اعتراضات سراسری دی ماه ۹۶ فصل جدیدی را در عرصه عمومی ایران گشوده است که یکی از مظاهر آن ظهور دوباره ایدئولوژی باستان‌گرا است. این گفتمان مستقیما در تجمعات اعتراضی حضور ندارد اما طرح شعار‌هایی در حمایت از خاندان پهلوی بر زمینهٴ بروز خشم گسترده از آنچه بعد از انقلاب اسلامی در جامعه ایران و سپهر حکمرانی پدید آمده است، فرصتی برای تقویت باستان‌گرایی “آریایی” فراهم ساخته که به غلط از سوی عده‌ای به ملی گرایی تعبیر می‌شود.

بخشی از شرکت کنندگان در تجمعات  −که جوانان حضور پر رنگی در آن دارند − از سر عصبانیت و برآشفتگی تصور می‌کنند در دوران پیش از انقلاب همه چیز عالی و بی نقص بود تا اینکه انقلاب پیش آمد و کشور را دچار مشکل کرد. این تصور که بر ناآگاهی از تاریخ ایران و منطقه استوار است، به دنبال برجسته‌سازی مفاهیم و برساخته‌های ادوار پیش از اسلام ایران با نگاهی رمانتیک است. البته فقر دانش تاریخی و عصیان نسبت به عملکرد مخرب جمهوری اسلامی باعث شده تا نگاهی اُتوپیایی نسبت به به دوران حکومت شاهنشاهی پهلوی و گفتمان باستان‌گرای آن شکل بگیرد. از این واقعیت گریزی نیست که کارنامه شاهنشاهی پهلوی در مجموع از جمهوری اسلامی بهتر است و دست‌کم نکات منفی کمتری دارد، اما این مسئله نباید مجوزی برای آرمانی توصیف کردن آن دوران، چشم بستن بر کاستی‌هایش و امید به بازگشتش شود.

در این مطلب کوشش می‌شود به اختصار نادرستی برخورد رمانتیک با تاریخ دور ایران و ایدئولوژی باستان‌گرای دوره پهاوی و مخاطرات آن برای گذار به دموکراسی شرح داده شود.

برای ایدئولوژی باستان‌گرا بندگی مسئله نیست‌. مطلوب آن نوع باستانی بندگی است. پادزهر این ایدئولوژی مطالعه تاریخ است و آگاهی بر اینکه نیاز ما دموکراسی است و دموکراسی با سروری چه در شکل سلطنتی و چه در شکل فقیهانه آن نمی‌‌خواند.

ایدئولوژی “ایران باستان” در اواخر دوران قاجار در عرصه سیاسی ایران پدید آمد و با ظهور سردار سپه، رضا شاه بعدی، و تمایل شدید او برای بالا رفتن از نردبان قدرت و به این خاطر اختراع و رواج یک ایدئولوژی موجه‌ساز، به تدریج به گفتمان رسمی کشور برای قریب به شش دهه تبدیل شد. اوج این گفتمان در زمان پهلوی اول بود و در دوره پهلوی دوم تا حدی تعدیل شد.

باستان‌گرایی با توصیف رمانتیک از ایران پیش از اسلام، پل زدن بر فراز واقعیت‌های تاریخی، برقراری اینهمانی کاذب بین شرایط معاصر و دیرینه ایران و چشم‌پوشی از تفاوت‌های اساسی آنها، این باور را ترویج کرد که دوره طلایی تاریخ ایران پیش از اسلام بوده و چیره شدن این مذهب بر کشور، باعث عقب ماندگی ایران شده است. از اینرو با هدف احیای آن دوره ادعایی، اسلام‌زدایی و عرب‌ستیزی در تمامی حوزه‌های فرهنگی، اجتماعی، ادبی، تحقیقاتی و هنری در دستور کار قرار گرفت. بودجه‌های دولتی و عمومی زیادی صرف تشکیل نهاد‌ها و تحقیقاتی شد که تاریخ ایران را از چهارده قرن گذشته منفک کرده و به ایران دوران ساسانی پیوند بزند. در این پنداربافی حتی تفاوت‌های مهم تاریخ ادوار ساسانیان و اشکانیان با دوران هخامنشیان نیز نادیده گرفته شد. بدین ترتیب در تلقی غیر تاریخی و بر اساس ملاحظات سیاسی، دوران اولیه هخامنشی به مثابه عصر طلایی ایران توصیف شده و “نژاد آریایی” در کانون هویت ایرانی قرار گرفت.

شاه پرستی و پاتریمونیالیسم (شه‌پدری) از دیگر مؤلفه‌های هویتی ان نگرش هستند که به شاه جایگاهی ویژه و فرا-انسانی می‌بخشد. غلط نیست اگر گفته شود اکثریت قریب به اتفاق این عناصر هویتی از جایی خارج از سیاق تاریخی استخراج شده وبا رویکرد تقلیل گرا به تمامیت فرهنگ و تمدن ایرانی به شکلی تجویزی تعمیم داده شدند، بدون آنکه مستندات معتبری برای ادعاها طرح شود. از آنچه ملاط اصلی این هویت سازی را تشکیل می‌دهد، مستقل از برخی از اجزاء آن، نه در تاریخ قرون گذشته ایران نشانی می‌توان جست و نه آنها معیار و ملاک انحصاری هویت ایرانیانی بوده‌اند که در خلال قرن‌های متوالی از نجد ایران تا قلمرو کنونی میهن زندگی کرده‌اند.

اساسا دهه‌ها است فرضیه‌های نژادی برای تبیین ملت‌ها اعتبار پنداشته آغازین‌شان را از دست داده‌اند. از دید دانش سنجشگر آکادمیک نمی‌توان موجودیت ملت‌ها، بخصوص ملت‌هایی که زیست تاریخی دیرینه دارند را به نژاد خاصی فروکاست. حاصل تقلیل ترکیب مردمان جوامع به نژاد و زبانی همگن در بدو پیدایش تمدن‌ها و یا کشور‌ها افسانه‌ای بیش نیست.

اما باید در نظر داشت در شیوع این نگرش عوامل خارجی نیز نقش مهمی داشتند. نخست در عصر استعمار سیاست جداسازی خاورمیانه از تاریخ معاصر و هژمونی بخشیدن به فرضیه‌هایی برای بازسازی گذشته‌های دور بر اساس اغراض سیاسی خاص به صورت جدی دنبال شد. برخی از مستشرقین برنامه‌های مشخصی را دنبال می‌کردند که تحت نفوذ نیرو‌های امنیتی کشور‌های متبوع شان قرار داشت. (رجوع کنید به کتاب اتحادیه مردم شرق، نوشته دکتر شاپور رواسانی، انتشارات امیرکبیر، سال ۱۳۸۷)

