اکبر گنجی −  در این بخش ضمن اشاره به آرای پاره‌ی دیگری از فقیهان – خصوصاً فقیهان معاصر –  به ریشه‌ها و بنیادهای نزاع فقیهان و فیلسوفان پرداخته و نشان خواهیم داد که چرا فقیهان در برابر فیلسوفان ایستاده و آنان را تکفیر می‌کردند.

بیان ساده‌ی مدعا این بود که محمد رازی- نماد فیلسوفان- در برابر پیامبر گرامی اسلام ایستاده و محصولات عقلی خود را برتر از فرآورده‌های وحیانی حضرت محمد قلمداد می‌کند.

هشتم- شیخ بهایی: شیخ بهائی (۱۰۳۰- ۹۵۳) سخنان تندی علیه فلاسفه بیان کرده است. او فیلسوفان را ریزه خواران سفره‌ی ارسطو و افلاطون قلمداد می‌کند. می‌گوید:

ای کـرده به علم مجازی خو      

نشــنیده زعـلم حـقیقی بــو

سـرگرم بـه حکـمت یـونانی      

دلســرد ز حکــمت ایــمانی

تا کی ز شفاش، شفا طلبی      

وز کاسه‌ی زهر، دواطلبی؟

تـا چـند چـو نکـبتیان مانی      

بـر ســفره‌ی چـرکن یـونانی

“سـؤر المـؤمن” فـرموده نـبی     

از سـور ارسـطو چه می‌طلبی؟

تا چند ز فلسفه ات لافی

واین یابس و رطب به هم بافی؟

رسوا کردت به میان بشر

برهان ثبوت “عقل عشر”

در سر ننهاده بجز بادت

برهان “تناهی ابعادت”

تا کی لافی ز “طبیعی دون”

تا کی باشی به رهش مفتون؟

و آن فکر که شد به هیولا صرف

صورت نگرفت از آن یک حرف

تصدیق چه گونه به این بتوان

که اندر ظلمت، برود الوان

علمی که مسائل او این است

بی شبهه، فریب شیاطین است

تا چند دو اسبه پی اش تازی

تا کی به مطالعه اش نازی؟

واین علم دنی که تورا جان است     

فضلات فضایل یونان است

خود گو تا چند چو خرمگسان

نازی به سر فضلات کسان!

تا چند ز غایت بی دینی

خشت کتبش بر هم چینی؟

اندر پی آن کتب افتاده

پشتی به کتاب خدا داده

نی رو به شریعت مصطفوی

نی دل به طریقت مرتضوی

نه بهره ز علم فروع و اصول

شرمت بادا ز خدا و رسول [۳۴]

شیخ بهایی “حکمت یونانیان” را در برابر “حکمت ایمانیان” قرار می‌دهد که همان دین اسلام است. او می‌گوید:

علم نبود غیر علم عاشقی

مابقی تلبیس ابلیس شقی

علم فقه و علم تفسیر و حدیث

هست تلبیس ابلیس شقی

زان نگردد بر تو هرگز کشف راز

گر بود شاگرد تو صد فخر راز

از هیولا تا به کی این گفت و گوی؟

رو به معنی آر و از صورت مگوی

دل که فارغ شد ز مهر آن نگار

سنگ استنجای شیطانش شمار

این علوم و این خیالات و صور

فضله‌ی شیطان بود بر آن حجر

تو، به غیر از علم عشق ار دل نهی

سنگ استنجا به شیطان می‌دهی

شرم بادت، زانکه داری، ای دغل!

سنگ استنجای شیطان در بغل

لوح دل، از فضله‌ی شیطان بشوی

ای مدرس! درس عشقی هم بگوی

چند و چند از حکت یونانیان

حکمت ایمانیان را هم بدان

دل منور کن به انوار جلی

چند باشی کاسه لیس بوعلی؟

سرور عالم، شه دنیا و دین

سر ممن را شفا گفت ای حزین!

سور رسطالیس و سور بوعلی

کی شفا گفته نبی منجلی[۳۵].

نهم- ملا محسن فیض کاشانی: ملا محسن فیض کاشانی (۱۰۹۰- ۱۰۰۶ ه.ق) شاگرد و داماد ملاصدرا است. او به پیروی از غزالی، وقت صرف کردن برای خواندن فلسفه را ناروا می‌داند. به گمان او راه فلاسفه پر خطر و هلاکت خیز است. فلسفه‌های موجود، آغشته‌ی با تحریفات‌اند. اگر فلسفه دارای معارفی است که به درد جهان پس مرگ می‌خورد، پیامبر اسلام نکاتی که به آدمیان یاد داده بهتر و کاملتر است. اما اگر معارف فلسفی به درد آخرت نمی‌خورد، پس به چه دردی می‌خورد؟ بدین ترتیب برای عموم افراد بهتر است که از فلسفه دوری گزینند: “فالأ ولی الاعراض من علومهم و عدم الخوض فی طریقتهم“.

اما خواصی که رسوخ در همه‌ی معارف دینی دارند، آشنایی شان با فلسفه رواست. فیض می‌گوید غزالی برای عوام به شریعت التزام بورزند و وقت خود را مصروف امور بی فایده نکنند، از سر شفقت و مصلحت فلسفیدن را مذمت کرده است[۳۶].

فیض در پایان عمر ضمن ندامت از فلسفه آموزی پیشین خود در کتاب الانصاف می‌نویسد:

“سبحان‌ الله‌ عجب‌ دارم‌ از قومی‌ که‌ بهترین‌ پیغمبران‌ را برایشان‌ فرستاده‌اند به‌ جهت‌ هدایت‌، و خیر ادیان‌، ایشان‌ را ارزانی‌ فرمود از روی‌ مرحمت‌ و عنایت‌، و پیغمبر ایشان‌ کتابی‌ گذاشته‌ و خلیفه‌‌ی دانا به‌ آن‌ کتاب‌ واحداً بعد واحد به‌ جای‌ خود گماشته‌، به‌ نصّی‌ از جانب‌ حق‌ تا افاضت‌ نور او تا قیام‌ قیامت‌ باقی‌ و تشنگان‌ علم‌ و حکمت‌ را به‌ قدر حوصله‌ و درجه‌‌ی ایمان‌ هر یک‌ ساقی‌ باشد، آن گاه‌ که‌ گفت‌:”من‌ در میانه‌‌ی شما دو گوهر گرانبها باقی‌ می‌گذارم‌ که‌ اگر پس‌ از من‌ به‌ آن‌ دو چنگ‌ زنید، هرگز گمراه‌ نمی‌شوید، یکی‌ قرآن‌ و دیگر عترت‌ و اهل‌بیتم‌”، ایشان‌ التفات‌ به‌ هدایت‌ او نمی‌نمایند و از پی‌ دریوزگی‌ علم‌ بر در امم‌ سالفه‌ می‌گردند و از نم‌ جوی‌ آن‌ قوم‌ استمداد می‌جویند و به‌ عقول‌ ناقصه‌‌ی خود، استبداد می‌نمایند…همانا این‌ قوم‌ گمان‌ کرده‌اند که‌ بعضی‌ از علوم‌ دینیه‌ هست‌ که‌ در قرآن‌ و حدیث‌ یافت‌ نمی‌شود و از کتب‌ فلاسفه‌ یا متصوفه‌ می‌توان‌ دانست‌ و از پی‌ آن‌ باید رفت‌. مسکینانه‌ نمی‌دانند که‌ خلل‌ و قصور نه‌ از جهت‌ حدیث‌ یا قرآن‌ است‌ بلکه‌ خلل‌ در فهم‌ و قصور در درجه‌ی ایمان‌ ایشان‌ است‌…و بالجمله‌ طائفه‌ای‌ واجب‌ و ممکن‌ می‌گویند و قومی‌ علت‌ و معلول‌ می‌نامند و فرقه‌ای‌ وجود و موجود نام‌ می‌نهند و من‌ عندی‌ را هرچه‌ خوش‌ آید گوید…و شكّی‌ در این‌ نیست‌ که‌ در محکمات‌ ثقلین‌ از این‌ نوع‌ سخنان‌ که‌ در میان‌ این‌ طوایف‌ متداول‌، و اصطلاحاتی‌ که‌ بر زبان‌ ایشان‌، متقاول‌ است‌، هیچ‌ خبر و اثر نیست‌ و تأویل‌ متشابهات‌، همه ‌کس‌ را میسّر نه‌ بلکه‌ مخصوص‌ راسخین‌ فی‌العلم است‌…نه‌ متکلم‌ و نه‌ متفلسف‌ و نه‌ متصوف‌ و نه‌ متکلف‌، بلکه‌ مقلد قرآن‌ و حدیث‌ پیغمبر و تابع‌ اهل‌بیت علیهم السلام آن‌ سرور. از سخنان‌ حیرت‌افزای‌ طوائف‌ اربع‌ ملول‌ و کرانه‌، و از ماسوای‌ قرآن‌ مجید و حدیث‌ اهل‌بیت‌ و آنچه‌ به‌ این‌ دو آشنا نباشد، بیگانه‌… من‌ هرچه‌ خوانده‌ام‌ همه‌ از یاد من‌ برفت‌ الّا حدیث‌ دوست‌ که‌ تکرار می‌کنم‌”[۳۷].

