پانتهآ بهرامی – در سالهای اخیر، پس از اوجگیری جنبش دموکراسی خواهی در ایران و دستگیری بسیاری از فعالان سیاسی، دوباره مسئله “مقاومت” مورد توجه پژوهشگران و کنشگران قرار گرفته است. “مقاومت” اما فقط در زندانها اتفاق نمیافتد. این واکنش انسانی همواره در مقابل اعمال قدرت معنا مییابد و بنابراین شواهد آن هم در زندگی و هم در برابر قدرت رژیمهای تمامیتخواه دیده میشود.
در سالهای پس از انقلاب، همواره موضوع “مقاومت و پایداری” در برابر حکومت اسلامی ایران، دغدغه اصلی کنشگران اجتماعی بوده است. شکوفه سخی از زندانیان سابق دهه ۶۰ در پایاننامهدکترای خود به چنین موضوعی پرداخته است. با این پژوهشگر که فارغالتحصیل کارشناسی ارشد علوم سیاسی از کانادا است در این زمینه به گفتوگو نشستهایم.
شکوفه سخی: پایان نامهام را روی مسئله سیستمهای تمامیتخواه و پدیده مقاومت و تسلیم انجام دادم و تلاش کردم از تئوریهای زیگموند فروید استفاده کنم، برای اینکه بتوانم تحلیلی در این زمینه بدهم که چگونه پدیده تسلیم اتفاق میافتد. آنچه برای من همواره قابل قبول نبود، توضیح مقاومت یا عدم مقاومت بود با رجوع به مثلاً طبیعت انسان، با رجوع به توانایی انسان و یا جدولی را تعیین کردن که اگر به آدم اینقدر فشار بیاید، در عرض فلان مدت در اینجا میشکند و در عرض مدتی دیگر آنجا. یا اگر انسان مثلاً اینقدر اعتقاد به یک آرمان و ایدهآل داشته باشد، در نتیجه میتواند تا حد معینی بایستد و مقاومت کند.
این توضیحات نمیتوانست واقعاً آن پدیدهایی را که ما در زندان دیدهایم توضیح دهند. به نظرم این قضاوتها با دورانی که ما در دهه ۶۰ گذراندیم، نمیتوانست مسئله مقاومت را توضیح دهد و خیلی سادهانگارانه بودند. برای همین من را سوق داد به اینکه مطالعات بیشتری انجام دهم. البته اعتقاد افراد و پایبندی به ایدئولوژی میتواند بخش کوچکی از این پدیده را توضیح دهد، ولی همه آن نیست. به نظرم آمد که رابطه و واکنش انسان در مقابل فشار را باید از زاویهای دیگر نگاه کرد و توضیح داد.
از زاویهای که من به مسئله نگاه میکنم، مقاومت در اصل نوعی از رابطه انسانی- اجتماعی است و نه خصیصهای شخصی، نه توانایی شخصی، نه ایمان. مقاومت اتفاقی است که در یک رابطه حاصل میشود و به وجود میآید.
مقاومت در خلا اتفاق نمیافتد
شکوفه سخی، تنها یک پژوهشگر علاقهمند به موضوعاتی چون “مقاومت” و “قدرت” نیست. او در عمل نوعی مقاومت را در سالهای سیاه دهه ۶۰، بین سالهای ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۹، به عنوان زندانی سیاسی در زندان جمهوری اسلامی تجربه کرده است. دو سال بعد از آزادی نیز در سال ۱۳۷۱ از ایران خارج و در کانادا پناهنده میشود. او توضیح میدهد: “به نظر من مقاومت همیشه یک پاسخ است. یک فشاری به شما میآید و شما یک واکنشی به آن نشان میدهید. یعنی مقاومت در خلاء به وجود نمیآید. اگر یک فرد را بگذارید وسط جنگل، مقاومتی ندارد. نه مقاومت دارد و نه خشونت و نه چیزی. زمانی یک حرکت، باعث فشار به شما میشود و شما به آن پاسخ و عکسالعمل نشان میدهید.
پاسخ را به چه میدهید و برای چه میدهید؟ آن وقت کیفیت مقاومت مشخص میشود. چون مقاومتی که ما داریم راجع به آن حرف میزنیم، مقاومت در مقابل یک سیستم تمامیتخواه است. چه مثلاً جمهوری اسلامی به طور کل و چه سیستم زندان آن به طور خاص یک سیستم تمامیتخواه است؛ سیستمی است که تلاش دارد شهروندانی را که مثل خودش نیستند، در چهارچوب سیستم و ایدئولوژی خاص خود وارد کند. حال از طریق سرکوب، رشوه و یا … انگیزه این سیستم نیز ایجاد ترس است.
