب بزرگ سال ۱۹۰۵ و تهدید به اعتصاب مجدد کارساز واقع شد. در آن زمان هم علناً همگان اذعان داشتند که تصمیم تصویب حق رأی زنان از پایین تحمیل شده است. سیاستمدار و بانکدار بانفوذ، امیل شیبرگسون به کمیسیون اصلاح پارلمان گفت که انقلاب، آنها را وادار کرده با شتاب تصمیمی را اتخاذ کنند که در غیر این صورت ۵۰ سال دیگر به طول می‌انجامید. و در واقع نیز، برای بسیاری کشورها ده‌ها سال طول کشید تا حق رأی زنان قانونی شود: فرانسه (۱۹۴۴)، ایتالیا (۱۹۴۶)، و سوییس (۱۹۷۱).

حزب سوسیال دموکرات اکثریت آرا را در انتخابات ۱۹۰۷ از آن خود کرد. و از میان ۱۹ زن راه یافته به پارلمان، ۹ تن سوسیالیست بودند. این زنان همگی از طبقات پایین و از رهبران اتحادیه بودند. اما فمینیست‌های برجسته در بهترین حالت نسبت به پیروزی جنبش حق رأی مردد بودند. رهبران رده‌بالای انجمن زنان فنلاند هنوز تأکید می‌کردند که زنان طبقه کارگر فنلاند زیادی عقب‌مانده و برای داشتن حق رأی به حد کافی آماده نیستند.

برعکس، هیلیا پارسینن به خارج از کشور سفر می‌کرد تا مبارزات زنان فنلاند را به عنوان یک پیروزی بی‌چون‌وچرا و اثبات دورنمای سیاسی مبتنی ‌بر مبارزه طبقاتی معرفی کند. او در روزنامه انگلیسی جاستیس نوشت: «زنانی که باید همراه با رفقای مردشان برای الغای نظام سرمایه‌داری فعلی و مالکیت خصوصی ابزار تولید مبارزه ‌کنند، نمی‌توانند با زنانی همکاری کنند که از همین نظام حمایت می‌کنند.»

جنبش کارگری در روسیه و جاهای دیگر جهان نیز همین چشم‌انداز پارسینن را داشتند. برای آگوست ببل، رهبر حزب سوسیال دموکرات آلمان و نویسنده کتاب مهم زنان و سوسیالیسم، وقایع فنلاند نشانگر «پیروزی سوسیالیسم جهانی» بود. به شکل مشابه، الکساندرا کلنتای، در اولین کنگره زنان روسیه در سال ۱۹۰۸ با اشاره به فنلاند گفت که «در کشورهایی که حقوق سیاسی نامحدودی برای زنان حاصل شده، این کار فقط با کمک سوسیال دموکرات‌ها میسر گشته است.»

منبع: مجله ژاکوبن


در همین زمینه