دهم- ملا طاهر شیرازی نجفی قمی: ملاطاهر قمی (وفات ۱۰۹۸) ، فقیه و متکلم شیعه، از جمله آثارش کتاب الفوائد الدینیه فی الرد علی الحمکا و الصوفیه است .

یازدهم- محمد باقر مجلسی:ملا محمد باقر مجلسی (۱۱۱۰- ۱۰۳۷ ه.ق)- ملقب به علامه مجلسی- صاحب كتاب بحار الانوار از فقیهان نامدار شیعیان است.مجلسی در موارد عدیده فلاسفه را تکفیر کرده است.فیلسوفان را “فلسفه بافان” نام می‌نهد[۳۸].دلایل فیلسوفان را شبهاتی سست و خرافاتی به شمار آورده[۳۹] و خودشان را نقل کلام بی دین‌ها و شک آوران راهزن حق و یقین قلمداد کرده است[۴۰]. می‌نویسد:

“كسی كه به كلمات فلاسفه رجوع كند و اصول مطالبشان را فحص كند، درمی‌يابد كه اكثر آنها با شرايع پيامبران تطبيق نمی‌كند. و اگر برخی اصول شرايع و ضروريات اديان به زبان می‌آورند، فقط از ترس تكفير مؤمنين می‌باشد كه مبادا به جرم كفر كشته شوند. فلاسفه به زبان ايمان دارند و دلهايشان تسليم نيست و بيشترشان كافرند“[۴۱].

مجلسی در بحارالانوار نوشته است:

“هذه الجنایه علی الدین و تشهیر کتب فلاسفه بین المسلمین من بدع خلفاء المعاندین”.

مجلسی یکی از بدعت‌ها و منکرات خلفای جور را این می‌داند که کتب فلاسفه ترجمه و میان مسلیمن پخش کردند. وقتی آرای فیلسوفان میان مردم رفت، این آرا اختلاف افکن و فسادپرورند. در ادامه می‌گوید:

“مشهور نمودن کتب فلاسفه در ميان مسلمانان از بدعت‌های خلفای جور دشمن ائمه دين است تا به دين وسيله مردم را از دين و امامان عليهم السلام برگردانند… صفدی در شرح لامية العجم ذکر کرده که چون مأمون عباسی با بعضی از پادشاهان نصاری صلح کرد ـ گمان می‌برم که پادشاه جزيره‌ی قبرس باشد ـ از آن‌ها طلب کرد که مخزن و کتابخانه‌ی کتب يونان را در اختيار او بگذارند…پادشاه دوستان خصوصی خود را که صاحب رأی نيکو می‌‌دانست جمع کرد و با ايشان مشورت نمود، تمامی آن‌ها رأی دادند که آن کتب را در اختيار مأمون نگذارد و نزد او نفرستد مگر يک نفر از آن‌ها که گفت اين کتب را نزد ايشان بفرست زيرا اين علوم (يعنی فلسفه) داخل هيچ دولت دينی نشده است مگر آن که آن‌ها را به فساد کشانيده و اختلاف در بين علمای ايشان ايجاد کرده است… مشهور اين است که اول کسی که کتاب‌های يونانيان را به زبان عربي ترجمه کرد خالد بن يزيد بن معاويه بود”[۴۲].

آن گاه به داستان طرح نقشه‌ی قتل هشام بن حکم- به اتهام طعن بر فلاسفه- پرداخته و می‌گوید:

إنّهم علیهم السلام ترکوا بیننا أخبارهم فلیس لنا فی هذا الزمان ألاّ التمسّک بأخبارهم واندبّر فی آثارهم ، فترک الناس فی زماننا آثار اهل بیت نبیّهم و استبدّوا بآرائهم، فمنهم من سلک مسلک الحکماء الذین ضلّوا و أضلّوا ، و لم یقروّا بنبی و لم یؤمنوا بکتاب و اعتمدوا علی عقولهم الفاسده و آرائهم الکاسده، فاتخذوهم ائمه و قاده: حضرات ائمه (ع) (بعد از خودشان) احادیث شان را در میان ما به جا گذاشته‌اند پس در این زمان برای ما چاره‌ای نیست مگر این که به احادیث ایشان چنگ زنیم و در آثار و اخبارشان تفکّر و اندیشه کنیم با وجود این، در زمان ما اکثر مردم آثار و اخبار اهل بیت پیغمبرشان را رها نموده و خود رأی شده، پس گروهی از آن‌ها راه روش و مکتب فلاسفه را برگزیده اند، همان فلاسفه‌ای که خودشان گمراه شده و دیگران را هم گمراه کرده، و به هیچ پیغمبری اقرار نکرده وبه هیچ کتابی از کتاب‌های آسمانی ایمان نیاورده اند، و بر عقل‌های ناقص و نظریات و اندیشه‌های بی رونق وسست خودشان تکیه کرده اند، پس (گروهی از نادانان نیز) آنان را پیشوای خود قرار داده وبه آن‌ها اقتدا کرده‌اند و عقائدشان را از آنها اخذ نموده‌اند. نصوص صریح و صحیح از امامان معصوم (ع) را از معانی اصلی آن به معانی دیگر توجیه و تأویل می‌کنند؛ زیرا که این احادیث و نصوص صحیحه با آنچه فیلسوفان بدان معتقدند سازگار نیستند با آن که می‌بینند که دلیل‌های فلاسفه و شبهه‌های آنها مفید ظن وگمان و بلکه مفید وهم نیز نمی‌باشد بلکه افکارشان مانند تار عنکبوت سست و بی پایه است”[۴۳].

ما فقط به تکفیرها می‌پردازیم، وگرنه اعمالی که فقیهان نسبت به فیلسوفان انجام داده اند، خود داستان مستقلی است که باید گزارش شود. به عنوان نمونه، حکیم ملامحمدصادق اردستانی (وفات ۱۱۳۴) در میان برف و سرمای زمستان از اصفهان به حکم ملامحمدباقرمجلسی اخراج شد. این تبعید زمستانی، موجب مرگ فرزند خردسال آن فیلسوف در سرمای زمستان شد.

دوازدهم- صاحب حدائق: شیخ یوسف بحرانی (۱۱۸۶- ۱۱۰۷ ق) گفته است:

أن الاصحاب (قدس سرّهم) ذهبوا إلی تکفیر الفلاسفه و من یحذوا حذوهم:اصحاب امامیه به تکفیر فلاسفه و پیروانش معتقد بودند”[۴۴].

سیزدهم- علامه‌ی بحرالعلوم: علامه بحرالعلوم (۱۲۱۲- ۱۱۵۵) در اجازه اش به یکی از شاگردان خود ضمن تأکید بر توجه علمای سابق به احادیث ائمه، خطاب به او می‌نویسد:

ثم خلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوه و اتبعوا الشهوات که از علم و علما کناره گیری نموده و ویرانی را آبادی جلوه دادند، حساب را فراموش ودر طلب سراب برآمده و ساکن برهوت گشتند وبه خوشی‌های گذران زمان دل خوش داشتند…از جمله‌ی اینان کسانی‌اند که برجهالت برگرفته از سردمداران کفر و گمراهی – که منکرنبوت ورسالت هستند – حکمت و علم نام نهادند و صاحبان این حکمت و علم دروغین را امام و رهبر خویش گرفتند و اقوال و آراء آنان را اگر چه مخالف نص قرآن بود پذیرفتند و هر آنچه را که آنان بدان قائل نبودند، اگر چه آن عین حق و صواب بود انکار کردند”[۴۵].

چهاردهم- میرزای قمی: میرزای قمی (۱۲۳۱- ۱۱۵۱) صاحب قوانین الاصول است. سیدصدرالدین موسوی عاملی صدر اصفهانی درباره‌ی این کتاب گفته است:

“لیت ابن سینا دری اذ جاء مفتخرا باسم الرئیس بتصنیف القانون ان الاشارات و القانون قد جمعا مع الشفا فی مضامین القوانین: ای کاش ابن سینا که به سبب نگارش کتاب قانون به شیخ الرئیس معروف شد می‌دانست که کتاب اشارات و قانون و شفا هر سه در مضامین کتاب قوانین الاصول میرزای قمی جمع شده اند”.

میرزای قمی در قوانین می‌نویسد:

والذی جعله الطلّبه فی أمثال زماننا وسیله لانحرافهم عن تحصیل الفقه و اشتغالهم بتحصیل حکمه الیونانیین من المشّائین و الامشراقییّن تمسّکاً بأنّ معرفه الله تعالی مقدّم علی عبادته و طاعته ولایمکن الاّ بتحصیل هذه العلوم، فهو من وساوس الوسواس الخنّاس الذی یوسوس فی صدور الناس. فربّما یصرفون عمرهم جمیعاً فی تحصیل هذه العلوم تمسّکأّ بأنّه من مقدمات الفقه اذالفقه هو العلم بالاحکم الشرّعیه و ذلک یتوقّف علی معرفه الشارع ومالا یتم الواجب الاّ به فهو واجب. حاشا و کلاّ أن یکون ذلک موجباً للمعرفه أو موجباً لمیزیدها أو ممّا یتوقّف معرفه الفقه والشرّع علیها. نعم و قد یصیر موجباً للزندقه والإلحاد و قد یوجب کثره البعد عن ساحه القرب والنّدامه والحسره یوم التناد: آنچه که طلاب در مثل این زمان‌ها وسیله برای انحرافشان از تحصیل فقه قرار دادند ومشغول تحصیل حکمت یونانیان – از مشاء واشراق آن – شدند و دلیل شان این است که معرفت خداوند مقدّم برعبادت و اطاعت اوست و آن (یعنی معرفت) هم ممکن نیست مگر با تحصیل این علوم (حکمت یونانیان ) پس از وسوسه‌های وسواس خنّاس است که در سینه‌های مردم وسوسه می‌کند و چه بسا تمام عمرشان را در تحصیل این علوم صرف می‌کنند به این دلیل که این علوم از مقدمات فقه است زیرا فقه علم به احکام شرعی است و آن توقف برمعرفت شارع دارد و مقدمه‌ی واجب هم واجب است، حاشا وکلاً (هرگز) که تحصیل فلسفه موجب معرفت خداوند و یا موجب زیادی معرفت اللّه یا از اموری باشد که معرفت فقه وشرع توقف برآن داشته باشد بلی گاهی (تحصیل فلسفه)موجب زندقه و الحاد می‌گردد و گاهی موجب دوری زیادی از ساحت قرب حق تعالی شده و ندامت وحسرت رابه دنبال دارد”[۴۶].

پانزدهم- ملا احمد نراقی: ملااحمد نراقی (۱۲۴۴- ۱۱۸۵) در معراج السعاده پس از بیان ضرورت کسب یقین و جزم در اعتقادات می‌گوید:

“و طریق آن[جزم و یقین ] این نیست که به او (مکلف) مناظره وجدل تعلیم شود یا به خواندن کتب کلامی و حکمی [فلسفه] اشتغال نماید و بلکه باید مشغول شود به تلاوت قرآن و تفسیر و خواندن احادیث و فهمیدن آن‌ها و مواظبت کند به وظایف عبادات و طاعت وبه این سبب روز به روز اعتقاد او قوی تر می‌گردد…و اعتقاد کسانی که عمر خود را صرف کلام وحکمت متعارفه (فلسفه) نموده و روز و شب را به مجادله ومباحث کلامیه به سر برده اند، مانند ریسمانی است که در مقابل باد آویخته باشد و هر ساعتی آن را به طرفی حرکت دهد. گاهی چنان رود و گاهی چنین، زمانی به شمال میل کند و لحظه‌ای به یمین، هر چه شنیدند متحرک می‌شود و به اندک چیزی که به عقل شان رسد متأمل می‌گردند. و اگر اعتقاد صحیحی داشته باشند همان است که در حال طفولیت اخذ کرده اند”[۴۷].

در بخش دیگری از همین کتاب می‌نویسد:

“ونه از اشخاصی باشی که عمر خود را صرف علوم عقلیه نموده و به فضول یونانیان خود را راضی می‌کنند و عقول قاصره‌ی خود را در هر چیزی دلیل و رهبر می‌دانند و هرچه عقل ناقص ایشان آن را نفهمد طرح یا تأویل می‌کنند و آیات و اخبار را تا توانند از ظاهر خود صرف می‌کنند و احکام شریعت نبویه در نزد ایشان مهجور و از تتبع آیات و اخبار دورند، علمای شریعت را مذمّت و بدگویی می‌کنند و ایشان را به بی فهمی و نادانی نسبت می‌دهند، ورثه‌ی انبیا را جاهل و نادان می‌شمارند و از برای خود که هنوز عقل را از وهم تمیز نداده‌اند زیرکی و فطانت ثابت می‌کنند و از این غافل که عقل بی رهنمایی شرع قدم بر نمی‌تواند داشت وگامی در راه نمی‌تواند گذاشت“[۴۸].

نراقی در کتاب شعر خود- مثنوی طاقدیس– نیز از فلاسفه این چنین یاد می‌کند :

آن یکـی گـردید مـحو فـلسفه    

خـویش را دانـا شـمرده از سـفه

فکر او تحدید اطـراف و جـهات    

کـار او تشـریح و حـیوان ونـبات

ازقدیم آمد جهان یا حادث است    

آفریدش با غرض یا عـابث است

بـی خــبر لیکـن ز احکـام اله     

مـی ندانـد جـز نـمازی گـاهگاه

صـد دلیـل آرد پی تجدید نـفس    

نفس او لیکن به صد زنجیر حبس

ای خیو برروی عـلم و فـضل تو    

تیره صد مدرس بـود از جـهل تـو

وهـم و پـنداری به هم آمـیختی    

شـوری از چـون و چـرا آمـیختی

نامش اسـتدلال وبرهان سـاختی    

مـهر چـیدی و قـماری بـاختی

صـد خطا زین گونه استدلال‌ها    

دیـده‌ای در مـاه‌ها و سـال ها[۴۹].

شانزدهم- صاحب جواهر: شیخ حسن نجفی (۱۲۶۶- ۱۲۰۰) ، صاحب جواهرالکلام به فردی که در دستش کتابی فلسفی داشت، می‌گوید:

“به خدا سوگند حضرت محمد صلی الله عليه وآله وسلم جز برای ابطال اين خرافات و مزخرفات از جانب خداوند مبعوث نشده است”[۵۰].

هفدهم- شیخ انصاری:شیخ انصاری (۱۲۸۱- ۱۲۱۴) در کتاب طهارت نوشته است:

إن السیره المستمرّه من الاصحاب (قدس سرّهم) فی تکفیر الحکماء المنکرین بعض ضروریات: سیره‌ی مستمر اصحاب برتکفیر فلاسفه که منکر بعض ضروریات‌اند بوده است”[۵۱].

شیخ انصاری تأمل عقلانی در احکام شرعی را به رسمیت نمی‌شناسد، چه رسد به اصول عقاید. به گمان او، دقت‌های عقلانی در اعتقادات دینی، آدمی را در معرض “هلاکت ابدی” و “عذاب همیشگی” قرار می‌دهد. می‌گوید:

“واجب تر از فرو نرفتن در مطالب و استدلالات عقلی برای کشف و استنباط احکام فرعی شرعی، فرو نرفتن در مطالب عقلی نظری برای دریافت مسائل اصول دین است ؛ زیرا این شیوه موجب واقع شدن در معرض هلاکت ابدی و عذاب همیشگی است و ائمه معصومین (ع) نیز در روایات مربوط به نهی از فرو رفتن در مسئله‌ی قضا وقدر نسبت به این خطر هشدار دادند”[۵۲].

