“بابی ساندز” تنها نام خیابانی در تهران نیست. بلکه بسیاری، او را نمادی از آزادگی و استقامت می‌دانند. در میان همه خبرهای خوب و بد ایران در سالی که گذشت، خبر سفر همیشگی هدی صابر، که عده‌ای او را “بابی ساندز ایران” نامیدند،  در روزهای پایانی سال یک بار دیگر به برخی رسانه‌ها راه یافت. چرا که او متولد روزهای پایانی اسفند بود که خرداد سال ۹۰ جسم بی‌جانش از زندان بازگشت.

صابر که پس از انقلاب چندین‌بار بازداشت شد و زندان‌های چند ساله را تجربه کرد، در آخرین بازداشتش پس از اعتصاب غذایی ده‌روزه و آن‌گونه که همبندی‌هایش در زندان اوین شهادت دادند، بر اثر ضرب و شتم از سوی ماموران بهداری اوین، زندان را برای همیشه ترک کرد.
 
سال نود خورشیدی را به نام هر یک از خبرسازان سال می‌توان نام‌گذاری کرد اما نمی‌توان هدی صابر را فراموش کرد، که به یادمان آورد که بهای آزادی و مقاومت در برابر ستم، بهای سنگینی است و به گفته رضا علیجانی، جانش را بر عهدش گذاشت. مردی که رسانه‌ها از مرگ او نوشتند. اما کمتر از زندگی‌اش، اندیشه‌ها و منش‌اش در مبارزه سخنی رفت. 
 
هدی صابر دلباخته حنیف‌نژاد بود. شاید همین دلباختگی او به حنیف‌نژاد به عنوان یک الگوی کامل، سبب شده تا دوستانش به نقل از او روایت کنند که ” انسان یا باید اثر به جا بگذارد، یا نهاد و یا شاگرد.” 
 
سوال این بود که هدی صابر که بود و چرا تا هنگامی که زنده بود، کمتر به چشم آمد؟ آیا او نیز در شمار کسانی بود که پس از پایان زندگی کشف می‌شوند؟ آیا می‌توان او را در شمار چهره‌های کامیاب تاریخ ایران قرار داد یا تنها چهره‌ای خوش‌نام بود که آرمان‌هایش برای ایران فردا، ناتمام یا ناکام ماند؟
 
آرمان‌گرای ناب
 
تقی رحمانی که عمر دوستی و همراهی‌اش با هدی صابر به پانزده سال رسیده است، از او به عنوان انسانی چندبعدی یاد کرده که آرمان‌گرا بود و تنزه‌طلب. به باور تقی رحمانی، او در زندگی‌اش چند الگو داشته است؛ حنیف‌نژاد نماد مبارزه و سازمان‌دهی، مصدق نماد ملی‌گرایی، تختی نماد جهان‌پهلوانی، طالقانی نماد مذهب، بازرگان نماد نظم و پهلوان حسن رزاز که قهرمانی فنی و جوانمرد بود و نشان پوریای ولی داشت.
 
او می‌گوید: ” آنچه من از بینش هدی دریافتم، دو ویژگی متفاوت بود که تا پایان عمر این دو ویژگی را با خود حمل کرد؛ یکی روحیه کار‌شناسی مهندس سحابی که با هویت و منافع ملی ایران پیوند می‌خورد و پوشش مذهبی نیز به همراه داشت و دیگری تأثیری که از حنیف‌نژاد گرفته بود؛ نوعی ترقی‌خواهی سیاسی که معتقد بود از دیدگاه‌های مذهبی‌اش ناشی شده است.
 
او با این تأثیر به مهندس بازرگان نیز پیوند خورده بود. در نتیجه گاهی یک چریک تمام‌عیار بود و گاهی یک کار‌شناس ملی. این دو نگاه گاهی از او چهره‌ای متعارض می‌ساخت. این نگاه آرمانی در دید کلان خوب بود، اما گاهی با اشکالاتی روبه‌رو می‌شد.
 
رحمانی براین باور می‌گوید  که من به آن آرمانگرایی ذهنی “ناب” می‌گویم. هدی معتقد بود جامعه باید به مدینه فاضله‌ای برسد که در دوردست بود. رسالت ما در این میان شکل‌دهی این مدینه فاضله بود.
 
