شهرنوش پارسیپور – دیدیم که آماتراسو، بانوخداى خورشید مدتى را به حالت قهر در غارى گذرانید. بعضى از دانشمندان داستان ناپدید شدن آماتراسو را از نظر روایت اسطورهاى به کسوف نسبت مىدهند. اما عدهاى با اشاره به تبعید سوسانو از تالار که در مراسم جشن پائیز انجام مىشود، آن را به عنوان اسطورهاى از زمستان و بازگشت بهار مىدانند.
در بسیارى از فرهنگها اجازه یا عدم اجازه رفتار جنسى همراه با مراسم بارورى کشاورزىست. رقص آمانو- اوزومه، بانوخداى سپیدهدم، احتیاطاً کنایهاى از مراسمىست که مىکوشیدند خورشید را از شرایط زمستانى خارج کنند.
شاید چربزبانىهاى امانو-اوزومه که منجر به پدیدار شدن دوباره خورشید مىشود یکى از جنبههاى وارداتى آئین بودا باشد. بعضى از نویسندگان او را خویشاوند دور اسطوره بانوخداى هند و اروپایى مىدانند که در سنت یونانى به «ائوس» تبدیل شد و به صورت شاعرانه با نام اوساس در متنهاى هندى ریگودا ستایش شده است.
جنگ آسمانى میان آماتراسو و سوسانو در عین حال نمایشگر برخورد اسطورهاى و سنتهاى مذهبى آشنا میان نظم جهانى در شکل بانوخداى خورشید و نیروى اغتشاش ایجادکننده است، و سوسانو نمایشگر گردباد و رعد و برق است. اسطورههاى ژاپنى در «کوجیکى»، در ٧١٢ میلادى گرداورى شد تا امپراتور را اعتلا بخشیده و در این معنا، پیروزى آماتراسو شاید به معناى نمادى کردن قانونمدارى و استقرار حکومت به وسیله سلسله سلطنتى در زمانهاى باستان باشد.
آینهها در عبادتگاههاى شینتو، در کنار یک گردنبند و یک شمشیر، سه رمز اصلى آداب مذهبىست. بر مبناى سنتى مهم آینه که باعث شد تا آماتراسو از غار صخرهاى بیرون بیاید، از نخستین لوازم پرستش بانو خدا در معبد «ایسه» در قلمرو «میهبود» روشنایى سطح آینه و انعکاس دقیق آن نمایشگر ایدهآلى پرستندگانىست که آرزومندند ابرهاى شهوت را از ذهن و قلب خود بشویند و تصویرهایى پاکیزه از روح خود را به نیروهاى الهى نشان دهند.
در روایتهاى کوجیکى گفته مىشود که چگونه ایزاناگى خود آینهاى به فرزندان آسمانىاش داد و به آنها آموخت که در هنگام بامداد و شب به آینه نگاه کنند. او گفت که اگر خود را پاکیزه نگاه داشته و شر را از خود برانند مىتوانند کمال آگاهى را در آن ببینند.
اغلب گفته شده که آینه روح صاحب خود را منعکس مىکند، در یک داستان مشهور، مادرى مرده آینهاى براى دخترش باقى مىگذارد، و او دخترىست که در دوران دراز بیمارى مادر از او مراقبت کرده، تا آنجا که زیبائىاش را از دست داده است. آینه یک هدیه دوران عروسى از طرف شوهر متوفاى مادر –پدر دختر- است، و دختر وفادار بعدها با انعکاس تصویر جوانى مادرش که بسیار زیبا بوده و در آینه هویداست احساس رضایت مىکند.
آینه روح صاحب خود را منعکس مىکند
اکنون ببینیم جشن رمانتیک ستاره تاناباتا چگونه برگزار مىشد. «در اساطیر ژاپن داستانهاى محدودى درباره ستارهها وجود دارد. یک داستان –که روایتىست وارداتى از چین- درباره آفرینش کهکشان راه شیرى سخن مىگوید، و این جشنىست به نام تاناباتا که هر ساله در هفتم ژوئیه برگزار مىشود.»
این داستان رمانتیک شرح حال چوپان زورمندىست که دل در دام دختر زیبایى که بافنده هنرمندىست مىنهد. بافنده یک بانوخداست. در روایت چینى مادربزرگ او بانوخدا «سى وانگ مو» است.
در روایت ژاپنى پدر دوشیزه بافنده خداى آسمان است که از بازىگوشىهاى او به جان آمده و او را از قلمرو آسمان طرد مىکند. چوپان که عاشق اوست به دنبال او روانه مىشود. سپس پدر رود کهکشان راه شیرى را مىسازد تا چوپان را از دختر دور نگه دارد. اما مرد جوان چنان عاشق است که در آخر کار خدا نرم مىشود و اجازه مىدهد که دو عاشق سالى یکبار از رود عبور کنند. این هفتمین روز از هفتمین ماه است؛ و در روى پلى که از کلاغزاغىها ساخته شده با یکدیگر ملاقات کنند. سپس آنها یک شب کوتاه تابستانى را به همراه عاشقان دیگر در کنار یکدیگر بهسر مىبرند.
دختر بافنده تاناباتا نامیده شده و با صورت فلکى که ژاپنىها آن را به همین نام مىخواندند همراه بود. غربىها به این ستاره «وگا» مىگویند که در صورت فلکى «لیرا» قرار دارد. در شب «تاناباتا»، زنان و دختران که از آغاز این مراسم رمانتیک عاشقانه جشن مىگرفتند، نوارهاى کاغذى و پشم یا پنبه پیچخورده را از شاخههاى درختان آویزان مى کنند. آنها روى کاغذها اشعارى درباره عشقهاى آسمانى یا آرزوهاى قلبى عاشقانه خود را مىنویسند. در عین حال در ظرفهاى کمعمق آب مىریزند و به انعکاس ستارگان در آب نگاه مىکنند. سپس برگ درخت «کاجى» را در ظرف مىاندازند و از حرکت برگ در روى آب علامتى آسمانى را درباره امکانات عاشقانه خود تفأل مىزنند.
اکنون ببینیم بر سر سوسانو در تبعید چه مىآید.
«سوسانو که از آسمان رانده شده به قلمروى ایزومو در مغرب هونشو مىافتد. در آنجا کنار رودخانه توقف مىکند و مىکوشد روح ناآرام خود را آرامش بخشد. هنگامى که چوبهاى خوراکخورى را در روى آب مىبیند حدس مىزند که مردمى باید در آنجا زندگى کنند. به سوى بالاى رود مىرود تا آنها را پیدا کند.» پیش از رسیدن به مقصد به افرادى غیر عادى برمىخورد که عبارتاند از یک زن جوان و زیبا و یک زوج پیرتر. این سه نفر در حال فریاد زدن و گریه کردن هستند و علیه سرنوشت مقدر با صدایى بلند زارى مىکنند. سوسانو مىپرسد مسئله چیست.
مرد پیر خود را به نام آشى نادزوچى (سبکپاى پیر) معرفى مىکند و مىگوید از تبار آسمانیان و نوه ایزانگى و ایزانامىست (که در نتیجه خویشاوند سوسانوست)، زوج شرح مىدهند که زمانى هشت دختر داشتهاند، اما یک روز مارى عظیمالجثه به نام یاماتا-نو-اوروچى، با هشت سر و هشت دم از ناحیه کوچى براى صید آنها آمد، در هر سال بازگشت و یکى از دخترها را خورد، و اکنون کوچکترین دختر که کوسانادا-هیمه (شاهزادهخانم شالیزار برنج) نام دارد باقى مانده است. پیش از آنکه روز به پایان برسد مار خواهد آمد و دختر را خواهد برد، و هیچکس را براى کمک به دوران پیرى آنها باقى نخواهد گذاشت. زیبایى شاهزاده خانم سوسانو را از شعف لبریز کرد، و با ادب به زوج پیر گفت که خود او به عنوان برادر بانوخداى خورشید، در ردیف آسمانیان است، و در نتیجه با آنها خویشاوند مىشود. سپس با آرامش گفت که حاضر است مار را بکشد، در صورتى که آنها دختر را به عنوان همسر به او بدهند. والدان بیدرنگ موافقت کردند. سوسانو دختر را به سوى خود کشید و او را به شانهاى تبدیل کرد و در میان طره موهایش قرار داد. او از پدر و مادر دختر خواست تا براى او مقدار زیادى شراب برنج (ساکه) بیاورند. او این شراب را در هشت ظرف ریخت تا مار را اغوا کند. سپس آنها خود را مخفى کردند و به انتظار نشستند.
در هفته آینده خواهیم دید که سوسانو با مار هشتسر چه خواهد کرد.
در همین زمینه:
::برنامههای رادیویی شهرنوش پارسیپور در رادیو زمانه::
::وبسایت شهرنوش پارسیپور::