مقاومت در اصل، نوعی از رابطه انسانی- اجتماعی است و نه خصیصهای شخصی، نه توانایی شخصی، نه ایمان. مقاومت اتفاقی است که در یک رابطه حاصل میشود و به وجود میآید.
سیستم تمامیتخواه در زندان سعی میکند فرد زندانی را تبدیل به موجودی کند که تنها در سیستم مورد نظر او کار کند. از راههای مختلف نیز برای رسیدن به چنین نقطهای استفاده میکند، مثل شکنجه، درسهای ایدئولوژیک، تغذیههای فکری، روحی، ملاقات حضوری و … یعنی مدام به انسان، انسانی که با او در ارتباط است، فشار و نیرو وارد میکند. مقاومت پاسخی است که این انسان میدهد. این پاسخ معمولاً فردی نیست. برای اینکه این یک نفر زندانی هیچوقت در یک نفر باقی نمیماند. این زندانی در عین حال شاهراهی است بین زندان، بازجو، حکومت و این سیستم تمامیتخواه. پاسخ آن هم برمیگردد و وارد تمام این فضای عمومی میشود.”
شکستن رابطه فرد با دیگر زندانیان
شکوفه سخی در اوایل دهه ۶۰ خورشیدی شکنجه “تخت” را در زندان قزلحصار تجربه میکند: حاج داود، مسئول زندان قزلحصار، ۹ ماه زندانیان سیاسی زن سرموضع را جدا از هم در چارچوبهایی قرار میداد که در آن تمام روز و شب چشمبند بر چشم داشتند؛ حتی موقع غذا خوردن و فقط در زمان رفتن به دستشویی میتوانستند چشمبند را بردارند. هرگونه حرف و صحبت با زندانیان سیاسی بغلدستی منتهی به کتک و شلاق میشد. در تمام این مدت نیز قرآن و دعا در محل شکنجه پخش میشد. این تنبیه که به تابوت، تخت یا دستگاه معروف است، نوعی شستوشوی مغزی بود. بسیاری از زندانیان سیاسی زیر این فشار شکستند و تن به مصاحبه دادند. یکی از این زندانیان فردی بود به نام “سیبا” که در خاطراتش نوشتهاست که در حین شکنجه به درجهای از فشار روحی میرسد که موقع مصاحبه شروع به گریهای “تلخ” و “وحشتناک” میکند.
شکوفه سخی میگوید: “شاید برای من بهتر باشد که از زاویه سیستم نگاه کنم تا زاویه فرد. فرض براینجاست که یک پدیدهای را زندان به عنوان حکم میگیرد و از آنجا شروع میکند فرد را زیر فشار قراردادن تا او را بشکند. بشکند یعنی چی؟ چه چیزی را میخواهد در این فرد از بین ببرد؟ آن چیزی را که میخواهد در این فرد از بین ببرد، رابطه این فرد است؛ رابطه مسئولانه، رابطه انسانی که این فرد با دیگران دارد. در واقع میخواهد این رابطه انسانی را از بین ببرد.
پرسش اصلی این است: چگونه میتوانیم رابطه انسانی را از چنگال تمام سیستمهای تمامیتخواه درآوریم که انسان را به وسیلهای برای قدرتمند شدن خودشان تبدیل میکند؟
اگر آن رابطه از بین برود، بعد آدم خنثی میشود. بعد این آدم چیزی میشود که اینها میتوانند با او بازی کنند، بگذارندش کنار و یکجوری در واقع او را تمام شده حساب کنند. یعنی فرض اولیه بر این است که زندانیان سیاسی، کسانی که در مقابل سیستم حکومت هستند، بهطور اتوماتیک و بهطور ناخودآگاه ارتباطی بینشان برقرار است و یک مسئولیتی به همدیگر دارند.
این همان چیزی است که این سیستم، این حکومت میخواهد آن را بکشد و از بین ببرد. من از این دریچه به مقاومت مینگرم. مثلاً در مورد تنبیه دستگاه یا تختها برای اطلاعات زنده نبود که ما را نمیزدند. گرفتن اطلاعات برای این نبود که خطری را از خودشان برطرف کنند.”
