شهرنوش پارسیپور – دیدیم که سوسانو براى کشتن مار هشتسر که دختران را مىبلعید شراب برنج را در هشت ظرف ریخت و به انتظار نشست. هنگامى که مار هشتسر که یاماتو-نو-اوروچى نام داشت ظاهر شد پدر و مادر دختر از وحشت لرزیدند.
حیوان به اندازه هشت تپه بزرگ که هشت دره در میان آنها باشد، عظیم بود. چشمان سرخش مىدرخشید و در پشتش درختانى رشد کرده بودند. او هشت سرش را خم کرد و با اشتیاق شراب برنج را خورد؛ بهزودى مست شد و هشت دم او همانند یک موجود مست از حرکت افتاد. پس سوسانو ایستاد، شمشیرش را کشید و مار را به ۸۰ قطعه تقسیم کرد.
هنگامى که او یکى از دمهاى میانى هیولا را قطع مىکرد به فلز سختى برخورد. هنگامى که دقت کرد شمشیرى را در میانه گوشت او پیدا کرد. این سلاحى شایسته یک بانوخدا بود و سوسانو آن را به موراکومو (انجمن ابرها) تقدیم کرد تا آن را به عنوان هدیهاى به خواهرش آماتراسو تحویل دهند. این شمشیر به نماد کلان رهبر سلطنتى تبدیل شده و به نام «کوساناگى» (برنده چمن) معروف شد. این شمشیرىست که بعدها به وسیله یاماتو-تاکهرو، شاهزاده قهرمان مورد استفاده قرار گرفت.
سوسانو و اوکونینوشى
پدر و مادر دختر هنگامى که دیدند سوسانو شانه را از موى خود خارج کرد و دوباره به آن قالب انسانى داده، از شعف لبریز شدند. او سپس در سوگا، در ایزومو، کاخى با هشت دیوار بلند ساخت و به اتفاق همسر و والدین او آغاز به زندگى کرد. آنان زندگى بسیار شادى داشتند. او که شایسته بارورى بود فرزندان زیادى پیدا کرد که یکى از آنها به نام اوکونىنوشى به قهرمان یک دوره اساطیرى تبدیل شد.
اوکونینوشى جوانترین در میان ۸۱ بچه، به دست برادرش که از ازدواج او با شاهزاده خانم یاگامی هیمه از اینابا دچار حسادت شده بود و هردو دل در گرو او نهاده بودند، کشته شد. به هر حال دوران شادى آنها کوتاه بود، زیرا که کوساندا-هیمه، مادر آنها، از کامیسوبى آسمانى درخواست کرد تا اوکونینوشى را به جهان بازگرداند، که دو شاهزاده خانم آسمانى از سر بىحوصلهگى اینکار را انجام دادند.
مادر اوکونینوشى مى براى نجات پسرش از او خواست تا به قلمرو زیرزمینى پدرش برود. او اینکار را کرد و در آنجا به عشق سوسه رى-هیمه، دختر سوسانو و خواهر خودش گرفتار شد و با او ازدواج کرد. سوسانو از این مسئله ناراحت بود اما چنین وانمود کرد که به پسرش خوشآمد مىگوید و از فرصت استفاده کرد تا او را بیازماید. سلسلهاى از آزمایش انجام شد که اوکونینوشى مجبور به عمل به آنها بود و هر بار سوسانو مانعى در سر راه او کار گذاشت. عاقبت او با همسر جدیدش از زیر زمین گریخت و کمان و شمشیر پدرش را نیز به همراه برد. سوسانو که قدرت دستگیر کردن او را نداشت وادارش کرد تا براى تحقیر کردن برادرانش از سلاح استفاده کرده و فرمانرواى ایزومو شود، و سوسه رى-هومه را به عنوان همسر ارشدش برگزیند. همه کارها به نحو شایستهاى انجام شد.
اصلیت آسمانى جادوها
«نوعى سنت ژاپنى جادو یا طلسم به نام اومامورى در ژاپن وجود دارد. بعضى از آنها شکل پوشش را دارد و برخى دیگر را به در یا به خانه آویزان مىکنند تا از سرایت گرفتارى جلوگیرى کنند. یکى از توضیحاتى که در اینباره داده شده به این دلیل است که سوسانو با قدرتى که بر روى بیمارىها و طاعون دارد مىتواند از گرفتارى جلوگیرى کند.»