هجدهم- محمد رضا مظفر: آیه اللّه محمد رضا مظفر (۱۳۸۳- ۱۳۲۲ ) به تفاوت‌های فلسفه و کلام می‌پردازد. می‌گوید که علم کلام در خدمت دین است، اما فلسفه، عقل مستقل از دین است، نه تابع دین. به همین دلیل مشاهده می‌کنیم که آموزه‌های فلسفی با فرآورده‌های نقلی و شرعی تعارض دارند. فیلسوف تابع استدلال است و نگران آن نیست که نتایج کارش ناقض آموزه‌های وحیانی باشد.ورود فلسفه‌ی یونانی به جهان اسلام، موجب فساد فکری مسلمین شد.ائمه‌ی شیعیان در برابر این عوامل گمراهی (فلاسفه) و بدعت گزاران در دین ایستادند.می نویسد:

“فرق فلسفه با علم کلام این است که علم کلام را مسلمانان برای دفاع از دین وضع کردند، اما فلسفه تعهّد دینی ندارد و مسیر معینی را دنبال نکرده و از دین خاصی تبعیت نمی‌کند…این بی تعهّدی، فیلسوف را برآن می‌دارد که نظری را ابراز کند که با شریعت اسلامی ویا ظاهر آن مغایرت دارد. این تفاسیر، واقعاً و یا در نظر مسلمین، موجب خروج از دین می‌شود. فیلسوف از این که برهانی را که دین و یا مذهبی مطرح کرده است نقض کند ابائی ندارد وقتی که فلسفه یونانی گسترش پیدا کرد، برخی از اعراب کور و کورانه و سطحی از آن تقلید کردند و موجب فساد در افکار مسلمین شدند و مسلمین احساس کردند که از جانب فلسفه یونانی مورد هجوم واقع شدند… ائمه ما با مبارزه‌ی با بدعت گذاران در دین و عوامل گمراهی مردم، عقاید اسلامی را در برابر امواج فکری یونانی مخصوصاً نگه داشتند. فلسفه ناتوان تر از آن است که بتواند به ما عقیده‌ی صاف و صحیح وخالص ببخشد. لازم نیست که ما به شیوه‌ی فلاسفه به خداوند معتقد باشیم؛ زیرا که خداوند ما را بر چنین چیزی مکلف نکرده است…کسی که عقیده‌ای ندارد و می‌خواهد در اعتقاداتش به چیزی چون فلسفه تکیه کند، همانند کسی است که مشت برآهن سرد می‌کوبد”[۵۳].

نوزدهم- آیت الله بروجردی:

“از فقیه‌ فرزانه‌ حضرت‌ آیت‌الله‌ آقا سید موسی‌ شبیری‌ زنجانی‌ شنیدم‌ که‌ گفت‌:”آیت‌الله‌ بروجردی‌ می‌خواست‌ علوم‌ معقول‌ [فلسفه‌] را شبه‌ تحریمی‌ کند و آقای‌ آقا سید محمد رضا سعیدی‌ [شهید آیت‌الله‌ سعیدی‌] که‌ با فلسفه‌ مخالف‌ بود، در اطراف‌ این‌ موضوع‌ نزد آیت‌الله‌ بروجردی‌ فعالیت‌ می‌کرد، اما وساطت‌ آقای‌ بهبهانی‌ و دیگر آقایان‌ از عملی‌ شدن‌ این‌ کار جلوگیری‌ نمود”. مخالفت‌ مرحوم‌ آیت‌الله‌ بروجردی‌ با تدریس‌ فلسفه‌ در حوزه قم‌ مشهور و مسلّم‌ است‌ و این‌ مخالفت‌ چه‌ به‌ صورت‌ نهی‌ صریح‌ و چه‌ به‌ صورت‌ اظهار نارضایتی‌ از طرف‌ ایشان‌ بروز کرده‌ است‌…مرحوم‌ آیت‌الله‌ بروجردی‌ از ادامه‌ی چاپ‌ تعلیقه‌ی علامه‌ طباطبایی بر بحارالانوار مجلسی‌ جلوگیری‌ کردند.”[۵۴].

وقتی علامه‌‌ی طباطبایی‌ نگارش‌ تعلیقاتی‌ بر بحارالانوار را آغاز کرد و خبر آن به آیت الله بروجردی رسید، او از آیت الله منتظری خواست که شهریه‌ی طلابی که در درس‌های وی حاضر می‌شوند را قطع کند. آیت الله منتظری به ایت الله بروجردی می‌گوید که نمی‌توان شهریه‌ی طلاب را قطع کرد. شما اجازه دهید تا با ایشان صحبت کنیم و مسئله را به گونه‌ای حل نمائیم. آیت الله منتظری با علامه‌ی طباطبایی گفت و گو کرده و به وی می‌گوید برای این که آقایان ساکت شوند، فعلا شما از تدریس فلسفه‌ی ملاصدرا خودداری کنید. بدین ترتیب، کار تعلیقیه نویسی ناقدانه بر بحارالانوار نیز پایان گرفت.آیت الله منتظری از فقیهان مدافع فلسفه- خصوصاً فلسفه‌ی صدرایی- بود و خود نیز آن فلسفه را تدریس کرده بود.

بیستم- آیت الله خویی: آیه الله خوئی (۱۴۱۳- ۱۳۱۷ق) می‌گوید که ورود فلسفه‌ی یونانی به جهان اسلام باعث اختلاف میان مسلمین و تکفیر و قتل و کشتار شد. خون‌های بی گناه بسیاری ریخته شد. می‌گوید:

“احدی از مسلمین در این مطلب تردید نداشت که کلامی که خداوند بر پیامبر اکرم (ص)نازل کرده است، برهانی بر نبوت او و راهنمای امت است و احدی نیز تردید نداشت که “متکلم” یکی از صفات ثبوتیه خداوند است که از آن به عنوان صفات جمالیه یاد می‌شود خداوند نیز در قرآن خویش را به این صفت توصیف کرد : و کلم اللّه موسی تکلیماً همه‌ی مسلمانان بر این باور بودند و کمترین اختلافی بر این موضوع نداشتند و تا آن که فلسفه‌ی یونان در میان آنان وارد شد و آنان را به فرقه‌های گوناگون تقسیم کرد و هر فرقه به تکفیر دیگری پرداخت، تا آن جا که بر درگیری و کشتار یکدیگر منجر شد. از این رهگذر چه آبروهای محترمی که هتک شد و چه خون‌های بی گناهی که ریخته شد در حالی که قاتل و مقتول هر دو معتقد به توحید و رسالت و معاد بودند و…ای کاش می‌دانستم که آنان که موجب بروز چنین اختلافاتی بین مسلمین شدند، چه عذری دارند و پاسخ خداوند را در قیامت چه خواهند داد؟ انا اللّه وانا الیه راجعون“[۵۵].

آنچه آیت الله خویی بدان توجه نمی‌کند این است که فقیهان شمشیر تکفیر را از غلاف بیرون کشیده و این و آن را تکفیر و به قتل رساندند. هر معرفتی، اختلاف انگیز است. مگر قرآن و سنت معتبر میان مسلمین ایجاد اختلاف نکرده اند؟ آیا علمی وجود دارد که همه در آن یک گونه بیندیشند و آرای یکسانی داشته باشند؟ تکفیرگری کار فقیهان است که خود را وارث انبیأ و مفسر رسمی دین قلمداد می‌کنند.آیت الله خویی در پاسخ استفتایی درباره‌ی فلسفه نوشته است:

“برای ما روشن نشده که بعضی چیزها متوقف باشد بر آموختن فلسفه بلکه در خلال اصول دین و اصول فقه به مقداری که لازم است به آن اشاره کرده‌اند . و اگر می‌ترسد که بر اثر آموختن آن گمراه شود حرام است و اگر نه فی حد نفسه مانعی ندارد والله العالم” (صراط النجاة، ج۱، س۱۲۹۱).

بیست و یکم-آيت الله وحيد خراسانی :

“عرفان پيش من است، همه مولوی را می‌خواهی پيش من است، هر جا را می‌خواهی برايت بگويم، فلسفه را بخواهی از اول اسفار تا آخر، از هر جا بگويی از اول مفهوم وجود تا آخر مباحث طبيعيات برايت بگويم، اما همه کشک است، هر چه هست در قرآن و روايات است”[۵۶].

آیت الله وحید خراسانی در سخنرانی خود به مناسبت شهادت امام صادق (ع) گفته است:

“ما امام صادق (ع) را نشناختیم ؛ اگر جعفر بن محمد (ع)را می‌شناختیم دنبال این و آن نمی‌رفتیم . قی کرده‌های فلاسفه یونان را نشخوار نمی‌کردیم . زباله‌های عرفات اکسلوفان را هضم نمی‌کردیم ، خواه ناخواه واماندیم و بیچاره شدیم و از این اقیانوس معرفت محروم شدیم”[۵۷].

بیست و دوم- نتیجه :در آغاز نکاتی پیرامون فلسفه گفته شد. اینک با چند نکته به این مقاله پایان می‌دهیم:

۱-۲۲- از وقتی فلسفه تفسیر علی و ماهوی عالم هستی را آغاز کرد، بذرهای سکولاریسم در اذهان آدمیان کاشته شد.از آن به بعد ماهیات/طبایع/واقعیات و روابط ذاتی میان آنها جانشین خدایان شد.طبیعت و ماهیت ربطی به خداوند ندارد. به تعبیر فیلسوفان مسلمان، خداوند جعل وجود می‌کند، نه جعل ماهیت.خداوند به ماهیات وجود می‌بخشد، نه آن که اقتضاهای ذاتی ماهیات را به آنها ببخشد.لئو اشترواس به نقل از ارسطو آورده است که پیشینیان از خدایان سخن می‌گفتند، اما نخستین فیلسوفان کسانی بودند که طبیعت را جانشین خدایان کردند:

“ارسطو نخستین فیلسوفان را “کسانی که در باب طبیعت سخن می‌گویند” می‌نامید و می‌گفت که اینان با پیشینیانشان که “در باب خدایان سخن می‌گفتند” فرق دارند…تا زمانی که بشر به فکرت طبیعت نرسیده است مفهوم حقوق طبیعی هم ناچار غایب است. کشف طبیعت کار فیلسوف است. آنجا که فلسفه وجود ندارد، حقوق طبیعی هم شناخته نیست؛ عهد قدیم که می‌شود گفت اصل موضوعه‌ی بنیادینش نفی ضمنی فلسفه است، “طبیعت” نمی‌شناسد؛ واژه‌ی عبری مربوط به طبیعت حتی در تورات عبرانی وجود ندارد. بدیهی است که واژه‌هایی چون “آسمان و زمین” بیانگر همان واقعیتی که در مفهوم “طبیعت” نهفته است نیستند. عهد قدیم از حقوق طبیعی بی خبر است چرا که طبیعت را نمی‌شناسد و کشف طبیعت مقدم بر کشف حقوق طبیعی است. پس فلسفه از فلسفه‌ی سیاسی کهن تر است”[۵۸].

ابوعلی سینا هم می‌گفت که خداوند زردآلو را زردآلو نکرده است.این نوع تفاسیر، نقش خداوند را تا حدود زیادی از جهان حذف کرد.بوعلی به اقتفای ارسطو ماهیت گرا (essentialist) بود، اما طبیعت (nature) را نباید با ماهیت یکی گرفت.فیلسوف حتی اگر ماهیت گرا نباشد، با تحلیلی که از عالم ارائه می‌کند، نقش خداوند را از جهان حذف یا به شدت کاهش می‌دهد.به تعبیر دیگر، سخن گفتن از واقعیت، و مدعای وجود اوصاف ذاتی و روابط ضروری میان پدیده‌های عالم، خداوند را از جهان حذف می‌کند. یعنی موجودات جهان خارج دارای اوصافی ذاتی و روابطی ضروری هستند که مستقل از خداوند است و خداوند هم قادر به سلب اوصاف ذاتی و روابط ضروری میان آنها نیست.گام بعد هم این بود که عقل آدمی، مستقل از وحی و شرع، قادر به شناخت این اوصاف و روابط ضروری میان پدیدهاست (به تعبیر فیلسوفان مسلمان، جهان هستی ثبوتاً و اثباتاً دینی نیست. به تعبیر امروزیان، اولی بحثی متافیزیکی و دومی بحثی معرفت شناختی است).

این جهان (جهان فیلسوفان) با جهان متون مقدس (قرآن و سنت معتبر نبوی) تفاوت دارد. جهانی که قرآن می‌شناساند، جهانی است که خداوند هر لحظه در آن در حال دخالت مستقیم است. در جنگ‌ها شرکت می‌کند، تیراندازی می‌کند، با آدمیان وارد گفت و گو می‌شود. به عنوان نمونه، اگر به فلسفه‌های متافیزیکی فیلسوفان مسلمان بنگرید، دعا در آن جایی ندارد.آن نظام خودبنیاد نیازی به دعا و نیایش ندارد.اما در نظام دینی گفته می‌شود:”فاذکرونی اذکروکم:پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم” (بقره، ۱۵۲).”و چون بندگانم درباره‌ی من از تو پرسش کنند[بگو]من نزدیکم و چون بخواندم دعای دعاکننده را اجابت می‌کنم” (بقره، ۱۸۶).مدلل کردن این مدعیات در آن نظام ها، کاری به غایت دشوار است.

۲-۲۲- منقول است که امام فخز رازی (۶۰۶- ۵۴۴) پس از نقل حدیث و روایت از پیامبر گرامی اسلام گفته بود: “محمد تازی می‌گوید فلان، اما محمد رازی می‌گوید بهمان“. این همان خیره سری ای است که محدثان و فقیهان بر نمی‌تابیدند. شمس تبریزی هم تاب تحمل چنین سخنانی را نداشت.می گفت:

“فخر رازی چه زهره داشت که گفت: محمد تازی چنين می‌گويد و محمد رازی چنين می‌گويد! اين مرتد وقت نباشد؟ اين کافر مطلق نبود! ؟ مگر توبه کند”[۵۹].

شمس تبریزی در جای دیگری از مقالات گفته است:

“اگر این معنی‌ها و بحث بشایستی ادراک کردن، پس خاک عالم بر سر ببایستی کردن ابایزید را و جنید را حسرت فخر رازی، که او را صد سال شاگردی بایستی کردن. گویند: هزار تا کاغذ تصنیف کرده است فخر رازی در تفسیر قرآن، بعضی گویند پانصد تا کاغذ، [اما] صد هزار فخر رازی در گرد راه ابایزید نرسد، و چون حلقه بر در باشد”[۶۰].

شمس هم نمی‌توانست این نوع خرورزی را تحمل نماید. می‌گفت:

“می آمدند به خدمت اين شهاب در دمشق و هزار معقول می‌شنيدند، فايده می‌گرفتند ، سجود می‌کردند .

برون می‌آمدند و می‌گفتند :فلسفی است ، الفيلسوف دانا به همه چيز .من آن را از کتاب محو کردم ، گفتم:آن خداست که داناست به همه چيز ! نبشتم : الفيلسوف دانا به چيز‌های بسيار! قيامت را منکر بودی .

گفت: مگر فلک از سير باز ايستد! “.

شمس که این چنین به فخر رازی می‌تازد، خود در مفالات گفته است:

مرا رساله‌ی محمد رسول الله سود ندارد، مرا رساله‌ی خود باید. اگر هزار رساله بخوانم که تاریکتر شوم. خداست که خداست. هر که مخلوق بود خدا نبود، نه محمد نه غیر محمد“.

امام فخررازی، فقیه شافعی و متکلم اشعری، شیری بود که در هیچ قفسی نمی‌گنجید.بی جهت نبود که او را “امام المشککین” نام نهاده‌اند. حتی عارفی چون مولوی هم با چنین فلسفه ورزی ای مخالف بود، اگرچه از موضع عاشقانه. می‌گفت:

صد هزاران ز اهل تقلید و نشان

افکندشان نیم وهمی در گمان

که بظن تقلید و استدلالشان

قایمست و جمله پر و بالشان

شبهه‌ای انگیزد آن شیطان دون

درفتند این جمله کوران سرنگون

پای استدلالیان چوبین بود

پای چوبین سخت بی تمکین بود

 (مثنوی، دفتر اول، ابیات: ۲۱۳۳- ۲۱۳۰).

اندرین ره گر خرد ره بین بدی

فخررازی رازدار دین شدی

با چنین عیب و نکالش ای عجب

فخر دین خواهد که گویندش لقب

دستورالعمل مولوی در برابر چنین عقلانیتی روشن بود. می‌گفت:

عقل قربان کن بپیش مصطفی

حسبی الله گو که الله ام کفی

خویش ابله کن تبع می‌رو سپس

رستگی زین ابلهی یابی و بس

اکثر اهل الجنه البله‌ای پسر

بهر این گفتست سلطان البشر

 (مثنوی، دفتر چهارم، ابیات ۱۴۰۷ و ۱۴۱۸ و ۱۴۱۹).

شاید این سخن-“محمد تازی می‌گوید فلان، اما محمد رازی می‌گوید بهمان“- از امام فخر رازی نباشد، اما به هر جهت، او سخنانی بر زبان رانده است که حتی بزرگان وسیع المشربی چون شمس و مولوی هم بر نمی‌تابیدند. فخر رازی در برخی از آثارش، تصویر یک عقل گرای جازم را از خود به نمایش می‌گذارد. وی حجیت نقل را رد کرده و همه‌ی نقلیات (کتاب و سنت) و نبوت را بدون دلیل عقلی نامعتبر به شمار آورده است. چون استناد به کتاب و سنت متوقف بر اثبات صدق نبوت مدعی پیامبری است، و این کار عقل است. توسل به نقل برای اثبات نقل، مستلزم دور و تسلسل است. او در کتاب البراهین در علم کلام می‌نویسد:

“پیش از آن که در مطلوب شروع کنیم بباید دانستن که دلیل از سه قسم بیرون نبود: یا عقلی محض باشد یا نقلی محض یا مرکب باشد از مقدماتی که بعضی عقلی و بعضی سمعی باشد. اما آنچه عقلی محض باشد یا همه‌ی مقدمات آن یقینی بود یا همه ظنی بود یا بعضی یقینی بود و بعضی ظنی بود.اگر همه‌ی مقدمات یقینی بود، نتیجه هم یقینی بود، زیرا آنچه لازمه‌ی مقدمات حقه‌ی یقینی است ناچار باید یقینی بوده باشد. ولی اگر همه‌ی مقدمات ظنی بود یا بعضی یقینی بود و بعضی ظنی، نتیجه نیز ظنی خواهد بود، زیرا فرع هرگز قوی تر از اصل نیست. به این ترتیب هنگامی که همه‌ی اجزاء یک اصل و یا برخی از اجزاء آن ظنی بوده باشد، ناچار فرع به ظنی بودن سزاوارتر خواهد بود. اما آن دلائل که سمعی محض باشد، این خود محال است، زیرا که صحت استدلال به آیه یا خبر، موقوف است بر صحت نبوت، لیکن صحت نبوت، اثبات نتوان کردن به دلیل سمعی والا دور لازم آید، بلکه اثبات آن به مقدمات عقلی توان کردن. پس آن دلائل عقلی که مثبت نبوت بود، جزیی از آن دلیل سمعی بود فی الحقیقه، اگر چه در وقت استدلال به زبان نگویند. پس معلوم سمعی محض محال باشد، اما آنچه مرکب باشد از مقدماتی که بعضی سمعی باشد و بعضی عقلی، بسیار باشد و چون این معلوم شد، گوییم عقلا را خلاف است در آنچه دلیل سمعی، مفید یقین باشد یا نه. قومی گویند دلیل سمعی البته مفید یقین نبود، زیرا دلیل سمعی موقوف است بر ده مقدمه که هر یک از آنها ظنی است و هر چه موقوف باشد بر ظنی، خود آن هم ظنی باشد.بیان آن که دلیل سمعی موقوف است برده مقدمه‌ی ظنی بدین ترتیب قابل ذکر است:

مقدمه‌ی نخست آن است که دلیل سمعی، موقوف است بر معرفت لغات. و نقل لغات، بر سبیل آحاد است، زیرا راوی آن لغت ها، علمای آن لغت اند، چون خلیل و اصمعی و ابوعبیده و ابن الاعرابی و به اتفاق مردم آن قوم معصوم نیستند. و روایت آحاد، از قومی که معصوم نباشند مفید یقین نبود، بلکه مفید ظن بود.

مقدمه‌ی دوم آن است که تمسک به دلیل لفظی، موقوف است بر صحت نوح، زیرا اختلاف اعراب الفاظ ، سبب اختلاف معانی بود و منقسم است بر اصول نحو و فروع آن، و اصول نحو منقول است به روایت آحاد. با آنکه کوفیان در اکثر مواضع، تکذیب روایت بصریان کنند و بصریان تکذیب روایت کوفیان کنند، اما تفاریع نحو، مثبت است به دلائل سخت ضعیف و چون تمسک به دلائل سمعی موقوف باشد بر نحو و درست شد که اصول و فروع نحو، ظنی است. پس مقصود حاصل شد.

مقدمه‌ی سوم آن است که تمسک به دلائل لفظی، موقوف است بر نفی اشتراک، زیرا که بر تقدیر وقوع اشتراک روا بود که مراد از این آیه و از این خبر نه آن معنی باشد که ما تعیین کرده ایم، بلکه مراد معنی دیگر بود. پس تعیین این یک معنی موقوف بر نفی اشتراک، خود یک معنی ظنی است.

مقدمه‌ی چهارم آن است که تمسک به دلائل لفظی موقوف است به آنچه آن را به عنوان یک اصل حمل لفظ بر حقیقت می‌نامند. زیرا اگر این اصل مقرر نبود، روا نباشد که مراد از این لفظ ، این باشد که حقیقت است، بلکه آن بود که مجاز است، و چون مجازات پیوسته بسیار و فراوان است، پس هیچ معنی متعین نشود ، لیکن این که گفته اند: اصل در کلام، حمل بر حقیقت کردن است، خود یک مقدمه‌ی ظنی بشمار می‌آید.

مقدمه‌ی پنجم، تمسک به دلائل لفظی موقوف است بر نفی حذف و اضمار. زیرا اگر حذف و اضمار جایز باشد، روا بود که نفی، اثبات باشد و اثبات نفی. لیکن حذف در قرآن بسیار است که در آیه شریفه آمده: لا اقسم بیوم القیمه (قیامت، ۱) و اکثر مفسران حذف کلمه‌ی لا کند و نیز در قرآن آمده است: ما منعک ان تسجد (ص ، ۷۵) که در اینجا نیز برخی از مفسران کلمه‌ی لا را زائد دانسته‌اند. پس چون از حذف و اضمار نفی اثبات و اثبات نفی می‌شود، می‌توان گفت جمله دلائل سمعی ظنی بود.

مقدمه‌ی ششم، آن است که معانی سخن به سبب تقدیم و تأخیر، متغیر شود و تقدیم و تأخیر در قرآن و اخبار بسیار فرض کرده می‌شود. پس نفی آن مظنون بود نه مقطوع.

مقدمه‌ی هفتم، شرط تمسک به عمومات قرآن و اخبار، عدم مخصص است زیرا که بر آن تقدیر که ، مخصص در محل نزاع موجود بوده، دلیل باقی نمی‌ماند؛ زیرا که عدم مخصص مظنون بود نه مقطوع. چون آنچه در وسع عاقل باشد، آن باشد که بجوید تا هیچ مخصص هست یا نه و چون بعد از تأمل تمام نیابد، حکم کند به عدم مخصص و عدم العلم بالشیء لایفید العلم بعدم الشیء، بلکه فقط ظن ضعیف حاصل شود.

مقدمه‌ی هشتم، تمسک به دلائل سمعیه در اثبات احکامی که قابل نسخ بود، آن است که ناسخ، طاری نشده باشد. لیکن عدم ناسخ، مظنون باشد نه مقطوع. چنانکه در نفی مخصص تقریر کردیم.

مقدمه‌ی نهم، شرط تمسک به دلائل سمعی آن است که دلیل دیگر سمعی معارض آن نبود. زیرا اگر معارض داشته باشد، ناچار باید به مرجحات مراجعه شود که این امر نیز مفید مظنه خواهد بود. از سوی دیگر می‌دانیم که عدم معارض مظنون است نه مقطوع.

مقدمه دهم، شرط تمسک به دلائل سمعی، عدم معارض عقلی قاطع است. زیرا در صورتی که فرض شود که یک دلیل عقلی قاطع، معارض دلیل سمعی است، ناچار باید دست از ظاهر دلیل سمعی برداشت و در این هنگام از دلیل بودن، خارج می‌گردد. لکن عدم معارض عقلی، قاطع مظنون است نه مقطوع؛ زیرا نهایت امر این است که انسان به وجود معارض عقلی عالم نیست، ولی علم نداشتن نسبت به عدم معارض عقلی، مستلزم علم به عدم معارض نیست. پس پیدا شد که دلائل سمعی، موقوف است بر این ده مقدمه‌ی ظنی و آنچه بر یک امر ظنی موقوف است ناچار ظنی خواهد بود”[۶۱].

بدین ترتیب روشن می‌شود که هرگاه ظواهر کتاب و سنت معتبر با عقل تعارض داشت، باید جانب عقل را گرفت و فرآورده‌های نقلی را تأویل کرد.

سخن بر سر این بود که فیلسوف کسی است که مدعی است من فقط و فقط تابع استدلال هستم، نه هیچ امر دیگری.این نوع عقل گرایی به هیچ وجه مقبول محدثان و فقیهان و متکلمان و عارفان مسلمان نبود. هر یک به گونه‌ای به نزاع با چنین عقلی برخاستند. آنان مدعی بودند که چنین عقلی مورد تأیید شارع نیست. عقل در قرآن، همان گونه که علی بن ابی طالب و محمد عابد الجابری گفته اند، به معنای “حفظ التجارب” است، نه نیروی استدلالی که خود و فرآورده هایش نیز مورد تأیید باشد (“والعقل حفظ التجارب“، نهج البلاغه شهیدی، نامه ۳۱ ، ص ۳۰۵). به تعبیر دیگر، عقلی مقبول دین است که نتیجه‌ی آن موید آموزه‌های نقلی باشد. اما اگر نتایج فرایند عقلی، برخلاف فرآورده‌های نقلی باشد، مطرود است. مگر علی بن ابی طالب درباره‌ی برخی مسائل فلسفی نگفته است:

[و سئل عن القدر فقال:]. طریق مظلم فلا نسلکوه، و بحر عمیق فلاتلجوه ، و سر الله فلاتتکلفوه:[و او را از قدر پرسیدند، فرمود]راهی است تیره آن را مپیمائید و دریایی است ژرف بدان در میائید، و راز خداست برای گشودنش خود را مفرسایید. (نهج البلاغه شهیدی، ص ۴۱۴) .

مگر یکی از ارکان چهارگانه‌ی کفر را تعمق به شمار نیاورده است:

والکفر علی اربع دعایم. علی التعمق و التنازع و الزیغ و الشقاق . فمن تعمق لم ینب الی الحق” (نهج البلاغه شهیدی، کلمات قصار ۳۱ ، ص ۳۶۵).

و مگر نگفته است:

لا تفكروا فی‌ ذات‌ الله‌ ولكن‌ تفكروا فی‌ الاء الله‌: در ذات‌ خداوند فكر نكنيد، بلكه‌ در نعمتهای‌ او بينديشيد”.

و در خطبه‌ اشباح‌ در پاسخ‌ به‌ كسی‌ كه‌ درباره‌ توصيف‌ خداوند پرسيده‌، می‌‌فرمايند:

“پس‌ ای‌ پرسنده‌ بينديش‌! و آنچه‌ قرآن‌ از وصف‌ پروردگار به‌ تو می‌‌نمايد بپذير، و نور هدايت‌ قرآن‌ را چراغ‌ راه‌ خود گير؛ و از آنچه‌ شيطان‌ تو را به‌ دانستن‌ آن‌ وا می‌‌دارد، و كتاب‌ خدا آن‌ را بر تو واجب‌ نمی‌‌شمارد، و در سنت‌ رسول‌ و ائمه‌ هدی‌ نشانی‌ ندارد، دست‌ بدار، و علم‌ او را به‌ خدا واگذار – كه‌ دستور دين‌ چنين‌ است‌ -، و نهايت‌ حق‌ خدا بر تو اين‌؛ و بدان‌! كسانی‌ در علم‌ دين‌ استوارند كه‌ اعتراف‌ به‌ نادانی‌ بی ‌نيازشان‌ كرده‌ است‌ تا ناانديشيده‌ پادرميان‌ گذارند، و فهم‌ آنچه‌ را در پس‌ پرده‌های‌ غيب‌ نهان‌ است‌ آسان‌ انگارند، لاجرم‌ به‌ نادانی‌ خود در فهم‌ آن‌ معنيهای‌ پوشيده‌ اقرار آرند، و خدا اين‌ اعتراف‌ آنان‌ را به‌ ناتوانی‌ در رسيدن‌ بدانچه‌ نمی‌‌دانند ستوده‌ است‌، و ژرف‌ نگريستن‌ آنان‌ را در فهم‌ آنچه‌ بدان‌ تكليف‌ ندارند، راسخ‌ بودن‌ در علم‌ فرموده‌ است‌. پس‌ بدين‌ بس‌ كن‌! و بزرگی‌ خدای‌ سبحان‌ را با ميزان‌ خرد خود مسنج‌. تا از تباه ‌شدگان‌ مباشی” (نهج البلاغه شهیدی، صص ۷۵- ۷۴).

۳-۲۲- برخی از فقیهان فیلسوف بوده‌اند. به همین دلیل نمی‌توان همه‌ی فقیهان را فلسفه ستیز به شمار آورد.اما فقیهان فیلسوف هم معلوم نیست که “عقل مستقل از شرع” را بپذیرند، چه رسد به “عقل معارض با فرآورده‌های نقلی” یا “عقل مبطل وحی” را.

قصه‌ی “محمد تازی” و “محمد رازی” بسیار مهم است. آنان که این داستان را برساختند، منظوری داشتند[۶۲]. گویی، “محمد تازی” به تعبد فرا می‌خواند. برای این که منبع فرآورده‌های او، یکی از “منابع” شناخته شده‌ی معرفت نبود و نیست.”وحی” به تعبیر علامه‌ی طباطبایی، “شعور مرموز” و معدن حقایق محض است. اما “محمد رازی”، شک و تردید می‌آفرید. وعده‌ی یقین و حقیقت محض نمی‌داد. پیام او این بود که فرایند عقلانی مهم است، باید روش اندیشیدن را آموخت، نه آموزه‌های خاصی را جاودانی قلمداد کرد. عقلی که به محدودیت‌های خود معترف است، به نقد و استدلال بیش از هر چیز دیگر بها می‌دهد.

فقیهان شیعه، با استثناتاتی ، بر خلاف دعوی و لاف زدن‌های بی اساس، بسیار عقل ستیز بوده‌اند و از عقل مانند هر چیز دیگر فقط عقل ابزاری را می‌پسندند یعنی آن چه در راه منافع و مصالح آنان قرار گیرد. ریشه مسئله هم به ادوار اولیه بر می‌گردد. فقیهان که متولی ظاهری اسلام خوانده می‌شوند نمی‌توانند “عقل مستقل از شرع” را تاب آورند. آن‌ها به تکفیر فیلسوفان همت گذاردند و از این رهگذر راه را بر فلسفه‌هایی که در صدد آشتی پدیده‌های طبیعی و فراطبیعی بر می‌آمدند سد کردند. بی شک امروزه ما نیازمند گشایش باب مبارک تفکر انتقادی و فلسفی‌اندیشی هستیم. فقهی‌گری معاصر می‌بایست خوی تکفیری خود را نسبت به فلسفه و فیلسوفان کنار بگذارد و با تشویق متدینان در صدد پروراندن فیلسوفان مدافع دین باشد و نه هیچ چیز دیگر.

پایان

پانویس‌ها:

۳۴- کلیات شیخ بهایی ، به کوشش و ویرایش کاظم عابدینی مطلق ، انتشارات فراگفت، صص ۱۸۷- ۱۸۶.

۳۵- کلیات شیخ بهایی ، صص ۱۶۱- ۱۶۰.

۳۶- ملامحسن فیض کاشانی ، المحجة البیضاء ، کتاب العلم ، صص ۷۲- ۷۱.

۳۷- ده‌ رساله‌ محقق‌ بزرگ‌ فیض‌ کاشانی‌، ص ۱۹۹-۱۸۳.

۳۸- آسمان و جهان ، ترجمه‌ی كتاب السماء و العالم بحارالانوار. محمد باقر مجلسی. مترجم: محمد باقر كمره‏اى‏. ناشر: اسلاميه‏. تهران. چاپ اول‏:۱۳۵۱ ش‏. ج‏۳ ص: ۱۶۳.

۳۹- پیشین، جلد ۲، ص ۱۳۴.

۴۰- پیشین، جلد ۱، ص ۲۰۵.

۴۱- علامه‌ی مجلسی، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء. بيروت – لبنان. ۱۴۰۴ ه.ق . ج۸ ص:۳۲۸.

۴۲- مجلسی نوشته است:

“أقول هذه الجناية على الدين وتشهير كتب الفلاسفة بين المسلمين من بدع خلفاء الجور المعاندين لأئمة الدين ليصرفوا الناس عنهم وعن الشرع المبين. ويدل على ذلك ما ذكره الصفدي في شرح لامية العجم: أن المأمون لما هادن بعض ملوك النصارى أظنه صاحب جزيرة قبرس طلب منهم خزانة كتب اليونان وكانت عندهم مجموعة في بيت لا يظهر عليه أحد، فجمع الملك خواصه من ذوي الرأي واستشارهم في ذلك فكلهم أشار بعدم تجهيزها إليه إلا مطران واحد فإنه قال: جهزها إليهم ما دخلت هذه العلوم على دولة شرعية إلا أفسدتها وأوقعت الاختلاف بين علمائها… والمشهور أن أول من عرب كتب اليونان خالد بن يزيد بن معاوية … ويدل على أن الخلفاء وأتباعهم كانوا مائلين إلى الفلسفة، وأن يحيى البرمكي كان محبا لهم ناصرا لمذهبهم ما رواه الكشي بإسناده عن يونس بن عبد الرحمن قال: كان يحيى بن خالد البرمكي قد وجد على هشام شيئا من طعنه على الفلاسفة فأحب أن يغري به هارون ويضربه على القتل، ثم ذكر قصة طويلة في ذلك أوردناها في باب أحوال أصحاب الكاظم عليه السلام. وفيها أنه أخفى هارون في بيته ودعا هشاما ليناظر العلماء وجروا الكلام إلى الإمامة وأظهر الحق فيها وأراد هارون قتله فهرب ومات من ذلك الخوف رحمه الله. وعد أصحاب الرجال من كتبه كتاب الرد على أصحاب الطبائع، وكتاب‏ الرد على أرسطاطاليس في التوحيد. وعد الشيخ منتجب الدين في فهرسه من كتب قطب الدين الراوندي كتاب تهافت الفلاسفة. وعد النجاشي من كتب الفضل بن شاذان كتاب رد على الفلاسفة وهو من أجلة الأصحاب. وطعن عليهم الصدوق ره في مفتتح كتاب إكمال الدين. وقال الرازي عند تفسير قوله تعالى: فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ: فيه وجوه ثم ذكر من جملة الوجوه أن يريد علم الفلاسفة والدهريين من بني يونان وكانوا إذا سمعوا بوحي الله صغروا علم الأنبياء إلى علمهم، وعن سقراط: أنه سمع بموسى عليه السلام، وقيل له: أوهاجرت إليه، فقال: نحن قوم مهذبون فلا حاجة إلى من يهذبنا! وقال الرازي في المطالب العالية: أظن أن قول إبراهيم لأبيه يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ ولا يُبْصِرُ ولا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً إنما كان لأجل أن أباه كان على دين الفلاسفة وكان ينكر كونه تعالى قادرا، وينكر كونه تعالى عالما بالجزئيات فلا جرم خاطبه بذلك الخطاب” (بحار الأنوار، ۵۷/۱۹۷ ـ ۱۹۸). ‏

۴۳-یک

۴۴-یک

۴۵-یک

۴۶- ميرزا ابوالقاسم قمی، قوانين الاصول، ص

۴۷-یک

۴۸-یک

۴۹-یک

۵۰- السلسبيل، ميرزا ابوالحسن اصطهباناتی، ۳۸۶ .

۵۱-یک

۵۲-یک

۵۳-یک

۵۴- شناختنامه‌ علامه‌طباطبایی‌، ۴/ ۱۴۴-۱۴۳ مقاله‌ “نقد مقاله عقل‌ و دین”» علی‌ ملکی‌میانجی‌، آقای‌ میانجی‌ همچنین‌ می‌نویسد:”از آیت‌الله‌ موسی‌ شبیری‌ زنجانی‌ شنیدم‌ که‌ گفت‌: آیت‌الله‌ شاهرودی‌ فتوای‌ تحریم‌ ادامه‌ حاشیه‌ بحارالانوار را صادر کرد” (همان‌/ ۱۴۵).

۵۵-یک

۵۶- مجله نور الصادق، شماره ۹.

۵۷-یک

۵۸- لئو اشتراوس، حقوق طبیعی و تاریخ، ترجمه‌ی باقر پرهام، نشر آگاه ، ص ۱۰۲- ۱۰۱.

۵۹- شمس ، مقالات، دکتر علی موحد، انتشارات خوارزمی، ص ۲۸۸.

۶۰- شمس ، مقالات، ص ۱۳۵. 

شمس در جای دیگری درباره‌ی فخر رازی گفته است:

“فخر رازی از اهل فلسفه بوده است، يا از آن قبيل. خوارزمشاه را با او ملاقات افتاد. آغاز کرد که : چنين در رفتم در دقايق اصول و فروع، همه کتابهای اوليان و آخريان را بر هم زدم. از عهد افلاطون تا اکنون، هر تصنيف که معتبر بود، پيش من شبهت هر یکی معين شد و روشن است. و دفترهای اوليان را همه بر هم زدم و حد هريکی بدانستم. و اهل روزگار خود را برهنه کردم و حاصل هريک را بديدم . فلان فن را، بجايی رسانيدم تا وهم گم شد.! امير از جهت طعن می‌گويدش:- و از آن علمک ديگر (فرمانروايی) نيز که من می‌دانم، تو کناری! “.

۶۱- امام فخر رازی، البراهین در علم کلام، سید محمد باقر سبزواری، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۱ ، جلد ۲ ، صص ۱۹۹- ۱۹۳.

۶۲- ما به هیچ وجه مدعی نیستیم که امام فخر رازی چنان سخنی بر زبان رانده است. او نقدهای بسیاری بر فیلسوفان وارد آورد.اما این متکلم اشعری همچنان نزد اهل سنت متهم به بی ایمانی بود. در الفرق فی شرح احوال مذاهب المسلمین ابتدأ به نقدهای خود بر فیلسوفان اشاره کرده و سپس به اتهاماتی که بدو زده‌اند پرداخته و طلب یاری می‌کند. می‌نویسد:

“فضل و توفیق حق ما را بر آن داشت کتابهایی تصنیف کنیم که متضمن رد آنها باشد. چون کتاب نهایة العقول و کتاب المباحث المشرقیه و کتاب الملخص و کتاب شرح اشارات و کتاب جواب المسائل النجاریة و کتاب البیان والبرهان و کتاب العمادیة فی المطالب المعادیة . همه‌ی این کتابها در بیان اصول دین و شرح ابطال شبهات فلاسفه مخالفان است که دوست و دشمن اعتراف دارند که هیچ کس از متقدمان و متأخران مانند این کتب تصنیف نکرده‌اند و اما تألیفات دیگر خود را که در دیگر علوم نوشته ایم در اینجا یاد نکردیم، با این همه بسا دشمنان و حاسدان که پیوسته زبان به دشنام و طنز بر ما دراز دارند و در دین و ایمان من طعن می‌زنند و ما را بر مذهب اهل سنت و جماعت نمی‌دانند، با آن که کوششهای فراوان و سعی بی پایان ما را در یاری عقیدت مردم سنت و جماعت دیده و دانسته‌اند. دانایان قوم بخوبی دانسته‌اند که مذهب من و پیشینیان من جز مذهب سنیان و اهل جماعت نیست. اکنون گروه شاگردان من و شاگردان پدرم در اطراف گیتی هستند که ترویج دین حق و آیین رستگاری کنند و بدعتها را باطل کنند. طعنه‌ی مخالفان شگفت نیست، زیرا دشمنان منند و بر من حسد برده‌اند. تعجب از دوستان مشفق و یاران متفق است که چگونه دم فرو بسته و در کنج خموشی نشسته. باری در مقام یاری نبوده، رفتار دشمنان مرا دیده وظیفه‌ی خود را در دوستی انجام نداده‌اند. کیست که نداند این جهان، جهان احتیاج و نیازمندی است. دستی به کمک دوستی دراز کنند و قدمی به حمایت و مساعدت کسی بردارند. اگر در این جهان بی نیازی امکان پذیر بود، موسی بن عمران (ع) با آن ید و بیضا و اژدها کردن عصا از خداوند مسألت نکردی و نگفتی که فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي از خداوند توفیق خود و شما را خواهانم. امیدوارم به لطف و کرم بی نهایت خود ما را در دنیا و آخرت از عوامل و موجبات کیفر مصون بدارد” (فخر رازی، الفرق فی شرح احوال مذاهب المسلمین والمشرکین ، چهارده رساله ، صص ۱۴۵- ۱۴۳).

بخش پیشین:

محمد تازی و محمد رازی (۱)
https://www.radiozamaneh.com/42681/