رویکرد سیاست‌مداران و پاره‌ای از نخبگان علمی و اجتماعی آلمان برای پیدا کردن ریشه‌هایی در آسیا برای مردم این کشور دیگر تلاشی بود که به نوبه خود باستان‌گرایی ایدئولوژیک را تقویت کرد. این حرکت با قدرت گرفتن هیتلر و حزب نازی شدت بیشتری پیدا کرد و رادیو برلین که تحت هدایت نازی‌ها برنامه فارسی تولید می‌کرد نقش انکار نشدنی در تبیین و گسترش گفتمانی و سیاسی ایدئولوژی “آریایی” ایفا کرد. البته ریشه این حرکت آلمان‌ها دهه‌ها قبل از قدرت گرفتن هیتلر بود. فريدريش شله‌گِلِ در نیمه دوم قرن نوزدهم نخستین نظریه پرداز تاریخی آلمان بود که مدعی شد اجداد ژرمن‌ها تا زماني که در آسيا بودند، به نام آریا شهرت داشتند. یک قرن بعد با قدرت گرفتن حزب ناسیونال‌سوسیالیست به رهبری آدولف هیتلر جدی تر از گذشته در قالب رویکرد نژاد- قدرت به صورت گسترده تبلیغ شد که آلمانی‌های اصیل از نژاد آریایی هستند که همان “نژاد برتر” است. بدینترتیب هیتلر برای بسط قدرت خود در خاورمیانه وتضعیف بریتانیا و شوروی خویشاوندی تاریخی ایران و آلمان بر بستر هم پیوندی نژادی را برجسته ساخت و مسیری متفاوت با ویلهلم دوم برگزید که با تکیه بر اسلام و تجلیل از جهاد با کفار در اندیشه به زیر کشیدن قدرت‌های رقیب اروپایی در مستعمرات آسیایی و آفریقایی شان بود. (رجوع کنید به کتاب آلمانی‌ها و ایران، نوشته دکتر ماتیاس کونتزل، ترجمه مایکل مبشری، انتشارات خاوران-انتشارات فروغ)

همانطور که حزب نازی در آلمان فرضیه مجعول نژاد اصیل آریایی را پایه فعالیت‌های پاکسازی نژادی خود قرار داد، مدل وطنی این رویکرد نیز خیلی زود سویه نژادپرستانه علیه اعراب و ترک زبان‌ها پیدا کرد. البته پیروان و نظریه پردازان در عین حال در پراتیک خود انسجام نداشتند و شیفتگی آنها به نژاد آریایی فقط همدلی با اروپایی‌های سفید پوست و چشم بور را در برمی گرفت و تمایلی به هندی‌ها (از کاست برتر) وافغان‌ها نداشتند که برپایه این نظریه آنها نیز جزو اقوام هندو اروپایی بودند. دیری نکشید که اعتبار این فرضیه زیر سئوال رفته وخویشاوندی تاریخی ایرانیان و آلمانی‌ها تبدیل به یک ادعای ثابت نشده و ذهنی شد.

بررسی تاریخ میهن از سپیده دم شکل گیری تمدن در فلات ایران، دگرگونی‌ها و نوسانات زیادی را نشان می‌دهد که انگاره وجود یک سیمای یکسان هویتی در تمامی اعصار و دوره‌ها و در یک کلام روح ملی آریایی به معنی هگلی را باطل می‌سازد. اگر تاریخ ایران را از خلال هزاره‌ها واکاوی کنیم، در می‌یابیم از زمانی که نخستین گروه‌ها و قبایل انسانی در ده هزار سال پیش در پهنه جغرافیایی ایران زندگی را آغاز کردند و نخستین آثار را در دوران پارینه سنگی بر آن یادگار گذاشتند، این خطّه تا کنون دوره‌های مختلف و پر تلاطمی را گذرانده است. هر بار جمعیتی تازه وارد این خاک شدند و تعریف جدیدی از هویت ملی وایرانی خلق کردند. البته این تعریف جدید مفهومی کاملا گسسته از قبل نبود بلکه عناصری از گذشته را در خود حمل کرده و عناصر تازه‌ای بر آن افزوده است. هویت ملی امر دینامیک و متحول شونده‌ای است. بنابراین ما به جای اینکه با هویت معین ایرانی مواجه باشیم هویت‌های گوناگون ایرانیان در اعصار مختلف را مشاهده می‌کنیم.

بر خلاف ادعای ایدئولوژی باستان‌گرا و نژادگرا، تاریخ و پیشینه ایرانیان با قوم آریایی شروع نمی‌شود. اگر چه اولین واحد سیاسی و فرهنگی بزرگ در ایران با امپراطوری هخامنشی و سیطره قوم آریایی بر فلات ایران شکل می‌گیرد اما نقطه عزیمت تمدن ایرانی دوره تاسیس حکومت هخامنشی به همت کوروش کبیر و حتی شکل گیری دولت ماد‌ها هم نیست.