در یکى از داستانهایى که روایت شده گفته مىشود که چگونه سوسانو در شبى توفانى، در سرزمین مرکزى نىزار، با لباسهاى ژنده سرگردان بود و مىکوشید خود را از بلایاى طبیعت مصون نگه دارد. سوسانو به در خانه کوتان-شورائى رسید، در زد و اجازه خواست تا در آنجا پناه گیرد. اما کوتان-شورائى، بىتوجه به حال زار مرد بیگانه از دادن پناه به او خوددارى کرد.
پس سوسانو به خانه سومین-شورائى، برادر کوتان-شورائى که در همان نزدیکى بود مراجعه کرد و پناه خواست. هنگامى که سومین در را گشود مردى را دید که باد او را خم کرده و زیر پیراهنش مىوزید. بیدرنگ در را به روى او باز کرد. او به میهمان خوراک داد و ساکه گرم پیش آورد تا حرارت را به تن او بازگرداند. سپس جایى براى خواب به او داد. روز بعد، هنگامى که سوسانو خانه را ترک مىکرد اصلیت خود را براى سومین آشکار کرد و به او گفت که تا آخر دنیا او و نوادگانش از شر ارواح شرورى که بیمارى به همراه مىآورند آزاد خواهند بود، اگر که علامتى را بر در خانهشان نصب کنند. و از آن زمان ژاپنىها علامتى به در خانه خود آویزان مىکنند که نشان بدهد جزو نوادگان سومین-شورائى هستند.
جنگ بر سر تصاحب دشت نىزار
«اوکونى نوشى در دنبال زد و خورد با سوسانو به این راضى شد که با آماتراسو، بانوخداى والاى خورشید که آرزومند بود قلمرو آسمانى خود را گسترش دهد کنار آمده و سرزمین دشتهاى نىزار را که مردان و زنان آن را پر کرده بودند در حوزه اقتدار بانو خدا قرار گیرد.»
اما خدایان قلمرو آسمانى درباره زد و خوردهایى که در میان ساکنان سرزمین مرکزى دشت نىزار در جریان بود آگاهى زیادى داشتند. در این سرزمین بر طبق روایت اسطورهاى، گیاهان، صخرهها و درختان ژاپن مىتوانستند سخن بگویند و بهطور مرتب، با استفاده از موقعیت شب شکایات خود را به آسمان بفرستند.
آماتراسو، یکى از پسرانى را که در اثر جدال او با سوسانو به دنیا آمده بود به نام آمانو-هو به زمین گسیل داشت تا در آنجا تحقیق کند. اما همین که او به زمین رسید وظیفه خود را فراموش کرد و بدون آنکه خبرى از خود بفرستد ساکن زمین شد. سپس بانوخدا پسر آمانو-هو را اعزام کرد، اما او نیز بدون اینکه خبرى بدهد در زمین اقامت کرد. پس او آمه نو-واکا-هیکه را به زمین گسیل داشت که سردارى بىباک و جسور در جنگ و صاحب تیر و کمان آسمانى بود. او هم غیر قابل اعتماد از کار درآمد. او شیتاترو، دختر اوکونینوشى را اغوا کرد و مقیم ایزومو گردید.
آماتراسو پس از آنکه بیشتر از هشت سال خبرى نشد قرقاولى را به زمین فرستاد تا خبرى از آمه نو-واکا-هیکه بیارود. پرنده روى یک «کاسیا» که نزدیک قلمرو خدایان بود فرود آمد و منتظر لحظهاى شد که آمه نو-واکا-هیکه را ملاقات کند. هنگامى که یکى از زنان خانه شکایت کرد که این پرنده شوم است، آمه نو-واکا-هیکه یکى از تیرهاى آسمانى خود را به سوى قرقاول پرتاب کرد. تیر از پرنده عبور کرد و به سوى آسمان رفت، که در آنجا تاکامى موسوبى آسمانى آن را به سوى زمین منحرف کرد و در لحظهاى که آمه نو-واکا-هیکو خواب بود به او اصابت کرد.
دنباله این داستان در هفته آینده شرح مىشود.
در همین زمینه:
::برنامههای رادیویی شهرنوش پارسیپور در رادیو زمانه::
::وبسایت شهرنوش پارسیپور::
درود بر شما
دوست گرامی آثار حماسی ژاپن به نثر موجود می باشد؟
از جمله داستان “هیکه”
yousef / 18 December 2016