درواقع روند بازجویی نبود. زندانیان حکم گرفته بودند و مدتها بود که در قزلحصار مشغول گذراندن دوران محکومیت بودند.
دقیقاً. روند بازجویی نبود، ولی بدترین شکل شکنجه فیزیکی و روانی اعمال میشد. این برای از بین بردن یک نوع رابطه انسانی، یک نوع حضور انسانی بود.
یعنی در واقع هدفشان همان کاری بود که به فرض با “سیبا” کردند. رابطه او را با آن اطرافش شکستند. در واقع او را به آن نقطهای رساندند که دیوانهوار آمد و آن مصاحبه را کرد. در واقع در درجه اول ارتباطش با زندانیها شکسته شد.
یعنی تبدیل شد به کسی که سیستم را جایگزین انسانها کرد. سیستم را با قرآنش، با خمینیاش، با حاجی داودش و با همه اینها جایگزین انسانهایی کرد که در حال درد کشیدن بودند. در حقیقت در چنین شرایطی پاسخ فرد به درد کشیدن همقطاریهایش عوض میشود. درد آنها را انکار میکند تا خود به یک سیستم دیگر وصل شود.
پرسش اصلی این است: چگونه میتوانیم رابطه انسانی را از چنگال تمام سیستمهای تمامیتخواه درآوریم که انسان را به وسیلهای برای قدرتمند شدن خودشان تبدیل میکند؟
دورانی که برای تنبیه در این تختها یا در سلول انفرادی بودم، همیشه این حس را داشتم که این رابطهای که برقرار بود، فقط بین من و حاجی نبود؛ بین من و زندانبان و تواب و پاسدارها نبود. برای اینکه وقتی میخواستم خودم را توضیح دهم و بتوانم پاسخ خودم را به این زندانبان پیدا کنم، همیشه خود را در پیوند با عزیزان و دوستانم تعریف میکردم. حتی در پیوند با آن کسی که بغل دستم در آنجا نشسته بود و من اصلاً نمیدانستم چه کسی است یا اسمش چیست. همیشه این ارتباط وجود دارد. همیشه انگار آدم در یک حالت گفتوگو و مکالمه با دیگران است؛ حتی در سلول انفرادی که هیچکس دور و بر آدم نیست.
در این فضای بسیار پیچیده این پدیده مقاومت شکل میگیرد و این یک نوع رابطه انسانی است. در تختها، توی دستگاه واحد یک، رو به دیوار با چشمبند نشسته بودیم. پشت سر من یک پنجره بسیار بزرگ بود که به سمت بیرون باز میشد. بیرون این پنجره، درخت بزرگی بود. دیوار روبهرو از کاشی پوشیده شده بود. کاشیهای سفید و براق که نور را منعکس میکردند. دقیقاً همین موقعها بود که من آنجا نشسته بودم. فصل بهار بود و وقتی از زیر چشمبند به کاشیها نگاه میکردم، یواش یواش سبز شدن و بزرگ شدن برگهای این درخت بزرگ را میدیدم. این برای من بازهم رابطهای به دنیای بیرون، به زندگی، به تولد بود و به اینکه زندگی ادامه دارد.
تفاوت زندان پهلوی و جمهوری اسلامی
یکی از تفاوتهای زندان زمان شاه و جمهوری اسلامی در این واقعیت نهفته است که در زندان سیاسی آن دوره، زندانی پس از بازجویی میدانست که میتواند دوران محکومیت خود را بگذارند و کسی دیگر درصدد عوض کردن تفکر، اندیشه و هویت او نیست. در زندان جمهوری اسلامی زندانی تازه پس از گرفتن حکم با ابزار قدرت حکومت روبهرو میشود؛ ابزار و روشی که میخواهد او را از اندیشه و ایدئولوژی خود تهی و تبدیل به فردی اسلامی در چهارچوبهای فکری نظام کند و طبیعتاً چنین برخوردی مقاومت زندانی را در پی خود خواهد داشت. خالی کردن زندانی از هویت خود و تبدیل او به موجودی که فقط به فکر خودش است و دغدغه دیگر انسانها را ندارد، تنها در زندانهای ایران اتفاق نمیافتد.