اما حتی اگر امپراطوری هخامنشان را نقطه عزیمت کشور و تمدن ایرانی فرض کنیم، باز به نتایجی نمی‌رسیم که باستان‌گرایی می‌رسد. هخامنشی‌ها حکومتی چند ملیتی، چند زبانی و چند مذهبی داشتند و در کتیبه‌ها و دیگر آثار باقی مانده از دوران آنها این واقعیت به نحوی صریح و روشن مشاهده می‌شود. هردوت هم در کتاب تاریخ خودش آریا را نه نام یک نژاد بلکه یک قوم توصیف می‌کند و بر وجود نژاد‌های گوناگون در نظامیان و ساکنان ایران زمین تاکید دارد.

البته باید تاکید کرد که هنوز حجم ندانسته‌ها و عناصر نامعلوم در تاریخ باستانی ایران به مراتب بیشتر از دانسته‌ها است و فضای عدم قطعیت اجازه طرح نظریه‌های مطلق و جامع را نمی‌دهد.این عرصه همچنان موضوع پژوهش است و هر آن ممکن است واقعیت‌های جدیدی کشف شود که کل تصورات در مورد گذشته ایران فروبریزد.

پیامدهای سیاسی خطرناک باستان‌گرایی

ایدئولوژی باستان‌گرا وقتی مبنای نظری حکمرانی شده و یا بخشی از پایه‌های مشروعیت و هویت فرهنگی آن شود، با تقسیم ملت به موافقان و مخالفان فقط به همبستگی ملی آسیب نمی‌زند، بلکه زمینه ساز شکل گیری نوع دیگری از اقتدار‌گرایی می‌شود و مانع دیگری در برابر گذار به دموکراسی در عصر پسا جمهوری اسلامی قرار می‌دهد.

نگاه ایدئولوژیکی که می‌خواهد با گزینش برش‌های خاص از تاریخ ایران و پاکسازی آن شهروندان ایرانی را به درجات نابرابر تقسیم نماید و ایرانیانی را که مبانی گفتمانی آن را می‌پذیرند با برچسب “آریایی اصیل” به عنوان شهروند درجه اول بر صدر نشاند، قرابت نظری و خویشاوندی بالایی با ناسیونالیسم افراطی دارد و دستکم مرز‌های آن با شووینیسم مشخص نیست. همچنین علی رغم همه تفاوت‌ها مقصد آن به لحاظ ماهیتی و زاویه داشتن با دموکراسی و جامعه‌ای که در آن انسان و کرامت انسانی عنصر کانونی است، تفاوت معناداری با جمهوری اسلامی و رویکرد ایدئولوژیک به اسلام ندارد.

ازاینرو بی دلیل نیست که برخی از احیاگران باستان‌گرایی به استفاده از پاره‌ای مفاهیم مذهب زرتشتی برای گنجاندن در بازسازی دولت با هدف جایگزینی عناصر اسلامی روی آورده‌اند. این تلاش‌ها تصادفی نیست و به نوعی می‌توان آن را پیامد منطقی نگاه ایدئولوژیک منبعث از دین‌خویی به حکمرانی به شمار آورد. به عنوان مثال کاربست “فَرَشگرد” (frašō.kərəti) در پروژه‌های سیاسی و رسانه‌ای معطوف به گذار از جمهوری اسلامی در این خصوص روشنگر است. “فَرَشگرد” به معنای بازگشت به دوره طلایی و کمال آفرینش در زمانی که هنوز اهریمن زمین را به سمت تباهی وآلودگی نکشانده بود، در آئین زرتشت واجد معنای مشخص است و بر بستر و سیاق آن می‌توان تصور‌های گوناگونی از آن داشت، اما وقتی پای این مفهوم به دولت کشیده می‌شود و مبنای یک فعالیت سیاسی معطوف به دگرگونی ساختار قدرت می‌شود مشکل‌ساز می‌گردد. البته اگر فقط تا مرحله تشجیع و الهام آفرینی برای باورمندان به این مفهوم مذهبی زرتشتی باقی بماند، چندان جای نگرانی نیست اما اگر قرار باشد ساخت نظام سیاسی آینده از این مفاهیم نشأت بگیرد، آنگاه می‌تواند بیراهه‌ای شود مشابه آنچه اسلام گرایان ایدئولوژیک درانقلاب۵۷ با دادن وعده ساختن بهشت و رستگاری در دو عالم به وجود آوردند که در عمل جهنم سوزنده تری راخلق کرد. این گفتمان هزاره‌گرا با تقلیل سیاست به دوگانه اهورا-اهریمن سر ازاقتدار گرایی درمی آورد نه دموکراسی.

بدفرجامی یادشده در مورد کلیت عناصر و تکه‌های گفتمانی باستان‌گرایی ایدئولوژیک صدق می‌کند. آرمان حکومتی آن مشابه هر نوع حکومت ایدئولوژیک دیگر بنیاد و هستی جامعه را تهدید کرده و به شکلی از حکمرانی بد منتهی می‌شود. البته تاکید می‌شود که در اینجا مفاهیم مذهبی به خودی خود چه در زرتشتی‌گری و چه در اسلام موضوع نقد نیستند. تأکید بر این است که مشکل ساز استفاده از آنها در ساخت دولت و پشتوانه قرار دادن نظام اجبار برای حفظ و ترویج این مفاهیم است.

از اسلام و دین زرتشت قرائت‌های گوناگونی وجود دارد. اشکالی از آنها که در چارچوب دموکراسی می‌گنجد می‌توانند در عرصه اجتماع حضور فعالانه داشته باشند. اما حکومتی که بخواهد با تلفیق دین و دولت تشکیل شود – چه در مورد اسلام، چه دین زرتشت، چه مسیحیت و چه دین‌های دیگر − دردسر می‌آفریند. لازمه دموکراسی مصون نگه داشتن دولت از تلفیق با هر نوع بافت مذهبی و ایدئولوژیک است. نادیده گرفتن مذموم بودن دخالت عام مذاهب در دولت و ساختار حکمرانی و تقلیل آن به اسلام باستان‌گرایی ایدئولوژیک را به جایی می‌رساند که عامدانه چشم بر روی واقعیت‌های دوران حکومت ساسانیان و بخصوص ایام متاخر آن بسته شود. امپراطوری ساسانی یک حکومت دینی سخت‌گیر با امتیاز‌های ویژه به مغان زرتشتی بود و این مسئله در انحطاط آن نقش مهمی داشت. (رجوع کنید به کتاب شاهنشاهی ساسانی، نویسنده تورج دریایی، مترجم مرتضی ثاقب فر، انتشارات ققنوس، سال ۱۳۸۳)

علی افشاری

مطالب دیگر از همین نویسنده

آنچه می‌تواند نگرانی نسبت به بازسازی استبداد در فردای جمهوری اسلامی را کاهش دهد مطالعه تاریخی و پرهیز از افتادن در دام افسانه سازی‌ها است. افسانه سازی‌ها و برخورد‌های ایدئولوژیک به دلیل ساده سازی و عناصر تهییجی جذاب به نظر می‌رسند اما در واقع سرابی بیش نیستند. پاد زهر آنها مطالعه تاریخی است که نسل جوان امروز بیش از هرچیز به آن نیاز دارد تا در تکاپو برای زیست انسانی، آزادی و عدالت از مدار نهادهای استبدادی سلطنت و ولایت مذهبی و کلا هر رویکردی که حکومت ایدئولوژیک را توصیه کند، خارج شود. این کوشش نیازمند برخورد منصفانه و واقع بینانه و درس‌آموزی از تمامی فراز و نشیب‌های ایران در پرتو نگاه خاکستری به میراث نیاکان و گذشتگان است.