در این راستا شخصیت‌های تاریخی که به نظر هدی در مسیر این مدینه فاضله بودند، چهره‌ای اسطوره‌ای به خود می‌گرفتند و تبدیل به الگوهایی کامل می‌شدند؛ الگوهایی که شریعتی از امامان شیعه یا شخصیت‌های تاریخی می‌ساخت گاهی این‌گونه بود. هدی نیز همین‌گونه از شخصیت‌های تاریخی شخصیت‌پردازی می‌کرد.
 
تقی رحمانی: هدی معتقد بود جامعه باید به مدینه فاضله‌ای برسد که در دوردست بود. الگوهای او دراین مسیر، چهره‌ای اسطوره‌ای به خود می‌گرفتند و این، باعث می‌شد که او نتواند تفاهم طولانی با افراد داشته باشد، چرا که کسی در آن الگو‌ها نمی‌گنجید. حتی حنیف هم آن‌گونه که هدی می‌گفت نبود
 
 این ویژگی باعث می‌شد که او نتواند تفاهم طولانی با افراد داشته باشد، چرا که کسی در آن الگو‌ها نمی‌گنجید. حتی حنیف هم آن‌گونه که هدی می‌گفت نبود.
 
نهادگرا و مربی
 
هدی صابر دلباخته حنیف‌نژاد بود. شاید همین دلباختگی او به حنیف‌نژاد به عنوان یک الگوی کامل، سبب شده تا دوستانش به نقل از او روایت کنند که ” انسان یا باید اثر به جا بگذارد، یا نهاد و یا شاگرد.”  انتقادش به شریعتی این بود که “شریعتی، دیمی‌کار بود و مجاهدین، آبی‌کار.”  
 
یعنی شریعتی شورانگیز بود و بذر می‌انداخت و می‌رفت، در نتیجه شاگرد و نهاد نداشت. بازرگان هم شاگرد داشت و هم نهاد برجای گذاشت. مجاهدین [نگاه او به سازمان مجاهدین در دوران فعالیت‌ محمد حنیف نژاد و یارانش است.] از بازرگان هم کامل‌تر بودند که هم شاگرد و هم نهاد و هم اثر بر جای گذاشتند.
 
آن‌گونه که تقی رحمانی می‌گوید: ” هدی به روند سیاسی مجاهدین نقد داشت و جنبش ملی مجاهدین را قبول نداشت، با حفظ برخی دیدگاه‌های خود به جنبش مسلمانان مبارز نزدیک شده بود، اما از جنبش هم فاصله گرفت، چرا که معتقد به تشکیلات بود.
 
رضا علیجانی از دیگر همراهان هدی صابر در دو دهه گذشته نیز معتقد است که صابر نگاهی کاملا تشکیلاتی داشته و به خاطر همین نگاه تشکیلاتی او را “اعدام نامرئی” کرده‌اند. چرا که نگاه تشکیلاتی، اثرگذاری خاص خودش را دارد.
 
به نظر هدی خانواده ملی‌-‌ مذهبی باید تنزه‌طلبی داشته باشد و نباید با اصلاح‌طلبان که درون نظام تعریف می‌شدند، تعامل کنند . تعامل با آن‌ها برای او سخت بود. اما این روند نیز به مرور در هدی تعدیل شد
 
با این حال هدی صابر به عنوان یک عضو از فعالان ملی – مذهبی ایران به سیاست‌ورزی خود ادامه داد. گروهی که به گفته تقی رحمانی، “جبهه” بود و نه یک “گروه سیاسی” مشخص و همین مساله انتقاد صابر را به دنبال داشت. او از جبهه‌ای بودن جریان ملی‌- ‌مذهبی چندان راضی نبود و معتقد بود باید یک حزب شویم.
 
البته او به مشی چریکی اعتقادی نداشت و آن را فاقد کارایی می‌دانست و می‌گفت ملی‌- – مذهبی باید جریانی باشد که نماینده هویت و ایدئولوژی است و در عین حال نباید سازش‌کار جلوه کند.
 
همین نگاه تشکیلاتی و تربیتی او را بر این داشت تا سلسله نشست‌های آموزشی و تحلیلی‌اش را از سال ۸۵ در حسینیه ارشاد برگزار کند. نشت‌های دو ساله، “هشت فراز، هزار نیاز” و همچنین سلسله نشست‌های “باب بگشا” که با بازداشت او در سال ۸۹ ناتمام ماند، از جمله فعالیت‌های او برای پرورش نسل جوان بود.
 
صابر با انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌ها نیز ارتباط داشت. اگر چه ارتباط او در دوره جدید انجمن‌ها، رویه‌ای انتقادی به خود گرفته بود، اما این نگاه انتقادی موجب قطع ارتباطش با تشکل‌های دانشجویی نشد.
 
 او سلسه نشست‌های باب بگشا را به منظور تربیت نسل جدیدی از دانشجویانی که به تعبیر خودش هویت ملی – مذهبی انجمن‌های اسلامی را حفظ کنند، برگزار کرد.
 
صابر که به گفته تقی رحمانی در سال‌های قبل با جامعه مدنی به عنوان پیش‌نیاز دموکراسی‌خواهی، میانه خوبی نداشت در سال‌های بعد به ضرورت تقویت جامعه مدنی رسید و این تحولی بزرگ در او بود.  این نگاه در اواخر عمر هدی بعد از سال ۸۴ که از زندان آزاد شد شکل گرفت.
 
هدی به آموزش تئوریک گرایش پیدا کرد و این روش در کلاس‌هایش متبلور شد و در پی آن بحث‌های عقیدتی‌اش را هم مطرح کرد.
 
اصول‌گرای انسان‌مدار
 
تقی رحمانی در باره تنزه‌طلبی صابر در فضای سیاسی می‌گوید: به نظر هدی خانواده ملی‌-‌ مذهبی باید تنزه‌طلبی داشته باشد و نباید با اصلاح‌طلبان که درون نظام تعریف می‌شدند، تعامل کنند.
 
صابر که به گفته تقی رحمانی در سال‌های قبل با جامعه مدنی به عنوان پیش‌نیاز دموکراسی‌خواهی، میانه خوبی نداشت در سال‌های بعد به ضرورت تقویت جامعه مدنی رسید و این تحولی بزرگ در او بود
 
تعامل با آن‌ها برای او سخت بود. اما این روند نیز به مرور در هدی تعدیل شد. اما این تنزه‌طلبی در بینش، سبب مرزبندی او در اصول انسانی و فراموشی نوع‌دوستی نمی‌شد.
 
هدی در دنیای سیاست مرزبندی‌های خاص خود را داشت، اما برای کمک و نوع‌دوستی مرزی نمی‌شناخت. او هر سال عید برای بسیاری از خانواده زندانیان سیاسی سفره هفت سین می‌برد
 
زیست او در زندان، از نگاه کسانی که با او هم‌بند بوده‌اند، گواهی بر منش انسان‌مدارنه اوست. دکتر آرش علایی، پزشک ایرانی که در بند ۳۵۰ اوین با هدی صابر آشنا شده است، در باره او به زمانه می‌گوید: ‌ “یکی از ویژگیهای جذاب مرحوم صابر برای من این بود که او ذهنیت تک‌بعدی نداشت. او یک فعال سیاسی بود اما از بعدهای مختلف به اجتماع پیرامون خود می‌نگریست.
تابع تصمیمات جمعی بود و اگر جمع تصمیم به برنامه‌ای می‌گرفت حتما شرکت می‌کرد. از سوی دیگر او دربرنامه‌های فرهنگی و آموزشی فعال بود.
 
دکتر علایی می‌گوید: “زندانیان دو دسته‌اند یا حکم قطعی دارند یا منتظر حکم‌اند. اما صابر جزو استثناهایی بود که معلوم نبود حکمش چند سال است و این بد‌ترین حالت روحی را برای یک انسان ایجاد می‌کند. او با این وجود سعی می‌کرد با برنامه ریزی از زندان یک محیط اجتماعی پویا بسازد.
 
دکتر آرش علایی، هم‌بند هدی صابر: اعتصاب غذا را نوعی اعتراض می‌دانست به این معنا که وقتی بی‌عدالتی به این حد رسیده باید یک حرکتی انجام دهیم که نشان دهنده واکنش فکری و روحی انسان باشد
 
علایی که به دلیل تخصص پزشکی خود درهنگام اعتصاب غذا صابر را روزی دوبار معاینه می‌کرد، می‌گوید:
 
“اعتصاب غذای او جنبه خاصی داشت و این‌گونه نبود که بگوید چون گذشتگان اعتصاب غذا کردند من هم اعتصاب غذا می‌کنم. بلکه اعتصاب غذا را نوعی اعتراض می‌دانست به این معنا که وقتی بی‌عدالتی به این حد رسیده باید یک حرکتی انجام دهیم که نشان دهنده واکنش فکری و روحی انسان باشد.او ازاین اعتصاب غذا به دنبال یک حرکت تبلیغاتی نبود بلکه این اعتصاب غذا به او آرامش درونی می‌داد.” 
 
آرش علایی رفتار و منش هدی صابر را منحصربه‌فرد می‌داند: من هیچ وقت اخم و شکست را درچهره او را نمی‌دیدم و همیشه استوار بود. اعتقاد داشت انسان‌ها درتصمیم خود باید استوار باشند.
 
احسان محرابی روزنامه نگار، که سال گذشته با هدی صابر هم‌بند بود، نیز می‌گوید: هدی صابر در زندان حواسش به همه بود. تازه وارد‌ها را تحویل می‌گرفت تا احساس غربت و دلتنگی نکنند.
 
روزی که وارد زندان شدم هدی صابر برای خوش‌آمدگویی وارد اتاقمان شد و من فکر می‌کردم شاید به دلیل آشنایی قبلی، آمده است تا خیرمقدمی بگوید اما این شیوه او بود و به پیشواز همه می‌رفت، آشنا و غیرآشنا فرقی نمی‌کرد.
 
او می‌گوید: صابر برای حبس کشیدن هم برنامه داشت، برنامه روزانه که براساس ورزش، مطالعه و جلسات گروهی طراحی شده بود. شاید به دلیل همین روحیات بود که با برخی از تسهیلات رفاهی جدیدی که به کمک دوستان وارد زندان می‌شد، مخالف بود.
 
این روزنامه‌نگار اضافه می‌کند: روزی که خبر شهادت هاله سحابی را شنید درحیاط زندان و بدون زیراندازو درحالی که پا‌هایش ازگرما می‌سوخت نماز خواند و این حرکت او بسیاری از زندانیان را تحت تاثیر قرار داد. یکی از پزشکان زندان که مذهبی هم نبود به زندانیان مذهبی می‌گفت؛ اگر من مذهبی بودم پشت سر او نماز می‌خواندم.
 
احسان محرابی، روزنامه‌نگار و هم‌بند سابق صابر: روزی که خبر شهادت هاله سحابی را شنید درحیاط زندان و بدون زیراندازو درحالی که پا‌هایش ازگرما می‌سوخت نماز خواند و این حرکت او بسیاری از زندانیان را تحت تاثیر قرار داد
 
این حرکت نمادین او سبب شد که بعد از شهادتش یک روز زندانیان مذهبی درحیاط زندان نماز بخوانند و دیگر زندانیان نیز به نشانه همبستگی درکنار آنان بایستند.
 
هدی صابر با این ویژگی‌ها در شمار شخصیت‌های فراموش نشدنی سیاسی ایران قرار گرفت. چهره‌ای که شاید اگر همچنان زنده بود کمتر به چشم می‌آمد. اما پس از مرگ، بابی ساندز ایرانی خوانده شد. بابی ساندزی که به گفته تقی رحمانی؛ نگاه کار‌شناسی او با آرمانگرایی‌اش هیچ‌گاه به تعادل نرسید.  اگر چه این را برای خودش حل کرده بود اما شاگرد‌هایش را دچار تضاد می‌کرد.
 
او را با همه خوش‌نامی‌هایش در عرصه سیاست‌ورزی و جامعه مدنی، باید چون بسیاری دیگر از سیاست‌ورزان ایرانی دوره معاصر، در گروه افرادی قرار داد که در زمان حیاتشان در سیاست کامیاب نشدند و امکان این را نیافتند تا به بار نشستن تلاش‌هایشان برای ایران فردا را نظاره‌گر باشند.