جایزه ادبی مهرگان در نظر دارد دیوار حائل بین دو شاخه ادبیات معاصر ایران را فروبریزد. علیرضا زرگر، دبیر جایزه ادبی مهرگان اعلام کرده که آثاری را که در زمینه ادبیات خلاق در خارج از ایران منتشر شدهاند، به طور جداگانه به داوری گذاشته میشوند. بعد از ۴۰ سال که از پیدایش شاخهای در ادبیات داستانی ایران به عنوان «ادبیات تبعید» یا «ادبیات مهاجرت» میگذرد، این نخستین بار است که یک نهاد ادبی مستقل، فراتر از مرزهای جغرافیایی و سیاسی به رمانها و داستانها و اشعاری که در داخل و خارج از ایران منتشر میشوند، به عنوان بخشی از پیکره ادبیات معاصر ایران نگاه میکند. فرشته مولوی، نویسنده معتقد است که ادبیات برونمرزی یا به بیان دقیقتر ادبیات قدغن (سانسورگریز) پارهای از پیکره ادبیات معاصر ایران است که بریدن آن یا ندیدنش نه فقط از تابوتوان پیکره میکاهد که آن را ناقص و ناتمام میکند. نظر فرشته مولوی درباره جایزه مهرگان ادب به ادبیات خارج از ایران را میخوانید:
بلای چهل سالهی نظام حکومتی دستپخت خمینی زخمهای کاری زیادی به ما زده و ما را گرفتار پیامدهای هولناکی کرده. به باور من خمینی از همان ب بسماللهِ سودای اسلام سیاسی خودش چند تز پخته داشت که پیادهشان کرد. یکی از تزها این بود که «جمهوری اسلامی (ایران)» را جای ایران نشاند تا آن را از فراز یک گذشتهی پاکشده و خالی پس ببرد و برساند به عصر حجری که برایش عصر اسلام ناب محمدی بود. پس گسست تاریخی-اجتماعی-فرهنگی پیش و بیش از آن که از نتایج سحر نحس رژیم تازه باشد، نیت و هدفی آگاهانه بود. این سودا هم با سرکوب گسترده و کشتن و بهزندانانداختن و تاراندن مخالفان و هم با سیاستگذاریهای فرهنگی واپسگرایانه و نفسبُر دنبال شد. جنگ و بیتدبیری و فساد اقتصادی و نابسامانی و خفقان اجتماعی هم همراه شدند. با فراهمشدن امکان فرار از جبر تاریخی-جغرافیایی موجهای پیدرپی کوچندگان پشت سر موج تبعیدیهای سالهای اول انقلاب روانه شدند. رسیدهایم به جایی که گفته میشود ۸ میلیون ایرانی خارجاند (خبرآنلاین، ۳ شهریور ۹۷) و همچنان سیل گریز و پراکندگی روان است.
چکیده نظر فرشته مولوی درباره مهرگان ادب برای ادبیات برونمرزی:
«میزان» در این نیست که نویسنده ایراننشین است یا نه، و کتابش کجا و چطور درآمده. خطکش سانسور پی نگهداشتن مرز خودی و ناخودی و دوام گسست ذهنی است چون میداند که گسست مکانی دیگر مثل گذشته کارساز نیست.
همانطور که حجاب برای ج.ا. امری آنقدر ناموسی است که با بدحجابی میسازد تا تن به بیحجابی ندهد، سانسور هم برایش امری آنقدر الاهی و ولایی است که این واقعیتها را به روی خودش نیاورد. دقیقتر ادبیات قدغن (سانسورگریز) پارهای از این پیکره است که بریدن آن یا ندیدنش نه فقط از تابوتوان پیکره میکاهد که آن را ناقص و ناتمام میکند. در زمانهای که حرف اول و آخر را سرمایه و سود میزند چارهای نیست جز این که بپذیریم در عالم واقع کارکرد جایزه چشمگیرتر از علت وجودی آن است. |
جداکردن و جداشدن ادبیات برونمرزی از ادبیات درونمرزی فقط یک رویه از چندرویهی این پراکندگی و گسست فراگیر است. سیاست پاککردن و بریدن و مرزکشیدن میان خودی و ناخودی به بیرون و درون کشور بسنده نکرده و نمیکند. در عرصهی ادبیات این سیاست با ابزار و غربالی به نام سانسور هر نویسندهای – چه ایراننشین و چه خارجنشین – را که تن به بایدونبایدهای نظامی توتالیتر نمیدهد، از دور خارج میکند. «میزان» در این نیست که نویسنده ایراننشین است یا نه، و کتابش کجا و چطور درآمده. خطکش سانسور پی نگهداشتن مرز خودی و ناخودی و دوام گسست ذهنی است چون میداند که گسست مکانی دیگر مثل گذشته کارساز نیست.
در دو دههی گذشته با همهگیرشدن اینترنت و گوشی هوشمند، رواج رسانههای ریزودرشت، پیداشدن پدیدهی «دوزیستان» – ایرانیهایی که یک پا در میهن و یک پا در غربت دارند – و افزایش رفتوآمدها و سفرهای خارجی فاصلهی میان وطننشینها و خارجنشینها کم و کمتر شده. فاصلهی میان کتاب قدغن (سانسورگریز) و خواننده هم همینطور. رژیم البته بیخبر نیست که کتاب قدغن میتواند در اینترنت در دسترس باشد یا از راه مسافر به ایران برسد یا از راه کشور همسایه و نشر زیرزمینی سر از بازار کتاب دربیاورد. اما همانطور که حجاب برای ج.ا. امری آنقدر ناموسی است که با بدحجابی میسازد تا تن به بیحجابی ندهد، سانسور هم برایش امری آنقدر الاهی و ولایی است که این واقعیتها را به روی خودش نیاورد.
پس سانسور کتاب که در اصل ابزاری برای سرکوب آزادی اندیشه و بیان بوده و هست، در واقع تنها یکی از شاخهای غول سانسور مقدسی است که کارش پاسداری از فرهنگ تقیه و روش زندگی پستویی و تقسیم ذهن به بیرونی و اندرونی است. «برهان قاطع» در این چهلسال این بوده که هر کسی که با ج.ا. سر ناسازگاری دارد، نماند و برود و اگر نابود نمیشود نابوده انگاشته شود. حکم هم این بوده که ادبیاتی که تن به سانسور نمیدهد، نادیده و ناخوانده بماند تا زندهبهگور شود. اما ادبیات سرشت حکمگزار و فرمانبری ندارد و مرز و حد و برچسب هم نمیشناسد.
کار و بار ادبیات فارسی معاصر بر دوش و بر عهدهی کسی جز جماعت ادبیاتیها نیست. پس این هم بر عهدهی اهل ادبیات – از نویسنده و مترجم و ناشر گرفته تا نهادهای فرهنگی و خواننده – است که میان ادبیات برونمرزی و ادبیات درونمرزی به هر راهی که شدنی باشد پلی بزنند و نگذارند که پیکرهی ادبیات فارسی تکهپاره بشود. ادبیات برونمرزی یا به بیان دقیقتر ادبیات قدغن (سانسورگریز) پارهای از این پیکره است که بریدن آن یا ندیدنش نه فقط از تابوتوان پیکره میکاهد که آن را ناقص و ناتمام میکند. این پاره خالیهای آن پارهی دیگر را میپوشاند و کمرنگهایش را پررنگ میکند. ناگفته پیداست که هر کاری، در هر سطح و اندازهای، برای نگهداری یکپارچگی ادبیات فارسی هم ضروری است و هم بایستی پشتیبانی بشود. اگر نهادی ناوابسته (مستقل) مانند مهرگان که پیشینه و کارنامهای روشن و معتبر دارد، بتواند در این راه گامی بردارد، چیزی جز این نمیبایست گفت که: کوششاش ستوده و همتش پایدار باد!
ادبیات و نشر برونمرزی تاریخی کموبیش چهلساله دارد، چون بخشی از موج اول تبعیدیهای پس از انقلاب اهل اندیشه و ادبیات و قلم و کتاب بودند و با همهی نابسامانیها و سختیها کار نوشتن و کتابدرآوردن را پیگرفتند. کمکم ناشرهای برونمرزی پا گرفتند و دوام آوردند و بیشتر و روزآمدتر شدند. در دههی گذشته هم با رواج ایکتاب (کتاب الکترونیک) و نشر درخواستی (چاپ بر پایهی تقاضا) شمار کتابهای درآمده در بیرون از ایران – چه از راه نشر سنتی و چه از راه نشر مدرن و آمازونی و چه با ناشر و چه به شیوهی خودنشری – بسیار شده. اینها به معنی آن است که نهادی که بخواهد به این پاره از ادبیات جایزه بدهد، با حجم کوچکی سروکار ندارد. اما از آنجایی که دلیل یا بازدارندهی اصلی درنیاوردن کتاب در ایران سانسور است، نباید ندیده گرفت که بخشی از این مجموعه که ویژگی بنیادی آن سانسورگریزی است، ارزش ادبی چندانی ندارند. بنابراین نهاد جایزهدهنده میبایستی سازوکاری را بهکار ببرد که هم حق دیدهشدن هیچ کتابی خورده نشود و هم وقت و انرژی داوران بیهوده هدر نرود. سوای این، برای رعایت اصل عدالت بهگمانم میبایستی حساب کتاباولیها یا نویسندههای نوقلم را از حساب نویسندههای پیشینهدار سوا کرد. چون همسنجی نخستی(کار اول)ها با کارهای دیگر یا ظلم به نویسندهی تازهکار است یا ظلم به نویسندهی کارآزموده.
قاعده این است که جایزه به اثری داده شود که ارزش ادبی چشمگیری دارد تا به این ترتیب بشود از گمشدن آن در میان انبوه کارهای تولیدشده پیشگیری کرد. یعنی اصل بر کشف کار ارزشمند و بازشناسی و سپاسداری کیفیت و ارزش است. پیداشدن خواننده و پرفروششدن آن در پی این بازشناسی و قدردانی میآید و در برابر آن یا در تناقض و تضاد با آن نیست. اما از آنجایی که نوع بشر در جابهجاکردن اصل و فرع و ساختن تالی فاسد استعداد شگفتی دارد، میبینیم که در برخی از جایزهها – از جمله در بزرگترینش، نوبل – حسابوکتابهای دیگری بر اصل ارزش و کیفیت اثر میچربد. درهرحال در زمانهای که حرف اول و آخر را سرمایه و سود میزند و بازار میتواند در قالبهای ذهنی مردم و الگوهای مصرف دستکاری کند و کار به جایی کشیده شده که از ادبیات کسبوکار و از نویسنده ستارهرسانه (سلبریتی) ساخته میشود تا هرچه بیشتر پولسازی بشود، چارهای نیست جز این که بپذیریم در عالم واقع کارکرد جایزه چشمگیرتر از علت وجودی آن است.
بیشتر بخوانید:
فرشته عزیز با سلام.
نثر بی نظیری داری. دست مریزاد. بی شک حاصل سال ها کار و تلاش است.
مهری یلفانی / 12 September 2018