شکوفه سخی در مورد تجربه زندانیان سیاسی در چین و آلمان میگوید: “در پیوند با انقلاب فرهنگی چین جالب این است که خیلی از کارهایی که میکردند، شبیه کارهایی بود که در زندانهای ما اتفاق میافتاد. در جمهوری اسلامی ما تواب داشتیم ولی در چین به اینها میگفتند زندانی رسمی. زندانیهای رسمی کسانی بودند که برای سیستم کار میکردند. زندانی جدیدی را میآوردند و توی سلول میانداختند وسط این زندانیان رسمی که مدام روی او کار فکری و ایدئولوژیک کنند.
در زندان سیستم تمامیتخواه سعی میکند فرد زندانی را تبدیل به موجودی کند که تنها در سیستم مورد نظر او کار کند. از راههای مختلف نیز برای رسیدن به چنین نقطهای استفاده میکند، مثل شکنجه، درسهای ایدئولوژیک، تغذیههای فکری، روحی، ملاقات حضوری و …
هدف آن بود که زندانیان را از دیگران جدا و تبدیل کنند به کسی که به فکر خودش باشد. در چین مثلاً همیشه این تلاش وجود داشت که به زندانی القا کنند که تو خودتی که داری خودت را شکنجه میدهی. این چیزی بود که در زندان به ما هم میگفتند که شما خودتان این شکنجه یا سلول انفرادی را میخواهید. اگر نمیخواستید، میتوانستید مثلاً به راحتی با مختصری همکاری یا فلان کار راحت و آزاد شوید. در چین مثالهای این چنینی خیلی زیاد است؛ اینکه زنجیر به زندانی ببندند و بعد بگویند این خودتی که زنجیر به بدنت بستهای. اگر که زنجیر را نمیخواهی، میتوانی با یک ذره همکاری آزاد شوی. در واقع اینهمان مسئلهای است که در زندانهای ایران هم مطرح بود. یعنی فرد زندانی را عامل بدبختیهایی میدانستند که به سرش آمده است، نه سیستم را و همیشه خود فرد را مورد خطاب قرار میدادند.
برای مثال در چین، یکی از زندانیها میگوید: “قبول میکردم که اگر من بخواهم خودم را راحت کنم، یعنی راحت از ترس کنم، باید آن چیزی را که اینها میخواهند قبول کنم تا بتوانم ترس را از خودم دور کنم. برای از ترس خلاص شدن، خودم را جایی پیدا کردم که کاملاً منفعل شده بودم. یعنی هیچ قدرتی دیگر در وجود من نبود.” این چیزی بود که اینها به او القا میکردند.
مقاومت درواقع در موارد کوچک است، در رابطه انسانی است. توی این است که از بغل دست هم رد شوند و بتوانند به هم یک لبخند بزنند. این حضور و پاسخ مثبت دادن و بیتفاوت نبودن نسبت به دیگری، خودش نوعی مقاومت است. برایم مهم درک این مسئله است که اهمیت مقاومت بیش از قدرت است. مقاومت یک نوع رابطه انسانی است و آن چیزی است که هر روز اتفاق میافتد. این نوع رابطه انسانی در خیابان، در مغازه هم هست. مثلاً پیش آمده که عصبانی هستی و بعد از مثلاً دعوا با بلیت فروش، توی هواپیما نشستهای و میهماندار رد میشود و قیافه اخموی تو را که میبیند، یک واکنش مثبت نشان میدهد. با یک لبخند، با دادن یک لیوان چای ناخواسته به دست تو، حالت را دگرگون میکند. این رابطه انسانی نوعی مقاومت است علیه آن سیستمی که مدام به شکلهای مختلف سعی در خرد کردن و نابودن کردن انسان دارد. تلاش دارد به کالا تبدیلش کند. به تواب و به کسی تبدیلش کند که بقیه زندانیها را میفرستد توی کوره آدمسوزی.
یک سیستمی مدام در حال تبدیل کردن ما به یک موجود کوچک در خود است. به عنوان نمونه در سیستم سرمایهداری که مدام سعی میکند میزان عشق را مثلاً با گران بودن و لوکس کردن هدیهها به همدیگر بسنجد، آن چیزی که تلاش دارد عشق را با توجه، دوستی و عشقورزی نشان دهد نوعی مقاومت است. این مقاومت برای من مهم است. پرسش اصلی این است: چگونه میتوانیم رابطه انسانی را از چنگال تمام سیستمهای تمامیتخواه درآوریم که انسان را به وسیلهای برای قدرتمند شدن خودشان تبدیل میکند؟
ایمیل گزارشگر: