شهرنوش پارسی‌پور – چند هفته‌اى‌ست که با اساطیر ژاپن درگیر هستیم. روشن شد که چگونه ایزانامى و ایزاناگى جهان را به‌وجود آوردند. اینک نوبت به خدایان دوره بعدى مى‌رسد:

آماتراسو، بانو خداى کبیر خورشید، برادر خود تسوکیومى، خداى ماه را به دربار اوگت سونو، بانوخداى خوراک فرستاد. ملاقات آسمانیان به خشونت گرائید، اما نتیجه درخشان بود.
 

اوگت سونو در دشت مرکزى نیزار زندگى مى‌کرد که مردان و زنان فانى در آنجا سکنا گزیده بودند، و تسوکیومى براى ملاقات با او از آسمان پائین آمد. بانوخدا با دیدن شخصیت والامقامى که به دیدارش مى‌آمد، خوراک‌هایى درست کرد تا به او خوش‌آمد بگوید.

هنگامى که او سر خود را روى برنجزار خم کرد برنج فراوانى حاصل شد، و اما هنگامى که سرش را به سوى آب‌هاى اقیانوس برگرداند ماهى‌ها و موجودات دیگرى فراهم آمدند. او سرش را به سوى قله‌هاى برف پوشیده کوه‌ها چرخاند و تمامى موجودات زمین، نرم و پوست‌کنده، یا پوشیده در پشم از دهانه‌هاى بدنش بیرون جهیدند.
 

تسوکیومى، با این گمان که او خوراک را از بدنش بیرون مى‌کشد منزجر و خشمناک شد و شمشیر کشید. او با یک ضربه شمشیر بانوخدا را به زمین زد و با خشم تندى شروع به سر و صدا کرد. اما آماتراسو، هنگامى که او از ماجراجویى‌اش سخن گفت بسیار ناراحت شد و آن‌ها از آن پس بسیار کم یکدیگر را دیدند.
 

پس از آن آماتراسو یک شخصیت دیگر آسمانى به نام آمه کومابى تو (خرس-مرد آسمانى) را به دیدار بانوخداى خوراک فرستاد. دانشمندان فکر مى کنند که او ممکن است نمایشگر ابر باشد، چرا که ابر‌ها اغلب به عنوان پیغامبر در سنت ژاپنى نقش بازى مى‌کنند، و متوجه شد که بانو خداى خوارک در حقیقت مرده است، اما از بدن او، همانند زمینى حاصلخیز که حامى محصولات باشد انواع گیاهان رشد کرده‌اند. از پیشانى او ارزن روئیده بود، از معده او برنج بیرون زده بود؛ از اندام بارورى او گندم و حبوبات روئیده بود، و ابروهاىش هم به کرم ابریشم تبدیل شده بود، این در حالى بود که از دایره سرش حیوانات سخت کوش کشتزار‌ها شکل گرفته بودند که از جمله گاو نر و اسب باشد.

«با رفتن آماتراسو تاریکى بر سراسر جهان و ژاپن حکمفرما شد. زندگى قطع شد و خوشه‌ها از حتى یک اشعه نور محروم شدند؛ شب و روز همانند یکدیگر بود. هزاران هزار خدا متوجه شدند که نظم باید برقرار شود. آن‌ها در سواحل یکى از رودهاى آسمانى جمع شدند تا راهى پیدا کنند تا بانوخدا را از مخفى‌گاهش بیرون بیاورند.»
 

خدایان به اوموهى-کانه پناه بردند که خردمند مشهورى بود. به پیشنهاد او آنان شمارى جوجه خروس را که پرنده مقدس بانو خدا—در زمان‌هاى عادى— بودند جمع کردند که همانند همیشه در سحرگاه نغمه‌خوانى کنند. آنان سپس به تاماهویا فرصت دادند گردنبندى از جواهر درست کند، و از هیشی کورى-دومه خواستند که یک آینه هشت‌جهته بسازد.
 

سپس آن‌ها درخت مقدس ساکاکى را که پاک‌کننده هوا بود به شانه کوه بردند و آن را در برابر غارى قرار دادند که آماتراسو در آنجا پناه گرفته بود. از شاخه‌هاى آن آینه‌ها را که همانند آسمان بود، جواهرات و پیراهن‌هاى رنگین را آویزان کردند. شمارى از آسمانیان دور نشستند و مراسمى آئینى را به جاى آوردند. سپس آمه نو-تاجیکاراو، که به عنوان مردى نیرومند معروف بود خود را به صخره‌هاى غار نزدیک کرد.
 

بانوخداى بامداد که آمانو-اوزومه نام داشت در پیراهن‌هایى که از گیاهان و نوار‌ها تشکیل شده بود پیش آمد. او لگن کوچکى فراهم آورد و آن را واژگونه در برابر در غار، در کنار درخت مقدس ساکاتى گذاشت. آتش مقدسى برپا کرد و بر طبق بعضى از روایت‌ها اوراد جادویى خواند. آینه، بریده‌هاى پیراهن که درخت را تزئین کرده بود، و آتشى که بانوخدا افروخت، بعد‌ها وارد سنت شین تو شد. آمانو-اوزومه، بانوخداى سپیده‌دم و بامداد روى لگن رفت و رقصى را آغاز کرد که گویى هدفش اغواى جنگجو یا کاهن مغرورى بود. او کم‌کم با تکان دادن باسن و شکم و پاهاى خود بر روى لگن پژواک‌دار جلو رفت. خدایان با لذت به او نگاه مى‌کردند. او پیراهن خود را درآورده و سینه‌هایش را نشان داد، و کم کم تمام اندام هایش را در معرض نمایش گذاشت. این رقص به نظر خدایان مضحک آمد و آنان با صداى بلند قاه قاه خندیدند و صداى خنده آنان در آسمان ترکید. در همین حال جوجه خروس‌هایى که آسمانیان جمع کرده بودند به صدا در آمدند.
 

آماتراسو که در عمق غار پنهان شده بود، صداى خروس‌ها را شنید و پژواک خنده خدایان را حس کرد. او نمى‌توانست بفهمد چه چیزى اسباب شادى شده، چرا که مى‌دانست بدون نور او گستره زمین و آسمان در تاریکى غرق شده و حاصل از بین خواهد رفت. در را باز کرد تا گوش دهد، سپس فریاد زد و پرسید دلیل سر و صدا چیست. آمانو-اوزومه بانوخداى سپیده‌دم زیرکانه پاسخ داد که خدایان شادند، چرا که آن‌ها محبوبه‌اى بهتر از اماتراسو پیدا کرده‌اند. کم‌کم کنجکاوى بر بانو خداى خورشید چیره شد. به بیرون نگاه کرد و آینه‌اى را که خدایان به درخت ساکاکى آویخته بودند دید و چون چشمش به چهره خودش افتاد از روشنایى خود لذت برد، پیش‌تر آمد و با دقت به انعکاس شکوه عظیم خود در آینه خیره شد، چرا که تا آن زمان خود را ندیده بود.
 

در این لحظه آمه نو-تاجى کاراووى خردمند جلو پرید و دست او را گرفت، در نتیجه دیگر نمى‌توانست به غار بازگردد. مقام آسمانى دیگرى جلو پرید وبا یک شیروکومه، که طنابى جادویى و ساخته شده از الیاف برنج بود در غار را بست.
 

نور از آماتراسو تابیدن گرفت و در زیر نوازش گرم او حاصل خیزى به برنج زارهاى آسمانى و زمینى بازگشت. نظم برقرار شد، و دو شخصیت والاى آسمانى به نام‌هاى آمه نو-کیومه و فوتوتاما خود را به او معرفى کردند و با فروتنى از او خواستند تا همیشه با آن‌ها بماند و دیگر هرگز نور خود را از آن‌ها دریغ نکند.
 

سپس خدایان به داورى درباره سوسانو نشستند. خشم آن‌ها نسبت به او بى‌اندازه بود، چرا که او باعث شده بود خسارت فراوانى به آسمان و زمین وارد آید. مجازات او سنگین بود، ریشش را تراشیدند و ناخن‌هاى دست و پایش را بیرون کشیدند. او را واداشتند جملات خوش‌آیند شعائر را بر زبان آورد. عاقبت خدایان سوسانو را براى همیشه از آسمان بیرون کردند و اخطار دادند که حق زندگى در روى زمین را ندارد، و او را به دنیاى تاریک و بى‌خوش‌آمد گویى زیرزمین تبعید کردند.
 

در همین زمینه:

::برنامه‌های رادیویی شهرنوش پارسی‌پور در رادیو زمانه::
::وب‌سایت شهرنوش پارسی‌پور::